(Minghui.org) چند ماه پس از ورود به کانادا، به پروژه پلتفرم جهانی ‌آر‌تی‌سی پیوستم که در آن تمرین‌کنندگان ازطریق تماس تلفنی با مردم چین، به روشنگری حقیقت درباره آزار و شکنجه می‌پردازند. پس از یک سال، متوجه شدم که شرکت در این پروژه، به اصلاح وضعیت تزکیه‌ام نیز کمک می‌کند.

وقتی تازه شروع به این کار کرده بوم، پر از شک و تردید بودم و وابستگی‌هایی مانند ترس از ازدست دادن وجهه، آرزوی کسب شهرت، عدم بردباری، میل دستیابی سریع به موفقیت و نفوذ فرهنگ کمونیست چین (ح.ک.چ) در من وجود داشت. بعدها، درحین مطالعه فا، به‌تدریج متوجه شدم که این وابستگی‌ها درحال نابود شدن هستند و شخصیتم رشد ‌کرده است. هر بار که خط آخر در جوآن‌ فالون را می‌خواندم، قلبم می‌لرزید:

«امیدوارم از همین امروز به بعد از وقت خود به بهترین شکل برای تزکیه واقعی استفاده کنید.» (سخنرانی نهم، جوآن ‌فالون)

تزکیه گفتار

من در اوایل فوریه2023، به پروژه پلتفرم ‌آر‌تی‌سی ملحق شدم. چند روز قبل از شروع کار، ناگهان علائم سرماخوردگی، ازجمله خارش گلو، سرفه، سردرد و سرگیجه پدیدار شد. علائم هر شب بدتر می‌شد و به‌شدت سرفه می‌کردم و نمی‌توانستم بخوابم. صبح روز بعد صدایم دورگه شد و گلویم درد می‌کرد.

با وجود فرستادن افکار درست، بهبودی نداشتم. بعد از دو روز کمی مضطرب شدم. باید وظیفه خود برای روشنگری حقیقت در پلتفرم ‌آر‌تی‌سی را آغاز می‌کردم، اما چگونه می‌توانستم با وجود سرفه‌های‌ شدید، با موجودات ذی‌شعور ارتباط برقرار کنم؟ کجا کوتاهی داشتم؟ یک روز صبح هنگام گوش دادن به پادکست رادیو مینگهویی شنیدم که یکی از هم‌تمرین‌کنندگان درباره رابطه بین گلودرد و تزکیه گفتار صحبت می‌کند. خودم را بررسی و مشکلم را کشف کردم.

پس از ورود به کانادا، ازطریق تماس تصویری با خانواده‌ام ارتباط داشتم. متوجه شدم که اغلب با‌ آن‌ها درباره سایر اقوام غیبت می‌کردم. چون‌ آن‌ها اعضای خانواده‌ام بودند، طبیعتاً گمان می‌کردم که غیبت دربارۀ اقوام مشکلی ندارد. همچنین نظراتم را به خانواده‌ام تحمیل می‌کردم، به‌ویژه ایده‌هایم درباره سرپوش گذاشتن بر حقیقت توسط حزب درطول همه‌گیری کووید19. آزار و شکنجه‌ای که ح.ک.چ به من تحمیل کرده بود، خانواده‌ام را عمیقاً متزلزل و وحشت‌زده کرده بود، اما با وجود این، آنچه را که فکر می‌کردم درست است، بیان می‌کردم، احساسات شخصی، محیط خشن و درگیری‌های ذهنی‌ای را که‌ آن‌ها همچنان در چین با آن مواجه بودند، در نظر نمی‌گرفتم. این نوع تفکر با آموزه‌های شیطانی موعظه‌شده توسط ح.‌ک.‌چ همسو بود و احتمالاً ارواح شیطانی و ارواح فاسد را جذب می‌کرد. به‌ همین خاطر نیروهای کهن از آن برای مداخله و آزار و اذیت من استفاده کردند.

