(Minghui.org) 

درود استاد! درود، هم‌تمرین‌کنندگان!

در 16اکتبر2022، مادر 78ساله‌ام که او نیز تمرین‌کننده است، به‌دست پلیس حزب کمونیست چین به‌طور غیرقانونی دستگیر شد. او در 14فوریه2023، به‌طور غیرقانونی به چهار سال زندان محکوم شد. وابستگی من به مادرم و وضعیت تزکیه‌ام باعث شد این دوره زمانی برایم مانند یک آزمون مرگ و زندگی باشد. با حمایت نیک‌خواهانه استاد و کمک فداکارانه هم‌تمرین‌کنندگان، این روند را گذراندم: درحالی‌که زمانی کاملاً گیج بودم و نمی‌دانستم چه‌کار کنم، به وضعیتی رسیدم که سرانجام آن را از منظر فا درک کردم. این تجربه را یادداشت می‌کنم تا از استاد قدردانی و از هم‌تمرین‌کنندگانم تشکر کنم.

1. برخورد با آزمون احساساتی بودن، باور به استاد و فا اساسی است

وقتی برادرم در چین تماس گرفت و اطلاع داد که مادرم دستگیر شده است، احساس ‌کردم آسمان بر سرم فرود آمده است. قلبم شکست، ذهنم پر از نگرانی درباره مادرم شد. نمی‌توانستم بخوابم. وقتی موفق می‌شدم بخوابم، دوباره بیدار می‌شدم. فشاری نامرئی نفس کشیدن را برایم سخت می‌کرد و قلبم طوری می‌تپید که انگار می‌خواست از سینه‌ام بیرون بپرد. افکار منفی به ذهنم هجوم می‌آوردند و ترس و درد باعث می‌شد آرزو کنم کاش می‌توانستم بخوابم و هرگز بیدار نشوم. در آن زمان، تسلیم کردن زندگی‌ام آسان‌تر از آن به نظر می‌رسید که نگرانی‌ها درباره مادرم را رها کنم.

من تحت حمایت والدینم بزرگ شدم و وابستگی عاطفی شدیدی به آن‌ها داشتم. یادم هست زمانی که قصد مهاجرت داشتم به ایستگاه پلیس رفتم تا برای مدارک لازم درخواست بدهم. مأموری درباره اعضای خانواده‌ام پرسید. بدون فکر کردن، با صدای بلند گفتم: «پدرم، مادرم و برادرم.» مأمور مدتی به من نگاه کرد و سؤالش را تکرار کرد و من دقیقاً همین پاسخ را دادم. سپس به شوهرم و دخترم که کنارم نشسته بودند اشاره کرد و با صدای بلند پرسید: «نمی‌خواهی شوهر و فرزندت را هم بگویی؟» همیشه این تجربه را به‌عنوان یک شوخی تعریف می‌کردم. در طول سال‌های تزکیه‌ام، هرگز متوجه نبودم که وابستگی‌ام به والدینم یک وابستگی است. از گرمای این عشق خانوادگی لذت می‌بردم و نمی‌خواستم آن را رها کنم.

استاد بیان کردند:

«چیزی که رها می‌شود خود حقیقی شخص نیست، بلکه نادانی در توهم است.» («دست کشیدن از وابستگی‌ها»، ازهنگ یین 2)

متوجه شدم تنها راه برای اینکه به جلو پیش بروم این است که در مطالعه فا مصر باشم. ماده ترس باعث می‌شد دستانم هنگام نگه داشتن کتاب سرد باشند، پاهایم هنگام نشستن در وضعیت لوتوس کامل می‌لرزیدند و صدایم هنگام خواندن فا می‌لرزید. اما مصر بودم که هر روز صبح به مطالعه گروهی اپک تایمز بپیوندم، غروب‌ها با دخترم فا را مطالعه کنم و سپس با گروه مطالعه آنلاین، فا را مطالعه کنم. همچنین به ازبر کردن فا به‌تنهایی ادامه دادم. اجازه نمی‌دادم ذهنم بیکار شود، حتی گرچه اغلب برایم سخت بود آرام باشم. استاد نیک‌خواه مدام به من اشاراتی می‌دادند. یک روز درحین مطالعه فا، نوبت من بود که این قسمت را بخوانم:

«برخی افراد سختی‌هایشان در تزکیه را بسیار بزرگ درنظر می‌گیرند، اما درواقع آن‌ها بزرگ نیستند. هرچه بیشتر آن‌ها را بزرگ درنظر بگیرید، آن‌ها بزرگ‌تر خواهند شد و شما کوچک‌تر خواهید شد. اگر اهمیتی ندهید و آن‌ها را در ذهن خود نگه ندارید، با استاد و فا در اینجا چه چیزی برای ترسیدن وجود دارد؟ تا وقتی که جنگل‌های سبز باقی هستند، هیچ ترسی از نبودِ هیزم برای سوزاندن وجود ندارد. آن‌ها را نادیده بگیرید! وقتی آن‌ها را رها کنید، متوجه خواهید شد که سختی‌ها کوچک شده‌اند و شما بزرگ‌تر شده‌اید. در یک گام بر آن‌ها غلبه خواهید کرد، و سختی‌ها هیچ خواهند شد. تضمین می‌شود که به این شکل باشد. اگر کسی نتواند بر آن‌ها غلبه کند، درواقع این‌گونه است که نمی‌تواند وابستگی‌ها را رها کند یا به فا باور ندارد. در بیشتر موارد، آن به این خاطر است که شخص نمی‌تواند این یا آن وابستگی را رها کند. شکست او تماماً به‌خاطر عدم توانایی‌اش برای رها کردن وابستگی‌هاست. ازآنجاکه نمی‌تواند آن یک قدم را پیش برود و از بشر بودن جدا شود، نمی‌تواند بر آن آزمایش‌های سخت چیره شود.» (سخنرانی در سیدنی)

همان‌طور که این فای استاد را می‌خواندم، احساس کردم استاد دارند مانند پدری مهربان مرا تشویق می‌کنند. بدنم پر از انرژی شد و این فکر درست کوچک را داشتم:

«با استاد و فا در اینجا چه چیزی برای ترسیدن وجود دارد؟» (سخنرانی در سیدنی).

محافظ واقعی ما فا و استاد هستند. برخورد با محنت‌ها یک آزمون است؛ باید احساسات را رها کنیم و به‌دلیل احساسات، بار خود را اضافه نکنیم.

یک روز به فکر داستان استادِ میلارپا که او را وادار به ساختن خانه کرد و همچنین آموزش استاد درباره «محبت بی‌حد بودا» (آموزش و تشریح فا در کنفرانس فا در متروپولیتن نیویورک) افتادم. اشک روی صورتم جاری شد. درک قبلی‌ام از نیک‌خواهی استاد، بیشتر به‌دلیل تغییرات جسمی‌ام و احساس قدردانی‌ام از مزایای فا برایم بود. حالا درک متفاوتی داشتم: هیچ چیزی تصادفی نیست؛ همه محنت‌ها ناشی از کارمای خودمان است که باید آن را تحمل کنیم. استاد صرفاً از این محنت‌ها استفاده می‌کنند تا شین‌شینگ ما را بیازمایند، به ما کمک کنند وابستگی‌ها را رها کنیم، اراده خود را آبدیده کنیم و کارما را از بین ببریم.

«وقتی با سختی‌هایی مواجه می‌شوند، درحال بازپرداخت بدهی کارمایی هستند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

استاد به ما کمک می‌کنند ازطریق رنج کشیدن، شین‌شینگ خود را ارتقا دهیم و ما را به‌سوی کمال هدایت می‌کنند.

هم‌تمرین‌کنندگان گفتند که صدای من هنگام خواندن فا به‌تدریج تغییر کرده و آرام‌تر شده است. به این درک رسیدم که مادرم مرید استاد است، موجودی که فا را کسب کرده است و می‌تواند با مراقبت استاد، در هر جایی تزکیه کند. او مسیر تزکیه‌ای دارد که توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است، و من مسیر تزکیه‌ای دارم که استاد برایم نظم و ترتیب داده‌اند. نظم و ترتیب استاد بهترین است. هیچ‌کسی نمی‌تواند مسیر فرد دیگری در تزکیه را بپیماید. به‌عنوان یک دختر و یک مرید دافا، رها کردن وابستگی به احساسات و انجام کاری که یک مرید دافا باید انجام دهد، بزرگ‌ترین کمک به مادرم است.

