(Minghui.org) پس از آزادی از بازداشتگاه، بر خواندن آموزه‌های }}استاد، به‌ویژه مقالات اخیرشان، تمرکز کردم. از خودم پرسیدم: «ازآنجاکه مشکل از شکایتی که مطرح کردم ناشی شده است، باید درباره‌اش فکر کنم. انگیزه‌ من برای طرح آن چه بود؛ آیا خالص بود؟» متوجه شدم که به اندازه کافی نیک‌خواه نیستم. در ظاهر داشتم به آن‌ها کمک می‌کردم تا درباره حقایق آگاه شوند؛ درواقع فقط می‌خواستم مادرم به خانه برگردد. ازآنجاکه انگیزه من نیک‌خواهانه، درستکارانه یا خالص نبود، شکافی بود که می‌توانست مورد سوءاستفاده قرار گیرد.

* * *

(ادامه از قسمت ۱)

اهمیت مهربانی

ازآنجاکه {{دادستانی منطقه شکایتم را نپذیرفت، به دادستانی شهر رفتم، اما کارکنان آن را نیز نپذیرفتند. بنابراین به دفتر دادخواست در اداره پلیس رفتم تا شکایتی درباره قصور در اجرای قانون ثبت کنم. مأمور کمکی پلیس که با من ملاقات کرد، بسیار سرد برخورد کرد. او باورش نمی‌شد که من برای دادخواست درخصوص پرونده فالون دافا به اداره پلیس آمده‌ام. پس از اینکه اطلاعات شخصی‌ام را ثبت کرد، نام و شماره شناسایی آن پلیس را پرسیدم. او از گفتن نامش خودداری کرد، اما من شماره شناسایی‌اش را نوشتم.

مأمور پلیس دیگری که رفتارش بسیار خصمانه به نظر می‌رسید، وارد شد. به او گفتم که قانون اساسی چین آزادی عقیده را مجاز می‌داند و فالون دافا یک فرقه نیست. او حرفم را قطع و صدایش را بلند کرد: «اگر این چیزی است که شما فکر می‌کنید، بحث ما درباره آن بی‌فایده است.»

به یاد آوردم که استاد گفتند: «پلیس‌ها نیز موجوداتی هستند که در انتظار نجات‌اند.» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک بزرگ ۲۰۱۳»، آموزش فا در کنفرانس، جلد دوازدهم)

با سند شماره ۳۹ از وزارت امنیت عمومی در سال ۲۰۰۰ و سند شماره ۵۰ از اداره کل مطبوعات و انتشارات دولتی در سال ۲۰۱۱، صندلی‌ام را نزدیک‌تر بردم و گفتم: «فکر می‌کنم بحث درباره این موضوع به ما کمک می‌کند تا وضعیت را درک کنیم. اگر معتقدید که فالون دافا یک فرقه است، لطفاً مدرک ارائه دهید؛ من هم می‌توانم مدرک ارائه دهم. من اینجا هستم تا از شما یاد بگیرم.» وقتی این را گفتم، به چشمانش نگاه کردم. «شما کامپیوتر دارید و می‌توانید آن را جستجو کنید. آزار و اذیت فالون دافا سال‌هاست که ادامه دارد، اما هیچ‌گونه مبنای قانونی برای آن وجود ندارد. مقامات امنیت سیاسی ادعا کردند که مادرم "از یک سازمان فرقه‌ای برای تضعیف اجرای قانون استفاده کرده است." این درست نیست زیرا مادرم چنین توانایی‌ای ندارد.» او چیزی نگفت، اما حالا کمتر خصمانه به نظر می‌رسید.

او گفت: «بخش امنیت سیاسی پرونده‌ها را خودش رسیدگی می‌کند و ما نمی‌توانیم کاری درخصوص آن‌ها انجام دهیم. ما به پرونده‌های آن‌ها دسترسی نداریم. در سراسر شهر، این‌گونه به پرونده‌های فالون دافا رسیدگی می‌شود. می‌توانید به اداره پلیس منطقه برگردید و درخواست پاسخ کتبی کنید.»

