یک تمرین‌کننده دافا خارج از چین

از اینکه در پروژه‌ای مشارکت دارم که با هدف روشنگری حقیقت، با مردم چین تماس تلفنی می‌گیریم، احساس خرسندی می‌کنم.

همه موجودات ذی‌شعور خانواده استاد هستند

قبل از اینکه شروع به تماس تلفنی کنم، به‌مدت 15 دقیقه افکار درست می‌فرستم تا همه موجودات شیطانی و عناصری که مانع از پاسخگویی مردم به تماس‌ها و درک حقیقت می‌شوند از بین بروند.

یک بار، در دو تماس اولم، طرف مقابل پس از پاسخگویی به تلفن شروع به توهین لفظی کرد. در سومین تماس تلفنی‌ام، لحن طرف مقابل مانند دو تماس قبلی بود. کمی ترسیدم، و فکر کردم، «دوباره سرم فریاد خواهد زد.» سپس ناگهان فکرم به این شکل تغییر کرد که «آن‌ها همگی از خانواده استاد هستند، پس اشکالی ندارد که خانواده استاد بر سرم فریاد بزنند.» بعد از آن دیگر ترسی نداشتم. بعد از اینکه صحبتش تمام شد، حقایق را برایش روشن کردم و به او گفتم چرا باید از ح.‌ک.‌چ (حزب کمونیست چین) و سازمان‌های جوانان آن خارج شود و اینکه دافا چقدر گسترده است؛ همچنین گفتم که خودسوزی تیان‌آنمن حقه‌ای بیش نبود، و اینکه دو عبارت خوش‌یمن «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را در قلبش تکرار کند. وی با خوشحالی همه این‌ها را پذیرفت و موافقت کرد که لیگ جوانان را ترک کند و با این کار، آینده‌ای فوق‌العاده را برای خودش انتخاب کرد !

بار دیگر شخصی پس از برداشتن گوشی گفت: «الان در اداره پلیس هستم. صدایت را ضبط می‌کنم، گزارش می‌دهم و پاداش خواهم گرفت.» در آن لحظه نترسیدم و پاسخ دادم: «اشکالی ندارد، می‌توانی صدایم را ضبط کنی.» او سپس شروع به بازجویی از من کرد و اطلاعات شخصی‌ام را جویا شد. پس از پاسخ صادقانه به سؤالاتش، گفت: «تو خیلی مهربانی.» همچنین حقیقت را برایش روشن کردم و توضیح دادم که چرا باید از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های جوانان آن کناره‌گیری کند و به او گفتم که این دو عبارت خوش‌یمن را برای کسب آرامش و امنیتش تکرار کند.

او مردد بود و گفت: «من برای ح.‌ک.‌چ کار می‌کنم، بنابراین نمی‌توانم انصراف بدهم. اگر آن را ترک کنم حقوقم قطع خواهد شد.» گفتم: «از تو نمی‌خواهم ح‌.ک‌.چ را ترک کنی. از تو می‌خواهم که به خدایان اعتراف کنی که حزب را ترک کرده‌ای، و از شر عهدی که زمانی بسته بودی خلاص شوی. تو نمی‌توانی جانت را به ح.‌ک.‌چ بسپاری و نباید قربانی آن شوی. به ‌این ‌ترتیب، وقتی آسمان‌ها ح.‌ک.‌چ را نابود می‌کنند، تو در امان خواهی بود.» با شنیدن آن، دیگر نگران نبود و موافقت کرد که از سازمان‌های ح.ک.چ خارج شود.

درست زمانی که می‌خواستم تلفن را قطع کنم، گفت: «لطفاً برای قطع کردن تلفن عجله نکن. می‌خواهم درمورد یک موضوع خصوصی از تو بپرسم.» چون کمی قبل‌تر اطلاعات شخصی‌ام را از من خواسته بود، کمی از وضعیت آگاه بود. او گفت: «من دختری دارم که فقط یک سال از پسر تو کوچک‌تر است. آیا اجازه می‌دهی آن‌ها با هم ازدواج کنند؟ ازآنجاکه تو چنین فرد مهربانی هستی، پسرت نیز بد نخواهد بود. با زندگی در چنین خانواده‌ای، دخترم بخت خوبی خواهد داشت.» به او گفتم: «تو امروز نیکی و مهربانی را برگزیده‌ای، پس آسمان از تو محافظت می‌کند و به تو سعادت بی‌حد‌وحصر می‌بخشد.»

