(Minghui.org) در ۸دسامبر۲۰۲۴ در تقویم قمری، وقت ناهار بود. من و شوهرم پس از خرید مواد غذایی به خانه برگشتیم و من با هر دو شعله گاز شروع به آشپزی کردم. خیلی زود قابلمه به جوش آمد و آشپزخانه پر از بخار و سروصدای هود آشپزخانه شد.

شعله گاز را کم کردم و همینطوری بدون دقت کلید فندک گاز را به‌سمت بالا کشیدم. صدای انفجار بلندی آمد و آتش‌سوزی شروع شد. به‌سرعت شیر سیلندر گاز را محکم بستم، فکر کردم این مشکل را حل می‌کند.

پسرم پس از شنیدن صدای انفجار، از اتاق دیگری وارد شد و دید که مقداری از موهایم سوخته است.

«مامان، حالت خوب است؟»

به او اطمینان دادم: «من تمرین‌کننده دافا هستم. حالم خوب است.» تازه در آن زمان بود که متوجه شدم انفجار ناشی از نشت گاز بوده است. شوهرم هم آمد و وقتی کابینت کپسول گاز را باز کرد، دید که پوشش سیلندر به‌صورت یک توده سوخته، کاسه‌ها در کابینت روبرویش هم خرد شده، درهای کابینت در بعضی جاها تاب برداشته و پنل پایینی کابینت هم خرد شده است.

من که در مرکز انفجار بودم، لباس‌هایم سوخته و حتی جوراب‌هایم هم سوراخ شده بودند. شوهرم با ناباوری گفت: «شانس آوردی که زنده ماندی.»

در آن زمان، پسرم متوجه شد که شیشه بالکن ضلع شرقی خرد شده و قاب پنجره‌ها تغییر شکل داده است. بسیاری از تکه‌های شیشه روی زمین افتاده بودند، اما هیچ عابر پیاده یا وسیله نقلیه‌ای آسیب ندیده بود؛ انگار انفجار چشم داشت و همه را از آسیب دور نگه داشته بود. واقعاً باورنکردنی بود!

به‌عنوان تمرین‌کننده دافا، در قلبم می‌دانستم که استادمان به ما کمک کرده‌اند تا از خطر اجتناب کنیم. استاد، از شما برای نجات جانمان متشکرم!

وقتی ماجرا را برای سایر تمرین‌کنندگان تعریف کردم، یکی گفت که همکارش در یک انفجار گاز مشابه، دچار سوختگی شدید شد، به‌طوری که قیافه‌اش از شکل افتاد و مجبور به انجام عمل جراحی پیوند پوست شده است. همه تمرین‌کنندگان گفتند: «همه ما باید از استادمان تشکر کنیم!»

خانواده‌ام مورد لطف الهی قرار گرفتند

در طول آزار و اذیت شدید فالون گونگ توسط ح‌.ک‌.چ شیطانی (حزب کمونیست چین)، شوهرم، دخترم و پسرم همگی حقایق مربوط به فالون گونگ را آموختند و کتاب اصلی دافا، جوآن فالون، را مطالعه کردند. آن‌ها همچنین به داستان‌های فرهنگ سنتی چین گوش دادند و برنامه‌هایی را در ان‌تی‌دی‌تی‌وی تماشا کردند. درنتیجه، همه آن‌ها مورد لطف الهی قرار گرفته‌اند.

دخترم از کودکی از وضعیت سلامتی خوبی برخوردار بوده است. همیشه به توصیه‌های خوب ما گوش می‌دهد و به استادمان احترام می‌گذارد. در مدرسه راهنمایی، اکثر دانش‌آموزان در طول تعطیلات مدرسه در کلاس‌های فوق‌برنامه شرکت می‌کردند، اما دخترم گفت: «از استاد می‌خواهم که به من آموزش خصوصی بدهند.» بنابراین، او تمام آموزه‌های فا را که استاد در مکان‌های مختلف ارائه دادند، خواند و طبق گفته‌های استاد رفتار کرد.