بعد از درک این موضوع، در سکوت از خانواده‌ام عذرخواهی و از استاد طلب بخشش کردم. افکار، گفتار و کردارم باید با معیارهای یک تزکیه‌کننده مطابقت داشته باشد، بدون توجه به اینکه با چه کسی روبرو می‌شوم. تصمیم گرفتم خود را جای طرف مقابل قرار دهم و مسائل را از دید طرف مقابل ببینم و با تساهل و ازخودگذشتگی با هر موضوعی برخورد کنم.

برای برقراری موفقیت‌آمیز تماس در پلتفرم ‌آر‌تی‌سی، باید در تزکیه گفتارم سختگیرتر می‌شدم و برای ارتقای شخصیتم به سطح بالاتر تلاش می‌کردم. تزکیه گفتار ازطریق تزکیه ذهن به‌دست می‌آید. فقط یک بنیان محکم که ازطریق تمرین روزانه به‌دست می‌آید قادر است نجات تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور را تضمین کند.

در همان روزی که به این درک رسیدم علائمم ناپدید شدند و آن شب راحت خوابیدم. روز بعد، برای اولین جلسه در پلتفرم ‌آر‌تی‌سی آنلاین شدم و همه‌چیز به‌خوبی پیش رفت. با حمایت استاد، با موفقیت سه نفر را متقاعد کردم که ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنند.

ازبین بردن میل به شهرت و احترام

با بیش از 20 سال تمرین فالون ‌دافا، فکر می‌کردم جاه‌طلبی‌هایم برای شهرت و منافع شخصی بسیار ضعیف شده است. اما درطول شرکت در پلتفرم ‌آر‌تی‌سی، متوجه شدم که وابستگی‌های قوی‌ام هنوز باقی مانده‌اند.

وقتی تازه به این پلتفرم پیوسته بودم، طرز فکرم خالص بود. فقط می‌خواستم تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور را نجات دهم و به عهدم عمل کنم. دو جلسه اول به‌خوبی پیش رفت و هم‌تمرین‌کنندگان تشویقم کردند. اما پس از چند جلسه، دوست نداشتم مکالمات تلفنی‌ام توسط کس دیگری از اعضای گروه شنیده شود. طرف مقابل اغلب قبل از متقاعد شدن برای ترک حزب، تلفن را قطع می‌کرد و من عصبی می‌شدم، مدام به صفحه نمایش نگاه می‌کردم تا ببینم کی نوبت من است و آیا صحبت‌هایم برای کل گروه پخش می‌شود یا خیر. نمی‌خواستم هماهنگ‌کننده صحبت‌هایم را بشنود. می‌ترسیدم مبادا به عدم توانایی‌ام پی ببرد. وابستگی‌ام به شهرت و احترام ظاهر شده بود.

هر زمان که عملکرد بدی داشتم، برایم مهم نبود که نمی‌توانستم موجود ذی‌شعوری را نجات دهم. درعوض، نگران حفظ آبرو و کسب شهرت در میان هم‌تمرین‌کنندگان بودم. گرچه قبل از هر جلسه، اطلاعات زیادی برای روشنگری حقیقت تهیه می‌کردم، اما از هیچ‌کدام استفاده نمی‌کردم، زیرا طرف مقابل اغلب پس از شنیدن فقط دو جمله از من، تلفن را قطع می‌کرد. گرچه درحین تماس، افکار درست می‌فرستادم و در قلبم عبارات «فالون‌ دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار می‌کردم، بهبود کمی در وضعیتم داشتم. قبل از شروع هر جلسه ‌آر‌تی‌سی عصبی می‌شدم، زیرا می‌ترسیدم خوب صحبت نکنم و بر عملکردم تأثیر بگذارد.

یک روز، تعداد تماس‌های ناتمامم خیلی زیاد شد. با وجود بیش از دو ساعت تلاش، حتی یک نفر حاضر به ترک ح.ک.چ نشد. می‌دانستم چیزی اشتباه است و ناراحت بودم. وقت، تلاش و زمانی را که هم‌تمرین‌کنندگان اختصاص دادند تلف کرده بودم. هم‌تمرین‌کنندگان برای جمع‌آوری این شماره‌های تلفن زحمات زیادی را متحمل شده بودند و سایر تمرین‌کنندگان بی‌صدا با فرستادن افکار درست در تلاش‌های ما مشارکت داشتند. موجودات ذی‌شعور با رابطه تقدیری را که به تماس‌هایم پاسخ می‌دادند ناامید کرده و تلاش‌های پرزحمت استاد را برای ترتیب دادن نجاتشان به هدر داده بودم!

