(Minghui.org) من تمرینکنندهای 73ساله هستم که تمرین فالون دافا را در سال 1997 آغاز کردم. میخواهم این مسئله را به اشتراک بگذارم که چگونه ازطریق تزکیه در دافا، از آسیبهای جسمی و بیماریهایم بهبود یافتم.
بازیابی توانایی راه رفتن پس از شش سال وابستگی به عصا
بعد از پایین پریدن از کامیون در سال 1991، کاسه زانوی چپم شکست. پس از اینکه پزشکان منیسک زانوی چپم را برداشتند، برای راه رفتن به عصا نیاز داشتم.
در نوامبر1997 تمرین فالون دافا را شروع کردم. پس از سه ماه، متوجه شدم که پاهایم بهبود یافته است. نوهام را برای پیادهروی بیرون برده بودم و وقتی نوهام مرا تشویق کرد که بهدنبالش بروم سعی کردم بدوم. بعد از چند قدم دویدن، ناگهان متوجه شدم که پاهایم خوب شده است و میتوانم بدون مشکل بدوم! استاد لی (بنیانگذار دافا) پایم را شفا داده بودند و در یک لحظه از روی شوق به گریه افتادم. مصمم شدم با پشتکار تمرین کنم، و در طول 26 سال تزکیهام، هرگز جرئت نکردم سستی کنم.
غلبه بر مشکلاتم، قدرتهای خارقالعاده دافا را نشانم داد
در طول سالها، چند سانحه رانندگی را تجربه کردم و پاهایم صدمه دید، اما بهدلیل داشتن افکار درست قوی توانستم بر هریک از آنها غلبه کنم.
شدیدترین نمونه زمانی بود که هنگام پایین آمدن از چند پله، بهطور تصادفی روی زمین افتادم و پای راستم در رفت، درحالیکه انگشتان پایم بهسمت عقب اشاره میکردند. بعد از اینکه با دستم پایم را به جایش بازگرداندم آن کبود و متورم شد.
خانه ما در طبقه دوم است و فقط ازطریق پله قابلدسترسی است. وقتی دامادم به من پیشنهاد کرد که مرا روی پشتش حمل کند، پاسخ دادم: «نه. بگذار ببینم دردش چقدر است.» با پایم به زمین کوبیدم و گفتم: «هر چقدر هم درد داشته باشد، قطعاً بر آن غلبه خواهم کرد!» بعد از آن بهتنهایی به طبقه دوم رفتم. در خانه، تمرینات را انجام دادم و فا را مطالعه کردم. هرچه درد بیشتر میشد، تمرینات را بیشتر انجام میدادم. ورم پاهایم در عرض یک هفته کاهش یافت و جراحت بهبود یافت.
در سال 2001، در یک طرف بدنم دچار فلج شدم. فرزندانم با دیدن دهان کج و چشمان کجم اصرار کردند که تحت درمان طب سوزنی قرار بگیرم. اما به آنها گفتم: «تمایلی ندارم این کار را بکنم. به استاد و تمرین تزکیهام ایمان دارم!» فرزندانم بالاخره با عصبانیت تسلیم شدند. عروسم به من گفت: «به اتاقت برو و تزکیه کن.»
در عرض چند روز، علائم ناشی از این بیماری کاذب از بین رفت. اجزای صورت و بدنم به حالت عادی برگشت.
اخیراً، حوالی نیمه اول ژوئیه2023، با یک محنت بحرانی روبرو شدم. هنگام تمیز کردن اتاقم، تخته تخت را بلند کرده بودم. پاهایم لیز خورد و روی زمین افتادم. بعد از اینکه به خودم آمدم متوجه شدم که پاهایم بیحرکت زیر تخت گیر کرده است. در آن زمان هیچکس در خانه نبود و تلفن همراهم پیشم نبود. راهی برای درخواست کمک نداشتم.
