(Minghui.org) من بیش از دو دهه با تمرین‌کنندگان همکاری کرده‌ام تا مردم را از حقایق مربوط به آزار و شکنجه آگاه کنم. گاهی هنگام همکاری، هماهنگی بسیار خوبی بین ما وجود داشت، اما زمان‌هایی نیز بود که به بیرون نگاه می‌کردم و احساس رنجش داشتم. اما وقتی منیتم را کنار گذاشتم و یاد گرفتم تفاوت‌ها را تحمل کنم، احساس سبکی کردم. زمان‌هایی بود که در مقابله با آزار و شکنجه، با افکار درست عمل می‌کردیم و احساس غرور و افتخار داشتیم که تمرین‌کننده فالون دافا هستیم. همه ما برای فا آمده‌ایم، بنابراین این رابطه‌ام با تمرین‌کنندگان و فرصت همکاری با یکدیگر و بهبود در تزکیه را گرامی می‌دارم.

به‌مناسبت بیست‌ودومین فاهویی چین در مینگهویی، مایلم درباره درک‌هایی بنویسم که طی سال‌ها همکاری با تمرین‌کنندگان برای اعتباربخشی به فا به دست آورده‌ام.

یادگیری نحوه تهیه مطالب روشنگری حقیقت با استفاده از رایانه

آزار و شکنجه در۲۰ژوئیه۱۹۹۹ آغاز شد. تمرین‌کنندگان در بخش کوچک ما، بدون هراس محیطی برای تزکیه ایجاد، و از روش‌های مختلف برای نجات مردم استفاده کردند.

پیش از سال ۲۰۰۰، ما مطالب روشنگری حقیقت را از تمرین‌کنندگان در سایر نواحی دریافت می‌کردیم. یک تمرین‌کننده خانم مسن از منطقه‌ای دیگر، به بخش ما بازگشت و گفت که وب‌سایت مینگهویی تمرین‌کنندگان را تشویق می‌کند تا مکان‌های کوچک تولید مطالب راه‌اندازی کنند. اما هیچ‌یک از ما نمی‌دانستیم چگونه از رایانه استفاده کنیم. به‌دلیل شنیدن این خبر که به یک مکان تهیه مطالب یورش برده و تمرین‌کنندگان را دستگیر کرده بودند، از تهیه مطالب می‌ترسیدیم. آن تمرین‌کننده مسن درک‌هایش را براساس فا با ما به اشتراک گذاشت. گفت که اگر یاد بگیریم چگونه به وب‌سایت مینگهویی دسترسی داشته باشیم و مطالب خودمان را تولید کنیم، فشار روی مکان‌های بزرگ تولید مطالب کاهش می‌یابد. تمرین‌کنندگان مجبور نخواهند بود مسافت‌هایی طولانی را طی کنند تا مطالب را تحویل بگیرند و این برای ما هم ایمن‌تر و هم راحت‌تر خواهد بود. پس از شنیدن حرف‌هایش، اعتمادبه‌نفس پیدا کردیم.

چند نفر از ما، با کمک جون، یک تمرین‌کننده مردِ حدوداً ۳۰ساله، یاد گرفتیم چگونه از رایانه استفاده کنیم. در ابتدا حتی نمی‌دانستیم چگونه از ماوس استفاده کنیم. همچنین چیزهایی را که یاد می‌گرفتیم، خیلی زود فراموش می‌کردیم. جون یک مکان کوچک تولید مطالب راه‌اندازی کرد. یک روز، به من و تمرین‌کننده دیگری یاد داد که چگونه مطالب را صحافی کنیم. این نخستین بار بود که به یک مکان تولید مطالب می‌رفتم. لحظه‌ای که وارد اتاق شدم، دیدم همه‌جا پر از مطالب و تجهیزات است و ترسم پدیدار شد. پس از مدتی با خودم فکر کردم: «من درست‌ترین کار را انجام می‌دهم، استاد در کنار من هستند، این من نیستم که می‌ترسم.» قلبم فوراً باثبات شد و از آن پس، هنگام رفتن به آنجا دیگر نمی‌ترسیدم.

روزی تمرین‌کننده خانم مسنی که به ما کمک کرد مکان تولید مطالب راه‌اندازی کنیم، برای تحویل وسایل به بخش ما بازگشت. او نمی‌دانست تحت تعقیب است. من او را به مکان تولید مطالب جون بردم و از مسیر کوچکی پشت ساختمان، به خانه برگشتم. روز بعد، در بعدازظهر، به سوپرمارکت رفتم تا پیش از آنکه به آن مکان تولید مطالب بروم برای او غذا بخرم. درست پس از خرید غذا، شوهرم که او نیز تمرین‌کننده است با من تماس گرفت و با لحنی اضطراری گفت: «سریع به خانه بیا، به مکان تولید مطالب نرو.» وقتی مرا دید، نفس راحتی کشید. معلوم شد که همسایه‌مان به مغازه ما رفته و به شوهرم گفته بود که چند لحظه پیش دیده بود چند تمرین‌کننده فالون دافا در ساختمانی دستگیر ‌شدند. خودرویی در بیرون ساختمان، پر از وسایل بود و آن خودرو هنوز همان‌جا بود. من به‌صورت اتفاقی برای خرید رفته بودم. اگر مستقیم به مکان تولید مطالب رفته بودم، احتمالاً من نیز دستگیر می‌شدم. جون پس از رفتن پلیس، به مکان تولید مطالب برگشت و بنابراین از دستگیری جان سالم به‌در برد. آن تمرین‌کننده مسن و تمرین‌کننده خانم دیگری دستگیر شدند.

در بخش ما، دو مکان تهیه مطالب خانگی کوچک دیگر نیز وجود داشت که تحت ‌تأثیر قرار نگرفتند و همچنان فعالیت می‌کردند. من و یک تمرین‌کننده دیگر در خانه او مطالب را تهیه می‌کردیم و هفته‌نامه مینگهویی و سایر مطالب را در اختیار تمرین‌کنندگان قرار می‌دادیم. در آن زمان، از یک چاپگر لیزری تک‌رنگِ 1020 استفاده می‌کردیم. در آن دوره بسیاری از تمرین‌کنندگان تحت آزار و شکنجه بودند که بر کار ما نیز خیلی ‌تأثیر گذاشته بود. وضعیت مالی دشواری بود و همه برای نجات مردم، پول اهدا می‌کردند. برخی چندده یوان، ۵۰ یوان، ۱۰۰ یوان یا ۲۰۰ یوان اهدا می‌کردند. تمرین‌کنندگان سالخورده چند یوان از پس‌انداز خود اهدا می‌کردند. تمرین‌کنندگان واقعاً می‌خواستند مردم را نجات دهند.