به او گفتم: «من امروز به اینجا آمدم و شکایتی را که ثبت کرده بودم بررسی کردیم. شما به‌عنوان یک مأمور پلیس، به من اطلاع دادید که هیچ اختیاری درخصوص پرونده‌های رسیدگی‌شده توسط بخش امنیت سیاسی ندارید و پیشنهاد دادید که از اداره پلیس منطقه درخواست پاسخ کتبی کنم. من همه این‌ها را نوشته‌ام. می‌توانید نامت را به من بگویید تا بتوانم آن اطلاعات را اضافه کنم؟» او از دادن نامش به من خودداری کرد و گفت که شماره شناسایی پلیس او را دارم.

گفتم: «تابلوی ورودی ساختمان می‌گوید: "اداره امنیت عمومی در خدمت عموم است." اما این درست نیست. درواقع انتظار ندارم کسی اینجا بتواند این مشکل را حل کند. اما معتقدم می‌توانیم درباره آن تبادل‌نظر کنیم و درک بهتری داشته باشیم. من به اداره پلیس منطقه، دادستانی منطقه، فرمانداری منطقه و دادستانی شهر مراجعه کردم. همه آن‌ها از پذیرش پرونده خودداری کردند. آن‌ها کاملاً از مسئولیتشان شانه خالی کردند و از گفتن نام خود به من خودداری کردند. اگر این آزار و اذیت قانونی است، پس چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.» در پایان گفتم: «شما حداقل به حرف من گوش دادید.»

آن دو مأمور تحت تأثیر قرار گرفتند. پرسیدند که من و پدرم چگونه به آنجا آمده‌ایم و چگونه به خانه خواهیم رفت. می‌خواستم مطالب را آنجا بگذارم، اما یکی از مأموران سرش را تکان داد و به دوربین نظارتی اشاره کرد. پاسخ دادم: «بسیار خب. می‌توانید این اطلاعات را به‌صورت آنلاین نیز پیدا کنید.»

این تجربه همچنین به من کمک کرد تا بهتر تزکیه کنم. وقتی بعداً به مأموران سیستم قضایی مراجعه می‌کردم، همیشه آموزه‌های فا را که روز قبل خوانده بودم به یاد می‌آوردم. فا همیشه به من کمک می‌کند. احساس می‌کردم استاد درست در کنارم هستند. تا زمانی که فا را به یاد می‌آوردم، می‌توانستم با افکار درست، موقعیت‌ها را مدیریت کنم.

وضعیت سلامتی‌ام نیز بهبود یافت. در گذشته، وقتی مجبور بودم به‌طور همزمان به چند چیز فکر کنم، سردرد می‌گرفتم و احساس سرگیجه می‌کردم. وقتی چیز جدیدی پیش می‌آمد، ذهنم پر از افکار آشفته می‌شد. این وضعیت به‌ویژه پس از دستگیری مادرم بدتر شد و وقتی قدم‌زنان به‌سمت خانه پدرم می‌رفتم، سرگیجه‌ام شدید بود. اما روی جاده روبرویم تمرکز می‌کردم، افکارم درست بودند و انرژی قوی‌ای را احساس می‌کردم. سپس ناگهان ذهنم تغییر ‌کرد، انگار کلیدی زده شده باشد. دیگر سرگیجه نداشتم و ذهنم روشن بود. از آن زمان، مهم نیست چه اتفاقی بیفتد، دیگر احساس سرگیجه نمی‌کنم.

همچنین فهمیدم که هنگام کمک به استاد در اصلاح فا، باید ذهنم را کنترل کنم. افکار تصادفی می‌توانند پیچیده باشند. بهتر است همه‌چیز را رها، و طبق خواسته استاد عمل کنم.

ازخودگذشته شدن

یک ماه پس از دستگیری مادرم، به‌دلیل ارسال شکایت از طرف او دستگیر شدم. پلیس خانه‌ام را غارت کرد و به‌مدت ۱۰ روز بازداشت شدم.

یک مأمور پلیس با من تماس گرفت. او دروغ گفت و ادعا کرد که رئیس کلانتری است و می‌خواهد درباره مادرم به من پاسخی بدهد. حرفش را باور کردم و قصد داشتم روز بعد به کلانتری بروم. صبح روز بعد تماس گرفت و گفت که رئیس کلانتری در جلسه است و از من خواست که در خانه منتظر تماس باشم.

