(Minghui.org) این ماجرا مدت کوتاهی پس از آزادیام از زندان اتفاق افتاد. شغلی پارهوقت در فروشگاه لباس زیر زنانه یکی از دوستانم پیدا کردم که از خانه برادر بزرگم چندان دور نبود. برادرم مشکلات مالی داشت و با سختیهایی روبرو شده بود، بنابراین یک روز با قدری میوه به دیدنش رفتم.
مادرزنش که با او زندگی میکرد، روی مبل زیر نور آفتاب نشسته بود. او دیابت شدید و چند بیماری دیگر داشت و سالها هر روز دارو تزریق میکرد. تمام حقوق بازنشستگیاش صرف هزینههای داروهایش میشد.
به او سلام کردم و کنارش نشستم. به من نگاه نکرد و فقط از پنجره به بیرون نگاه میکرد. بدون هیچ احساسی گفت که اتاق خیلی سرد است و با نشستن در آفتاب، کمی گرم میشود. همچنان به من نگاه نمیکرد. احساس ناخوشایندی داشتم و دلیل آن را نمیدانستم. او رنگپریده و ناامید به نظر میرسید. برایش ماجراهایی از چگونگی بهبود سطح سلامت افراد با تمرین فالون دافا (که به نام فالون گونگ نیز معروف است) تعریف کردم. او ابراز انزجار کرد و درباره من و فالون دافا چیزهای بدی گفت و اینکه فرد بهخاطر تمرین فالون گونگ زندانی میشود و این زندگی فلاکتباری خواهد بود. حالت چهره و لحن او نشاندهنده تحقیر، تمسخر و بیحرمتیاش بود.
احساس کردم بهتر است دیگر چیزی نگویم، زیرا او درک عمیقاً نادرستی از فالون دافا داشت. در راه خانه، احساس بدی داشتم. مردم عادی عمیقاً توسط دروغهای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) گمراه شده بودند و توانایی تشخیص خوب از بد را نداشتند. آیا آنها فقط پول را میپرستیدند؟ با خودم فکر میکردم که چگونه میتوانم به آن موجودات ذیشعور کمک کنم تا تمایل بیشتری به یادگیری حقیقت داشته باشند.
آپارتمانی که برادرم اجاره کرده بود سرد و در شرایط بدی بود. مادرزنش حال خوبی نداشت و احساس راحتی نمیکرد. من بهدلیل آزار و اذیت، خانواده و شغلم را از دست داده بودم. آپارتمان من هم اجارهای بود، اما فکر کردم که اگر به برادرم مقداری پول بدهم، او و مادرزنش سپاسگزار خواهند بود. تصمیم گرفتم با مهربانیام به آنها نشان دهم که فالون دافا چقدر فوقالعاده است.
چند روز بعد دوباره به دیدن برادرم رفتم و 20هزار یوان (2،812 دلار آمریکا) به او دادم. به او گفتم که ابتدا آب، برق و سیستم گرمایشی آپارتمان جدیدش را نصب کند و اینکه برای مراحل بعدی بازسازی، پول بیشتری به او میدهم. برادرم خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.
مادرزنش فوراً رفتار و حالش بهتر شد. او مرا به جایی که نور خورشید بود کشید و از من خواست بنشینم. گفت که عروسش حاضر نیست به او پول قرض دهد و نگران بازسازیهاست. از من بسیار سپاسگزار بود. از این فرصت استفاده کردم تا سعی کنم حقیقت را برایش روشن کنم، اما او همچنان دروغهای ح.ک.چ درباره فالون دافا را تکرار میکرد.
به او گفتم: «خاله، آیا میدانی که تمام خانواده من از فالون دافا بهرهمند شدهاند؟ درواقع، دامادت بیشترین بهره را برده است.» انتظار این را نداشت و مبهوت شد.
