(Minghui.org)
درود، استاد ارجمند!درود، همتمرینکنندگان!
تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۸ شروع کردم. یک سال بعد، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون دافا را آغاز کرد. من بهمنظور عدالتخواهی برای فالون دافا، به میدان تیانآنمن رفتم. یک بنر دافا را در میدان باز کردم. علیه جیانگ زمین (رئیس سابق ح.ک.چ)، بهدلیل جنایاتش در طول آزار و شکنجه، شکایت کیفری ارائه کردم. ازآنجاکه فا را به اندازه کافی خوب درک نمیکردم و هنوز در آن زمان، وابستگیهای زیادی داشتم، شیطان از نقاط ضعفم سوءاستفاده کرد. من بازداشت، محکوم و در یک مرکز شستشوی مغزی حبس شدم. در طول بازداشتم، بهمنظور روشنگری حقیقت برای مردم و کمک به آنها برای خروج از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن و نجاتشان، از خردی که فالون دافا به من عطا کرده بود استفاده کردم. به بیش از ۴۰ زندانی در اردوگاه آموزشی فشرده و وحشتناک در زندان کمک کردم تا از حزب کمونیست چین خارج شوند.
به فالون دافا و حفاظت از دافا اعتقاد راسخ دارم. فالون دافا مرا آبدیده و از یک فرد خودخواه به یک مرید دافا تبدیل کرده است که دیگران را در اولویت قرار میدهد. از استاد و فالون دافا بسیار سپاسگزارم. میخواهم تجربیات تزکیهام را با تمرینکنندگان به اشتراک بگذارم و به استاد گزارش دهم.
ازخودگذشتگی درحین کار در یک پروژه
یک سال پس از آزادی از زندان، تمرینکنندهای مرا به شغلی در یک شرکت خصوصی معرفی کرد. در آنجا با تمرینکننده دیگری آشنا شدم. او از یک تمرینکننده در شهر دیگری یاد گرفته بود که چگونه با ارسال پیامک ازطریق تلفن همراهش، حقیقت را برای مردم روشن کند. از من پرسید که آیا میخواهم آن را یاد بگیرم. البته، من میخواستم یاد بگیرم. وقتی در زندان بودم، درباره این پروژه شنیده بودم و میخواستم به آن بپیوندم. ازآنجاکه این آرزو را داشتم، استاد این فرصت را برایم فراهم کردند تا خودم را در این مسیر تزکیه کنم.
در ابتدا، ما ازطریق تلفن همراه، هر بار از یک شماره پیامک ارسال میکردیم. آن تمرینکننده به من یاد داد که چگونه تلفنهای همراهی را که استفاده میکردیم، برحسب نیازهایمان تنظیم کنیم، ازجمله نحوه دانلود شماره تلفنها و پیامکها از کامپیوتر و وارد کردن آنها به تلفنهای همراه. او همچنین کارتهای تلفن ثبتنشده برایم خرید. این شیوهای مؤثر بهمنظور روشنگری حقیقت برای مردم بود. تمرینکننده مزبور بعداً به شهر دیگری رفت و من مجبور شدم این پروژه را بهتنهایی اداره کنم. بر عدم تمایلم به یادگیری غلبه کردم و یک کامپیوتر دستدوم خریدم. یاد گرفتم که چگونه از کامپیوتر استفاده کنم و چگونه برای پاسخ به سؤالات و جستجوی مقالات مرتبط، وارد انجمن فنی مینگهویی شوم.
با توسعه تلفن هوشمند یاد گرفتم که چگونه یک سیستم عامل جدید را روی تلفن هوشمند نصب و آن را به یک تلفن روشنگری حقیقت تبدیل کنم و چگونه از تلفن هوشمند برای ارسال پیامک و پیامهای چندرسانهای و برقراری خودکار تماسهای صوتی استفاده کنم. همچنین حقیقت را ازطریق تلفن برای مردم روشن میکردم. درحالیکه با کمک دستورالعملهای فنی در انجمن مینگهویی، در استفاده از تلفن هوشمند باتجربهتر میشدم، پروژه روشنگری حقیقت ازطریق تلفنهای هوشمند ما از نظر فنی پیشرفتهتر، اما استفاده از آن سادهتر شد. در طول این روند، شبهای زیادی بیدار ماندم و بر سختیهای بیشماری غلبه کردم. اما میدانستم که این نیز روند تزکیه من است. همچنین در مطالعه فا و فرستادن افکار درست کوتاهی نکردم. فالون دافا به من خرد داد و مرا قادر ساخت تا در مدت کوتاهی بر این دانش مسلط شوم.