درحالی‌که منتظر بودم، چهار مأمور پلیس برای غارت خانه‌ام آمدند. من آماده بودم، زیرا می‌خواستم از کتاب‌های دافایم محافظت کنم. درخواست کردم حکم بازرسی و شماره شناسایی‌شان را ببینم و پرسیدم که مبنای قانونی بازرسی آن‌ها چیست. همچنین با تلفن همراهم فیلم گرفتم. این حدود ۱۰ دقیقه طول کشید. درحالی‌که صحبت می‌کردیم، پدرم توانست کتاب‌های دافا را پنهان کند.

پلیس مرا برای بازجویی به اداره پلیس برد. آرام بودم و اعلام کردم مأمورانی که خانه‌ام را تفتیش کرده‌اند نباید در روند بازجویی حضور داشته باشند. فقط به آن‌ها گفتم که من تمرین‌کننده فالون دافا هستم.

گفتم: «شما مرا به اینجا احضار کردید، چون شکایتی ثبت کرده بودم. معتقدم مافوق‌های شما مدرکم را دریافت کرده‌اند. شما به‌وضوح می‌دانید که نه مادرم و نه من قانون را نقض نکرده‌ایم. این را به شما می‌گویم، چون من هم حق دارم درباره اتفاقی که امروز افتاده شکایت کنم.»

مأموران حرفم را فهمیدند و به من احترام گذاشتند. آن‌ها گفتند که چاره دیگری ندارند، زیرا دستوراتشان از بخش امنیت سیاسی آمده است.

بعد از اینکه به بازداشتگاه منتقل شدم، حالم بد شد. وقتی نان‌های بخارپز و سبزیجات نمکی‌ای را دیدم که شام من بودند، به گریه افتادم. سخنان استاد را ازبر خواندم:

«روشن‌‌‌‌بینان بزرگ از هیچ سختی‌ای نمی‌هراسند
اراده‌شان مانند الماس است» («افکار درست و اعمال درست»، هنگ یین 2)

سه چیزی را که از خودم انتظار داشتم فهرست کردم. اول، به‌خاطر اینکه آنجا بودم، باید با پشتکار بیشتری تزکیه می‌کردم؛ این روزها را هدر نمی‌دادم. دوم، باید به مردم کمک می‌کردم تا از حقایق درباره دافا آگاه شوند و باید مهربانی یک تمرین‌کننده فالون دافا را به آن‌ها نشان می‌دادم. سوم، در مقابله با آزار و اذیت ازطریق اقدامات قانونی، رهبری را بر عهده می‌گرفتم. بسیاری از تمرین‌کنندگان چشم‌شان به من بود. باید مصمم می‌ماندم تا آن‌ها امید خود را از دست ندهند.

در طول آن ۱۰ روز، آموزه‌ها را ازبر می‌کردم، افکار درست می‌فرستادم و آهنگ‌های دافا را می‌خواندم. هیچ‌گونه تصور بشری نداشتم و می‌توانستم محافظت استاد را احساس کنم؛ پر از انرژی بودم. متوجه شدم به این مسئله که مادرم به‌زودی به خانه برگردد، وابسته هستم. این یکی از شکاف‌هایی بود که نیروهای کهن می‌توانستند از آن سوءاستفاده کنند. استاد بیان کردند: « تزکیه کنید، مریدانم، تا وقتی که هیچ وابستگی نمانده باشد.» («تزکیه در میان توهم»، هنگ یین). بعد از اینکه متوجه شدم وابستگی‌ام یک شکاف است، برای ازبین بردن این وابستگی، آموزه‌های استاد درباره زمان را ازبر خواندم.