من و شوهرم در سال‌های نخست آزار و شکنجه، چندین بار به پکن رفتیم تا برای دافا دادخواهی کنیم. شوهرم به حبس در اردوگاه کار اجباری محکوم شد و من شغلم را از دست دادم. پیش از آغاز آزار و شکنجه، شوهرم دستیار داوطلب بود و خانه ما یکی از مکان‌های اصلی برای مطالعه گروهی فا محسوب می‌شد. مقامات محلی شوهرم را هدف اصلی آزار و شکنجه تلقی می‌کردند و مدام ما را آزارواذیت و تحت‌نظر قرار می‌دادند. در سال ۲۰۰۳، شوهرم چهار بار دستگیر و دو بار بازداشت شد.

به‌دلیل آزار و شکنجه هیچ منبع درآمدی نداشتیم. قبلاً هرگز تجربه فروشندگی نداشتیم، اما منیت‌مان را کنار گذاشتیم و به‌منظور گذران زندگی شروع به فروش آب‌نبات در خیابان‌ها کردیم. یک تمرین‌کننده که زندگی سخت ما را دید، کمک‌مان کرد که برای امرارمعاش مغازه کوچکی باز کنیم، و وضعیت مالی‌مان به‌تدریج بهتر شد.

در سال ۲۰۰۵، اداره پلیس محلی دست به دستگیری گروهی تمرین‌کنندگان زد. چندین تمرین‌کننده دستگیر شدند و فهرست افرادی که از ح.ک.چ خارج شده بودند، به دست پلیس افتاد. یک تمرین‌کننده که توسط پلیس بازجویی می‌شد، به آن‌ها گفت که من و شوهرم فهرست کسانی را داریم که از ح.ک.چ خارج شده‌اند. پلیس امنیت ملی شهر به بخش ما آمد تا مغازه ما را پیدا کند. وقتی در مغازه را باز می‌کردم، به‌طور اتفاقی دیدم که آن‌ها دارند می‌آیند. سریع در را قفل کردم و همراه شوهرم فرار کردیم. دو هفته بعد به خانه برگشتیم. شوهرم دستگیر و به مرکز شست‌وشوی مغزی بدنامی منتقل شد. او هنگام بازجویی متوجه شد که تلفن ما شنود شده است. پلیس می‌دانست که من با تمرین‌کنندگانی در ناحیه‌مان که در مکان تولید مطالب مشارکت داشتند در تماس بوده‌ام. پدرشوهرم براثر بیماری در آستانه مرگ بود. شوهرم پس از هشت روز بازداشت در یک مرکز شست‌وشوی مغزی آزاد شد. پس از بازگشت او به شغل سابقش، مغازه‌مان را فروختیم.

در آن سال‌ها، خانه ما بارها مورد یورش پلیس قرار گرفت. از نگهداری چاپگر در خانه می‌ترسیدم. ژن، یکی از تمرین‌کنندگان، رایانه و چاپگرم را به خانه‌اش منتقل کرد، اما شوهرش که تمرین‌کننده نبود، خبر نداشت. هنگامی ‌که شوهرش سر کار بود، با هم مطالب را تهیه می‌کردیم. روزی هنگامی ‌که مشغول چاپ مطالب بودیم، شوهرش ناگهان برای برداشتن ابزار، به خانه برگشت. فرصت جمع‌کردن وسایل را نداشتیم و من کمی نگران شدم. ژن با افکار درست گفت: «اشکالی ندارد اگر ببیند.» شوهرش نگاهی به وسایل ما انداخت و بدون هیچ حرفی رفت. بعداً یکی از تمرین‌کنندگان یک چاپگر دیگر خرید و ما نسخه‌های زیادی از نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را تهیه کردیم. وقتی تعداد نسخه‌هایی که تولید می‌کردیم کافی نبود، می‌رفتیم و از مکان‌های تولید مطالب در شهر، نسخه‌های بیشتری می‌گرفتیم. همچنین نسخه‌هایی از متلاشی کردن فرهنگ حزب را تهیه و آن‌ها را در روستاهای مجاور توزیع می‌کردیم.

روزی جون نزد من آمد و گفت: «مکان‌های تهیه مطالب در مناطق دیگر، اکنون با استفاده از چاپگرهای جوهرافشان رنگی درحال تولید مطالب رنگی هستند. بروشورهایی که تولید می‌شود، بسیار شبیه نسخه اصلی است و خوب به نظر می‌رسد. چرا یکی از این چاپگرها نمی‌خری؟» گفتم: «کمکم کن یکی بخرم.» چند روز بعد، جون یک چاپگر جوهرافشان رنگی 4600 آورد. اما یک چاپگر کافی نبود، بنابراین یکی دیگر هم آورد. بروشورهایی که تولید می‌شد واقعاً خوب بود و تمرین‌کنندگان دوست داشتند آن‌ها را توزیع کنند.

در پایان سال، تمرین‌کنندگان به من یاد دادند که چگونه تقویم‌هایی با پیام‌هایی درباره دافا بسازم. آن سال نخستین سالی بود که چنین تقویم‌هایی تهیه می‌کردیم. من و تمرین‌کنندگان با دست، حلقه‌های فلزی تقویم‌ها را وصل می‌کردیم. پس از تهیه چندصد تقویم، انگشتانمان ورم کرده بود. گاهی هد چاپگر گیر می‌کرد و من با آب لوله‌کشی آن را تمیز می‌کردم. یک‌ بار جون مرا درحال انجام این کار دید و سرم فریاد زد: «چه کسی به تو گفته چنین کاری کنی؟ در آب لوله‌کشی ناخالصی وجود دارد، باید از آب مقطر استفاده کنی. می‌دانی هد چاپگر چقدر قیمت دارد؟» گفتم: «به من نگفته بودی!»

