(Minghui.org)

درود بر استاد!

درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

به‌مناسبت بیست‌ودومین کنفرانس فا چین در مینگهویی، مایلم روند تزکیه‌ام در غلبه بر مداخله کارمای فکری در طول تعطیلات تابستانی امسال، همراه با چند پیشرفت کوچکم پس از آن را به استاد گزارش دهم و نیز با هم‌تمرین‌کنندگان به‌اشتراک بگذارم.

غلبه بر مزاحمت‌ ناشی از کارمای فکری

استاد بیان کردند:

«کارمای قدرتمند دیگری وجود دارد که تأثیر بسیار زیادی بر تمرین‌کنندگان می‌گذارد، نام آن کارمای فکری است‌.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

در سال ۲۰۱۶، هنوز تمرین‌کننده‌ای جدید بودم. به‌دلیل نداشتن درکی عمیق از اصول فا و اینکه افکار درستم به اندازه کافی قوی نبودند، نتوانستم در برابر محنت‌ها و تحولات ناگهانی خانوادگی که پیش آمد، ایستادگی کنم. افکار و عقاید و تصورات بشری و احساسات بر من غلبه کرد و ذهنم هر روز پر بود از افکار پراکنده و مزاحم. از افکار مربوط به شهرت، منفعت و احساسات، کارمای زیادی تولید کردم که باعث حالت سنگینی و گیجی و مه‌آلودگی ذهنی‌ام شد.

به‌تدریج، در سمت چپ سرم احساس گرفتگی، تورم و درد ایجاد شد. در وخیم‌ترین حالت، ناراحتی به گونه و سمت چپ گردنم گسترش می‌یافت و صدای مداومِ ترکیدن را در شقیقهٔ چپم احساس می‌کردم. هرگز این علائم را جدی نگرفتم تا امسال، هنگامی‌ که به‌طور جدی توانایی‌ام برای انجام سه کار را مختل کرد. آنگاه بود که فهمیدم مداخله ناشی از موانع کارمایی قابلِ چشم‌پوشی نیست و تأثیرش بر یک تزکیه‌کننده واقعاً عظیم است.

این مداخله به‌شکل بی‌قراری مداوم ظاهر می‌شد، طوری که هنگام فرستادن افکار درست، حتی یک دقیقه هم نمی‌توانستم آرام بنشینم. ذهنم مانند دریای طوفانی به‌هم می‌ریخت. هنگام تمرکز بر روی واژهٔ «ازبین رفتن»، سمت چپ سرم احساس گرفتگی و فشار می‌کرد، گویی چیزی آن را محکم می‌فشرد. این‌قدر آزاردهنده بود که تمایلم به فرستادن افکار درست را از دست می‌دادم.

در هنگام مطالعه فا، اغلب دچار مداخله شدید می‌شدم. هنگام خواندن، افکار تصادفی و نامرتبط حواسم را پرت می‌کرد و ناخواسته تمرکز مرا می‌ربود. درنتیجه، فا در قلبم نفوذ نمی‌کرد و خیلی زود احساس خواب‌آلودگی می‌کردم. سال‌ها بود که در مطالعه فا، درک چندانی به‌دست نیاورده بودم. به‌تدریج حتی نمی‌توانستم یک سخنرانی از جوآن فالون را در یک روز تمام کنم و به‌ناچار فقط به ازبر کردن تکیه می‌کردم تا چیزی از تعالیم را در ذهن نگه دارم.

در هنگام انجام تمرینات، به‌ویژه ایستادن در حالت «نگه‌داشتن چرخ» به‌مدت یک ساعت یا هنگام مدیتیشن، بیش از چند دقیقه نمی‌توانستم آرام بمانم و ذهنم به‌شدت سرگردان می‌شد. کم‌کم ناامیدی در من شکل گرفت و بارها پیش آمد که نتوانستم تمرین را تا پایان ادامه دهم.