استاد بیان کردند:

«این دافا بود که زمان و مکان، انبوه موجودات و گونه‌ها و همه آفرینش را پدید آورد؛ هر چیزی که وجود دارد مرهون آن است، و هیچ چیزی بیرون از آن نیست. تمام این‌ها جلوه‌های ملموس ویژگی‌های دافا، یعنی جِن، شَن و رِن در سطوح مختلف است.» («درباره دافا»، جوآن فالون)

وقتی این کلمات را ازبر خواندم، خود را غرق در نیک‌خواهی و انرژی عمیق استاد یافتم. گفتم: «استاد، من در توهم بودم. به نظم و ترتیب شما درباره زمان شک نخواهم کرد. متواضع خواهم ماند. لطفاً به من اعتماد کنید.»

در تمام مدتی که در بازداشتگاه بودم، غرق در فا بودم و مهربانی را تمرین می‌کردم. به زندانیان نشان دادم که یک تمرین‌کننده جوان می‌تواند سختی‌ها را تحمل کند، ذهنی باز داشته باشد و نسبت به دیگران باملاحظه‌ باشد. هم‌سلولی‌هایم در ابتدا، به حالم دل‌سوزی می‌کردند و فکر می‌کردند احمق هستم. ازطریق حرف‌ها و اعمالم، نگرششان تغییر کرد. آن‌ها امیدوار بودند که مادرم به‌زودی به خانه برگردد و به من یادآوری کردند که به نکات ایمنی توجه کنم. ده روز بعد آزاد شدم.

بعد از بازگشت به خانه، مطالعه آموزه‌ها، به‌ویژه مقالات اخیر استاد را در اولویت قرار دادم. از خودم پرسیدم: «ازآنجاکه مشکل از شکایتی که تنظیم کردم ناشی شده است، باید درباره آن فکر کنم. چرا آن را تنظیم کردم؟ آیا این کار را برای کمک به آن افراد انجام دادم؟ آیا انگیزه‌ام خالص بود؟» متوجه شدم که به اندازه کافی نیک‌خواه نیستم. در ظاهر، داشتم به آن‌ها کمک می‌کردم تا حقایق را درک کنند؛ اما درواقع فقط می‌خواستم مادرم به خانه برگردد. ازآنجاکه انگیزه‌ام مهربانانه، درستکارانه و خالص نبود، شکافی بود که می‌توانست مورد سوءاستفاده قرار گیرد.

به استاد گفتم: «بهتر عمل خواهم کرد. خودم را به استاندارد بالاتری پایبند خواهم کرد. به این ترتیب، به استاد کمک خواهم کرد تا مردم را نجات دهند، نه اینکه عقب بمانم.» استاد مرا با اصول دافا روشن کردند و احساس می‌کردم هر روز درحال پیشرفت هستم؛ احساس می‌کردم جنبه خدایی‌ام بیدار می‌شود.

به نوشتن نامه به افراد درگیر در این پرونده‌ها ادامه دادم و به انگیزه‌ام توجه کردم. اگر نامه‌ای به آن افراد در درک حقیقت و نجات یافتن کمک نمی‌کرد، آن را نمی‌نوشتم.

وقتی داشتم برنامه‌ریزی می‌کردم که یک بازنگری اداری بنویسم، سخنان استاد را به یاد آوردم: «افکار حقیقی کل آسمان را دگرگون و درخشان می‌کند» («متأثر از آنچه گذشت»، هنگ یین 4)

متوجه شدم که انگیزه‌ام از نوشتن بازنگری اداری درست نبوده است؛ من روی حل مشکل تمرکز کرده و به افراد درگیر توجه نکرده بودم. روز بعد، شروع به نوشتن بازنگری اداری کردم. این بار، روی گفتن حقایق مربوط به آزار و اذیت به خوانندگان و نفی تبلیغات حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) تمرکز کردم، تا افراد در سیستم قضایی حقیقت را درک کنند. به مهربانی خودم اعتماد داشتم و می‌دانستم متنی که نوشتم قدرت دافا را دارد. درسی که در مدت ۱۰ روز بازداشت آموختم، مرا در تزکیه‌ام پایدارتر و بالغ‌تر کرد.

در گذشته، برای حل مشکلاتم افکار درست می‌فرستادم. اکنون کمر و گردنم را هنگام فرستادن افکار درست صاف نگه می‌دارم تا ضررها را کاهش دهم و به نجات مردم کمک کنم. همچنین مدت زمان فرستادن افکار درستم را افزایش دادم. می‌توانستم احساس کنم که مأموریت ما برای کمک به استاد در اصلاح فا چقدر مقدس است. افکار بد جرئت بروز ندارند. انگار بُعد من زمینی داغ است. به‌محض اینکه آن‌ها وارد شوند، می‌توانند گرما را حس کنند و برگردند؛ در غیر این صورت، فوراً حذف می‌شوند.