دافا خردش را شکوفا کرد و او در یک دبیرستان بسیار معتبر پذیرفته شد. در دبیرستان در هیچ کلاس تدریس خصوصی فوق‌برنامه‌ای شرکت نکرد، اما در امتحانات ورودی دانشگاه بسیار خوب عمل کرد و در دانشگاهی ممتاز پذیرفته شد. او پس از فارغ‌التحصیلی شغل خوبی پیدا کرد.

درخصوص پسرم، او از یک کالج تخصصی راه‌آهن فارغ‌التحصیل شد و آرزو داشت در اداره راه‌آهن محلی کار کند. همکلاسی‌هایش به او گفتند که برای گرفتن شغل در اداره راه‌آهن، باید به مردم رشوه داد، برخی از مردم تا ۲۰۰هزار یوان رشوه پیشنهاد می‌دادند.

به پسرم گفتم: «ما دافا را یاد گرفته‌ایم و می‌دانیم که استفاده از روابط یا رشوه برای دریافت امتیاز ویژه اشتباه است. باید از آنچه استاد به ما آموخته‌اند پیروی کنیم و فقط مسائل را همانطور که پیش می‌آیند بپذیریم.» و او موافقت کرد.

پسرم برای مصاحبه شغلی در اداره راه‌آهن رفت. در دسامبر۲۰۲۴، پیشنهاد شغلی دریافت کرد. او بسیار خوشحال شد و گفت: «بیایید با ترقه جشن بگیریم!»

به او یادآوری کردم: «خب، اول از همه، باید از استادمان تشکر کنیم.»

پسرم گفت: «بله، البته.» و هردو جلو تصویر استاد ادای احترام کردیم و از استاد به‌خاطر برکتشان تشکر کردیم. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، پسرم به ما گفت که هیچ‌چیز خاصی در رزومه‌اش وجود نداشت و زیر «وابستگی سیاسی»، صرفاً نوشته بود: «شهروند عادی». رزومه‌ سایر کاندیداها انواع جوایز و مهارت‌های ویژه را فهرست کرده بود.

وقتی نوبت مصاحبه به پسرم و دوست خوبش رسید، ممتحن فقط یک چیز گفت: «هر دو شما موافقید که هر جا لازم باشد، به شما اختصاص داده شود، درست است؟»

در دانشگاه، وقتی این دوست دید که پسرم در فعالیت‌های سازماندهی‌شده توسط شاخه حزب کمونیست چین شرکت نمی‌کند، او هم از آن‌ها اجتناب کرد. هم پسرم و هم دوستش در اداره راه‌آهن استخدام شدند.

در جامعه امروز، که مادی‌گرایی شایع است و فساد همه‌جا را فرا گرفته است، انجام کاری بدون پیشنهاد پول یا روابط دشوار است. بنابراین، همه همسایه‌های ما تعجب می‌کردند که چگونه پسرمان این شغل را پیدا کرده است، و حتی مادرشوهرم در عجب بود که آیا ما پول زیر میزی پیشنهاد داده‌ایم یا نه.

پسرم با لبخندی صمیمانه به او گفت: «مادربزرگ، من به لطف الهی این شغل را گرفتم!»

من هم به او اطمینان دادم: «بله، این موهبتی از آسمان است.»

امروزه، وقتی مردم شوهرم را می‌بینند، می‌گویند: «حالا می‌توانی استراحت کنی؛ همه‌چیز بر وفق مرادتان است.» شوهرم همیشه با شنیدن چنین نظراتی، خیلی احساس خوشحالی می‌کند.

این ماجرا‌ها را به اشتراک می‌گذارم تا به مردم بگویم دروغ‌های ح.‌ک.‌چ شیطانی را باور نکنند و همیشه به یاد داشته باشند: فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.

استاد، از شما به‌خاطر نجات نیک‌خواهانه همه موجودات ذی‌شعور متشکرم!