بهطور اتفاقی زیر تصویر استاد افتاده بودم، بنابراین فریاد زدم: «استاد، کمکم کنید. فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» سپس فکری در ذهنم ظاهر شد: «تخته تخت را با دستت بلند کن.» با دنبال کردن این دستورالعمل، با دست راستم آن را کشیدم و بهطرز شگفتانگیزی توانستم تخته را بهراحتی بلند کنم. با دست چپم پای چپم را بیرون کشیدم، سپس با دو دست پای راستم را بیرون آوردم. پس از آن، بلافاصله زانو زدم و به استاد ادای احترام کردم و از ایشان بابت نجات جانم تشکر کردم.
طی سه روز بعد، هیچ عارضهای نداشتم. حتی با یک سهچرخه برقی به خانه همسایهام در حومه شهر رفتم تا زردآلوهایی را که از درختشان افتاده بود جمع کنم. در روز چهارم، ناگهان متوجه شدم که نمیتوانم بهتنهایی راه بروم و مجبور شدم برای حرکت به یک صندلی چرخدار تکیه کنم. اگرچه پاهایم درد نداشت و نشانهای از جراحت و آسیب نمیدیدم، متوجه شدم که نمیتوانم آزادانه حرکت کنم و پای چپم اصلاً نمیتوانست وزنم را تحمل کند. محنت این بار بهطور غیرمنتظرهای شدید بود و متوجه شدم که مضطرب شدهام.
با سوزاندن هر عود برای استاد، گریه میکردم و میگفتم: «استاد، لطفاً حمایتم کنید و دوباره حالم را خوب کنید. هنوز باید بسیاری از موجودات ذیشعور را نجات دهم.» میتوانستم در راحتیِ خانهام، به چاپ مطالب روشنگری حقیقت ادامه دهم، و همتمرینکنندگان برای گرفتن مطالب دافا به آنجا میآمدند. من همچنین توزیعکننده فیزیکی اسکناسهای روشنگری حقیقت بودم. سالها بود که بهتنهایی این کار را انجام میدادم و بسیاری از فروشندگان مشتاقانه منتظر بودند تا آنها را تهیه کنم.
بهسرعت زمان مطالعه فا را غنیمت شمردم و هر روز پنج مجموعه تمرین را انجام میدادم. علاوهبر اینها، تمرین چهارم را یک بار بیشتر انجام میدادم. هرچه چمباتمه زدن دردناکتر بود، تلاش بیشتری برای تمرین میکردم. برای مدتی درونم را جستجو کردم و وابستگیها، احساسات و عقاید و تصورات بشری زیادی را یافتم که از آنها برای ارزیابی مشکلاتم استفاده میکردم.
فرزندانم وقتی متوجه ناتوانیام شدند حدود ساعت 2 صبح مرا به بیمارستان ارتوپدی بردند و عروسم مرا به طبقه پایین حمل و سوار ماشین کرد. در بیمارستان، پزشکان متوجه شدند پای چپم شکسته و مقداری دارو تجویز کردند. خانوادهام حتی چندصد یوان برای یک جفت محافظ زانو خرج کردند. پس از استفاده از این محافظهای زانو، متوجه شدم که نمیتوانم پاهایم را خم کنم و ازاینرو نمیتوانستم هیچ تمرین مدیتیشنی را انجام دهم. در این مرحله، در قلبم اعلام کردم: «من تمرینکننده هستم. در طول سفر 20سالهام، بر موانع مختلفی غلبه کردهام. فریب نیروهای کهن را نخواهم خورد.»
محنتهای قبلیام در کمتر از یک هفته از بین رفته بود. اما بهرغم تزکیه برای بیش از 20 سال، چرا غلبه بر این محنت خاص دشوار بود؟آیا وضعیت تزکیهام بدتر از قبل بود؟افکار، وابستگیها و احساسات بشریام مسئول وضعیت فعلیام بودند. مصمم بودم وابستگیهایم به شهرت، داراییهای دنیوی، احساسات بشری و عشق به فرزندانم را از بین ببرم، وگرنه در خطر نابودی کامل میبودم.
