(Minghui.org) من خانمی ۵۷ساله از یک منطقه روستایی هستم. تمرین فالون دافا (که فالون گونگ نیز نامیده می‌شود) را در سال ۱۹۹۷ شروع کردم. با تأمل در تجربیات تزکیه‌ام در طول ۲۸ سال گذشته، معجزاتی را که رخ داده است، به‌وضوح به یاد می‌آورم، به‌خصوص معجزاتی که هنگام دستگیری‌ام در سال ۱۹۹۹ اتفاق افتاد. این معجزات باعث شد که در ایمانم ثابت‌قدم‌تر شوم. در طول این سال‌ها، در اعتباربخشی به فا و گسترش نیک‌خواهی دافا در سراسر منطقه‌مان، با سایر تمرین‌کنندگان همکاری کرده‌ام.

اگرچه تمرین فالون گونگ در سال ۱۹۹۹ قانونی بود، اما در تیانجین مورد تهمت قرار گرفت و برخی از تمرین‌کنندگان در آنجا دستگیر و بازداشت شدند. بعد از اینکه ترتیب دادم کسی از دو فرزندم مراقبت کند (زیرا شوهرم در شهر دیگری کار می‌کرد)، در ۲۵آوریل به جمعیت بزرگی از تمرین‌کنندگان که در نزدیکی مجتمع دولتی ژونگ‌نانهای در پکن جمع شده بودند، ملحق شدم. ما به‌طور صلح‌آمیز خواستار آزادی تمرین‌کنندگان تیانجین و پایان دادن به آزار و اذیت فزاینده‌ای شدیم که با آن مواجه بودند.

هر تمرین‌کننده‌ای نمونه‌ای از دافا در جهان است. در آن روز، جمعیت هیچ سروصدایی ایجاد نکردند، هیچ بنری در دست نداشتند و رفتار خوبی داشتند. قبل از ترک محل، تمام زباله‌های روی زمین را جمع کردیم و برخی از تمرین‌کنندگان حتی ته‌سیگارها و زباله‌های به‌جا‌مانده از پلیس را نیز جمع‌آوری کردند.

وقتی حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) در ۲۰ژوئیه شروع به آزار و اذیت فالون گونگ کرد، به اشتباه فکر کردم که صاحبان قدرت ممکن است دافا را اشتباه فهمیده باشند، زیرا می‌دانم که دافا فای خوبی است. با بهره‌مندی از دافا، احساس می‌کردم که باید از آن دفاع کنم. بنابراین، به میدان تیان‌آنمن رفتم.

با دیدن اینکه هم‌تمرین‌کنندگان توسط پلیس به‌طرز وحشیانه‌ای مورد آزار و اذیت و ضرب‌وشتم قرار می‌گیرند، تصمیم گرفتم قدم پیش بگذارم تا جلو این وحشیگری را بگیرم. یک تمرین‌کننده مانعم شد و گفت: «ح‌.ک‌.چ بسیار شرور است. اگر نزدیک‌تر بروی، تو هم دستگیر خواهی شد. درحالی‌که ما از مرگ نمی‌ترسیم، باید آزاد بمانیم تا بتوانیم حقیقت را به جهانیان بگوییم.» موافقت کردم، اما نمی‌توانستم تحمل کنم که کاری انجام ندهم و آنجا را ترک کنم. بنابراین به برج دروازه تیان‌آنمن رفتم و روی سطح هر سنگ نوشتم: «فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

هر کلمه‌ای که می‌نوشتم، نوری سفید ساطع می‌کرد که مأموریتم برای روشنگری حقیقت به جهانیان را تأیید می‌کرد. سپس به اداره نامه‌ها و تماس‌های دولتی [در چین، به دادخواست، نامه و تماس می‌گویند] رفتم و مهربانی استاد لی و خوبی دافا را با مردم به اشتراک گذاشتم. همچنین با استفاده از تجربیات شخصی‌ام، اثرات معجزه‌آسای تمرین دافا بر سلامتی را شرح دادم.

متعاقباً به‌طور غیرقانونی دستگیر و به اداره پلیس محلی‌ام برگردانده شدم. به‌محض اینکه از خودرو پلیس پیاده شدم، گروهی از اراذل و اوباش از اداره ۶۱۰ مرا کتک زدند و مچ پایم را شکستند، به‌طوری که ایستادن برایم دشوار شد.

درحین بازجویی در اداره پلیس، دستبند به دست داشتم. آن‌ها مرا به اخلال در نظم اجتماعی متهم کردند و می‌خواستند بدانند چه کسی مسئول است. گفتم: «ایستگاه‌های تلویزیونی و روزنامه‌ها به‌طور گسترده استاد را بدنام کرده و به دافا افترا زده‌اند. هر تمرین‌کننده‌ای مسئولیت دارد که حقیقت درباره فالون دافا را به مقامات بگوید.» آن‌ها به من گفتند که تمرین فالون دافا را کنار بگذارم.

وقتی تلاش‌هایشان بی‌نتیجه ماند، یک مأمور سعی کرد با شوکر به من شوک الکتریکی بدهد. فوراً از استاد کمک خواستم و معجزه‌ای رخ داد. مأمور ناگهان باطوم را به زمین انداخت و فریاد زد که شوک الکتریکی را احساس کرده است. او باطوم را برداشت و با تمسخر به من گفت: «بسیار خب، تو محافظت شدی. من آن را درست می‌کنم و برمی‌گردم و به تو شوک می‌دهم. می‌خواهم ببینم آیا استادت هنوز می‌تواند از تو محافظت کند یا نه.» از استاد خواستم شوکر را غیرقابل‌تعمیر کند.

حدود ده دقیقه بعد، آن مأمور دوباره سعی کرد به من شوک وارد کند. وقتی دستگاه را فعال کرد، دوباره خودش شوک دریافت کرد. آنقدر درد داشت که روی زمین افتاد و باطوم را انداخت. باطوم خراب شد و قابل‌تعمیر نبود. مأمور دیگری گفت: «چرا اینقدر عصبانی هستی؟ او فقط فالون دافا تمرین می‌کند. بیا او را به بازداشتگاه شهرستان منتقل کنیم.»

در طول مسیر، درباره فالون دافا به پلیس گفتم. وقتی به بازداشتگاه رسیدیم، مدیر کبودی‌هایم را دید و در ابتدا از پذیرشم خودداری کرد. اگرچه مرکز بالاخره پس از یک ساعت بحث مرا پذیرفت، اما مدیر از ترس اینکه ممکن است در آنجا بمیرم، هر دو ساعت یک‌ بار به من سر می‌زد. او زیر لب می‌گفت: «آزار و اذیت غیرقانونی است و جیانگ زمین کسی است که ماشه را کشیده است. او مجازات خواهد شد.»

در بازداشتگاه، فا را ازبر می‌خواندم و تمرینات را انجام می‌دادم. سپس، سه روز بعد، معجزه دیگری رخ داد: جراحاتم و مچ پای شکسته‌ام بهبود یافت.