برای عبور از این مانع، بخش «خودآگاه اصلی شما باید قوی باشد» را بارها و بارها ازبر خواندم، هنگام راه‌رفتن، پیش از خواب، در اوقات آزاد، و پیش از مطالعه فا. اندکی کمک کرد، اما مشکل را به‌طور بنیادی حل نکرد. ازبرخواندنِ بخش «ذهنی پاک و شفاف»، به‌طور موقت آرامش می‌آورد، اما پس از چند روز دوباره مشکل بازمی‌گشت.

استاد بیان کردند:

«علت اصلی اینکه نمی‌توانید به سکون برسید به تکنیک‌تان ربطی ندارد و به این علت هم نیست که رمز موفقیت را نیافته‌اید، بلکه علتش این است که ذهن‌تان یا آنچه درون قلب‌تان است پاک و خالص نیست.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

سال‌ها بود که این بخش را ازبر خوانده بودم و همیشه تصور می‌کردم «پاک و خالص نبودن» مربوط به «سکون» در ورود به حالت آرامش است، اما درواقع منظور «ناپاکیِ افکار و ذهن خودِ فرد» است.

در این تعطیلات تابستان، بیشترِ اوقات تنها بودم؛ بنابراین با داشتن فرصت زیاد تصمیم گرفتم عمیقاً خودکاوی کنم و به پیشرفت‌های محکم و اساسی دست یابم.

غلبه بر افکار نادرست با اتکا به آموزه‌های فا

از لحظه‌ای که صبح چشمانم را باز می‌کنم تا زمانی ‌که شب به خواب می‌روم، به‌دقت مراقب افکارم هستم و هر اندیشهٔ نادرستی را فوراً رد می‌کنم. پیوسته این فا را ازبر می‌خوانم: «خودآگاه اصلی شما باید قوی باشد»، «ذهنی پاک و شفاف» (سخنرانی ششم، جوآن فالون) و نیز:

«"من مرید لی هنگجی هستم، نظم و ترتیب‌‏های دیگر را نمی‌‏خواهم و آن‌ها را به رسمیت نمی‌‏شناسم"-- آن‌‏وقت جرئت نمی‌‏کنند چنان کاری کنند. پس همگی را می‌توان حل و فصل کرد. وقتی که واقعاً بتوانید این کار را انجام دهید، نه اینکه فقط بگویید بلکه آن را به مرحله‌ عمل درآورید، استاد قطعاً به حمایت از شما برمی‌خیزد.» (آموزش فا طی جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده)

هنگام انجام تمرینات، ابتدا کاملاً آرام بودم. خیلی زود فکری به ذهنم خطور کرد: «برای عنوان شغلی‌ام هنوز لازم است چه مدرکی بگیرم؟ امسال راهی برای گرفتن آن پیدا می‌کنم.» فوراً آن فکر را تشخیص دادم و اجازه ندادم مداخله پا بگیرد. هم‌زمان به درون نگاه کردم، این همان وابستگی به شهرت و منفعت بود که باید پاک می‌شد. آرام و بی‌صدا تعالیم استاد را تکرار کردم.

چندی نگذشته بود که فکر دیگری مزاحم شد: «وقتی لباس‌های پاییز به بازار بیاید، یک شلوار گرم‌کن بخرم تا با آن بلوز قدیمی‌ام ست شود.» سریع آن را تشخیص دادم و ازبین بردم، این وابستگی به لباس، علاقه به زیبایی، و میل به خودنمایی بود. بازهم تعالیم استاد را بی‌صدا تکرار کردم.

پس از مدتی، افکاری مانند «برای برادرزاده‌ها چه کنم؟»، «چطور خانه را بازسازی کنم؟» و «چه کسی پشت سرم چه گفت» پدیدار شد و باعث بی‌قراری‌ام شد. وقتی رفتارهای گذشتهٔ شوهر سابقم و خانواده‌اش را به یاد می‌آوردم، هنوز احساس خشم می‌کردم. اما بلافاصله این افکار را تشخیص می‌دادم و پاک‌شان می‌کردم. هم‌زمان به درون نگاه می‌کردم تا وابستگی‌هایم را بیابم: وابستگی به روابط خانوادگی، رنجش، راحت‌طلبی، و میل به زندگی عادی و بی‌دردسر. سپس بازهم تعالیم استاد را بی‌صدا ازبر می‌خواندم. چند روز به ‌این شکل مستمر ادامه دادم و نتیجه بسیار خوب بود، سرم از آن وضعیت‌های نادرست خالی شد.

ارتقا ازطریق مطالعهٔ دقیق فا و با توجه کامل

در گذشته، هنگام مطالعه فا، تصور می‌کردم برخی اصول را درک می‌کنم و آن‌ها را با تجربیات خودم مرتبط می‌کردم و می‌گذاشتم ذهنم آزادانه جولان بدهد. اما افکارم اغلب از مسیر منحرف می‌شد. درواقع، این کارمای فکری خودم بود که مداخله ایجاد می‌کرد.

اکنون عمداً سرعتم را کم می‌کنم و هر جمله را با دقت می‌خوانم، بدون اینکه در جستجوی درک ویژه‌ای باشم، فقط معنای سطحی را جذب می‌کنم. هرگاه فکری مزاحم می‌شود، کتاب را کنار می‌گذارم، فوراً آن فکر را پاک می‌کنم و به درون نگاه می‌کنم تا وابستگی‌هایم را بیابم.

پس از چند بار تلاش به این شکل، توانستم فا را در آرامش کامل بخوانم. ذهنم روشن و درخشان شد. وقتی در وضعیت لوتوس کامل می‌نشستم، بدن و ذهنم احساس آرامش عمیق داشت. گاهی نور آبی‌ کوچکی را می‌دیدم که یک یا دو بار روی صفحات سوسو می‌زد. گاهی یک جمله یا چند خط از فا به‌صورت برجسته جلوه می‌کرد، و شماره آن صفحه را یادداشت می‌کردم.

پس از پایان هر سخنرانیِ جوآن فالون، چند جمله‌ای را که برجسته شده بود بارها می‌خواندم، ازبر می‌کردم و می‌نوشتم. خودکارهای قابل‌پاک‌شدن خریدم و آن‌ها را چند بار نوشتم. وقتی این جملات فا را مرور کردم، فهمیدم همهٔ آن‌ها راهنمایی برای بهبود شین‌شینگ (سرشت قلب و ذهن) من هستند. واقعاً از استاد سپاسگزارم که این شاگرد کم‌لیاقت خود را آگاه کردند و نجاتم دادند.

چند روز بعد متوجه شدم که می‌توانم هنگام فرستادن افکار درست، ذهنم را بیشتر و بیشتر آرام کنم، گاهی همان لحظهٔ نشستن، به سکون می‌رسیدم. دوره‌های آرامشم در تمرین دوم، حالت‌های نگه‌داشتن چرخ، و در مدیتیشن طولانی‌تر شد. بی‌قراری ناپدید شد و دوباره همان حالت عمیقی از تزکیه را تجربه کردم که در آغازِ تمرین تجربه کرده بودم. با خود گفتم: تنها زمانی‌که قلب واقعاً «پاک» باشد می‌تواند به «سکون» برسد.

یک پیشرفت ازطریق کارمای بیماری

من در نواحی شمالی زندگی می‌کنم، جایی که نوعی علف «افسنطین» از اواسط ژوئیه تا اواسط سپتامبر هر سال شکوفه می‌دهد. این رویداد سالانه در بسیاری از افراد، باعث التهاب آلرژیک مخاط بینی می‌شود. علائم رایج شامل خارش بینی، عطسهٔ مکرر و آبریزش شدید بینی است؛ خارش چشم‌ها، گلو و مجرای گوش؛ و همینطور پوستی که با کوچک‌ترین خراش، قرمز و تحریک می‌شود. در موارد شدید، ممکن است گرفتگی شدید، آسم و مشکل در تنفس ظاهر شود. تاکنون درمان مشخصی برای این مشکل شناخته نشده و اغلب سال‌به‌سال بدتر می‌شود.

من برای اولین ‌بار در تابستان ۲۰۱۱، به این علائم دچار شدم، اما پس از مصرف دارو حالم بهتر شد. در سال ۲۰۱۲، پس از آنکه تمرین فالون دافا را آغاز کردم، این علائم دوباره ظاهر شد. می‌دانستم این پاک‌سازی کارما است، بنابراین دیگر به استفاده از دارو فکر نکردم.

اما اکنون بیش از یک دهه است که این علائم هر سال بدون استثنا بازمی‌گردند و به‌نظر می‌رسد هر بار شدیدتر می‌شوند؛ حتی چند بار به‌صورت توهمِ حملات شدید آسم بروز کرد.

در سال‌های نخست تمرین، فکر می‌کردم این ازبین‌بردن کارماست. بعدها تصور کردم این مداخله نیروهای کهن است، بنابراین تلاش کردم با فرستادن افکار درست آن را نفی کنم، اما تأثیر چندانی نداشت. حتی هنگام به‌کارگیری اصول فا نمی‌توانستم ریشهٔ مسئله را بیابم یا آن را حل کنم. سردرگم و درمانده شده بودم، و هر بار با رسیدن این فصل، نگرانی و ترس در من شکل می‌گرفت.

شاید دیگران درک نکنند، اما خارش واقعاً ‌تحمل‌ناپذیر و آبریزش مداوم بینی آزاردهنده بود. به‌ویژه هنگام مطالعه فا و انجام تمرینات، بارها مجبور می‌شدم بینی‌ام را پاک کنم، این هم بی‌احترامی به استاد و فا بود و هم ریتم تمرینات را مختل می‌کرد. علاوه‌براین، هر روز دو تا سه بسته دستمال‌کاغذی مصرف می‌کردم و همیشه باید با خودم مقدار زیادی دستمال می‌داشتم. گاهی هنگام بیرون رفتن کیسه زباله همراهم نبود و ناچار همه‌جا دنبال سطل زباله می‌گشتم تا دستمال‌ها را دور بیندازم که واقعاً مشکل‌ساز بود.

امسال دوباره علائم ظاهر شد و کمی دلسرد شدم. اما طی چند روز تزکیهٔ فشرده برای غلبه بر کارمای فکری، ناگهان متوجه شدم که تا وقتی آرامشم را حفظ کنم، هیچ علامتی ظاهر نمی‌شود، همه‌چیز طبیعی است. اما به‌محض اینکه افکار عادی بشری در ذهنم می‌آمد، بینی‌ام شروع به خارش می‌کرد. پس از ازبر خواندن فا و آرام‌کردن ذهن، همه‌چیز دوباره طبیعی می‌شد.

یک روز صبح هنگام انجام تمرینات، ذهنم آرام نمی‌گرفت. بی‌وقفه عطسه و بینی‌ام را پاک می‌کردم. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان یادآوری کرد که باید با افکار درست، این مداخله‌ها را نفی و رد کنم. تمرکزم را بر پاک‌کردن هر فکر و هر تصور گذاشتم و کم‌کم به حالت عادی برگشتم.

اگرچه این مداخله کاملاً ازبین نرفته است، اکنون عمدتاً صبح هنگام بیدارشدن از خواب ظاهر می‌شود. هنوز جنبه‌هایی هست که باید در آن‌ها پیشرفت کنم. ازاین‌پس، باید به هر فکر و هر تصور بشری‌ام توجه کنم. صمیمانه از اینکه سال‌ها درک کافی نداشتم و در تزکیهٔ واقعیِ قلب و ذهن کوتاهی کردم و بی‌شمار فرصت رشد را از دست داده‌ام، احساس پشیمانی و حسرت می‌کنم. این پیشرفت غیرمنتظره پریشانی و نگرانی‌ام را از بین برده و اراده‌ام را استوار کرده است: باید کارما را ازبین ببرم و دیگر اجازه ندهم هیچ مداخله‌ای وارد شود.

روشنگری حقیقت برای غریبه‌ها

به‌دلیل ترس، غرور و نگرانی‌هایم، قبلاً فقط با آشنایان یا هنگام خرید دربارهٔ دافا و آزار و شکنجه صحبت می‌کردم و در طول یک سال فقط می‌‌توانستم با چند نفر صحبت کنم. امسال تابستان می‌خواستم از این مانع عبور کنم و با غریبه‌ها دربارهٔ فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت کنم. اما چگونه باید با افراد ناآشنا گفتگو را آغاز کنم؟ دربارهٔ چه موضوعاتی صحبت کنیم؟

وقتی این آرزو را در ذهنم داشتم، استاد با نشان‌دادن افراد بسیاری در محلهٔ خودم و محله‌های اطراف که دچار عوارض سکته شده بودند، به من کمک کردند. بین آنان پیر و جوان، زن و مرد، همه نوعی بودند و واقعاً دیدن تلاش‌شان برای راه‌رفتن دلخراش بود. از موضوع پیشگیری از بیماری و حفظ سلامتی شروع می‌کردم و تمرکزم بیشتر بر سالمندان بود.

در اولین روزی که بیرون رفتم، با ده نفر صحبت کردم که همه حقیقتِ فالون دافا را پذیرفتند. همچنین هفت نفر را قانع کردم که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن، لیگ جوانان و پیشگامان جوان، خارج شوند. سه نفر دیگر هم که با آن‌ها صحبت کردم هیچ‌گاه عضو هیچ‌یک از سازمان‌های ح.ک.چ نشده بودند.

می‌دانستم این تشویقی از سوی استاد است و اعتمادبه‌نفسم بسیار افزایش یافت. از آن پس، هر روز می‌توانستم مردم را به خروج از ح.ک.چ ترغیب کنم. هرچه بیشتر صحبت می‌کردم، روان‌تر می‌شدم و بیشتر مشتاق می‌شدم که حقیقت را بیان کنم. در این روند، بسیاری از وابستگی‌های بشری را مطابق آنچه استاد می‌گویند، مثل تزکیه‌کننده‌ای که در بیرون پرسه می‌زند، ازبین بردم. در ادامه چند ماجرا را به‌اشتراک می‌گذارم:

برخورد با یکی از بستگان خانوادهٔ همسر سابق

روزی با زنی روبه‌رو شدم که معلوم شد دخترعموی مادرشوهر سابقم است که قبل از شروع تزکیه هرگز او را ندیده بودم. پیش از تزکیه، بیش از ده بیماری داشتم، با ناباروری دست‌وپنجه نرم می‌کردم و با مشکلاتی روبه‌رو بودم که نهایتاً به فروپاشی زندگی مشترکم انجامید. پس از آغاز تزکیه، مورد آزار و اذیت به‌دست ح.ک.چ قرار گرفتم. در آن دوره، خانوادهٔ همسر سابقم بدون هیچ دلیل منطقی، نظر منفی و قضاوت نادرستی نسبت به من داشتند، مرا تحقیر می‌کردند و حتی گویی از مشکلاتم خوشنود می‌شدند.

این بار که با خویشاوند مادرشوهر سابقم روبه‌رو شدم، در بیان حقیقت تردید داشتم، نگران بودم که پشت‌سرم حرف بزند. فهمیدم این وابستگی به وجهه و شهرت است. کمی صحبت کردم و می‌خواستم خداحافظی کنم، اما او اصرار کرد که همراه من بیاید و گفتگو ادامه پیدا کرد.

او دربارهٔ طلاقم و مسائل خانوادگی روزمره پرسید. درحالی‌که مردد بودم حقیقت را بیان کنم یا نه، صحبت را به‌سمت مشکلات جسمی گذشته‌ام بردم. گفتم بیش از ده سال است که حتی یک قرص هم مصرف نکرده‌ام. نه کووید و نه واکسن‌ها هیچ‌کدام بر من تأثیری نداشتند. او گفت: «الآن خیلی بهتر به‌نظر می‌رسی.»

