(Minghui.org) من در برخورد با آزار و شکنجه فالون دافا به‌دست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، افکار درست می‌فرستم و حقایق را درباره آزار و شکنجه روشن می‌کنم. با حمایت استاد، چندین بار از آزار و شکنجه فرار کرده‌ام و به بسیاری از مأموران پلیس درباره فواید تمرین دافا گفته‌ام. ازطریق این تجربیات، آنچه را که استاد بیان کردند شاهد بودم:

«روشنگری حقیقت شاه‌کلید است.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2003 آتلانتا»)

مأمور پلیس به من گفت که مراقب باشم

در اوایل سال 2019، با قطار از شانگهای به خانه می‌رفتم. به‌محض اینکه سوار قطار شدم، دو مأمور پلیس به‌سمتم آمدند. به‌محض خرید بلیت قطار، از هویت من مطلع شدند. آن‌ها شروع به جستجوی وسایلم کردند و اندکی بعد نسخه الکترونیکی کتاب‌های دافا را در تبلتم پیدا کردند. وقتی مرا از قطار پیاده کردند، از آن‌ها پرسیدم: «آیا قوانین مربوط به مأموران پلیسی که اشتباه می‌کنند را می‌دانید؟» یکی از آن‌ها علت را پرسید. پاسخ دادم در آیین‌نامه آمده است که اگر مأمور پلیسی به‌وضوح دستوری غیرقانونی را اجرا کند، بدون توجه به انتقال، جابجایی و بازنشستگی‌اش، مادام‌العمر باید پاسخگو باشد.

مأموری که به من نزدیک‌تر بود گفت: «این از فالون گونگ شماست؟» پاسخ دادم: «به‌عنوان یک مأمور پلیس، اگر حتی مقررات پاسخگویی درباره اشتباهات در اجرای قانون را نمی‌دانید، چگونه می‌توانید قانون را اجرا کنید؟ این را شی جین‌پینگ [رئیس‌جمهور چین] برای شما تنظیم کرد.» او متعجب به نظر می‌رسید.

وقتی به اتاق وظیفه پلیس راه‌آهن رسیدیم، شخصی تبلت مرا به یک رایانه وصل کرد تا آن را بررسی کند. با شخصی که شبیه رئیسشان بود روی مبل نشستم و از فرصت استفاده و حقیقت را برایش روشن کردم. گفتم: «این دولت واقعاً کاری نادرست انجام می‌دهد. تعداد بسیار زیادی از موارد غیرقانونی و مجرمانه را نادیده می‌گیرد و فقط کسانی را مجازات می‌کند که انسان‌های خوبی هستند و از ‌حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی می‌کنند. آیا داشتن افراد خوب بیشتر چیز خوبی نیست؟ چرا دولت از افراد خوب می‌ترسد؟»

مأمور ارشد از من پرسید: «مشکل فالون گونگ چیست؟» به نظر می‌رسید که واقعاً حقایق را نمی‌داند، بنابراین به او گفتم: «فالون گونگ از تمرین‌کنندگان می‌خواهد که طبق اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری، افراد خوبی باشند.» او دوباره پرسید که این اصول درباره چیست؟ به او گفتم: «به‌عبارت ساده، ‌حقیقت یعنی گفتن حقیقت، انجام کارهای درست، تزکیه سرشت حقیقی خود و دروغ نگفتن. نیک‌خواهی یعنی مهربانی با دیگران، خوب رفتار کردن با دیگران و انجام ندادن کارهای بد. بردباری یعنی صبور بودن و بخشش در برخورد با تعارض‌ها. آیا به نظرت، این‌ها چیزهای خوبی نیستند؟» او گفت بله.

در ادامه گفتم: «به این گروه خوب و مهربان نگاه کنید، اما دولت می‌خواهد آن‌ها را سرکوب کند و آزار دهد. آیا فکر نمی‌کنید دولت بیمار است؟» او گفت بله. مدتی با هم گپ زدیم و او به‌سمت میز رایانه رفت و از مأموری که به رایانه نگاه می‌کرد درباره وضعیت پرسید و سپس گفت: «فلانی را پیدا کن و برایش بلیت قطار بخر.» وقتی آن مرد آمد، مأمور ارشد گفت: «بلیت را به او بده.»

قبل از رفتنم، مأمور پلیس ارشد گفت: «درحین رفتن مراقب باش. اگر هر مشکلی پیش آمد برگرد.» از او تشکر کردم و به آن‌ها گفتم که باید در آینده، با تمرین‌کنندگان به‌خوبی رفتار کنند و آنگاه برکت خواهند داشت. به این ترتیب، با روشن کردن حقیقت، آزار و اذیتی را که توسط نیروهای کهن نظم و ترتیب داده شده بود، متلاشی کردم.

پلیس اجازه داد بروم

همسرم به‌خاطر گفتن درباره این آزار و شکنجه به مردم، دستگیر و محکوم شد. برای ملاقات با او، به زندان زنان استان رفتم و قصد داشتم با قطار به خانه برگردم. وقتی می‌خواستم در ایستگاه، سوار قطار شوم، دو مأمور پلیس لباس‌شخصی جلو مرا گرفتند و پرسیدند: «آیا نام خانوادگی‌ات لیو است؟» گفتم بله. آن‌ها گفتند که همراه‌شان بروم. پرسیدم چرا. فقط گفتند همراه‌شان بروم. مرا به اتاق وظیفه کارکنان راه‌آهن بردند، اتاق کوچکی با یک میز. روبروی هم سر میز نشستیم. آن‌ها چمدان مرا جستجو کردند و یک دستگاه پخش صوت کوچک پیدا کردند که از آن، برای گوش دادن به آموزش‌های استاد استفاده می‌کردم. یک مأمور لباس‌شخصی گفت: «آیا می‌دانی دولت به مردم اجازه تمرین فالون گونگ را نمی‌دهد؟»

گفتم: «می‌دانم، اما ممنوعیت ح.ک.چ به این معنا نیست که فالون گونگ غیرقانونی است. کسانی که فالون گونگ را تمرین می‌کنند، همگی افراد خوبی هستند که از حقیقت، نیک‌خواهی، و بردباری پیروی می‌کنند. آن‌ها گروهی از مردم هستند که واقعاً مهربان هستند. این سرکوب فالون گونگ به‌دست ح.ک.چ است که مشکل‌ساز است.»

یکی دیگر از مأموران لباس‌شخصی از من پرسید: «آیا به حزب کمونیست اعتقاد داری یا به فالون گونگ؟» قاطعانه گفتم: «البته که به فالون گونگ اعتقاد دارم.» او گفت باید به حزب کمونیست اعتقاد داشته باشم. در ادامه گفتم: «آزار و شکنجه فالون گونگ به‌دست ح.ک.چ یک اشتباه است. آن دست به کار پلیدی زده است و شما همچنان می‌خواهید که من به آن ایمان داشته باشم. آیا این امکان‌پذیر است؟»

آن دو مرد دیدند که نمی‌توانند مرا متقاعد کنند. بعد از بحث، بلند شدند و گفتند همراه‌شان بروم. پرسیدم کجا می‌رویم؟ گفتند به اداره پلیس. متوجه شدم که قصد دارند مرا همراه خود ببرند، بنابراین سریع گفتم: «نمی‌توانم با شما بیایم. من قانون را نقض نکرده‌ام و هیچ جرمی مرتکب نشده‌ام. چرا باید با شما بیایم؟»

دو مأمور لباس‌شخصی متعجب به نظر می‌رسیدند، به یکدیگر نگاه کردند و سپس سعی کردند مرا همراه خود بکشند. با دیدن اینکه زور می‌زنند، فکری به ذهنم رسید مبنی بر اینکه برای روشن کردن حقیقت به ایستگاه پلیس بروم. حدود ده قدم با آن‌ها راه رفتم که شنیدم یکی از آن‌ها می‌گوید: «سوار قطار شو!» یک لحظه مات و مبهوت شدم و به اطراف نگاه کردم. جز قطاری که می‌خواست درهایش را ببندد و برود قطار دیگری نبود. مأمور لباس‌شخصی دوباره گفت: «عجله کن و سوار قطار شو، قطار درحال حرکت است.» تازه آن موقع متوجه شدم که آن‌ها می‌خواهند من سوار قطار شوم و به خانه بروم.