ادامه دادم: «پدرم بهدلیل ضعف جسمانی شروع به تمرین فالون گونگ کرد. اگر فالون گونگ را تمرین نمیکرد، حالش بد میشد. دامادت قبلاً مجبور بود همیشه پدرش را به بیمارستان ببرد، اما از زمانی که پدرم شروع به تمرین فالون گونگ کرده، حالش خوب بوده است، بنابراین دامادت از این موضوع بهره برده است. برادر کوچکم در تمام این سالها، از والدین ما مراقبت کرده و هرگز برادر بزرگمان را برای مراقبت از آنها اذیت نکرده است، زیرا او نیز طبق اصول فالون دافا عمل و رفتار میکند. تمام هزینهها را متحمل شده و هرگز از دامادت نخواسته است که برای پرداخت هیچگونه مراقبتی به او کمک کند.»
«همچنین، اگر من فالون گونگ را تمرین نمیکردم، به برادرم پول بازسازی خانهاش را نمیدادم. من تازه از زندان آزاد شدهام. خانواده و شغلم را از دست دادهام. آپارتمانی از خودم ندارم و یک آپارتمان اجاره کردهام، بنابراین خودم به پول نیاز دارم. اما چون فالون گونگ را تمرین میکنم، به برادر بزرگم پول دادم تا اول او از آن استفاده کند. آیا او از مهربانی اعضای خانوادهاش بهرهمند نشده است؟ ما فالون گونگ را تمرین میکنیم و طبق اصول آن رفتار میکنیم، بنابراین مهربان هستیم و استانداردهای اخلاقی بالایی داریم. آیا این چیزها نظر شما را درباره فالون گونگ تغییر نمیدهد؟»
«شما گفتید که فالون گونگ خوب نیست. آیا این را از تبلیغات تلویزیون نشنیدید؟ آیا نمونههایی از این را در زندگی روزمرهتان میبینید؟ نمیبینید. اما شخصاً میبینید که ما چه کردهایم، درست است؟ ما نمونههای زندهای از فالون گونگ هستیم. شما و خانوادهتان از فالون گونگ بهرهمند میشوید.»
او با دقت به حرفهایم گوش داد و میدانستم که دارد فکر میکند. سپس دستی به شانهام زد و گفت که حق با من است. به دخترش گفت که بهترین گوشت گاو را بخرد و اینکه مقداری گوشت گاو و تربچه را برای من آبپز کند. دیدم که او با عجله به آشپزخانه رفت تا برای پختن غذا برای من آماده شود. اشک در چشمانم حلقه زد. از من پرسید که چگونه از لیگ جوانان خارج شود. به او گفتم که میتواند از نام واقعی یا نام مستعار استفاده کند، اما باید این کار را از اعماق قلبش انجام دهد. گفت که با استفاده از نام واقعیاش کنارهگیری میکند.
از میان بخار کاسه خورشت گوشت گاو و تربچه، قلبش را دیدم. او حالا حقیقت را میدانست. دخترش از مادرش خواست که تمرینات فالون گونگ را از من یاد بگیرد، اما مادرش به من نگاه کرد و گفت که برای یادگیری خیلی پیر است. به او گفتم که میتواند هر زمان که وقت دارد، عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند و از مزایای آن بهرهمند شود. او همان لحظه عبارات را کلمه به کلمه تکرار کرد. او تغییر کرده بود! این ماجرای یک کاسه خورشت گوشت گاو و تربچه بود.
بعد از اینکه به آپارتمان جدیدشان نقلمکان کردند، دوباره به دیدنشان رفتم. دیدم که روحیه خوبی دارد. وقتی پسر بزرگش ناگهان فوت کرد، فکر کردیم که ضربه سختی خورده است و نمیتواند تحمل کند. من، پدرم و برادر کوچکم به دیدنش رفتیم. او پرانرژی و سرحال به نظر میرسید. در سال نو چینی، یک تقویم رومیزی فالون دافا به او دادم. به نظر میرسید که از گرفتن آن خوشحال است. ما فکر میکردیم که بهدلیل وضعیت سلامتی نامناسبش زیاد زنده نمیماند، اما او پس از درک حقیقت، 10 سال دیگر زنده ماند. او مورد برکت و موهبت قرار گرفت. استاد و فالون دافا، متشکرم!
ازطریق این ماجرا قدرت نیکخواهی را احساس کردم. افکار مهربان دیگران واقعاً میتواند موجودات ذیشعور را تغییر و آنها را نجات دهد. سپاسگزارم، استاد!
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.