زمان خداحافظی فرا رسیده بود؛ اگر حقیقت را همان ‌لحظه بیان نمی‌کردم، این زن فرصت شنیدن دربارهٔ دافا را از دست می‌داد. چه فرصت نادری است که او با یک تمرین‌کننده فالون دافا روبه‌رو شده است! اگر الآن نگویم، چه زمانی با او صحبت خواهم کرد؟ بنابراین عزمم را جزم کردم: غرور را کنار گذاشتن یعنی نجات یک موجود. با قلبی آرام و لحنی مهربان به او گفتم: «خاله، اینکه امروز همدیگر را دیدیم اتفاق کوچکی نیست. امیدوارم در این روزگار پرآشوب، سالم و ایمن بمانی. بگذار راهی رایگان برای محافظت از خودت نشانت بدهم...»

وقتی دربارهٔ فساد ح.ک.چ صحبت کردم، کاملاً موافق بود و نسبت به فالون دافا نیز درک خوبی نشان داد. حتی گفت کسانی که آن را تمرین می‌کنند افراد تحصیل‌کرده‌ای هستند. در پایان، او با نام واقعی‌اش از سازمان‌های ح.ک.چ خارج شد. چند بار از او خواستم که به‌یاد داشته باشد: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» او چند بار گفت: «یادم می‌ماند، یادم می‌ماند!» واقعاً از استاد بزرگوار و مهربان سپاسگزارم. نزدیک بود فرصت نجات یک موجود ذی‌شعور با رابطه تقدیری را از دست بدهم.

تأملاتی دربارهٔ نام‌ افراد

طی دو روز، با سه نفر روبه‌رو شدم که با نام واقعی‌شان از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته خارج شدند. وقتی نام‌هایی را می‌دیدم که با «شیو» شروع می‌شد، که هم‌آوا با «تزکیه» است، می‌فهمیدم استاد درحال آگاه کردن من هستند که باید خودم را «تزکیه» کنم. وقتی آن‌ها همگی از نام حقیقی‌شان استفاده کردند، یعنی من نیز باید صادقانه و حقیقی تزکیه کنم، نه ظاهری، وگرنه همه‌چیز به «نمایش» تبدیل می‌شود.

آگاه‌شدن از وابستگی‌هایم

یک ‌شب با چهار نفر که کم‌شنوا بودند حقیقت را در میان گذاشتم. هنگام صحبت، باید صدایم را بلند می‌کردم و صبوری زیادی به‌خرج می‌دادم. همان‌طور که حقیقت را می‌گفتم، مراقب بودم کسی نزدیک نشود، می‌دانستم این ترس باید ازبین برود. درعین‌حال هنوز وابستگی به سرک کشیدن در کار دیگران و کنجکاوی نسبت به شایعات در من بود. در آن دوره، در محیط کار یک‌سری مشکلات و دلخوری‌های کوچک به‌وجود آمده بود که مربوط به ارزیابی و گرفتن عنوان شغلیِ همکاران بود و مدام تمایل داشتم در خصوص دانستن جزئیات کنجکاوی کنم.

نیکخواهی باعث توانمندی من شد

یک بار مردی میانسال نزدیکم آمد و صحبت را شروع کرد. پس از مدتی گفتگو فهمیدم نیت پاکی ندارد. گفت طلاق گرفته و پیشنهاد داد ماهی ۲۰۰۰ یوان به من بدهد تا دوست‌دخترش شوم. دیگر نمی‌خواستم حقیقت را برایش روشن کنم و آمادهٔ رفتن شدم.

اما دلم برایش سوخت؛ بنابراین همه شجاعتم را جمع کردم و تصمیم گرفتم حقیقت را برایش بگویم. گفتم: «متأسفم من یک بودایی معتقد هستم و نمی‌توانم وارد چنین رفتار نادرستی شوم. شهوت ریشهٔ تمام اهریمن‌هاست. به شما هم توصیه می‌کنم چنین کارهایی نکنید. بهتر است یک خانوادهٔ سالم و طبیعی تشکیل دهید.»