از مصرف هرگونه دارو یا استفاده از محافظ زانو امتناع کردم و همچنان ساعت 2 بامداد بیدار میشدم. بهجز پنج سال و نیمی که در اردوگاههای کار اجباری غیرقانونی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) گذراندم، طی 20 سال گذشته هر روز صبح تمرینات را انجام میدادم. هر وقت عقب میافتادم، پس از فرستادن افکار درست، آن را جبران میکردم. بعد از اینکه متوجه عیوبم شدم، پاهایم کمکم بهبود یافتند تا اینکه توانستم بهآرامی و بدون استفاده از ویلچر راه بروم.
همتمرینکنندگان برای ملاقات و تشویق من آمدند و گفتند: «این آزار و اذیت نیروهای کهن را تصدیق نکن.» پس از گوش دادن به یادآوریشان، افکار درستم را تقویت کردم: «نباید از افتادن بترسم. آیا ترس نیز یک وابستگی نیست؟»با این فکر، بدون اینکه اجازه دهم ترس از زمین خوردن مانع پیشرفتم شود، محکم به جلو قدم برداشتم.
در عرض سه هفته، توانستم از پلهها بالا و پایین بروم. سپس 5000 یوان اسکناس روشنگری حقیقت را برداشتم و بهسمت بازار رفتم. بهمحض اینکه به مقصد رسیدم، اسکناسهایم بدون معطلی توزیع شدند. به فروشندگان گفتم: «نگران نباشید. فردا بیشتر میآورم.»روز بعد، دسته دیگری از اسکناسهای روشنگری حقیقت به ارزش بیش از 10هزار یوان بردم که باقی تقاضای فروشندگان را پوشش داد.
پس از سه هفته، سرانجام بر این محنت غلبه کردم و مسیر تزکیه عادیام را از سر گرفتم.
نشان دادن قدرت دافا به فرزندانم
من نتوانستم بر کارمای بیماری اخیرم غلبه کنم، زیرا به بیمارستان رفتم و تحت تأثیر افکار بشری قرار گرفتم. مسیر بهبودیام یک مسیر انحرافی را طی کرد و درسی آموختم. اکنون به خودم یادآوری میکنم: «نباید اجازه بدهم نیروهای کهن با استفاده از رابطه من با خانوادهام به افکار درست من حمله کنند. باید نظم و ترتیبات نیروهای کهن را انکار و از افتادن در دام آنها اجتناب کنم. عمیقاً به استاد و فا ایمان دارم، که باعث میشود معجزات رخ دهند.»
یک هفته بعد، توانستم از تکیه دادن به ویلچر دست بردارم و خودم میتوانستم راه بروم. دامادم تعجب کرد: «همه ما ترکخوردگی بزرگ استخوان شکسته شما را در فیلم اشعه ایکس دیدیم. اما شما فقط در عرض یک هفته میتوانید بهتنهایی و بدون کمک راه بروید. بهبود چنین آسیب شدیدی حداقل 100 روز طول میکشد. با این معجزه متقاعد شدم.» پاسخ دادم: «این قدرت خارقالعاده دافاست. هرگز از تمرین تزکیهام دست نمیکشم. ایمان من به استاد، فا، افکار درست و توصیه همتمرینکنندگان دلیل این است که چرا بهسرعت بهبود یافتم.»
پسر، عروس، دختر و سایر اعضای خانوادهام همگی قدرت دافا را تصدیق کردهاند. آنها بیش از 20 سال از تلاشهای تزکیه من حمایت کردهاند و درعوض برکاتی دریافت کردهاند.
کلام آخر
به تمرینکنندگان دافا یادآوری میکنم که چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. ما باید به استاد و دافا کاملاً ایمان داشته باشیم، بهخصوص زمانی که با کارمای بیماریِ بهشدت جدی روبرو میشویم. کسانی که نمیتوانند ترس از مرگ را رها کنند و کمکم به دافا شک میکنند، غلبه بر محنت را سخت خواهند یافت و حتی ممکن است جان خود را از دست بدهند.
افکار درست درواقع بر مطالعه فا و تزکیه خویش، بهطور محکم بنا میشود. فقط ازطریق اعتقاد راسخ به استاد و فا میتوانیم بر همه مداخلات و محنتها غلبه کنیم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود