(Minghui.org) من ۲۵ سال است که فالون دافا را تمرین می‌کنم و می‌خواهم برخی از تجربیات اخیرم در مسیر تزکیه را با شما در میان بگذارم.

تزکیه در محیطی جدید

سال‌ها پیش از مرحله‌ای گذشتم که در مدیتیشن درد شدیدی را تجربه می‌کردم. اما در مقطعی، درد پاهایم در هنگام مدیتیشن دوباره شدت گرفت. با فشردن دندان‌هایم‌ تحمل می‌کردم، اما وقتی به ۴۰ دقیقه می‌رسید مجبور می‌شدم پاهایم را پایین بگذارم. تصور کردم این مشکل به‌دلیل مشکلی در تزکیه‌ام است، بنابراین به‌درون نگاه کردم و وابستگی‌های زیادی را یافتم. اما اوضاع بهتر نشد؛ بلکه در هنگام مدیتیشن، درد پاهایم بیشتر هم شد.

دخترم که در جنوب چین زندگی می‌کند، از من خواست برای مراقبت از فرزندش نزد او بروم. او اغلب از من می‌خواست پیشش بمانم، اما چون در روستای خودمان محیط تزکیهٔ خوبی داشتیم و تمرین‌کنندگان و پروژه‌های روشنگری حقیقت زیادی آنجا بود، تمایلی به رفتن نداشتم. اما این بار اصرار کرد، و من پذیرفتم. تصور می‌کردم مدت زیادی آنجا نخواهم ماند.

پس از رسیدن به خانهٔ دخترم اولین بار که تمرین‌ها را انجام دادم، پاهایم در مدیتیشن اصلاً درد نداشتند و توانستم یک ساعت کامل بنشینم. از این تجربه فهمیدم که حضورم در اینجا خواست استاد است و فرصت‌های تزکیه‌ای زیادی در آن نهفته است. اما وظایف زیادی داشتم و نگران بودم که نتوانم سه کار را انجام دهم.

باور داشتم که هر چه استاد برایم ترتیب دهند، بهترین است. هر وقت فرصتی پیدا می‌کردم، فا را از بر می‌خواندم و افکار درست می‌فرستادم. همیشه به خودم یادآوری می‌کردم که یک تزکیه‌کننده هستم. در حین نظافت خانه، به مقالات تبادل تجربه از رادیو مینگهویی گوش می‌دادم. هنگام خرید، هنگ‌یین ۶ و جوآن فالون را ازبر می‌خواندم. هر روز جوآن فالون را مطالعه می‌کردم. وقتی احساس می‌کردم وضعیت تزکیه‌ام خوب نیست، سه سخنرانی از جوآن فالون را می‌خواندم. بدون توجه به مشغله‌ها، سه کاری را که استاد از ما خواسته‌اند فراموش نمی‌کردم.

نوشتن نامه‌ها

برای روشنگری حقیقت، نامه‌هایی نوشتم و برای افرادی که در آزار تمرین‌کنندگان دافا دست داشتند ارسال کردم.

درحین نوشتن آن‌ها، افکار درستم را حفظ می‌کردم. امیدوار بودم مأموران پلیسی که این نامه‌ها را دریافت می‌کنند، آن‌ها را کامل بخوانند و سپس به همکاران‌شان بدهند. فکر می‌کردم چگونه بنویسم تا حقیقت دافا و آزار و شکنجه را واضح منتقل کنم. چون نیتم نجات موجودات ذی‌شعور بود، استاد و دافا به من خرد و الهام دادند تا محتوای نامه‌ها مؤثرتر شود.

در رؤیایی دیدم که پلیس‌ها مغرور نیستند، بلکه دسته‌دسته نزد من می‌آیند و خواهان دریافت نامه‌های روشنگری حقیقت هستند. می‌دانستم که این تشویق استاد است تا بهتر عمل کنم و موجودات بیشتری را نجات دهم.

نجات اطرافیانم

اغلب به یک مغازه صبحانه‌فروشی نزدیک خانه دخترم می‌روم. متوجه شدم که دستان صاحب مغازه تغییرشکل یافته‌اند. منتظر فرصت مناسبی برای روشنگری حقیقت برای او بودم. وقتی بیکار شد، از او پرسیدم که برای دستانش چه اتفاقی افتاده است. گفت: «روماتیسم است.»

به او گفتم روش خوبی وجود دارد که هزینه‌ای ندارد. بسیار خوشحال شد و گفت: «عالی است. داروی زیادی مصرف کرده‌ام.»

حقیقت فالون دافا را برایش روشن کردم و از او خواستم از صمیم قلبش جملات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند و بر پایهٔ این اصول، انسان خوبی باشد. همچنین به او کمک کردم از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته‌اش خارج شود. از من خواست این جملات را روی کاغذ بنویسم. من نیز این کار را کردم و از او خواستم که مرتب آن‌ها را بخواند.

چند روز بعد، دوباره او را دیدم و با هیجان گفت: «حالم خیلی بهتر شده! دو روز است که دارو مصرف نکرده‌ام. متشکرم!» گفتم: «از استاد فالون دافا تشکر کن. فالون دافا آمده تا مردم را نجات دهد.»

با زن دیگری چند بار صحبت کرده بودم که می‌گفت از شنیدن حرف‌هایم لذت می‌برد. قبلاً حقیقت را برایش روشن و در خروج از حزب به او کمک کرده بودم. روزی گفت: «فردا باید برای معاینه به بیمارستان بروم. سینهٔ چپم درد می‌کند و شاید نیاز به عمل داشته باشم. خیلی نگرانم و احساس می‌کنم دارم منفجر می‌شوم.»

گفتم: «در این صورت، سریع جملات خوش‌یمن را تکرار کن! آن‌ها را مرتب بگو، حالت بهتر می‌شود.»

گفت: «چرا این را به یاد نداشتم؟»

گفتم: «به تکرار ادامه بده، حتماً کمک می‌کند.» روز بعد گفت: «حالم خیلی بهتر است.» گفتم: «لطفاً مرتب بگو فالون دافا خوب است، حالت بهتر خواهد شد.» او با سر تأیید کرد. چند روز بعد پیام فرستاد که آن‌قدر بهتر شده که دیگر نیاز به مراجعه به بیمارستان ندارد. بعداً دوباره پیام داد و گفت که درد کاملاً برطرف شده است.

تزکیه و ارتقای خودم در جریان اختلافات خانوادگی

با آشپزی، خرید و نظافت خانه سرم خیلی شلوغ بودم. همچنین هر روز باید دو کودک را از مدرسه می‌گرفتم و به کلاس‌های فوق‌برنامه می‌بردم. برخورد خانواده با من سرد بود، و گاهی ناراحت می‌شدم.

وقتی دخترم با لحن تندی با من صحبت ‌کرد، گاهی آن‌قدر عصبانی ‌شدم که به هتل نزدیک خانه ‌رفتم. فقط می‌خواستم به خانه‌ام برگردم. اما به خودم یادآوری ‌کردم که تمرین‌کننده هستم و باید در تعارضات به‌درون نگاه کنم و ببینم در کجا باید پیشرفت کنم. وقتی در هتل ماندم، فا خواندم و افکار درست فرستادم.

قلبم به‌تدریج آرام شد و خودم را بررسی کردم و وابستگی‌هایی یافتم. چون مادرش بودم، انتظار داشتم دخترم به من احترام بگذارد. فهمیدم که این وابستگی به روابط خانوادگی است. به‌خاطر رفتارش، احساس رنجش و نارضایتی داشتم. وقتی درون‌نگری کردم، دریافتم این فرصتی برای رها کردن وابستگی‌ام به روابط خانوادگی است!

شکایت را کنار گذاشتم و به خانه دخترم برگشتم. آن‌ها از دیدنم خوشحال شدند. شین‌شینگم رشد کرد. دیگر شکایتی نداشتم، و رفتار بچه‌ها هم با من تغییر کرد. غذاهایی که درست می‌کنم خوش‌مزه‌تر شده‌اند، و دخترم حتی گفت من سرآشپزم! دامادم هم بعد از غذا کمک می‌کند ظرف‌ها را می‌شوید. همهٔ این تغییرات در نتیجهٔ رشد در تزکیه و شین‌شینگم حاصل شده‌اند. اینکه بتوانم تزکیه کنم واقعاً فوق‌العاده است.

بعدتر خوابی دیدم که در آن مشغول کار در خانه دخترم بودم، اما احساس می‌کردم در قلمرویی دیگر هستم. موجودی ظاهر شد و گفت: «تو خانوادهٔ آن‌ها را کشتی.» از شنیدن این حرف متعجب شدم و فهمیدم که در زندگی‌ای دیگر خانوادهٔ دخترم را کشته بودم، و اکنون درحال پرداخت بدهی‌ام هستم. اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم و استاد مرا نجات نداده بودند، باید با جانم بدهی‌هایم را جبران می‌کردم. اما چون فالون دافا را تمرین می‌کنم، سختی‌هایی که می‌کشم تنها بخش کوچکی از بدهی‌هایم است. بقیه را استاد متحمل شده‌اند.

واقعاً خوش‌شانس هستم که در این زندگی توانستم فالون دافا را تمرین کنم! هرچه بیشتر تزکیه می‌کنم، ارزشمندی دافا را بیشتر درک می‌کنم. هیچ‌چیز نمی‌تواند مهربانی عظیم و نجات استاد را جبران کند. فقط می‌توانم تلاش بیشتری کنم، در تزکیه کوشا باشم و سه کار را به‌خوبی انجام دهم تا از استاد بابت نجاتم سپاسگزاری کنم و همراه ایشان به خانه بازگردم.