(Minghui.org) عروسم زنی قوی است. او در دانشگاه، به حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ) پیوست و در مسابقه سخنرانی دانشگاه، جایزه اول را برد. همسایه‌ام قبلاً معلم او بود. وقتی همسایه‌ام شنید که پسرم با او قرار می‌گذارد، به من گفت که کنارآمدن با او آسان نیست.

پسر و عروسم بیش از ۲۰ سال است که ازدواج کرده‌اند و هرگز بچه‌دار نشده‌اند. عروسم رحم ناقصی دارد، بنابراین نمی‌تواند باردار شود. وقتی فهمید که نمی‌تواند باردار شود، ناراحت شد. هر بار که آخر هفته‌ها برای شام به خانه ما می‌آمد، بسیار حساس به نظر می‌رسید و می‌ترسید که حرف بدی درباره‌اش بزنیم.

خواهرانم در این مورد صحبت می‌کردند و می‌گفتند که در روستا، یک زن نمی‌تواند بیش از دو سال بدون بچه‌دار‌شدن در خانه‌ شوهرش بماند. آن‌ها به پسرم توصیه کردند که او را طلاق دهد. پسرم تحت تأثیر حرف‌های آن‌ها قرار گرفت و به من گفت که از اینکه همسرش نمی‌تواند بچه‌دار شود، خوشحال نیست. او را دلداری دادم و از دیدگاه فا، با او صحبت کردم: «وقتی ازدواج می‌کنی، باید مسئول همسرت باشی. ازدواج بین زن و شوهر فقط در یک دوره زندگی شکل نمی‌گیرد و باید گرامی داشته شود. درخصوص فرزندآوری، مسئولیت فقط برعهده او نیست.» پسرم کم‌کم آرام شد.

اکثر مردم این وضعیت را بسیار جدی می‌گیرند. بسیاری از زوج‌ها، وقتی زن نمی‌تواند بچه‌دار شود یا فقط دختر دارد، طلاق می‌گیرند. یک بار یکی از همکارانم، از من پرسید که چرا هنوز نوه ندارم. من معمولاً چیزی درباره آن نمی‌گفتم، زیرا می‌ترسیدم احساسات عروسم را جریحه‌دار کند. این بار، یک آشنای قدیمی که نیت بدی نداشت، پرسید، بنابراین حقیقت را به او گفتم. او پرسید که پسرم قصد دارد چه‌کار کند. گفتم: «پسرم با من موافق است. او برای سرنوشت ارزش قائل است و قصد طلاق ندارد. من به حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری اعتقاد دارم. باید با دیگران مهربان باشم.» برای این آشنا نیز حقیقت دافا را روشن کردم.

عروسم برای بدترین شرایط آماده بود. او به خواهرزاده‌ام گفت: «اگر او طلاق بخواهد، آن را می‌پذیرم. به‌هرحال هنوز کلی از پولش دست من است!» او درخصوص پول بسیار جدی بود.

در تمام این سال‌ها می‌خواستم پسرم و عروسم حقیقت دافا را درک کنند و مورد لطف قرار گیرند. اما به‌دلیل اشتباهاتی که در تزکیه‌ام مرتکب شدم، دو حادثه برایم رخ داد و در یک اردوگاه کار اجباری به‌طور غیرقانونی بازداشت شدم. عروسم بعد از آن باور نمی‌کرد که فالون دافا خوب است. خانواده او نیز نسبتاً مقاوم بودند و مطالب روشنگری حقیقت را نمی‌خواندند. برای مدت طولانی نمی‌توانستند ما تزکیه‌کنندگان را درک کنند.

عروسم بیش از یک بار مرا امتحان کرد و می‌خواست نظر واقعی‌ام را درباره بچه‌دارشدن بداند. یک بار طوری که انگار نگران نیست جلو من با شوخی گفت: «می‌خواستم به همین صورت، بدون بچه با پسرتان زندگی کنم، اما انتظار نداشتم که مجبور به طلاق شویم.» واکنشی نشان ندادم و چیزی نگفتم. فکر کردم شاید از رفتار من تعجب می‌کند. بعداً، وقتی شوهرم در بیمارستان بستری شد، عروسم نتوانست جلو خودش را بگیرد و ناگهان گفت: «وقتی کسی در بیمارستان است، تمام خانواده کمک می‌کنند. همه خیلی سرشان شلوغ است. اگر من فرزندی نداشته باشم، در آینده چگونه با چنین موقعیتی کنار خواهیم آمد؟ پسرت تنها فرزند است، اما وارثی ندارد!»

پاسخ دادم: «من خیلی درباره این موضوع فکر کرده‌ام. چون دافا را تمرین می‌کنم، می‌دانم که هر کسی سرنوشت خودش را دارد. داشتن یا نداشتن فرزند به کارهای خوب و بدی که زن و شوهر در طول زندگی‌های متعدد انجام داده‌اند، مربوط می‌شود. همچنین به اجداد مربوط می‌شود. وقتی اجداد تقوا جمع می‌کنند، فرزندان و برکات زیادی خواهند داشت. شما نمی‌توانید فقط به‌خاطر نداشتن فرزند طلاق بگیرید. اگر در زندگی قبلی، کاری را خوب انجام نداده‌ایم، باید در این زندگی آن را خوب انجام دهیم. ما باید کارهای خوب بیشتری انجام دهیم. اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، قطعاً از این موضوع ناراحت می‌شدم. چون دافا را تمرین می‌کنم، از روند طبیعی پیروی می‌کنم. اگر بتوانید حقیقت دافا را درک کنید، به دافا احترام بگذارید و به حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری احترام بگذارید، ممکن است معجزات اتفاق بیفتد. نمونه‌های زیادی از این دست وجود دارد.» او با شنیدن این حرف، خیالش راحت شد.

عروسم به‌طور چشمگیری خوشحال‌تر بود. اغلب می‌شنیدم که آهنگی را زمزمه می‌کرد، برای من لباس می‌خرید و غیره. گاهی اوقات پسرم را سرزنش می‌کرد: «چطور جرئت می‌کنی با مامان این‌طور صحبت کنی؟ مهربان باش.» او به من گفت که همکاران و همکلاسی‌هایش اغلب با مادرشوهر خود اختلاف دارند و این موضوع آن‌ها را خسته می‌کند. همه آن‌ها فکر می‌کردند او خوش‌اقبال است که چنین مادرشوهر خوبی دارد.

عروسم اغلب به والدینش می‌گفت که چقدر با او خوب هستیم و خانواده‌اش سپاسگزار بودند. مادرش قبل از فوت، درکش را از تزکیه‌کنندگان دافا ابراز ‌کرد. پس از فوت او، شوهرش تنها بود. هر وقت عروسم برای شام می‌آمد، اغلب یک پرس اضافی برایش درست می‌کردم تا برای پدرش ببرد. وقتی خانواده خاله‌اش از استان دیگری به دیدار ما می‌آمدند، برای ما هدایایی می‌آوردند تا از ما به‌خاطر مراقبت از او و پدرش تشکر کنند.

بعد از سال‌ها تعامل منظم عروسم با تزکیه‌کنندگان، افکار وی درحال تغییر است. یک بار شوهرم به‌دلیل برخی مسائل روزمره، از من عصبانی شد و جلو او و پسرمان مرا سرزنش کرد و حتی کتکم زد. جلو خودم را گرفتم که تلافی نکنم. وقتی بعداً با عروسم بیرون رفتم، به این اتفاق اشاره کرد و می‌خواست مرا دلداری دهد. گفتم: «چون خوب تزکیه نکردم، به همین دلیل است که این اتفاق افتاد. ما تزکیه‌کنندگان به درون نگاه می‌کنیم، خودمان را اصلاح می‌کنیم، وابستگی‌هایمان را از بین می‌بریم و سپس همه‌چیز حل می‌شود. این فرصتی برای من است تا شین‌شینگم را بهبود بخشم.» او از حرفم شوکه شد. فکر می‌کرد که با صحبت‌کردن با من، فرصتی به من می‌دهد تا از حسم درباره مورد بی‌انصافی قرارگرفتن‌ بگویم و خودم را خالی کنم؛ فکر می‌کرد می‌تواند به آرام کردن من کمک و آبرویم را حفظ کند. انتظار نداشت که اینقدر با آرامش، این حرف‌ها را بزنم.

یک روز که از کنار مدرسه‌ای رد می‌شدیم، از پسرم خواستم که دم در بایستد تا یک یوانی را که باید به فروشنده‌ای پس می‌دادم بدهم. عروسم گفت که آنجا پارک کردن مجاز نیست، بنابراین از آن‌ها خواستم که در ماشین بمانند تا خودم به آنجا بروم. او گفت: «این روزها مردم کم‌فروشی می‌کنند و شما نگران فقط یک یوان هستید!»

پاسخ دادم: «برایم مهم نیست که دیگران چگونه کسب‌وکار خود را مدیریت می‌کنند. من امور خودم را درست انجام می‌دهم!» این‌ها چیزهای کوچکی به نظر می‌رسند، اما تزکیه‌کنندگان هنوز هم باید آن‌ها را به‌خوبی انجام دهند. عروسم درباره این مسائلِ به‌ظاهر بی‌اهمیت به خانواده‌اش گفت. در یک مهمانی شام، خانواده شوهرم از من تعریف کردند و گفتند که به سلامتی من غبطه می‌خورند.

عروسم از حزب کمونیست چین و سازمان‌های جوانان آن خارج شد و مرتباً برای حمایت از یک دانشجوی فقیر که هرگز او را ندیده بود، پول می‌فرستاد. او درحال انجام کارهای خوب و جمع‌آوری تقواست. بعد از اینکه فهمید من برای ادای احترام به استاد، عود می‌سوزانم، یک جعبه عود مخصوص به ارزش بیش از ۲۰۰ یوان برایم آورد و گفت: «این‌ها کیفیت خوبی دارند. از این‌ها استفاده کنید.»

اقتصاد چین اخیراً رو به زوال بوده است و عروسم درخصوص شغلش ابراز نگرانی‌ کرده است. او را دلداری دادم و گفتم: «برای خانواده‌ای مثل ما مهم نیست.» ما دو خانه خریدیم، یکی برای اجاره دادن و دیگری برای زندگی آن‌ها. پول اجاره درواقع درآمد آن‌هاست. گفتم: «چند سال دیگر بازنشسته می‌شوی. به اندازه کافی برای غذا خوردن و زندگی کردن داری.» این واقعاً خیالش را راحت کرد.

آشنایان ما می‌گویند که عروسمان چقدر خوش‌اقبال است. یکی از آن‌ها گفت: «او خوش‌اقبال بوده که با خانواده شما ازدواج کرده و عروسِ کسی است که فالون دافا را تمرین می‌کند!» البته او مورد برکت دافا قرار گرفته است!

مقالاتی که در آن‌ها تزکیه‌کنندگان درک خود را به اشتراک می‌گذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیه یک فرد، ادراکش را در زمانی مشخص منعکس می‌کنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه می‌شوند.