در آن زمان، مردم دی‌وی‌دی‌های مربوط به دافا و هنرهای نمایشی شن یون را خیلی دوست داشتند، بنابراین ما یک دستگاه رایت دی‌وی‌دی خریدیم. تمرین‌کنندگان با پیشرفت اصلاح فا، درک خود را از فا ارتقا دادند. به‌جز تمرین‌کنندگان سالخورده، همه یک رایانه خریدند و قادر بودند به وب‌سایت مینگهویی دسترسی پیدا کنند. این کار مقداری از مصرف کاغذ چاپ ما را کاهش داد.

گسترش حقیقت در همه‌جا

طی دو دهه گذشته، تمرین‌کنندگان در بخش ما، حقایق مربوط به آزار و شکنجه را به‌صورت رودررو به مردم گفتند و مطالب را سری به سری توزیع کردند. تقریباً همه یا این اطلاعات را شنیده‌اند یا خوانده‌اند. بیشتر دفاتر تقویم‌هایی با پیام‌هایی درباره دافا داشته‌اند. همان‌طور که تمرین‌کنندگان به روشنگری حقیقت ادامه می‌دادند، بسیاری از سرپرستان و کارکنان فهمیدند که فالون دافا خوب است.

کلید عملکرد خوب در نجات مردم، همکاری میان تمرین‌کنندگان است. چند سال پیش، تمرین‌کنندگان برای توزیع مطالب بیرون می‌رفتند. ما ابتدا هماهنگ می‌کردیم و یک بخش یا مجموعه‌ای از ساختمان‌ها را به هر فرد اختصاص می‌دادیم تا از تکرار جلوگیری شود. دو تمرین‌کننده راننده تاکسی‌ هستند و با روستاهای اطراف شهر آشنایی دارند. آن‌ها حتی تقریباً می‌دانند که در هر روستا چند خانوار زندگی می‌کنند. این امر تحویل مطالب را برای ما بسیار آسان کرد. آن‌ها ما را به بسیاری از مناطق دورافتاده ‌بردند که هیچ تمرین‌کننده‌ای پیش از آن، در آنجا بروشور توزیع نکرده بود.

یک بار، یکی از این تمرین‌کنندگان که راننده تاکسی‌ بود گفت: «امشب شما را جایی می‌برم که هیچ‌کس قبلاً آنجا مطالب را توزیع نکرده است. مسیر طولانی است و در برخی نقاط، فقط حدود ده خانوار ساکن هستند، به همین دلیل زمان زیادی طول خواهد کشید. می‌خواهید برویم؟» چند تمرین‌کننده موافقت کردیم که برویم. جاده واقعاً مسیری پیچ‌درپیچ بود. ما سریع مطالب را دم در همه خانه‌ها گذاشتیم. وقتی ساکنان بیرون آمدند، ما رفته بودیم. آن شب، مطالب را در چندین روستای دورافتاده توزیع و به روستاییان کمک کردیم که بفهمند فالون دافا خوب است.

در آن زمان، ما ماهی چند بار به روستاهای بسیار دورافتاده می‌رفتیم. روزی یک تمرین‌کننده در یک بخش، با هماهنگ‌کننده تمرین‌کنندگان در ناحیه ما تماس گرفت و گفت: «اینجا فقط چند تمرین‌کننده داریم و روستاهای زیادی هستند که کسی برای توزیع مطالب به آنجا نرفته است.» او درخواست کمک کرد تا به آن مکان‌ها برویم و بروشورها را توزیع کنیم. ما وسیله نقلیه‌ای فراهم کردیم؛ گاهی دو خودرو، گاهی سه خودرو؛ و با راهنمایی تمرین‌کنندگان محلی، چندین بار روستاهای کوچک و بزرگ آن بخش را با مطالب پوشش دادیم.

اینکه هنگام تحویل مطالب، کار به‌خوبی پیش می‌رفت یا نه، به وضعیت ذهنی ما بستگی داشت. یک ‌بار به یک روستای بزرگ رفتیم و در گروه‌های دونفره بروشور‌ها را پخش کردیم. من و یک تمرین‌کننده دیگر درحال آویزان‌کردن مطالب روی در خانه‌ها بودیم که با گروهی روبه‌رو شدیم که تازه بازی ماجونگ را تمام کرده بودند. مردی ما را تعقیب کرد. آن تمرین‌کننده به من گفت: «آن مرد انگار می‌خواهد با پلیس تماس بگیرد. سریع به‌سمت مزرعه ذرت بدویم.» گفتم: «نباید بدوییم، چون اگر با پلیس تماس بگیرد، نمی‌توانیم فرار کنیم. بهتر است برویم و حقیقت را برایش روشن کنیم.» آن مرد گفت: «شما دو نفر دارید چه‌کار می‌کنید؟» گفتم: «ما چیزی ندزدیده‌ایم، آمده‌ایم مژده خوبی بدهیم. همه‌گیری کووید بسیار شدید است و ما آمده‌ایم راهی برای دوری از این بلا را به شما بگوییم.» تمرین‌کننده دیگر گفت: «فرد مهربانی به نظر می‌رسید، شما با پلیس تماس نخواهید گرفت. دیروقت است، اما ما این مطالب را پخش می‌کنیم. ما هیچ چشم‌داشتی نداریم. ما تمرین‌کننده فالون دافا هستیم، فقط می‌خواهیم شما در امان باشید. ما انسان‌های خوبی هستیم.» آن مرد گوشی‌اش را پایین آورد و گفت: «می‌توانید بروید، اما دیگر اینجا نیایید.»

در ناحیه ما، دو تمرین‌کننده مرد وجود دارند که در آویزان کردن بنرهای «فالون دافا خوب است» عملکرد بسیار خوبی دارند. آن‌ها قلاب‌های فلزی را به بنرها وصل می‌کنند و بنرها را با استفاده از میله‌های ماهیگیری چندمتریِ قابل‌جمع‌شدن، روی درختان یا قفسه‌ها ‌آویزان می‌کنند. آن‌ها در این کار بسیار ماهر شده‌اند. هر سال تعداد زیادی بنر آویزان می‌کنند و مردم در روستاهای مختلف می‌توانند پیام «فالون دافا خوب است» را در امتداد جاده‌ها ببینند. این بنرها انرژی درستی را منتشر می‌کنند. رهگذران و خودروهایی که از آنجا عبور می‌کنند، بنرها را می‌بینند، زیرا بسیار چشمگیر هستند و جلب ‌توجه‌ می‌کنند.

زمانی مقدار زیادی مطلب، ازجمله برچسب‌های حاوی پیام‌های روشنگری حقیقت و تابلوهای نمایش اطلاعات، را به‌صورت محلی تهیه کردیم. شنیده بودیم که دولت محلی قصد دارد کاری انجام دهد. تمرین‌کنندگان درباره این موضوع که به رئیس بخش و سایر ادارات مطلب روشنگری حقیقت بدهند، بحث کردند. اما دوربین‌های نظارتی همه‌جا بودند، پس چه کسی حاضر بود برود؟ من و یک تمرین‌کننده دیگر برای انجام این کار اعلام آمادگی کردیم، درحالی‌که سایر تمرین‌کنندگان در خانه ماندند و افکار درست فرستادند. ما مطالب مختلف زیادی تهیه و آن‌ها را در پوششی زیبا بسته‌بندی کردیم. لباس‌های معمولی پوشیدیم و کلاه و ماسک به صورت زدیم. افکار درست فرستادیم تا دوربین‌های نظارتی دچار اختلال شوند. بعدازظهر، به اداره دولتی رفتیم. با آرامش مطالب را روی درهای اداره در طبقه دوم و سوم آویختیم و بدون مشکل بازگشتیم.

بعداً شنیدیم اعضای خانواده مقامات دولتی گفته‌اند انگار بمبی در ساختمان منفجر شده است. رئیس بخش می‌خواست با استفاده از دوربین‌های نظارتی بفهمد چه کسی مطالب را توزیع کرده است. ما تحت ‌تأثیر قرار نگرفتیم. ما به استاد کمک می‌کردیم آن‌ها را نجات دهند. استاد از ما محافظت می‌کنند و هیچ‌کس جرئت نخواهد کرد به ما دست بزند.

در سه سالی که من و شوهرم مغازه کوچک‌مان را اداره می‌کردیم، هیچ فرصتی را برای گفتن این حقیقت که فالون دافا خوب است به مشتریان از دست ندادیم. مردم از دوردست‌ها برای خرید، به مغازه ما می‌آمدند. درواقع استاد ترتیب می‌دادند که آن‌ها حقیقت را بیاموزند. شوهرم به آن‌ها کمک می‌کرد از ح.ک.چ خارج شوند.

تماس تلفنی برای روشنگری حقیقت

روزی یک تمرین‌کننده از منطقه‌ای دیگر برای تبادل تجربه نزد ما آمد. او گفت بسیاری از تمرین‌کنندگان، اکنون با تلفن همراه تماس می‌گیرند تا فایل‌های صوتی ازپیش‌ضبط‌شده را به‌منظور روشنگری حقیقت برای مردم پخش کنند؛ این کار در نجات مردم اثر گسترده‌ای دارد و همه می‌توانند از این روش استفاده کنند. او همچنین به‌تفصیل توضیح داد که چگونه می‌توان به‌طور ایمن تماس گرفت. فکر کردیم این روش عالی و بسیار راحت است. یاد گرفتیم چگونه پیام‌های ازپیش‌ضبط‌شده و شماره‌های تلفن را وارد گوشی کنیم. بنابراین گوشی‌ها و سیم‌کارت‌هایی خریدیم. هر تمرین‌کننده یک یا دو تلفن همراه خرید.

در ابتدا پیام‌ها را برای مجموعه‌ای از شماره‌ها پخش می‌کردیم. پیام‌های رادیو مینگهویی بسیار جامع بود و بسیاری از مردم آن‌ها را تا پایان گوش می‌کردند. برخی حتی تصمیم می‌گرفتند از ح.ک.چ خارج شوند. هر روز، تمرین‌کنندگان فهرست قابل‌توجهی از کسانی را داشتند که ازطریق این تماس‌ها از ح.ک.چ خارج شده بودند. گاهی‌ درحالی‌که پیام پخش می‌شد، فردی که پشت خط بود صحبت می‌کرد. برخی قدردانی می‌کردند، برخی ناسزا می‌گفتند، برخی درخواست پول داشتند. همچنین مأموران پلیسی بودند که تهدید می‌کردند تماس‌گیرنده را دستگیر می‌کنند. ما می‌خواستیم با طرف مقابل صحبت کنیم، اما چون پیام درحال پخش بود، امکانش نبود. در چنین شرایطی، برخی از ما مستقیماً با آن فرد تماس می‌گرفتیم. معمولاً هنگامی‌ که فردِ دریافت‌کننده درحین پخش پیام فریاد می‌زد یا تهدید می‌کرد، نمی‌ترسیدم چون فاصله زیادی با من داشت. اما وقتی گوشی را برمی‌داشتم تا مستقیماً حقیقت را روشن کنم، قلبم به‌سرعت می‌تپید. آن‌قدر مضطرب بودم که نمی‌دانستم چه بگویم. اما پس از برقراری چند تماس از این نوع، قلبم آرام شد.

یک‌ بار مردی گوشی را برداشت و گفت: «آیا شما انسانی واقعی هستید یا یک دستگاه؟» به‌نظر می‌رسید قبلاً پیام ازپیش‌ضبط‌شده را شنیده بود. با آرامش گفتم: «من انسان واقعی هستم، حالتان چطور است؟» سپس گفتم: «همه می‌خواهند در امان باشند، اما چطور می‌توان در امان ماند؟ بگذارید رازی را به شما بگویم. با اخلاص این عبارات را تکرار کنید: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است". بسیاری از کسانی که در مواجهه با خطر این عبارات را تکرار کرده‌اند، از بلا نجات یافته‌اند. آیا درباره فالون دافا چیزی می‌دانید؟ درباره خروج از ح.ک.چ شنیده‌اید؟» او گفت: «این موضوع ربطی به من ندارد. شما در همه ساعات تماس می‌گیرید و مزاحم زندگی‌ام می‌شوید.» گفتم: «برای شهروندان عادی کسب درآمد آسان نیست و همه می‌خواهند پولشان را حفظ کنند. اما ما پول خرج می‌کنیم تا به شما بگوییم چگونه هنگام وقوع بلا ایمن بمانید. این استادمان هستند که از ما می‌خواهند مردم گرانقدر چین را نجات دهیم.»