تصمیم گرفتم وضعیت تزکیه‌ام را دوباره مرور کنم. زمانی ‌که هنوز در چین بودم تماس‌هایی برای روشنگری حقیقت برقرار می‌کردم، پس چرا الان عصبی بودم؟ در آن محیط شیطانی، قلبم پاک مانده بود و در هر تماس، تمام تمرکزم بر نجات موجودات ذی‌شعور بود. اما اکنون وقتی با هم‌تمرین‌کنندگان در پلت‌فرم ‌آر‌تی‌سی همکاری می‌کردم، وابستگی‌های بشری‌ام، ازجمله میل به حفظ آبرو، میل به شهرت، میل به تمجید و شاخص شدن، عدم بردباری و اشتیاق برای موفقیت، سریع ظاهر می‌شد. ناخودآگاه وابستگی‌های بشری‌ام بر افکار درستم غلبه کرده بود. به‌جای تمرکز بر چگونگی نجات موجودات ذی‌شعور، به دستیابی به نتایج خوب چسبیده بودم. ازآنجا‌که نمی‌توانستم فا را در قلبم نگه دارم، فقط یک انسان عادی بودم که وظیفه روزانه یک فرد عادی را انجام می‌دادم. طبیعی است که نتیجه خوب نبود.

تصمیم گرفتم کاستی‌هایم را برطرف کنم. پس از آن، وقتی به پلتفرم ‌آر‌تی‌سی ملحق می‌شدم، قبل از برقراری تماس، پنجره نمایش را در رایانه‌ام کوچک می‌کردم. ذهنم را خالی و فقط روی انجام مأموریتم برای نجات همه موجودات ذی‌شعور تمرکز ‌می‌کردم. با هر تماس، به شماره تلفن نمایش‌داده‌شده در رایانه‌ام نگاه می‌کردم. سپس، انگار که شخصاً با گیرنده روبرو می‌شدم، لبخند می‌زدم و با نیکخواهی درباره زیبایی دافا صحبت می‌کردم، ماهیت واقعی حزب شیطانی را توضیح ‌می‌دادم و به آن فرد توصیه می‌کردم آینده بهتری را انتخاب کند.

پس از رهایی از وابستگی‌های بشری و موجودات شیطانی که بر من تأثیر می‌گذاشتند، اعصابم آرام و ذهنم پایدار شد.

قرار دادن دیگران در اولویت، محوری اساسی در روشنگری حقیقت

یک بار مقاله تبادل تجربه یکی از هم‌تمرین‌کنندگان را خواندم که در پلتفرم ‌آر‌تی‌سی منتشر شده بود که تفاوت بین روشنگری حقیقت «برای خود» و «برای دیگران» را بیان می‌کرد. این تمرین‌کننده نوشت: «پس از گوش دادن به سایر تمرین‌کنندگان که حقیقت را روشن می‌کردند، متوجه شدم که تلاش‌های من برای روشنگری حقیقت ناشی از خودخواهی است.» این مقاله را چند بار خواندم، اما نتوانستم بفهمم چرا این تمرین‌کننده ادعا کرد تلاش‌هایش براساس خودخواهی بوده است. ما کلمات و مطالب مشابه را در طول تماس‌های خود برای روشنگری حقیقت استفاده می‌کردیم و در این مسیر امنیت و راحتی شخصی خود را کنار می‌گذاشتیم. چگونه می‌توان این را خودخواهانه تلقی کرد؟

در اوج سردرگمی، استاد به من خرد عطا کردند. من روشنگری حقیقت را فقط به‌عنوان یک وظیفه انجام می‌دادم. اما آیا نباید این کار را به‌منظور نجات موجودات ذی‌شعور انجام می‌دادم؟ فقط فا می‌تواند واقعاً موجودات ذی‌شعور را نجات دهد. تنها با پیروی از الزامات فا هنگام روشنگری حقیقت می‌توان قدرت دافا را لمس کرد. اگر یک تمرین‌کننده حقیقت را صرفاً به‌عنوان وظیفه و نه به‌خاطر آرزوی بهترین‌ها برای طرف مقابل انجام دهد، تلاش‌هایش تأثیر کمی خواهد داشت.

