(Minghui.org) من حدود 70 سال دارم و طی ده سال گذشته تنها زندگی کرده‌ام. ازآنجاکه از دوران جوانی فردی توانا بودم، خودم را خیلی بالا در نظر می‌گرفتم و تندخو بودم. حتی یک بار هم از کسی درخواست لطف نکردم یا برای کسی خودشیرینی نکردم. حتی زمانی که می‌دانستم کار اشتباهی انجام داده‌ام و نباید دوباره آن را انجام دهم، هرگز نمی‌گفتم: «متأسفم.» شوهر مرحومم یک بار از من پرسید: «آیا نمی‌توانی فقط بگویی که متاسفم؟» پاسخ سرسختانه من «نه» بود.

چند سال پیش آپارتمانم درحال بازسازی بود و لوله‌های گرمایش تعویض شدند. کارگری به‌طور تصادفی لوله آب را شکست و مقدار زیادی آب به بیرون فوران کرد. پدر و پسری که در طبقه پایین زندگی می‌کردند آمدند و با عصبانیت سر کارگر فریاد زدند. پسر با کارگر دعوا کرد و از او خواست بابت غرامت خسارت آب، 5000 یوان پرداخت کند. کارگر به او گفت: «من اشتباهی کردم و آنچه را که شکسته است تعمیر می‌کنم یا حتی برایت دوباره رنگش می‌کنم. اما یک ریال هم به شما پرداخت نمی‌کنم. می‌توانید با رئیسم صحبت کنید.» سعی کردم پسر همسایه را دلداری بدهم و به او گفتم که خسارت وارده به وسایلش را می‌پردازم. آن پسر نمی‌خواست با کارگر صلح کند و تهدید کرد که با پلیس تماس خواهد گرفت. با دیدن اینکه اوضاع از کنترل خارج شده، تصمیم گرفتم آنجا را ترک کنم و اجازه دهم مردها آرام شوند.

وقتی از پله‌ها پایین می‌رفتم، به درون نگاه کردم: «آب زیادی بیرون آمد و به آپارتمان طبقه پایین سرازیر شد. این یک شکاف عظیم (در تزکیه‌ام) است!» متوجه شدم که به منافع شخصی و حفظ چهره وابسته هستم. فکر کردم: «اکنون در این سن هستم، اما هرگز از کسی عذرخواهی نکرده‌ام. باید استانداردهای بالاتری را رعایت کنم، اشتباهاتم را بپذیرم و عذرخواهی کنم.» یاد این سخن استاد افتادم:

«مگر می‌شود یک انسان اشتباهاتی نکند؟ این انسان‌ها هستند که درحال تزکیه می‌باشند، پس چطور می‌توانند اشتباهاتی نکنند؟ و هیچ کسی ندیده است که شما اشتباهات‌تان را قبول ‌کنید. (حضار می‌خندند) آیا شما چشمان‌تان را بر این واقعیت که اشکالی در شما است نمی‌بندید؟ آیا نقصی در تزکیه‌تان ندارید؟ از حالا به بعد همه را مشاهده خواهم کرد تا ببینم چه کسی اشتباهاتش را می‌پذیرد.» (آموزش فا در شهر لس‌آنجلس)

روز بعد درِ واحد همسایه‌مان را زدم. وقتی آن پسر در را باز کرد، گفتم: «جوان، من صمیمانه عذرخواهی می‌کنم. متأسفم. اتفاقی که دیروز افتاد صد در صد تقصیر من بود و من تاوان ضررهایتان را خواهم داد.» او لبخندی زد و گفت: «خانم، نیازی نیست. درک می‌کنم که شما می‌خواهید آپارتمان خود را به مکان بهتری برای زندگی تبدیل کنید و کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد. لطفاً به کارگرانتان یادآوری کنید که مراقب باشند و اجازه ندهید دوباره این اتفاق بیفتد.» از او تشکر کردم و با حرف‌هایی خوب، از هم جدا شدیم.

نمی‌توانستم باور کنم مشکل چقدر راحت حل شد. فالون دافا مرا از کسی که هرگز اشتباهاتش را نمی‌پذیرد به کسی تبدیل کرد که می‌داند چگونه صادقانه عذرخواهی کند. متشکرم استاد.

قبلاً هرگز با آن جوان صحبت نمی‌کردم و فقط به او سلام می‌کردم. بعد از این ماجرا رفتارش دوستانه شد. یک بار گفت: «امروز صبح شنیدم که سرفه می‌کنید. شب‌ها باید آب بیشتری بنوشید. از گلویتان محافظت خواهد کرد.» یک بار دیگر حوالی ساعت 8 شب درِ خانه‌ام را زد. حدود ساعت 2 بعدازظهر صدای بلندی از آپارتمانم شنیده و آمده بود تا جویای حالم شود، اما کسی جواب نداده بود. او گفت: «هنوز نگران بودم، پس برگشتم تا حالتان را بپرسم. خوشحالم که می‌بینم حالتان خوب است.» حسن نیتش مرا تحت تأثیر قرار داد: «می‌دانی که من تنها زندگی می‌کنم و نگران این هستی که ممکن است اتفاقی برایم افتاده باشد و کسی برای کمک نباشد، درست است؟ خیلی ممنونم. متشکرم.»

از تهدید به تماس با پلیس برای من تا یک همسایه باملاحظه شدن، این تغییر به این دلیل اتفاق افتاد که از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی کردم که فالون دافا به من آموخت. معتقدم این مرد جوان با من دوست شد، زیرا رابطه‌ای تقدیری با فالون دافا دارد و می‌خواهد حقیقت را از من بیاموزد. به‌زودی حقایق را برایش روشن خواهم کرد.