دوباره درباره فالون دافا با او صحبت کردم. گفتم: «نمی‌دانم شما چه کسی هستید، اما بگذارید به شما بگویم که مقامات بلندپایه اکنون درحال ترک ح.ک.چ هستند، زیرا هیچ‌کس نمی‌خواهد برای جنایات ح.ک.چ نقش سپر بلا را ایفا کند.» نگرشش به‌طرز قابل‌توجهی تغییر کرد، اما همچنان از ترک ح.ک.چ خودداری می‌کرد. گفتم: «ما نیم‌ ساعت صحبت کردیم. این انتخاب شماست که از ح.ک.چ خارج شوید یا نه. اگر فرصت را از دست بدهید، برای پشیمانی خیلی دیر خواهد بود. دیگر تماس را قطع می‌کنم.» او گفت: «کمکم کنید عضویتم در حزب را لغو کنم. من عضو حزب هستم. ممنون که چیزهای بسیار زیادی به من گفتید.»

گردآوری اطلاعات درباره آزار و شکنجه و ارتباط با مینگهویی

پیش از سال ۲۰۰۶، باید اطلاعاتی را که می‌خواستیم در وب‌سایت مینگهویی منتشر کنیم، نزد تمرین‌کنندگان شهرستان می‌بردیم. بعداً تمرین‌کننده‌ای به من کمک کرد یک صندوق پستی راه‌اندازی کنم و یاد گرفتم چگونه اطلاعاتی مانند «اظهاریه‌های رسمی»، مقالات کنفرانس‌های فا و اطلاعات مربوط به نهادها و افراد درگیر در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان را مستقیماً برای مینگهویی ارسال کنم. مأموران پلیس و کارکنان نهادهای درگیر در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان می‌گفتند تماس‌های زیادی از خارج از کشور دریافت می‌کنند. از تمرین‌کنندگان خارج از کشور، برای تلاش‌هایشان در آزادسازی تمرین‌کنندگان در چین سپاسگزارم.

هنگامی ‌که موعد تحویل مقالات برای فاهویی چین نزدیک می‌شود، حجم مقالات دریافتی زیاد است. من و تمرین‌کنندگان شب‌ها بیدار می‌مانیم و آن‌ها را تایپ می‌کنیم. در ابتدا، سرعت تایپم زیاد نبود و نحوه ویرایش مقالات را هم نمی‌دانستم. واقعاً کار خسته‌کننده‌ای بود. ویرایش مقالات همچنین روندی برای تزکیه است؛ آزمونی برای صبر. برخی تمرین‌کنندگان ماجرا‌های تزکیه‌ای ارائه می‌کنند که عالی به‌نظر می‌رسد، اما جزئیات کامل نیست؛ زمان یا مکان ذکر نشده است. برخی دَه صفحه مطلب نوشته‌اند با کلمات اشتباه فراوان و جمله‌های ناقص؛ بعضی نیز به‌جای حروف چینی، به پین‌یین می‌نوشتند و ما نمی‌توانستیم حدس بزنیم منظور نویسنده چیست.

همچنین مقالاتی بودند که مشکلاتی داشتند؛ مشکلاتی که شاید نویسنده متوجه آن‌ها نشده بود. چون همه به من اعتماد داشتند، باید موارد را بررسی می‌کردم. من نیز تمرین‌کننده هستم و قطعاً پیش آمده که قضاوت اشتباهی کرده باشم، یا چیزهایی را حذف کرده باشم که نباید حذف می‌شد. وقتی مقاله را پس از اعمال تغییرات، به تمرین‌کننده نویسنده بازمی‌گرداندم، گاهی او می‌گفت: «این همان چیزی است که می‌خواستم بگویم. چرا تغییرش دادی؟» پس از چند بار رخ‌دادن چنین موقعیت‌هایی، به درون نگاه کردم و مشکلات زیادی را یافتم، ازجمله منیت، فکر اینکه از دیگران بهتر هستم، یا تحمیل نظرم به دیگران.

متعاقباً توجهم را به تزکیه خودم معطوف کردم، و هنگام ویرایش مقالاتِ تمرین‌کنندگان، ذهنیتم تغییر کرد. با قلبم و با دقت ویرایش می‌کردم و مقالاتِ تمرین‌کنندگان را گرامی می‌داشتم. این‌ها سخنانی از قلب آن‌هاست، سرشار از اخلاص. این گزارش آن‌ها به استاد است. گاهی ماجرا‌هایشان مرا به گریه می‌اندازد. از صمیم قلب، ایمان قوی تمرین‌کنندگان به استاد، افکار درست و اعمال درست‌شان، و قلمرو رها از خودخواهی‌شان را تحسین می‌کنم. فاصله خودم با تمرین‌کنندگان و کاستی‌هایم را می‌بینم.

چند سال پیش، مینگهویی پیشنهاد کرد که تمرین‌کنندگان در چین، اطلاعات و عکس‌های مربوط به افرادی را جمع‌آوری کنند که در اداره امنیت عمومی، دادستانی، دادگاه و اداره دادگستری، و همچنین برخی کسب‌وکارها هستند و در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان نقش دارند. به این فکر افتادم که این اطلاعات را به‌صورت محلی گردآوری کنیم. پس از تبادل‌نظر با چند تمرین‌کننده، روشن شد که چرا باید این کار را انجام دهیم. به‌عنوان تمرین‌کننده، نباید از عاملان آزار و شکنجه نفرت داشته باشیم. افشای اعمال شیطانی آن‌ها، متوقف‌کردن آزار و شکنجه است. وقتی آن‌ها متوجه شوند که دستورات نادرست را اجرا می‌کنند و متوجه پیامدهای اهریمنی اعمال‌شان شوند، شاید بیدار شوند.