2. قدم بیرون گذاشتن از منطقۀ آسایشم، تماس تلفنی با مقامات اداره 610 و نوشتن نامه برای نگهبانان زندان

تمرین‌کنندگان باتجربه محلی به من توصیه کردند که به‌منظور کمک به تلا‌ش‌ها برای نجات مادرم، شماره تلفن و اطلاعات پلیس و کارکنان مرتبط در اداره امنیت عمومی و ایستگاه پلیس را جمع‌آوری کنم. تمرین‌کنندگانی که در پروژه رسانه کار می‌کردند پیشنهاد کردند که برای افشای شیطان، یک کنفرانس مطبوعاتی در مقابل کنسولگری برگزار شود. در آن زمان، یک فشار عظیم نامرئی باعث می‌شد که عقب‌نشینی کنم و تمایلی‌ به مواجهه با درد نداشته باشم. درنتیجه بسیاری از این وظایف خاص نجات، توسط هم‌تمرین‌کنندگان انجام ‌شد.

یک روز تمرین‌کننده‌ای مرا تشویق کرد: «این مادرِ توست که دستگیر شده است. تو باید کسی باشی که با اداره امنیت عمومی و اداره 610 تماس می‌گیرد و حقایق را روشن می‌کند.» اما از شنیدن خبرهای بد درباره مادرم می‌ترسیدم. افکار منفی مرا کنترل می‌کردند و باعث می‌شدند به بدترین سناریو درباره پرونده مادرم فکر کنم و هرچه بیشتر به آن فکر می‌کردم بیشتر می‌ترسیدم، بیشتر احساس مغلوب شدن می‌کردم. متزلزل بودم. هر بار که گوشی را برمی‌داشتم، ترس بر من غلبه می‌کرد و آن را زمین می‌گذاشتم. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان بینش‌هایش را با من در میان گذاشت: «ما باید با افکار درست به این موضوع نگاه کنیم. ما از این فرصت برای روشن کردن حقیقت و نجات موجودات ذی‌شعور استفاده می‌کنیم. اگر فقط درباره نجات مادرت فکر کنی، بازهم وابستگی به چینگ (احساسات) است و آن هنوز تمرکز روی خود است. هرچه بیشتر خودخواه و ترسو باشی، کمتر احتمال دارد که بتوانی مادرت را نجات دهی.»

این تمرین‌کننده پیشنهاد کرد که با هم تماس بگیریم، یکی افکار درست بفرستد و دیگری تماس بگیرد. این اولین باری بود که مستقیماً با شیطان برخورد می‌کردم. آنقدر مضطرب بودم که عرق کرده بودم. با شماره موبایل رئیس اداره 610 تماس گرفتم و او جواب داد. به او گفتم: «من دختر فلان شخص هستم که شما دستگیرش کردید.» او دقیق نام مرا گفت: «اوه، تو فلانی هستی.» وی افزود که اخیراً تماس‌های زیادی از خارج از کشور داشته، اما به آن‌ها پاسخ نداده است. آن روز تصمیم گرفت جواب مرا بدهد. توضیح دادم که چگونه مادرم از نظر جسمی و روحی، از تمرین فالون گونگ سود برده است. صدایم می‌لرزید و ذهنم خالی بود. بعد از این حرف‌ها، نمی‌دانستم دیگر چه بگویم. آن هم‌تمرین‌کننده به‌سرعت مسئولیت را برعهده گرفت و درباره حادثه خودسوزی صحنه‌سازی‌شده و تمرین گسترده فالون دافا در سراسر جهان صحبت کرد و اصل پاداش گرفتن نیکی و مجازات شدن شرارت را توضیح داد. این تماس بیش از 20 دقیقه طول کشید تا اینکه مأمور تلفن را قطع کرد.

آن برایم قدمی بسیار کوچک بود. گرچه هنوز احساس می‌کردم که ماده ترس تمام میدان بُعدی‌ام را پر کرده است، اما به پاک کردن این مواد بد با افکار درست ادامه دادم. هرگاه ترس ظاهر می‌شد، آن را رد می‌کردم: «این من نیستم. آن را نمی‌خواهم.» با مطالعه مستمر فا و فرستادن افکار درست، اکنون می‌توانستم با وکلا تماس بگیرم تا حقایق را روشن کنم و حتی شهامت تماس با زندان را داشتم.

در کمپین امضای بعدی، با مردم درباره دستگیری مادرم و آزار و شکنجه میلیون‌ها تمرین‌کننده فالون گونگ به‌دست حزب کمونیست چین طی 20 سال گذشته و درباره شگفتی دافا صحبت کردم. افکارم روشن‌تر شده بود: دیگر روی تعداد امضاهای جمع‌آوری‌شده تمرکز نداشتم، اما حقیقتاً از پرونده مادرم استفاده می‌کردم تا با افراد بیشتری ارتباط برقرار کنم و حقیقت را به آن‌ها بگویم. قلب پرتنش و پردردم هم کمی آرام شد.

در روز کنفرانس مطبوعاتی در مقابل کنسولگری چین، مداخله‌ای پیش آمد. طی این مدت، سه خط مترو خراب شد و بسیاری از تمرین‌کنندگان مجبور شدند برای آمدن به آنجا تاکسی بگیرند. متوجه شدم که شیطان بیشتر از هر چیزی، از افشا شدن می‌ترسد. کنفرانس مطبوعاتی جلو کنسولگری شیطان را در بُعدهای دیگر شوکه کرد. افکار درستم را بیشتر کردم: تلاش‌های ضد آزار و شکنجه در خارج از کشور، درواقع فشار بر مریدان دافا در چین را کاهش می‌دهد؛ روشن کردن حقیقت و آگاه کردن مردم از ماهیت شیطانی ح.ک.چ، اساساً آن را متلاشی می‌کند. هنگام خواندن سخنرانی‌ام، قلبم بسیار آرام‌تر و خالص‌تر شد. تمرین‌کننده غربی‌ای که او نیز سخنرانی کرد، گفت که صدایش در آن روز قوی بود و احساس می‌کرد صدایش در لایه‌های بُعدهای مختلف نفوذ می‌کند.

با نگاهی به تلاش‌هایم برای نجات می‌دانم که در ابتدا ذهنیت به‌دنبال نتیجه بودن، انجام کارها با وابستگی به احساسات و امیال خودخواهانه قوی‌ای داشتم. به‌طور ناخودآگاه سعی می‌کردم به مردم عادی تکیه کنم، درحالی‌که امیدوار بودم عفو بین‌الملل و سطوح مختلف دولت، ح.ک.چ را تحت فشار قرار دهند تا مادرم آزاد شود. نگرشم کاملاً اشتباه بود. درباره نقش خودم از منظر یک تزکیه‌کننده نگاه نمی‌کردم: این موجودات ذی‌شعور هستند که روی ما حساب می‌کنند! کاری که باید انجام دهم این است که از محکومیت غیرقانونی مادرم به‌عنوان فرصتی برای روشن کردن حقیقت و نجات موجودات ذی‌شعور استفاده کنم و درعین‌حال وابستگی‌هایم را از بین ببرم و خودم را در این روند بهبود ببخشم.

یک ماه پس از محکومیت غیرقانونی مادرم، او را به زندان استانی منتقل کردند و بیش از چهار ماه، هیچ خبری از او نداشتیم. برادرم مدام تماس تلفنی می‌گرفت، برای پرس‌وجو نامه‌ می‌نوشت و حتی شخصاً برای درخواست ملاقات به زندان می‌رفت، اما همه آن‌ها رد می‌شدند.

یک روز درحین مطالعه مقاله جدید «چرا آفریدگار به‌دنبال نجات همه موجودات است»، به همه مردم جهان به‌عنوان خویشاوندان استاد فکر کردم. ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد: باید برای نگهبانان زندانی که مادرم در آن بازداشت است نامه بنویسم.

وقتی تازه نوشتن نامه را شروع کرده بودم، هنوز ردی از رنجش در قلبم وجود داشت. چهار ماه بدون هیچ خبری از مادرم گذشته بود و خانواده‌ام نمی‌توانستند او را ملاقات کنند. بنابراین برای خودم لحنی را انتخاب کردم که نه متواضعانه بود و نه متکبرانه: از منظر بشری، آن بسیار نگران‌کننده بود که خانواده‌ام نمی‌توانستند مادر تقریباً ۸۰ساله‌ام را ملاقات کنند. از نظر قانونی می‌دانستیم که مقررات زندان به زندانیان اجازه می‌دهد با اعضای خانواده خود ملاقات کنند و شأن زندانیان نیز باید تحت احترام و محافظت قانون باشد.

در ادامه نوشتم که چگونه مادرم از لحاظ جسمی و ذهنی، از تمرین فالون دافا سود برد و اینکه چگونه خانواده ما سرشت خارق‌العاده دافا را تحسین می‌کنند که باعث شد بسیاری از ما شروع به تزکیه در دافا کنیم. در طول سال‌ها، مادرم بارها دستگیر شده بود، اما او بر ایمان خود ثابت‌قدم ماند. او از کانادا و ایالات متحده بازدید کرده بود. او شاهد گسترش دافا در خارج از کشور بود، جایی که مردم می‌توانند آزادانه در پارک‌ها دافا را تمرین کنند، و در طول راهپیمایی‌ها، پلیس حتی با ماشین‌های گشت‌زنی جلودارشان است. مادرم گفت که باید این پیام را به چین ببرد: «فالون گونگ در سراسر جهان تمرین می‌شود و توسط کشورهای مختلف تحسین می‌شود، اما فقط در چین سرکوب می‌شود.»

ضمناً در نامه‌ام، نگهبانان زندان را به مهربان بودن تشویق کردم. نامه‌ام با این جمله به پایان رسید: «"تنها یک فکر مهربان نسبت به دافا برکات و صلح را از آسمان به ارمغان می‌آورد." همه در زندگی با برخوردهای غیرمنتظره‌ای روبرو می‌شوند، و شاید آسمان ترتیبی داده است که ما ازطریق مادرم پیوند خوبی برقرار کنیم. صمیمانه امیدوارم که بتوانید با مادرم و سایر مریدان دافای بازداشت‌شده منصفانه رفتار کنید! معتقدم که مهربانی و اعمال خوب شما نسبت به مادرم و سایر مریدان دافا مطمئناً با برکاتی از آسمان، پاداش داده خواهد شد.»

این نامه را تقریباً در یک نشست نوشتم. در طول این روند، رد رنجش در قلبم ناپدید و مهربانی جایگزینش شد. نه‌تنها به مادرم، بلکه به سایر مریدان دافا و نگهبانان زندان نیز فکر می‌کردم. هر کلمه‌ای از عمق قلبم می‌آمد.

پس از اتمام نامه، احساس شادابی و هشیاری داشتم. فردای آن روز در مکان روشنگری حقیقت، افراد زیادی برای امضای دادخواست آمدند. گردشگری بعد از اینکه همه‌چیز را برایش توضیح دادم، تابلوی دادخواست با عکسی از مادرم را از یکی از هم‌تمرین‌کنندگان گرفت، گردشگران دیگر را صدا کرد و گفت: «این بانوی هشتادساله به‌خاطر تمرین حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری به زندان فرستاده شد. حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری باید یک معیار اخلاقی برای همه در جهان باشد. اگر همه از آن پیروی می‌کردند، جهان ما شاهد بهبود چشمگیری می‌بود.» او تابلو را بالا گرفت و از من خواست با او عکس بگیرم و گفت که آن را در صفحه فیس‌بوک خود منتشر خواهد کرد تا به مردم نشان دهد ح.‌ک.‌چ چقدر شرور است.

صبح دوشنبه بعد، برادرم از چین تماس گرفت و گفت که زندان تماس گرفته و گفته است که زمانی را برای ملاقات با مادرم در ماه سپتامبر تعیین کرده‌اند. فکر کردم مهربانی واقعاً می‌تواند منتقل شود. من حتی نامه را هم نفرستاده بودم، اما چون بنیانی صالح گذاشته بودم و کمی مهربانی داشتم، درحالی‌که از خودخواهی به نوع‌دوستی تغییر می‌کردم، اوضاع تغییر کرد. نامه را پست کردم. روز بعد، برادرم دوباره تماس گرفت و گفت که نیازی نیست تا سپتامبر صبر کند. می‌تواند این آخر هفته به ملاقات برود.

صبح یکشنبه طبق معمول برای انجام تمرینات به پارک رفتم. فکر کردم برادرم باید تا الان برگرشته باشد، پس باید به او زنگ بزنم. اما ترس از خبر بد باعث شد مردد شوم، بنابراین فکر کردم بعد از اتمام تمرینات، تماس خواهم گرفت. اگر اتفاقی می‌افتاد برادرم به من زنگ می‌زد. بنابراین ذهنم را فقط روی انجام تمرینات متمرکز کردم. ازآنجاکه انجام تمرین مستلزم ورود به حالت سکون بود، سعی کردم به هیچ‌چیز فکر نکنم. در آن لحظه احساس کردم که استاد مقدار زیادی از ماده احساسات را از بدنم برداشتند. درنتیجه، مدیتیشنم بسیار آرام بود و در پایان، احساس کردم وارد حالت سکون شده‌ام، به‌طرزی وصف‌ناپذیر فوق‌العاده بود. فقط خود واقعی‌ام را در ناحیه دن‌تی‌اِن (حدود 7.5 سانتی‌متر زیر ناف) احساس می‌کردم که فکر «مشکلی نیست» را به بیرون می‌فرستاد که با این فکر دنبال می‌شد: «کاملاً رها کن.» وقتی موسیقی تمام شد، گوشی را برداشتم و اولین جمله برادرم این بود: «حال مامان خوب است.»