او با حسرت گفت: «آه، با یک بودایی معتقد برخورد کردم. پیرو کدام بودا هستی؟» بنابراین دربارهٔ دافا برایش گفتم. همین ‌که نام فالون دافا را شنید، گفت: «می‌شناسم، خوب است!» سپس با یک اسم مستعار از سازمان اهریمنی ح.ک.چ خارج شد.

درک سنگینیِ مسئولیتم

در آن دوره، بیشتر کسانی که حقیقت را پذیرفتند و از ح.ک.چ بیرون آمدند، بین هفتاد یا نود سال داشتند: بازنشستگان دولتی، کارکنان سابق نهادهای دارای بودجه‌ دولتی، اعضای دهیاری روستا و نمایندگان محلی. بسیاری نیز عضو حزب بودند. دیدن این صحنه مرا عمیقاً تحت ‌تأثیر قرار داد و مرا به رحمت و عظمت بی‌کران استاد واقف کرد.

۲۶ سال پیش، زمانی ‌که ح.ک.چ آزار و شکنجهٔ فالون دافا را آغاز کرد، این افراد بین چهل و تا شصت سال داشتند. در این سال‌ها، با وجود تحمل سختی‌ها و آزمون‌های بی‌شمار، استاد هرگز آنان را رها نکرده‌اند و پیوسته فرصت نجات به آنان داده‌اند. درعین‌حال، برای ندانم‌کاری‌ها و وابستگی‌های بشری‌ام که باعث شد سال‌ها حقیقت را با نزدیک‌ترین افراد در میان نگذارم، عمیقاً پشیمان و متأسف هستم. در سال‌های پاندمی ویروس ح.ک.چ (کووید–۱۹)، در همین ناحیه، بیش از هزار نفر جان خود را از دست داده‌اند، از دست‌رفتن‌هایی واقعاً دردناک.

پیش از آغاز روشنگری حقیقت برای مردم، نیت من هنوز تا حدی خودخواهانه بود، هدفم پیشرفت شخصی و ازبین‌بردن موانع در تزکیه‌ام بود و میزان موفقیتم را با تعداد افرادی که خودم مستقیم نجات می‌دادم می‌سنجیدم. اما وقتی واقعاً وارد عمل شدم و این سفر را شروع کردم، سنگینی واقعی این مسئولیت را درک کردم. اگر فقط با سالمندان، آن هم یک‌به‌یک حرف بزنم، چگونه می‌توانم به همه برسم؟ گروه‌هایی که می‌رقصند، کارت بازی می‌کنند، گپ می‌زنند یا برای تیک‌تاک فیلم ضبط می‌کنند چه؟

چگونه باید آن‌ها را نجات دهم؟ در قلبم حس سنگینی کردم. باید کوشاتر باشم؛ جدی‌تر تزکیه کنم، افکار درست قوی‌تر، نیکخواهی بیشتر، و ازبین‌بردن وابستگی‌ها و عقاید و تصورات بشری، تا بتوانم هرچه بیشتر موجودات ذی‌شعور را نجات دهم.

تعطیلات تابستانی در چشم برهم‌زدنی گذشت و این‌ها چند پیشرفت کوچک بود که در این مدت کسب کردم. هدایت و روشنگری نیکخواهانهٔ استاد همیشه مرا حمایت کرده است. از استاد عمیقاً سپاسگزارم! همچنین از هم‌تمرین‌کنندگانی که همراه من فا را مطالعه می‌کنند، تبادل تجربه می‌کنند و صبح‌ها برای تمرین مرا بیدار می‌کنند، قدردانی می‌کنم.

(گزیده‌ای از مقالات ارسالی برای بیست‌ودومین کنفرانس فای چین در وب‌سایت مینگهویی)