(Minghui.org) در اوج آزار و شکنجه دافا توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، تعدادی مکان خانگی تولید مطالب روشنگری حقیقت راهاندازی شد. وقتی دادخواستهایی علیه جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ که آغازگر آزار و شکنجه فالون دافا بود، تنظیم کردیم، تمرینکننده هماهنگکنندهمان آنقدر سرش شلوغ بود که نمیتوانست به همه امور رسیدگی کند. من با کمک استاد نیکخواهمان، از الگوی موجود در وبسایت مینگهویی استفاده و به سازماندهی و چاپ شکایات سایر تمرینکنندگان کمک کردم. در طول این روند، درباره تجربیات تزکیهمان گفتگو کردیم و با همکاری یکدیگر، شکایات علیه جیانگ را برای دادستانی عالی خلق و دیوان عالی خلق ارسال کردیم که گواهی تحویل آنها را امضا کردند. تمرینکنندگان محلی با یکدیگر همکاری و مانند بدنی واحد رشد کردند و افکار درست نیرومندی فرستادند. هیچیک از تمرینکنندگان در ناحیه ما که علیه جیانگ شکایت کرده بودند، توسط مقامات ح.ک.چ یا پلیس مورد آزارواذیت قرار نگرفتند. [بخشی از متن مقاله]
**********
وقتی آزار و شکنجه آغاز شد، وزنم کمتر از ۱۰۰ پوند (حدود ۴۵ کیلوگرم) بود و با دوچرخه، مطالب روشنگری حقیقت را که از من سنگینتر بودند در جادههای باریک روستایی حمل میکردم. وقتی دوچرخه را از سربالاییها بالا میبردم، احساس میکردم بار سنگینی که بر ترک دوچرخه بود، مرا بهسمت پایین میکشد. تمام تلاش خود را برای نگهداشتن فرمان به کار میگرفتم و از استاد کمک میخواستم. هر بار، مطالب روشنگری حقیقت را سالم به خانه میآوردم.
اغلب با تمرینکننده دیگری هماهنگ میکردم تا شبها مطالب روشنگری حقیقت را به تکتک منازل برسانیم. شبی سرد و در زیر نور کمرنگ ماه، همین که وارد کوچهای باریک شدم، دو سگ بزرگ از نژاد ماستیف تبت، از پشت دری نیمهباز بهسمت من یورش آوردند. ذهنم از کار افتاده بود. دستم را که مطالب در آن بود تکان دادم و بهآرامی گفتم: «برگردید!» آن دو سگ برگشتند و حتی پارس هم نکردند.
در آن لحظه نترسیدم، اما وقتی از کوچه بیرون آمدم، وحشت سراسر وجودم را گرفت. وقتی تمرینکننده همراهم را دیدم، هنوز میلرزیدم. او دستم را گرفت و گفت: «نگران نباش. ما استاد را در کنارمان داریم!»
یک بار همراه آن تمرینکننده بیرون رفتیم تا بنرهای روشنگری حقیقت را در امتداد بزرگراه نصب کنیم. بیش از شش ماه باردار بودم. وقتی چراغهای چشمکزن خودروی پلیس را از دور دیدیم که بهسمت ما میآمد، سریع داخل گودال کنار بزرگراه سُر خوردیم. او برای پنهانکردن من، روی من خوابید. وقتی سالم به خانه برگشتیم، لبخند زدیم. او گفت: «من احمق هستم و کاملاً فراموش کردم که بارداری. فقط میخواستم مطمئن شوم تو در امان هستی. اگر من دیده میشدم، تو را هم پیدا میکردند.» بعد از اینکه خندیدم، اشک در چشمانم حلقه زد، زیرا او خیلی ازخودگذشته بود.
در اوج آزار و شکنجه توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، تعدادی مکان خانگی تولید مطالب روشنگری حقیقت راهاندازی شد. وقتی دادخواستهایی علیه جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ که آغازگر آزار و شکنجه فالون دافا بود، تنظیم کردیم، تمرینکننده هماهنگکننده ما آنقدر سرش شلوغ بود که نمیتوانست به همه امور رسیدگی کند. با کمک استاد نیکخواهمان، از الگوی موجود در وبسایت مینگهویی استفاده و به سازماندهی و چاپ شکایات سایر تمرینکنندگان کمک کردم. در طول این روند، درباره تجربیات تزکیهمان گفتگو کردیم و با همکاری یکدیگر، شکایات علیه جیانگ را برای دادستانی عالی خلق و دیوان عالی خلق ارسال کردیم که گواهی تحویل آنها را امضا کردند. تمرینکنندگان محلی با یکدیگر همکاری و مانند بدنی واحد رشد کردند و افکار درست نیرومندی فرستادند. هیچیک از تمرینکنندگان در ناحیه ما که علیه جیانگ شکایت کرده بودند، توسط مقامات ح.ک.چ یا پلیس مورد آزارواذیت قرار نگرفتند.