گردآوری این اطلاعات فوق‌العاده روان پیش رفت. اندکی بعد تمرین‌کنندگان فهرستی از افراد در محل‌های کار مختلف، ادارات دولتی و ایستگاه‌های پلیس تهیه کردند که مسئول آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان در ناحیه ما بودند. برخی عکس هم داشتند. تمرین‌کنندگانی بودند که عکس‌های عاملان را در اتاق‌های جلسه، هنگام یک کنفرانس دیدند و هوشمندانه با تلفن همراه از آن‌ها عکس گرفتند. سایر تمرین‌کنندگان رؤسای ایستگاه‌های پلیسی را که بارها تمرین‌کنندگان را مورد آزار و شکنجه قرار داده بودند در مراسم عروسی دیدند و عکس گرفتند. من و یک تمرین‌کننده دیگر در جلسه کمیته روستا شرکت کردیم، و آن بعدازظهر از پشت پنجره، از رئیس روستا که پیش‌تر تمرین‌کنندگان را مورد آزار و شکنجه قرار داده بود، عکس گرفتیم. همچنین اطلاعاتی درباره مأموران پلیسی که در آزار و شکنجه مشارکت داشتند، در ایستگاه پلیس دیدیم.

چند تمرین‌کننده که هماهنگ‌کننده در چند منطقه بودند، روزی برای تبادل تجربه گرد هم آمدند. تمرین‌کنندگان در شهر پیشنهاد کردند گزارشی از تمرین‌کنندگانی در ناحیه ما که طی دو دهه گذشته تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌اند تهیه و آن را در وب‌سایت مینگهویی منتشر کنیم. پیش‌تر گزارش‌های اجمالی مشابهی از شهر و شهرستان را که در مینگهویی منتشر شده بود خوانده بودم و مدت‌ها پیش این فکر را داشتم که آمار پرونده‌های تمرین‌کنندگان تحت آزار و شکنجه در ناحیه خودمان را ارائه کنم. اما وقتی نوبت به انجام واقعی کار رسید، احساس کردم بسیار دشوار است و آن را رها کردم.

شاید به‌دلیل همین خواسته‌ام بود که یک هماهنگ‌کننده محلی برای انجام این پروژه، سه نفر از ما را تعیین کرد. تمرین‌کنندگان اطلاعات جمع‌آوری‌شده قبلی را ارائه و آن‌ها را دسته‌بندی کردند. متوجه شدم حجم کار این پروژه بسیار سنگین است؛ چندصد تمرین‌کننده تحت آزار و شکنجه قرار گرفته بودند و هر پرونده باید بررسی می‌شد، که زمان زیادی می‌برد و پیش‌تر هرگز چنین کاری نکرده بودیم. آیا می‌توانستیم آن را به‌خوبی انجام دهیم؟ تمرین‌کنندگان در شهر، ما را تشویق کردند و تصمیم گرفتیم این کار را برعهده بگیریم. تمرین‌کنندگانی در شهر که قبلاً چنین گزارش‌هایی تهیه کرده بودند کمک، و در طول این مسیر ما را راهنمایی کردند. آن‌ها در الزاماتشان بسیار دقیق و سخت‌گیر بودند.

دو تمرین‌کننده‌ای که روی این پروژه کار می‌کردند به‌دلیل مشغله زیاد کار را رها کردند و من ماندم تا کار را کامل کنم. نگارش گزارش خلاصه آزار و شکنجه، زمان و صبر زیادی لازم دارد، اما بدون توجه به سختی، آن را انجام دادم. باید استقامت می‌کردم. هر روز در مطالعه گروهی فا شرکت می‌کردم، تمرینات را انجام می‌دادم و هرگز فرستادن افکار درست را از دست نمی‌دادم. تمرین‌کنندگان در شهر، دائماً مرا تشویق می‌کردند. پس از یک سال، گزارشی جامع تهیه کردیم که آزار و شکنجه طی ۲۰ سال در تمام بخش‌ها و روستاهای شهرستان را پوشش می‌داد. پس از آنکه تمرین‌کنندگان آن را بررسی، تکمیل و ویرایش کردند، در مینگهویی منتشر شد. دشواری‌هایی که در این روند با آن‌ها روبه‌رو شدم مرا صیقل داد و آموختم زمانی ‌که دروناً آشفته می‌شوم، تحمل کنم. از بسیاری چیزهایی که از فرهنگ ح.ک.چ آمده بود، ازجمله عادت ریشه‌دار سرسری‌ انجام دادن کارها، رها شدم. اکنون که به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم این استاد بودند که مرا به جلو پیش می‌بردند. با تدوین پرونده‌های آزار و شکنجه، بعدها در نگارش مقالات، کمی تجربه پیدا کردم. فهمیدم هر کاری که انجام می‌دهم یک دستاورد است.

تمرین‌کنندگانی در شهر که به‌طور مداوم در تهیه گزارش، به منطقه ما کمک می‌کردند دیدند که من در این زمینه تجربه دارم و از من خواستند در نوشتن پرونده‌های آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان شهر نیز کمک کنم. فکر می‌کردم که می‌توانم نفس ‌راحتی بکشم، اما دوباره کاری به من سپرده شد. کمی ترسیده بودم، اما ذهنیتم را اصلاح کردم. چون تمرین‌کنندگان به سراغم آمده بودند، احتمالاً این نظم و ترتیب استاد بود. من این مسئولیت را دارم و بنابراین آن را برعهده می‌گیرم. چون یک‌ بار این کار را انجام داده بودم، می‌دانستم چگونه کارها را پیش ببرم، بنابراین این ‌بار کمی آسان‌تر بود.