«اعتقادت را تحسین می‌کنم»

در ماه مه‌2018 با همسرم که به‌طور غیرقانونی زندانی شده بود ملاقات کردم. پلیس ایستگاه قطار مرا در اتاق انتظار دستگیر کرد. آن‌ها کلیدم را گرفتند، به خانه‌ام رفتند، همه اقلام مربوط به دافا را برداشتند و مرا به بازداشتگاه شهرستان بردند. صبح که از خواب بیدار شدم تمرینات را انجام دادم، اما سرپرست زندانیان جلو مرا گرفت و به من فحش داد. با جدیت گفتم: «من جرمی مرتکب نشده‌ام. تو حق نداری با کاری که انجام می‌دهم مداخله کنی.»

وقتی دید که حاضر نیستم به حرفش گوش دهم، با عصبانیت گفت: «اوه، تو خیلی خشنی. تو زندانی نیستی. چرا اینجایی؟» گفتم: «مرا به اینجا آوردند، چون فرد خوبی هستم. من فالون گونگ را تمرین می‌کنم و ما تحت آزار و اذیت هستیم. من هیچ‌گونه کار غیرقانونی انجام نداده‌ام و نباید اینجا باشم.»

او به من خیره شد و گفت: «بیهوده است که چیز دیگری بگویم. اجازه نمی‌دهم امروز تمرینات را انجام دهی.» به او گفتم که نمی‌تواند مرا کنترل کند. او به من خیره شد؛ انگار می‌خواست کاری انجام دهد. به او هشدار دادم که به من دست نزند. چون از او نمی‌ترسیدم مدام فحش می‌داد، اما کاری نمی‌کرد. تمرینات را ادامه دادم.

پلیس هر روز صبح در سلول‌ها گشت می‌زد. یک بار مدیر دم در ‌ایستاد و مرا صدا ‌زد. او ‌گفت: «دولت اجازه نمی‌دهد کسی فالون گونگ را تمرین کند. نمی‌توانی با دولت مخالفت کنی. باید اطاعت کنی.» ‌گفتم: «اینطور نیست که دولت اجازه نمی‌دهد فالون گونگ تمرین شود. این جیانگ زمین است که از قدرت خود سوءاستفاده و از تمام دستگاه‌های دولتی برای آزار و شکنجه فالون گونگ استفاده کرد.»

او گفت: «تو نمی‌توانی با حزب کمونیست مخالفت کنی.» گفتم: «قانون اساسی قانون بنیادین کشور است. قانون اساسی به‌وضوح تصریح می‌کند که هیچ سازمان یا فردی در جمهوری خلق چین، امتیازی فراتر از قانون اساسی ندارد. ح.ک.چ یک سازمان است و جیانگ زمین یک فرد است. آن‌ها قانون اساسی را زیر پا گذاشتند. آزار و اذیت افراد خوب جرمی واقعی است. ما نه مخالف کسی هستیم و نه مخالف حزب هستیم. فقط درباره آزار و اذیت به مردم می‌گوییم تا مردم در انجام شرارت و آسیب رساندن، از حزب پیروی نکنند.»

مدیر با دیدن اینکه من به‌راحتی شرایط را توضیح می‌دهم، با لبخند گفت: «تو واقعاً در صحبت کردن ماهری. نمی‌توانم تو را متقاعد کنم.» سرپرست زندانیان به مدیر گفت که من تمرینات را انجام دادم. مدیر گفت: «نگران فالون گونگ نباش.»