بعد از قطع کردن تلفن، به تمام این روند فکر کردم. وقتی می‌خواست صدایم را ضبط و به پلیس معرفی کند، با او بحث نکردم. لحنم همچنان آرام و عادی بود. این نیک‌خواهی بود که اهریمن پشت سرش را متلاشی کرد و چون اهریمن از هم پاشیده شد، توانست با نگرشی جدی، به حقیقت گوش دهد.

در تماسی دیگر، حقیقت را برای طرف مقابل روشن کردم. این فرد گفت در زمان سربازی، گوشش مجروح شد و به همین دلیل نمی‌شنود و گوشی را قطع کرد. اما خردم به من گفت او فردی است که رابطه‌ای تقدیری دارد. بنابراین این فکر را در قلبم داشتم: «استاد، می‌خواهم این شخص را نجات دهم. استاد، لطفاً به من قدرت بدهید.» درست در همان لحظه، تمرین‌کننده دیگری شماره او را مجدداً شماره‌گیری کرد و پس از انجام تماس، شوکه شدم. به نظر می‌رسید گیرنده شخصی کاملاً متفاوت بود. صدایش بلند و واضح بود و دیگر نمی‌گفت که واضح نمی‌شنود. پس از شنیدن حقیقت، او تصمیم گرفت از سازمان‌های ح‌.ک‌.چ خارج شود.

رهایی از مداخله‌ها

یک روز صبح که برای انجام تمرین‌ها از خواب بیدار شدم، چشم راستم باد کرده بود. نه‌تنها به‌نوعی دردناک بود، بلکه قرمز و متورم هم بود. در آن زمان، فکر می‌کردم دلیل آن نگاه کردن طولانی به کامپیوتر است، زیرا شش ساعت به صفحه کامپیوتر نگاه کرده بودم. تا روز سوم اوضاع بدتر شده بود، تا زمانی که چشمانم دیگر باز نمی‌شد، فقط می‌توانستم آن‌ها را بسته نگه دارم. فکر کردم: «چه‌چیزی باعث این شد؟ با وجود اینکه مدت زیادی از کامپیوتر استفاده می‌کردم، چیزهای دیگر را تماشا نمی‌کردم. من کارهایی را انجام می‌‌دهم که به اعتباربخشی به دافا مربوط می‌شود. در این صورت، چرا این موضوع اینقدر جدی شده است و چرا دیگر نمی‌توانم فا را مطالعه کنم و تنها می‌توانم به نسخه صوتی فا گوش دهم.»

در روز چهارم، به تبادل تجربه تزکیۀ یک تمرین‌کننده از «به‌یاد آوردن نیک‌خواهی استاد» گوش دادم. یک بخش مربوط به بالا رفتن استاد از کوه تای همراه یک تمرین‌کننده بود. آن تمرین‌کننده پرسید: «استاد، آیا خسته‌اید؟» استاد پاسخ دادند: «کارمای موجودات ذی‌شعور مرا به پایین می‌کشاند.» اشک صورتم را پوشاند. در همان زمان، فکری به ذهنم خطور کرد: «اگر این کارمای من است، می‌توانم آن را تحمل کنم. نمی‌خواهم استاد به من کمک و همه سختی‌ها را تحمل کنند. اگر مداخله نیروهای کهن باشد، همۀ‌ آنها را ازبین‌ می‌برم.» پس از فرستادن این فکر، دیدم که تمام خانه‌ام پر از فالون شده است و چشمم بهبود یافت. استاد، متشکرم.

ایمان کامل به استاد و فا مهم‌ترین مسئله و ویژگی بنیادی‌ای است که یک تزکیه‌کننده باید داشته باشد، به‌ویژه هنگامی که با محنت مواجه می‌شود. ایمان به استاد و فا یک شعار نیست، بلکه در تزکیه انجام می‌شود. استاد تمام کارما را برای موجودات ذی‌شعور تحمل کردند تا بتوانند نجات یابند. وقتی یک انسان نجات می‌یابد، این نجات بدنِ‌ آسمانی بزرگی از موجودات است. با روشنگری حقیقت برای مردم چین و گفتن درمورد خروج از سازمان‌های ح‌.ک.‌چ، آن‌ها فرصتی خواهند داشت که آینده‌ای شگفت‌انگیز را برای خود انتخاب کنند.

استاد، متشکرم که این پلتفرم را در اختیار ما قرار دادید و می‌توانم ازطریق آن، با سایر تمرین‌کنندگان همکاری کنم و چینی‌های بیشتری را نجات دهم. بدین ترتیب می‌توانم به عهد و پیمان و مأموریتم عمل کنم و لایق نجات استاد باشم !