این نیز یک روند تزکیه بود. گاهی ساعت‌ها به‌دنبال اطلاعات یک فرد می‌گشتم، اما هیچ‌چیز پیدا نمی‌کردم. اطلاعاتی که به‌صورت آنلاین به دست می‌آوردم ناقص بود و حتی هنگام جست‌وجو برای اطلاعات، از تمرین‌کنندگان گلایه می‌کردم: «چرا هنگام تهیه گزارش، اطلاعات کامل را ارائه نکردند؟ آن تمرین‌کننده کجا دستگیر شد؟ کجا محکوم شد؟ و چه زمانی؟ گاهی فقط یک جمله است؛ چگونه می‌توانم روی آن کار کنم؟» سپس فکر می‌کردم: «در شرایط آزار و شکنجه آن زمان، کسب مقداری اطلاعات درباره آن تمرین‌کننده و عبور از فایروال اینترنت برای انتشار آن در مینگهویی آسان نبود. تمرین‌کنندگان فوق‌العاده‌اند. چطور می‌توانم ایراد بگیرم؟» یک بار دیگر، این موضوع رنجشم را آشکار کرد. پس از چندین ماه کار، سرانجام گزارشی از پرونده‌های آزار و شکنجه شامل چندصد تمرین‌کننده را دسته‌بندی و سامان‌دهی کردم.

وقتی از زندان آزاد شدم، تمرین‌کنندگان شهر پیشنهاد کردند که تجربه آزار و شکنجه‌ای را که از سر گذرانده بودم بنویسم و افشا کنم. بنابراین گزارشی نوشتم که در آن، بدرفتاری‌هایی و بی‌عدالتی‌هایی را که به من روا شده بود بیان کردم و آن را در مینگهویی منتشر کردم. روزی تمرین‌کننده‌ای با نسخه محلیِ هفته‌نامه مینگهویی، به خانه من آمد. او گفت: «این همان چیزی است که تجربه کردی. چند نفر از ما تازه تبادل‌نظر داشتیم و فکر کردیم این را توزیع کنیم. خواستیم اول از تو بپرسیم که آیا نگران می‌شوی، چون مردم در ناحیه ما تو را می‌شناسند.» گفتم: «ازآنجاکه از افشای آزار و شکنجه نمی‌ترسم، مشکلی نیست که تعداد زیادی از این روزنامه توزیع شود. اهریمن بیش از هر چیزی از افشا شدن می‌ترسد.»

در آن زمان، سه نسخه محلی هفته‌نامه مینگهویی تجربه مرا از اینکه چگونه تحت آزار و شکنجه قرار گرفته بودم منتشر کرد. زمانی‌ که ما دستگیر شدیم، مینگهویی به‌طور مداوم درباره اعمال شیطانیِ انجام‌شده توسط پلیس امنیت ملی گزارش می‌داد. تمرین‌کنندگان همچنین با رئیس پلیس امنیت ملی و قاضی تماس تلفنی گرفتند و نامه‌هایی برای روشنگری حقیقت ارسال کردند. شنیدم رئیس پلیس امنیت ملی گفته بود که خیلی تحت فشار است. پس از آزادی‌ام، به ایستگاه پلیس رفتم تا وسایلی را که به‌طور غیرقانونی توقیف کرده بودند پس بگیرم. رئیس پلیس دروغ گفت، و او در دفتر نبود و از دیدار با من امتناع کرد.

رابطه تقدیری مقدس

احساس می‌کنم با تمرین‌کنندگان اطرافم رابطه‌ تقدیری عمیقی دارم. شاید ما در طول بازپیدایی‌های‌مان در تاریخ، پدر و مادر، خواهر و برادر، دوستان صمیمی یا خویشاوند بوده‌ایم. ما با هم فا را مطالعه می‌کنیم، تمرینات را انجام می‌دهیم، بیرون می‌رویم تا درباره دافا به مردم بگوییم و کنفرانس‌های تبادل تجربه برگزار می‌کنیم. هنگامی‌ که آزار و شکنجه شدید بود، هر کسی لغزید، بالا کشیده شد؛ هر کسی سردرگم شد، تمرین‌کنندگان او را رها نکردند یا از او ناامید نشدند. آن‌ها از فا‌ی استاد برای بیدار کردن مکرر او که تحت آزار و شکنجه قرار گرفته بود استفاده می‌کردند. همه بدنی واحد را تشکیل می‌دادند، افکار درست می‌فرستادند و از قانون برای مقاومت در برابر آزار و شکنجه استفاده می‌کردند.

در سال‌های اعتباربخشی به فا، اغلب کارها را همراه چند تمرین‌کننده دیگر با هم انجام می‌دادم. یو سرشار از افکار درست است و درک روشنی از اصول فا دارد. او با افکار درست، در برابر آزار و شکنجه مقاومت کرد و زمانی‌ که در زندان بود هرگز تسلیم نشد. او ظاهراً کارمای بیماری داشت و پلیس چاره‌ای جز آزاد کردن او نداشت. ما دو نفر بیش از ده سال در یک جلسه کوچک مطالعه گروهی، فا را مطالعه می‌کردیم. هماهنگی بسیار خوبی با هم داشتیم و برای روشنگری حقیقت و توزیع بروشور بیرون می‌رفتیم. یو و من همکاران خوبی هستیم. ما مطالب را سریع و بدون مشکل تولید می‌کنیم. وقتی مشکلی در یکدیگر می‌بینیم، بی‌پرده به زبان می‌آوریم و هیچ‌کس ناراحت نمی‌شود. حالا که او به ناحیه دیگری نقل‌مکان کرده است، وقتی به زمان‌هایی فکر می‌کنم که با هم به فا اعتبار می‌بخشیدیم، درمی‌یابم که چقدر ارزشمند بود.

هونگ سه سال از من بزرگ‌تر است. بیشتر از همه با او کار کردم. ما با هم هماهنگ بودیم، مهارت‌ها را با هم یاد می‌گرفتیم، ملزومات و تجهیزات می‌خریدیم و به تمرین‌کنندگان کمک می‌کردیم مکان‌های تولید مطالب را راه‌اندازی کنند. برای تحویل مطالب بیرون می‌رفتیم و برای اعتباربخشی به فا هر کاری از دستمان برمی‌آمد انجام می‌دادیم. هونگ در وضعیت تزکیه خوبی است، مسئولیت‌پذیر است و در هماهنگی امور، مهارت بالایی دارد.