متعادل‌کردن نظرات مختلف

وکیلی از دادگاه تماس گرفت و من فهمیدم که مادرم به‌زودی جلسه دادرسی خواهد داشت. من و پدرم توانستیم یک وکیل حقوق بشر استخدام کنیم و من به‌عنوان عضوی از خانواده درخواست دادم که مدافع خانوادگی او باشم.

تمرین‌کنندگان در تالار گفتگوی حقوقی کمک زیادی به من کردند. اطلاعات حقوقی مرتبط، به‌خصوص مراحل ارائه شواهد را با دقت خواندم. در ابتدا، روال قانونی خشک و غیرقابل‌فهم به نظر می‌رسید. کمی استراحت می‌کردم، فا را می‌خواندم و به خودم یادآوری می‌کردم که چرا این کار را انجام می‌دهم. یک هفته بعد، بیانیه دفاعیه را برای دریافت بازخورد به تالار گفتگوی حقوقی فرستادم. تمرین‌کنندگان پیشنهاد دادند که یک پاراگراف را که نشان می‌داد انگیزه‌ام خالص نیست، حذف کنم. به‌جای اینکه دافا را در اولویت قرار دهم، به مردم عادی فرصتی می‌دادم تا این مشکل را حل کنند.

همچنین در هماهنگی با وکیل حقوق بشر کمی مشکل داشتم. او گفت باید به‌جای اینکه خودم روال‌های قانونی را مطالعه کنم، با تمرین‌کنندگان محلی کار کنم. تمرین‌کنندگان در تالار گفتگوی حقوقی، متخصصان حقوقی هستند و مطالبی را در اختیارم قرار دادند که مبنای قانونی داشت. برخی از تمرین‌کنندگان محلی احساس می‌کردند که وقتی درباره تجربیاتم صحبت می‌کنم و از منظر قانونی با آزار و اذیت مقابله می‌کنم، به خودم اعتبار می‌بخشم. آن‌ها گفتند که این ممکن است باعث شود برخی از تمرین‌کنندگان، به‌جای دافا از من پیروی و درنتیجه دافا را تضعیف کنند.

همچنین درحالی‌که برای دفاع در دادگاه آماده می‌شدم، تزکیه‌ام کند شد. وقت نداشتم افکارم را مثل همیشه با دقت بررسی کنم.

درحالی‌که به‌سمت دادگاه می‌رفتم، این سخنان استاد را از بر خواندم:

«هرچه درک کنید که چالش‌ها بزرگ‌تر هستند، امور برای انجام دادن سخت‌تر خواهند بود، چراکه "ظاهر از ذهن نشئت می‌گیرد." و بنابراین آن کار به‌طور فزاینده‌ای شاق و سنگین خواهد شد.» («آموزش فای ارائه‌شده در جلسه اپک تایمز»، مجموعه آموزش فا در کنفرانس، جلد دهم)

در طول جلسه دادرسی، مادرم خوب عمل کرد. ذهنش روشن و افکار درستش قوی بود. قاضی منصف بود و درک می‌کرد که من کمی مضطرب هستم، زیرا اولین باری بود که در نقش مدافع عمل می‌کردم.

استاد در این خصوص مرا بیشتر روشن کردند که وقتی وکلا بر حمایت از تمرین‌کنندگان محلی تأکید می‌کنند یا وقتی تمرین‌کنندگان تالار گفتگوی حقوقی بر روال‌های قانونی تمرکز می‌کنند، تناقضی وجود ندارد. استاد به من فرصت ‌دادند که دو طرف این موضوع را ببینم تا بتوانم آن را هماهنگ کنم. وقتی برخی از تمرین‌کنندگان از من تعریف می‌کردند، برخی دیگر با من مخالفت می‌کردند؛ می‌دانستم که این اتفاق می‌افتد تا دچار شور و اشتیاق بیش از حد نشوم و نابود نشوم. درواقع این پیچیدگی به من کمک می‌کرد تا به تصویر بزرگ‌تر نگاه کنم.

من در گذشته، از اختلافات اجتناب می‌کردم. درواقع، ترس یک وابستگی است. یک تمرین‌کننده باید با اختلافات روبرو شود، به دیدگاه‌های مختلف نگاه کند و بهترین راه را برای بهبود خود پیدا کند. از این فرصت سپاسگزارم.

همچنین پس از جلسه دادرسی، مطالب تالار گفتگوی حقوقی را به‌روزرسانی کردم. یک تمرین‌کننده مدام مرا تشویق و تحسین می‌کرد؛ تمرین‌کننده دیگری دائماً به کاستی‌هایم اشاره می‌کرد. از هر دو آن‌ها به‌خاطر حمایت فداکارانه‌شان تشکر کردم. آن‌ها راهنمایی و پشتیبانی ارائه دادند و احساس کردم که تمرین‌کنندگان واقعاً بدنی واحد هستند.

جلسه دوم دادرسی

یک هفته پس از جلسه دادرسی، وکیل به من گفت که قاضی درحال برنامه‌ریزی جلسه دیگری است، زیرا شواهد جدیدی وجود دارد. احساس درماندگی کردم و فکر کردم اینکه افکار درست بفرستم کمکی نمی‌کند. باید چه‌کار کنم؟

سپس این سخن استاد را به یاد آوردم:

«تحت شرایط سخت از هر نوعی، همه شما باید در فکرتان استوار باشید. فقط با تحت ‌تأثیر قرار نگرفتن قادر خواهید بود تمام موقعیت‌ها را اداره کنید.» (آموزش فا در کنفرانس غرب میانه ایالات متحده)

بله، نگران بودم، چون ناراحت بودم. اما من تمرین‌کننده دافا بودم، بنابراین چیزی برای ترسیدن نداشتم. اگر جلسه دوم به مردم کمک می‌کرد تا از حقایق مطلع شوند، می‌رفتم. اگر نه، افکار درست می‌فرستادم تا جلو آن را بگیرم.

بعد از اینکه آرام شدم، به دادگاه رفتم تا شواهد جدید را ببینم. در راه افکار درست فرستادم تا قاضی با من صحبت کند. او با من ملاقات کرد. به او گفتم که مادرم قانون را نقض نکرده است. درواقع او به‌عنوان یک شهروند عادی، هیچ توانایی‌ای برای تضعیف اجرای قانون نداشت.

گفتم: «همانطور که قبلاً توضیح دادم، مادرم قبل از شروع آزار و اذیت در سال ۱۹۹۹، شروع به تمرین فالون دافا کرد. تنها هدف او این بود که فرد بهتری باشد. اما جیانگ زمین، رهبر سابق ح‌.ک‌.چ، فالون دافا را با تبلیغات نفرت‌پراکنی بدنام کرد. سرکوب دافا و اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری اشتباه است. این آزار و اذیت باعث زوال اخلاقی جامعه می‌شود. بسیاری از مقامات ح‌.ک‌.چ پس از شرکت در آزار و اذیت، با عواقب آن روبرو شده‌اند.»

جلسه دوم دادرسی به این دلیل برنامه‌ریزی شده بود که قاضی از اداره پلیس خواسته بود توضیح دهد که چرا «اطلاعیه نظر تصمیم‌گیری» (در ساختار پلیس و دستگاه امنیتی چین، قبل از صدور حکم یا قبل از ارسال پرونده به دادستانی، یک مرجع پلیس یا امنیت عمومی معمولاً یک نظر رسمی درباره «تصمیم» می‌نویسد) به متهم و اعضای خانواده‌اش داده نشده است. معتقد بودم که این به مردم کمک می‌کند تا حقایق را بیاموزند. بعد از اینکه پیشنهادات تالار گفتگوی حقوقی درباره ارائه شواهد را خواندم و فهمیدم، احساس اعتمادبه‌نفس بیشتری کردم.

قبل از شرکت در جلسه دوم دادرسی، این سخن استاد را به خودم یادآوری کردم:

«هیچ‌یک از این چیزها را موضوع مهمی درنظر نگیرید، چراکه درخصوص چیزی به مهمی نجات موجودات ذی‌شعور باید فقط آنچه را که قرار است، انجام دهید، به آن به شیوه‌ای متین و آرام بپردازید. وقتی با چیزهایی مواجه می‌شوید که خوب به‌نظر نمی‌رسند یا چیزی نیستند که انتظار آن را داشتید، آن را به دل نگیرید و تحت تأثیر قرار نگیرید، و فقط با وقار و اطمینان آنچه را که قرار است، انجام دهید. اگر اجازه ندهید که مزاحمت شیطان شما را نوسان دهد، عوامل بد از شما بروز نخواهد کرد، شیطان ناچیز خواهد شد، شما بلند و رفیع و عظیم خواهید شد، و افکار درست شما فراوان خواهد بود. واقعاً این‌طور است. («آموزش فای ارائه‌شده در جلسه اپک تایمز»، مجموعه آموزش فا در کنفرانس، جلد دهم)

این جمله را هنگام رفتن به جلسه دادرسی تکرار کردم و افکارم آرام گرفت: من به آنجا می‌روم تا درباره آزار و اذیت به مردم بگویم. این موضوع طلب عدالت برای ما یا مادرم نیست. بحث با دادستان عمومی نیست. فقط باید حقایق را با مهربانی به آن‌ها ارائه دهم.

جلسه دادرسی به‌خوبی پیش رفت. قاضی به‌جای نشستن در صندلی قضاوت، بیشتر وقت را نزدیک میز دفاع نشست. گاهی اوقات، کنار مادرم می‌ایستاد. او به من یادآوری کرد که مضطرب نباشم و گفت دفعه قبل خوب عمل کرده‌ام.

وقتی دادستان شواهدم را رد کرد، قاضی حرف او را قطع کرد و گفت: «او [اشاره به من] فرصتی برای بیان اظهاراتش دارد و تو هم فرصت خودت را خواهی داشت. من بعداً تصمیم خواهم گرفت.»

وکیل مدافع نیز خوب عمل کرد. نمونه‌های زیادی در سراسر کشور وجود دارد که در آن‌ها، اتهامات علیه تمرین‌کنندگان دافا پس گرفته و پرونده‌ها مختومه شده‌اند. از پلیس گرفته تا دفتر دادستانی و قضات، همگی به‌جای همراهی با سیاست آزار و اذیت غیرقانونی حزب کمونیست چین، راه‌هایی برای کمک به بی‌گناهان پیدا کردند.

قاضی با دقت گوش داد و گفت که این پرونده آسانی نیست. او امیدوار بود که پلیس یا دادستانی آن را پس بگیرند. احساس کردم که واقعاً حقایق را درک کرده است.

بعد از جلسه دادرسی دیدم که تقریباً آخرین مهلت ارسال مقالات برای فاهویی چین است، بنابراین این مقاله تبادل تجربه را تهیه کردم. لطفاً هر چیزی را که گفته‌ام و با آموزه‌های دافا مغایرت دارد، ذکر کنید.

از استاد لی سپاسگزارم که ترتیبی دادند این افراد هنگام رسیدگی به پرونده مادرم، به حقایق گوش دهند. کمک به این افراد آسان نیست و ما باید تمام تلاش خود را بکنیم.

نگاه به درون بسیار مهم است. خوشبختانه با کمک استاد توانستم مشکلاتم را شناسایی و آن‌ها را اصلاح کنم. امیدوارم تمرین‌کنندگان جوان بیشتری بتوانند با پشتکار تزکیه کنند و پیشقدم شوند. همچنین می‌خواهم از تمرین‌کنندگان تالار گفتگوی حقوقی تشکر کنم. برای ما تمرین‌کنندگان مهم است که از یکدیگر حمایت کنیم تا بتوانیم با هم پیشرفت کنیم.

سپاسگزارم، استاد! متشکرم، هم‌تمرین‌کنندگان!

(مقاله ارسالی منتخب برای بیست‌و‌دومین فاهویی چین در وب‌سایت مینگهویی)