پس از بیش از یک سال آزمایش شین‌شینگ و مطالعه مداوم فا، قوی‌تر شده‌ام. عمیقاً درک کردم که بدون توجه به اینکه چه وضعیتی است، باید به استاد و فا ایمان محکمی داشته باشیم. قبلاً نمی‌دانستم چطور تزکیه کنم، اما اکنون وقتی چیزهایی رخ می‌دهد، ابتدا به درون نگاه می‌کنم و درک جدیدی از محنت‌ها دارم. دیگر از آن‌ها نمی‌ترسم، زیرا همه محنت‌ها را استاد براساس بنیان خودمان و ظرفیت بردباری خودمان نظم و ترتیب داده‌اند. همه آن‌ها پله‌هایی هستند که استاد برای صعود ما به آسمان گذاشته‌اند.

۳- یاری‌ فداکارانه هم‌تمرین‌کنندگان

در طول کل این روند، کمک‌های فداکارانه بی‌شماری از هم‌تمرین‌کنندگان دریافت کردم: کسانی که تمام شب برای ساختن بنرها کار می‌کردند؛ کسانی که در برف و باد برای جمع‌آوری امضا، تابلوها را نگه می‌داشتند؛ کسانی که با پلیس ح.ک.چ، اداره ۶۱۰ و زندان‌ها برای نجات‌ مادرم تماس‌ می‌گرفتند؛ کسانی که نامه‌های روشنگری حقیقت برای زندان‌ها می‌نوشتند؛ کسانی که برای درخواست کمک، حقیقت را برای عفو بین‌الملل روشن می‌کردند؛ کسانی که برای دعوت به شرکت در کنفرانس مطبوعاتی ما در مقابل کنسولگری چین، به رسانه‌های جریان اصلی می‌نوشتند؛ کسانی که به قانون‌گذاران در سطوح مختلف نامه می‌نوشتند و کسانی که حقایق را به دفاتر قانون‌گذاران ارائه می‌دادند و فرم‌های امضا را تسلیم می‌کردند؛ و همچنین کسانی که در طول فصل «شن ‌یون» با من همراهی می‌کردند و به من یادآوری و تشویقم می‌کردند تا به فعالیت‌های ترویج «شن ‌یون» بپیوندم.

ما درنهایت توانستیم بیش از ۱۰۰۰ نامه دادخواهی برای آزادی مادرم و بیش از ۱۰هزار امضای حمایت‌آمیز جمع‌آوری کنیم. در تاریخ ۱۰مه۲۰۲۴، در مجلس عوام کانادا، پیر پال-هوس، عضو فدرال مجلس از استان کبک، این دادخوهی‌ها را به پارلمان ارائه کرد؛ و در ۱۹ژوئن، وزیر امور خارجه کانادا به‌صورت کتبی به این دادخواهی‌ها پاسخ داد.

تجربهٔ نجات مادرم باعث شد تا درک عمیق‌تری از سخنرانی استاد «چرا آفریدگار می‌خواهد همهٔ موجودات را نجات دهد» پیدا کنم: مردم دنیا خویشاوندان استاد هستند؛ همهٔ قالب‌های مختلفی که تمرین‌کنندگان برای روشنگری حقیقت استفاده می‌کنند، برای بیدار کردن وجدان و مهربانی مردم است؛ مریدان دافا به‌راستی بدنی واحد هستند، و درحالی‌که در روند کمک به استاد در نجات موجودات ذی‌شعور خود را ارتقا می‌دهند، به هم کمک می‌کنند، به هم یادآوری می‌کنند و با هم رشد می‌کنند.

هم‌تمرین‌کنندگان، بابت کمک‌های فداکارانه‌تان متشکرم! استاد، بابت نجات نیک‌خواهانه‌تان سپاسگزارم!

(ارائه‌شده در کنفرانس فای کانادا 2024)