پس از مدتی طولانی کار مشترک، اغلب با هم اختلاف پیدا می‌کردیم. با اینکه می‌گویم باید به درون نگاه کرد، اما هنوز هنگام مواجهه با مشکلات، به مسئله پیش‌رو می‌پردازم و گاهی به بیرون نگاه می‌کنم. تمرین‌کنندگان مشاهده کردند که ما همیشه مشغول هستیم، زیاد بیرون می‌رویم و مشکلاتی را به ما گوشزد کردند، مانند وابستگی به انجام کارها، برعهده گرفتن همهٔ کارهای مربوط به فا و تأثیرپذیری از تعریف و تمجید تمرین‌کنندگان. با وجود شنیدن این نکات، به تزکیه خودم توجه نکردم.

یک بار من و هونگ هنگام توزیع بروشور دستگیر شدیم. پس از تأملی دردناک فهمیدم بیش از حد درگیر انجام کارها بوده‌ام و در تزکیه راسخ نبودم. این امر خسارت‌های زیادی به بدن واحد تمرین‌کنندگان وارد کرد. من و هونگ پس از بازگشت به خانه، چندین بار با هم از صمیم قلب تبادل تجربه کردیم و چیزهایی را که مطابق با فا نبود، اصلاح کردیم. مسئولیت‌هایمان را از سر گرفتیم و دوباره با هم کار کردیم.

موچون می‌تواند فا را با قلبش و به‌خوبی از بر بخواند و حس مسئولیت‌پذیری دارد. به‌دلیل آزار و شکنجه، مستمری کمی دریافت می‌کند. همسرش برای او شغلی آسان در شهری دیگر پیدا کرد که حقوق خوبی دارد، اما او از رفتن امتناع کرد. او تصمیم گرفت که بماند و تزکیه را در اولویت قرار دهد و شغلی محلی را شروع کند. از موتورسواری گرفته تا استفاده از سه‌چرخه و حالا خودرو، او به بخش‌ها و روستاها سفر می‌کند و همیشه کارهایی برای اعتباربخشی به فا انجام می‌دهد. ما اغلب از خودرو او استفاده می‌کنیم و گاهی با هم تعارض داریم. من و هونگ هریک اغلب اصرار داریم که حق با من است، درحالی‌که موچون همیشه کوتاه می‌آید.

روزی با یک وکیل قرار گذاشتیم که به بازداشتگاه برویم تا با تمرین‌کنندگان بازداشت‌شده ملاقات کنیم. به زمان تعیین‌شده نزدیک شده بودیم و مسیر را خوب نمی‌شناختیم. من و هونگ با اضطراب مسیرهای مختلف را پیشنهاد می‌کردیم و اصرار داشتیم که موچون مسیر اشتباهی را می‌رود. او ناراحت شد و شروع به سرعت‌گرفتن کرد. وقتی به یک چاله کوچک در جاده نزدیک می‌شدیم، سرعتش را کم نکرد. من به بالا پرتاب شدم و سرم به سقف خودرو برخورد کرد. من و هونگ متوجه شدیم که مسیرهای اشتباهی را گفته بودیم و عذرخواهی کردیم. طی سال‌های همکاری‌مان، موارد بسیار زیادی اتفاق افتاده بود که من اصرار داشتم حق با من است و اغلب موچون را سرزنش می‌کردم. تند صحبت می‌کردم و این آشکارا تجلی فرهنگ ح.ک.چ بود. پس از بازگشت به خانه تأمل کردم. خوب تزکیه نکرده بودم. سرم آسیب دیده بود و هنوز به درون نگاه نمی‌کردم. روز بعد که موچون را دیدم عذرخواهی کردم. او خندید، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده باشد.

مئی منطقی و خردمند است. او در سازماندهی امور مهارت دارد. در سال ۲۰۰۱ ، پس از بازگشت از پکن، اول به دیدن او رفتم. پارچه خریدم تا بنرهای کوچکی با پیام «فالون دافا خوب است» درست کنم. کیسه‌های کوچک شن را به دو سر آن بستیم و شب‌ها برای آویزان کردن بنرها روی درختان بیرون می‌رفتیم. همچنین با هم برای تحویل مطالب و چسباندن پیام‌ها در اماکن عمومی بیرون می‌رفتیم. او قبلاً کسب‌وکاری را اداره می‌کرد و مشغله زیادی داشت. هرگاه برای کاری مرتبط با اعتباربخشی به فا به سراغ او می‌رفتم، همیشه کارهای مغازه‌اش را کنار می‌گذاشت و با ما می‌آمد. مئی برای حضور تمرین‌کنندگان در جلسات کوچک مطالعه فا برنامه‌ریزی می‌کرد، بیرون می‌رفت تا حقیقت را به مردم بگوید، نامه‌هایی می‌نوشت تا مردم را از مزایای تمرین دافا آگاه کند و در نجات تمرین‌کنندگان و مقاومت در برابر آزار و شکنجه عملکرد خوبی داشت. ما اغلب هنگام کار با هم، مسائلی داشتیم که آزمونی برای تزکیه‌مان بود. چنین مشکلاتی بعداً ازطریق نگاه به درون حل شد.

اغلب به یاد می‌آورم که تمرین‌کنندگان چقدر با من خوب رفتار کردند و چه کمکی به من کردند و از آن‌ها سپاسگزارم. در زمان‌های سخت، تمرین‌کنندگان بی‌چشم‌داشت به من کمک کردند. هنگامی ‌که در زندان بودم، آن‌ها به خانواده‌ام کمک کردند و خانواده‌ام رفتار شرافتمندانه شاگردان دافا را دیدند و مدام می‌گفتند آن‌ها چقدر خوب هستند.

ما بیش از ۲۰ سال دوشادوش هم در مسیر اعتباربخشی به دافا پیش رفتیم. سختی‌ها و موانع مسیرمان را مسدود نکردند. همچنان به‌خوبی همکاری خواهیم کرد، با افکار درست عمل خواهیم کرد و مسیر الهی‌ای را که استاد برایمان نظم و ترتیب داده‌اند همراه با یکدیگر به‌خوبی طی خواهیم کرد.

متشکرم استاد! متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان!

(مقاله منتخب ارائه‌شده برای بیست‌ودومین کنفرانس فای چین در وب‌سایت مینگهویی)