مقاله‌ای را به یاد آورم که قبلاً در وب‌سایت مینگهویی خوانده بودم. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان درباره رابطه بین استاد، تمرین‌کنندگان دافا و موجودات ذی‌شعور هنگام روشنگری حقیقت نوشته بود: «استاد در سطحی بالاتر از هر چیز دیگری است. موجودات ذی‌شعور در مرحله بعدی قرار می‌گیرند و تمرین‌کنندگان باید خود را در آخر قرار دهند.» من این درک را تحسین کرده بودم، اما نمی‌دانستم که چگونه به این وضعیت برسم. اکنون می‌دانم که این زمانی حاصل می‌شود که تمرین‌کنندگان با نیکخواهی دیگران را بر خود مقدم می‌دارند.

بعد از اینکه متوجه این موضوع شدم، اگرچه آن روز برنامه‌ای برای در کار در پلتفرم نداشتم، تصمیم گرفتم وقت آزادم را برای اولین اتاق پخش زنده پلتفرم ‌آر‌تی‌سی استفاده کنم، جایی‌که با مردم داخل چین تماس می‌گرفتم و حقایق را برای‌ آن‌ها روشن کرده بودم. در اولین تماس، به طرف مقابل به‌گرمی سلام کردم و با توصیه به ترک ح.ک.چ شروع کردم. به‌طور غیر منتظره، طرف مقابل بلافاصله موافقت کرد. متحیر شده بودم، به‌سختی می‌توانستم باور کنم. حتی در تماس‌های طولانی‌مدت هم هرگز با این موقعیت مواجه نشده بودم که طرف مقابل فقط با چند کلمه، با ترک حزب موافقت کند. معمولاً برای رسیدن به وضعیت ذهنی خوب به چند تماس تلفنی اولیه نیاز داشتم و حتی در آن زمان نیز طرف مقابل به‌کندی راضی می‌شد از حزب خارج شود.

بسیاری از تماس‌های بعدی با موفقیت انجام شد و بسیاری از شنوندگان مشتاق و تعداد قابل‌توجهی از مردم موافقت کردند که ح.‌ک.‌چ را ترک کنند. این نتیجه عالی مرا متحیر کرد. یک نفر گوشی را برداشت و مرا متهم کرد که وقت زیادی دارم و از من پول خواست. اما پس از گوش دادن به حرف‌هایم، نه‌تنها با ترک ح.ک.چ موافقت کرد، بلکه حتی از من خواست که درباره دافا بیشتر به او بگویم.

درطول این روند توانستم حمایت استاد را احساس کنم. صرف‌نظر از نگرش‌های مختلف شنوندگان، آرامش و کنترل خود را حفظ کردم و با خرد و نیک‌خواهانه حقیقت را توضیح دادم. وقتی‌ آن‌ها موافقت می‌کردند از ح.ک.چ خارج شوند، از صمیم قلب برایشان خوشحال می‌شدم.

این فرصت‌های تبادل تجربه را که به من اجازه می‌دهد کاستی‌هایم را ببینم گرامی می‌دارم و آن را فرصتی برای تغییر و تجربه‌ای برای عملکرد بهتر می‌دانم. در زمان اندکی که برایمان باقی مانده است، هدفم مطالعه فا و تزکیه خودم است و نیز تلاش بیشتر روی هر تماس تلفنی‌ام در پلتفرم ‌آر‌تی‌سی. نظم و ترتیبات استاد را برای نجات همه موجودات ذی‌شعور گرامی می‌دارم.

(مقاله تبادل تجربه سالانه پلتفرم ‌آر‌تی‌سی)