در هشتمین روز بازداشت غیرقانونی، سرپرستی از اداره امنیت عمومی راه‌آهن از من بازجویی کرد. پلیس خانم که مرا به بازداشتگاه آورده بود پشت سرش نشسته بود. او نام و سن و شغلم را پرسید. از او پرسیدم که آیا مأمور اجرای قانون هستی؟ گفت بله.

گفتم: «مأموران اجرای قانون باید طبق قانون عمل کنند، درست است؟» گفت بله. پرسیدم: «مدارک قانونی‌ات چطور؟ درباره مبنای قانونی الزام‌آور چطور؟ تو هیچ چیزی نداری! در طول این سال‌ها، هر کاری که برای آزار و شکنجه فالون گونگ انجام دادید، نقض قانون بوده است. شما تعداد بی‌شماری از تمرین‌کنندگان فالون گونگ را دستگیر، بازداشت و محکوم کردید و به اردوگاه‌های کار فرستادید و حتی تا سرحد مرگ تحت آزار و اذیت قرار دادید. شما جنایتکاران واقعی هستید. آیین‌نامه پاسخگویی در قبال خطاهای اجرایی پلیس تصریح می‌کند که اگر مأمور پلیسی به‌وضوح دستوری غیرقانونی را اجرا کند، بدون توجه به انتقال، جابجایی یا بازنشستگی‌اش، مادام‌العمر باید پاسخگو باشد. این قانونی است که شی جین‌پینگ برای شما تنظیم کرده است. فالون گونگ یک فرقه نیست. این فقط چیزی بود که جیانگ زمین در پاسخ به یک خبرنگار فرانسوی سر هم کرد. روزنامه‌ها و مجلات بزرگ در سراسر کشور آن را تکرار و سازمان‌های مجری قانون نیز برای فالون گونگ پرونده‌سازی کردند.»

«اجرای قانون درحالی‌که نقض آن غیرقانونی است. قانون خدمات کشوری نیز به‌روشنی تصریح می‌کند که در صورت اجرای حکم غیرقانونی توسط کارمند دولت، مسئولیت قانونی مربوطه برعهده وی خواهد بود. اگر به آزار و شکنجه فالون گونگ ادامه دهید، خلاف قانون عمل می‌کنید و افراد مهربان را آزار می‌دهید. وقتی روزی اعتبار فالون گونگ بازگردانده شود، چه خواهید کرد؟ چه اتفاقی برای فرزندانتان خواهد افتاد؟ اگر به فکر خودتان نیستید، باید به فکر آینده همسر و فرزندانتان باشید. آشنایی ما سرنوشت‌ساز است. اگر این را به شما نگویم باید مسئول زندگی شما باشم. به‌دقت درباره آن فکر کنید. امیدوارم حرف‌هایم را فهمیده باشید. صمیمانه امیدوارم که در آینده در امان باشید.»

آن مرد پس از شنیدن سخنانم، پرونده‌هایش را جمع کرد و گفت: «چه به ایمانت باور داشته باشم یا نه، چه از باورت حمایت کنم یا نه، باورت را تحسین می‌کنم.» او با علامت دست مرا تأیید کرد.

پس از رفتن او، مأمور پلیس زن هیجان‌زده گفت: «چگونه می‌توانم کمکت کنم؟» می‌توانستم ببینم که صادق است، بنابراین گفتم: «اگر واقعاً می‌خواهی کمک کنی، اگر به حزب یا سازمان‌های وابسته به آن پیوسته‌ای، اکنون آن‌ها را ترک کن. وقتی ح.ک.چ توسط پروردگار متلاشی شود، در امان خواهی بود؛ این‌گونه می‌توانی به من کمک کنی.» او گفت: «متشکرم!»

«بگذار برود»

در سال 2018 که در شاندونگ کار می‌کردم، به محله‌ای رفتم تا مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنم. مدیریت املاک جامعه مرا پیدا کرد و ورودی یک ساختمان را مسدود کرد. زنی که مشغول نظافت ساختمان بود با یک بروشور روشنگری حقیقت در دست، جلو آمد و آن را به آن مرد داد. او گفت: «چطور جرئت می‌کنی فالون گونگ را تبلیغ کنی؟ این کار را کردی؟» گفتم بله. آن مرد گفت: «دولت درحال سرکوب فالون گونگ است. آیا جرئت مبارزه با دولت را داری؟!»

گفتم: «فالون گونگ به مردم می‌آموزد که مهربان باشند. سرکوب مردم خوب توسط حکومت خلاف قانون طبیعت و اشتباه است. هرکس که آزار و شکنجه را دنبال و در آن شرکت کند، مرتکب جرم شده است.» آن مرد از من پرسید که چرا بروشورها را پخش می‌کنم. گفتم: «به افرادی که می‌شناسم توصیه کردم که اشتباه نکنند. افراد زیادی هستند که آن‌ها را نمی‌شناسم، بنابراین مطالبی را توزیع می‌کنم که بتوانند حقیقت فالون گونگ را بخوانند و بفهمند. کل این‌ها به نفع خود شماست.»

او از گوش دادن امتناع کرد و دست مرا گرفت. سخت تقلا کردم و وقتی دید که نمی‌تواند مرا ببرد، مرد دیگری را صدا زد. بعد از اینکه به دفتر رسیدیم شروع به تماس تلفنی کرد. فکر کردم، تماست انجام نمی‌شود. آن مرد دو سه بار زنگ زد، اما تماس برقرار نشد. گفتم: «اذیت نکن. ما اغلب با پلیس سر و کار داریم. آن‌ها اهمیتی نمی‌دهند. ما فقط سعی می‌کنیم به جهان بفهمانیم فالون گونگ چیست. آزار و شکنجه فالون گونگ به‌دست ح.ک.چ اشتباه است. مردم نباید کورکورانه از آن پیروی کنند و کارهای بد انجام دهند. لطفاً این مطالب را به‌دقت بخوانید و متوجه خواهید شد.» همانطور که صحبت می‌کردم، آن مرد مدام سعی می‌کرد با افرادی تماس بگیرد.

دیگری بروشور را خواند و گفت: «می‌دانی، آنچه می‌گویند معقول است.» در آن زمان، تماس آن مرد از مدیریت املاک برقرار شد و ظاهراً رئیسشان پشت خط بود. آن مرد گفت که یک تمرین‌کننده فالون گونگ را دستگیر کرده است. رئیس پرسید که آیا او چیزی گرفت؟ آن مرد گفت که چیزی نگرفته است. می‌دانستم که استاد به من کمک می‌کنند. مردی که بروشور را می‌خواند به کارمند مدیریت گفت: «بگذار برود.»

گفتم: «ببینید، تمرین‌کنندگان هیچ جرمی مرتکب نمی‌شوند. مقصر این دولت است. به همین دلیل است که هیچ‌کس نمی‌خواهد در این موضوع دخالت کند. اگر در آینده، دوباره با تمرین‌کنندگان فالون گونگ برخورد کردید، آن‌ها را نگیرید و بخت و اقبال خوبی خواهید داشت.»

پلیس مرا آزاد کرد

ح.ک.چ در سال 2022، تمرین‌کنندگان فالون گونگ را مجبور به امضای سه اظهاریه کرد. پلیس آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان را در سراسر شهرستان رهبری می‌کرد. آزار و اذیت‌هایی مانند مصاحبه تلفنی، بازدید از منزل و درِ منزل را زدن بارها اتفاق افتاد و فضا وحشتناک بود. یک روز، کائو گانجی، یک مأمور پلیس در ایستگاه مسئول منطقه ما، با من تماس گرفت و خواست که صحبتی داشته باشیم. فکر کردم: «یک تمرین‌کننده گفت که پلیس قصد دارد خانه‌ام را غارت کند. باید کتاب‌های دافا و سایر چیزهای مرتبط را کنار بگذارم و اجازه ندهم که شیطان کتاب‌ها را از بین ببرد.» ظاهراً به ایمنی فکر می‌کردم. اما وقتی به‌دقت به آن فکر کردم، احساس کردم چیزی اشتباه است، بنابراین عمیق‌تر به درونم نگاه کردم. از آزار و شکنجه می‌ترسیدم و مأموریت خود را به‌عنوان یک مرید دافا در طول دوره اصلاح فا فراموش کرده بودم، اینکه به استاد کمک کنم تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهند. افکارم درباره ایمنی، ناشی از عقاید و تصورات بشری‌ام بود.

بعدازظهر به ایستگاه پلیس زنگ زدم و گفتم که به آنجا می‌روم. مدیر گفت: «می‌دانم که تو اعتقاد خودت را داری. آن چیز بدی نیست، اما مافوق‌ها برایم وظایفی را تعیین کردند. لطفاً درک کن. پس از امضای اظهاریه‌ها می‌توانی به خانه بروی تا باور خودت را به دلخواه مطالعه و تمرین کنی. هیچ‌کس اهمیت نخواهد داد. من سرم شلوغ است.»

لبخندی زدم و گفتم: «اگر اظهاریه‌ای را امضا کنم و قول ‌دهم که تمرین نکنم، اما بعد از بازگشت به خانه، به تمرین ادامه دهم، آیا این دروغی نیست که مردم را فریب دهد؟ آیا این همان کاری است که یک دولت عادی و یک مأمور اجرای قانون باید انجام دهد؟ ما تمرین‌کنندگان فالون گونگ همه انسان‌های خوبی هستیم و از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی می‌کنیم. چگونه می‌توانیم دروغ بگوییم؟ ح.ک.چ هیچ مبنای قانونی‌ای برای آزار و شکنجه فالون گونگ ندارد. نیکی پاداش می‌گیرد و بدی مجازات می‌شود. اگر واقعاً اظهاریه‌ها را امضا کنم، انسان خوبی نخواهم بود. به شما صدمه می‌زنم. آزار و شکنجه افراد خوب جرم است، بنابراین نمی‌توانم اظهاریه‌ها را امضا کنم.» او دوباره از من نخواست که اظهاریه‌ها را امضا کنم.

چند روز بعد، ایستگاه پلیس دوباره با من تماس گرفت. مرا به اتاق کنفرانس بردند. کمیسر سیاسی اداره امنیت عمومی، وانگ ونهو از تیپ امنیت داخلی، و دو مأمور پلیس دیگر وارد شدند و روبروی من نشستند. کمیسر سیاسی گفت: «اگر مشکلی داری به ما بگو. ما تمام تلاش خود را خواهیم کرد تا کمکت کنیم.»

می‌دانستم که نگرانی‌شان دروغین است و می‌خواهند مرا فریب دهند. اگر تحت تأثیر قرار می‌گرفتم، از هر راهی استفاده می‌کردند تا مجبورم کنند اظهاریه‌ها را امضا کنم و از اعتقادم دست بردارم. گفتم: «همسرم به‌طور غیرقانونی به زندان محکوم شده است. آیا فکر می‌کنید می‌توانید این مشکل را حل کنید؟» کمیسر سیاسی بلافاصله گفت: «نمی‌توانیم در این مورد کمکت کنیم.»

گفتم: «شما دارید اذیتم می‌کنید. به من بگویید کدام قانون را زیر پا گذاشتم و چه جرمی مرتکب شدم. برای سالیان متمادی، ح.ک.چ فالون گونگ را بدون هیچ مدرک قانونی یا مبنای قانونی مورد آزار و اذیت قرار داده است. آیا این نقض قانون درحین اجرای آن نیست؟ همسرم تا سرحد مرگ تحت آزار و اذیت قرار گرفت و خانواده‌ام از هم پاشید.»

کمیسر سیاسی به‌آرامی گفت که مبنا وجود دارد. گفتم: «پس آن را به من نشان دهید. نمی‌توانید آن را نشان دهید، زیرا وجود ندارد. اما من می‌توانم مدارکی به شما نشان دهم که فالون گونگ هیچ قانونی را نقض نکرده است.»

گفتم: «این دست تقدیر بوده که امروز همه شما اینجا نشسته‌اید. از شما کینه‌ای ندارم. اگر فشار از بالا نبود، هیچ کدام از شما مرا اذیت نمی‌کردید، درست است؟ می‌دانید که در طول انقلاب فرهنگی، به رئیس لیو شائوچی برچسب خائن، نافرمان و جاسوس را زدند. او را سرنگون و سپس تا سرحد مرگ شکنجه کردند. این رفتار ح.ک.چ بود، درست است؟ بعد از اینکه بی‌گناهی‌اش ثابت شد، گفته شد که آن اشتباه بود. آن اشتباهِ چه کسی بود؟ اشتباه ح.ک.چ. اما در آن زمان، چه کسی جرئت کرد که بگوید این اشتباه دولت بوده است؟ آزار و شکنجه فعلی فالون گونگ نیز کار ح.ک.چ است. هیچ سند و مبنای قانونی‌ای برای آن وجود ندارد. اگر در آزار و شکنجه مشارکت ‌کنید، آیا شما هم مرتکب جنایت نمی‌شوید؟ کسانی که در جریان انقلاب فرهنگی، به مسئولان جفا کردند، بعداً دچار قصاص شدند. و کسانی که به قربانیان کمک کردند برکت یافتند. امیدوارم همه حاضران از شرارت دوری کنند، وجدان خود را حفظ کنند و در آینده مورد برکت قرار گیرند.»

یکی از آن‌ها گفت: «تو سخنوری. باید یک مدرس باشی.» سپس یک تکه کاغذ و یک خودکار بیرون آورد و به من داد و گفت: «ما نمی‌توانیم تو را مجبور کنیم. اگر نمی‌خواهی امضا کنی، هرچه فکر می‌کنی بنویس، باشد؟» صرفاً درباره مزایایی که تمرین فالون دافا برای من، خانواده و جامعه به ارمغان آورده بود نوشتم. آخرین جمله‌ای که نوشتم این بود: «فالون دافا راستین‌ترین تمرین در جهان است.»

گفتم باید به جشن عروسی دوستم بروم، وگرنه دیر می‌رسم. یکی از مأموران گفت: «شاید نتوانی بروی.» گفتم: «چرا می‌خواهید مرا اینجا نگه ‌دارید؟ شما حرف آخر را نمی‌زنید.» سرپرست تیم آمد و من بلافاصله گفتم: «الان باید به جشن عروسی بروم. امیدوارم آنچه را که امروز گفتم به یاد داشته باشید. نمی‌خواهم شما جزو افرادی باشید که وقتی حقیقت درباره ح.ک.چ فاش می‌شود، رنج می‌برند.» او برای لحظه‌ای مبهوت ماند و سپس به مأموری که گفت من نمی‌توانم آنجا را ترک کنم گفت: «با ماشین او را به جشن عروسی ببر.»

مردی که مرا به ایستگاه پلیس برد فوراً لحن خود را تغییر داد و گفت: «برو خانه و وسایلت را جمع کن. در چند روز آینده، خانه‌ات را جستجو خواهیم کرد، پس مراقب باش.» گفتم: «حق با توست. تو باید با مریدان دافا به‌خوبی رفتار کنی. تو سرت شلوغ است، پس مجبور نیستی مرا با ماشین ببری.» دوچرخه‌ام را آنجا سوار شدم. از آن زمان، تاکنون هیچ‌کس از من درخواست نکرده اظهاریه‌ای را امضا کنم.