وقتی برای تمرینکنندهای که دستگیر و بازداشت شده بود جلسه دادرسی برگزار شد، یک تمرینکننده هماهنگکننده از وکیل خواست با قاضی صحبت کند تا اجازه دهد سایر تمرینکنندگان بهعنوان اعضای خانواده در جلسه حضور یابند تا در همان نزدیکی افکار درست بفرستند. وکیل به بازداشتگاه رفت تا با قاضی صحبت کند. شش تمرینکننده، والدین ۸۰ساله آن تمرینکننده را همراهی کردند و با اسامی واقعیمان دم در نگهبانی ثبتنام کردیم. افکار درست فرستادیم و وارد بازداشتگاه شدیم. از دیگران پرسوجو کردیم تا بفهمیم جلسه دادرسی در کدام ساختمان برگزار میشود. بهطرز شگفتانگیزی، از در الکترونیکی محافظتشده عبور کردیم و وارد سالن شدیم تا افکار درست بفرستیم.
حدود ۲۰ دقیقه بعد، فردی با ظاهر رسمی وارد شد و فریاد زد: «چه کسی اجازه داده وارد شوید؟ بیرون بروید!» تکان نخوردیم. او سپس بر سر نگهبان داد زد: «چه کسی اجازه داد آنها به داخل بیایند؟» نگهبان با عجله وارد شد و آن فرد سرزنشش کرد. نگهبان به ما نگاه کرد و سپس ما را به بیرون هل داد.
نگهبان، جلو در به ما ناسزا گفت. با آرامش به او گفتم: «عصبانی نشو. خویشاوندی که بازداشت شده، فرد خوبی است و هیچ جرمی مرتکب نشده است. به والدین سالخوردهاش نگاه کن.» هنوز صحبتم تمام نشده بود که نگهبان دست از فحاشی برداشت و به قسمت سایه کنار ساختمان رفت. سرش را پایین انداخت و ساکت آنجا ایستاد.
در طول اوج آزار و شکنجه توسط ح.ک.چ، تعدادی مکان خانگی تولید مطالب راهاندازی شد. با کمک یکی از تمرینکنندگان، من نیز یک مکان تولید مطالب خانگی راهاندازی کردم. اما هیچگونه آشناییای با کامپیوتر نداشتم.
تمرینکنندهای که مهارتهای کامپیوتری داشت، برای اجتناب از آزار و شکنجه شدن مجبور شد خانهاش را ترک کند. او برخی مهارتهای پایهای کامپیوتر، ازجمله نحوه در دست گرفتن ماوس و نحوه استفاده از صفحهکلید را به من آموخت. پیش از رفتنش، به من گفت که تمرین کنم. بعد از رفتنش، هیچچیز را به خاطر نمیآوردم، جز اینکه چطور کامپیوتر را روشن و خاموش کنم. جرئت نمیکردم آن را لمس کنم و مضطرب بودم.
روزی در محل کار شنیدم که مدیر درحال سرزنش مرد جوانی است. مدیر میگفت که اگر او دوباره تا نیمهشب بیرون باشد و بازی کامپیوتری انجام دهد، اخراج میشود، زیرا با خواب ناکافی، کار با دستگاهها خطرناک است. همین که شنیدم او کار با کامپیوتر را بلد است، از او پرسیدم: «چه کسی کار با کامپیوتر را به تو یاد داد؟» او با غرور گفت: «لازم نیست کامپیوتر یاد بگیری. فقط با آن ور برو و روی ماوس کلیک کن. نگران نباش. خودت استاد میشوی.»
نمیفهمیدم منظورش چیست. اما امتحان کردم و روی هر چیزی کلیک کردم. ترسم کمتر شد و توانستم با ماوس کار کنم. بالاخره قدم اول را برداشتم.
در ابتدا، تولید مطالب آسان نبود. گرچه تمرینکنندگان در انجمن فنی پشتیبانی میکردند، اما خودم هیچ دانشی درباره کامپیوتر نداشتم و برخی اصطلاحات را نمیفهمیدم. انگلیسی بلد نبودم، جز الفبا. بنابراین صرفاً طبق دستورالعملهای فنی، کار را کپی میکردم و با حدس و گمان کار را پیش میبردم.
وقتی به مانعی برخورد میکردم، حتی به ترک این پروژه فکر میکردم. اما این جملات مرا تشویق میکرد که تسلیم نشوم: «بعد از فشردن یک کلید مشخص، صدای جیکجیک پرندگان را شنیدم. بعدِ آن کلید بعدی را فشار دادم.» این جملات مربوط به مقاله تبادل تجربه یک تمرینکننده داوطلب مسنِ خارج از کشور بود که در پروژهای مشارکت داشت و هنگام آغاز آزار و شکنجه، آن پروژه با کمبود افراد فنی روبهرو بود. آن تمرینکننده مسن نه انگلیسی بلد بود و نه مهارت فنی داشت. او یادداشتها را روی دیوار میچسباند و با دنبال کردن آنها، کار میکرد.
برای کاهش بارِ کار تمرینکننده فنی، سایر تمرینکنندگان که امکان دسترسی به اینترنت داشتند تصمیم گرفتند برخی مهارتها، ازجمله سیستمهای کامپیوتری، نحوه نصب برنامهها و انجام برخی تعمیرات اولیه را یاد بگیرند. یک تمرینکننده مسن که فقط تا کلاس سوم ابتدایی در دوران انقلاب فرهنگی درس خوانده بود، تقریباً الفبای پینیین چینی را فراموش کرده بود، چه برسد به انگلیسی. ما با هم مطالعه و با استفاده از انگلیسی و چینی، تجربههایمان را بهاشتراک میگذاشتیم. برای مثال، تمرینکننده فنی میگفت: حرف انگلیسی «N» را وارد کن و سپس کلید «Enter» را بزن. وقتی آن تمرینکننده مسن کار میکرد، حرف «n» را با پینیین چینی میگفت. او حروف را با پینیین چینی بیان میکرد. ما آن را به انگلیسی ترجمه میکردیم و سپس کلید مربوطه را فشار میدادیم.
این تمرینکننده مسن بعدها در دانلود از اینترنت، چاپ مطالب، رایتکردن سیدی، نصب سیستمهای کامپیوتری و تعمیرات ابتدایی رایانه و چاپگرها مهارت یافت.
در دوران قرنطینه کووید، بلندگوها هر روز اطلاعیه پخش میکردند. مردم جرئت نداشتند بیرون بروند یا با دیگران صحبت کنند. میدانستم مردم در خطر هستند. این آموزه استاد را ازبر میخواندم: «مریدان دافا یگانه امید برای نجات مردم هستند.» («تنها امید»، در هنگ یین۳) درگیر ترس بودم. سال قبل از پاندمی، مقامات ح.ک.چ جلسهای در شهر ما برگزار کردند. من بهمدت یک هفته کامل، روزانه ۲۴ ساعت تحتنظر بودم. هر شب یک خودرو نظارتی جلو ساختمان ما بود. همه همسایهها میدانند من دافا را تمرین میکنم. در محله ما، که شامل شش ساختمان میشود، ۱۳ دوربین نظارتی وجود داشت.
درِ ورودی محله نگهبانی میشد و ورود غریبهها دشوار بود. توزیع مطالب اطلاعرسانی در محله، به این معنی بود که آن کارِ من بوده است. فا را مطالعه کردم و افکار درست فرستادم. درنهایت، افکار درست برآمده از فا بر ذهنیت ترسم غلبه کرد. مطالب را دم در همه خانههای محله توزیع کردم. صرفنظر از اینکه قرنطینه چقدر سختگیرانه بود، تمرینکنندگان جدیدترین مقالات استاد را میرساندند و با خردمندی، اطلاعات را بهاشتراک میگذاشتند.
با یادآوری مسیر تزکیهام، متوجه شدم که ظرفیت ذهنم بالا رفته است. از فردی خودخواه و بیتفاوت، به فردی شجاع و مسئول تبدیل شدم. قبلاً شخصی ترسو بودم. تمام این تغییرات فقط با تلاش خودمان حاصل نمیشود؛ استاد به ما کمک میکنند. دلیل اینکه میتوانیم کارهایی انجام دهیم که انسانهای عادی نمیتوانند، این است که ما استاد و دافا را داریم. ما موجوداتی هستیم که بهوسیله دافا خلق شدهایم و ما درحال کمک به استاد در اصلاح فا هستیم.
(گزیدهای از مقالات ارسالی برای بیستودومین کنفرانس فای چین در وبسایت مینگهویی)
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.