یک روز هماهنگکننده محلی به دیدنم آمد. او گفت: «تمرینکنندگان ما میخواهند به پروژه روشنگری حقیقت ازطریق تلفنهای هوشمند بپیوندند. شنیدهام که شما در این زمینه دانش فنی دارید. پیشنهاد میکنم این پروژه را ارتقا دهیم و بگذاریم همه تمرینکنندگان محلی به این پروژه بپیوندند تا موجودات ذیشعور بیشتری را نجات دهند. این پروژه همچنین میتواند به تمرینکنندگانی که در زمینه روشنگری حقیقت برای مردم بهصورت رو در رو فعال نیستند، فرصت دهد تا در این خصوص فعالیت کنند.» از شنیدن پیشنهادش بسیار خوشحال شدم و موافقت کردم که پشتیبان فنی محلی شوم.
تقریباً ۱۰۰ تلفن هوشمند از تمرینکنندگان دریافت کردم. تمامی وقت آزادم را صرف سفارشیسازی و نگهداری این تلفنها کردم. شماره تلفنها و پیامهای صوتی جدید را روی تلفنها دانلود، و مشکلات مختلف تلفنها را برطرف کردم. حجم کار بسیار زیاد بود، اما شکایتی نکردم، زیرا این پروژه اکثر تمرینکنندگان محلی را برای روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذیشعور بسیج کرده بود. از استاد، بهخاطر نظم و ترتیبات نیکخواهانهشان برای ما بسیار سپاسگزارم.
این پروژه مستلزم آن بود که تمرینکنندگان درحالیکه دور از خانهشان و در حالت حرکت مداوم بودند، برنامهها را اجرا کنند. اما من برای کار با تلفنهای هوشمند، باید در یک مکان خاص میماندم. هماهنگکننده میآمد تا تلفنهای هوشمند را به من بدهد. سپس شماره تلفنها و پیامهای صوتی جدید را از کامپیوتر برای تلفنهای هوشمند دانلود میکردم و اگر مشکلی وجود داشت، آن را برطرف کردم. تمرینکنندگانی را که با هیجان، فهرست اسامی افراد خارجشده از حزب کمونیست چین را نشان میدادند، تحسین میکردم. من هم میخواستم همان کار را بکنم. اما اگر حتی برای دو ساعت بیرون میرفتم، بسیاری از تمرینکنندگان نمیتوانستند از تلفنهای هوشمندشان استفاده کنند. قدرت یک نفر بسیار کمتر از قدرت بدن واحد بود. اگرچه هنوز در قلبم در جدال بودم، تصمیم گرفتم خودم را رها و بدن واحد را هماهنگ کنم. باید خودم را تزکیه کنم تا ازخودگذشته شوم. به این شکل ذهنم آرام شد.
شنیدم که تمرینکنندگان در شهر دیگری نمیدانند چگونه تنظیمات را طبق نیاز انجام دهند. برای نجات تعداد بیشتری از موجودات ذیشعور، به هماهنگکننده محلیمان مراجعه کردم و از او خواستم که با هماهنگکننده در شهر دیگر تماس بگیرد تا ترتیبی دهد چند تمرینکننده برای یادگیری مهارتها بیایند. هر آنچه که میدانستم به آنها آموزش دادم. تمرینکنندگان دافا، صرفنظر از اینکه کجا هستند، بدنی واحدند. تا زمانی که به کمک من نیاز داشته باشند، بدون قید و شرط همکاری خواهم کرد. هدف مشترک ما نجات مردم ارزشمند چین در اسرع وقت است.
تزکیه و رهاکردن خودخواهی هنگام انجام کار با کامپیوتر
متوجه شدم که انجمن فنی در وبسایت مینگهویی، گنجینهای است که میتوانم در آن دستورالعملهای فنیای را پیدا کنم که ایمنی آنها برای استفاده تمرینکنندگان ثابت شده است. امنیت هر چیزی که از این انجمن دریافت میکنید تضمین شده است. اگر تمرینکنندهای بخواهد یاد بگیرد، تحقیق کند و چیزهایی را در عمل به کار گیرد، میتواند محتوای امن را در آنجا پیدا کند. همچنین میتواند از تمرینکنندگانِ آنجا، برای پشتیبانی آنلاین درخواست کند.
پروژه تلفن هوشمند محلی ما بهسهولت درحال اجرا بود. برای خواندن مطالب دیگر نیز وقت آزاد داشتم. تمرینکنندگان فنی در انجمن، شروع به ترویج سیستم رمزگذاری کامل دیسک (FDE) کردند. تمرینکننده فنی محلی ما هنوز از سیستمهای دوگانه؛ دو سیستم روی یک هارد دیسک؛ استفاده میکرد. یک سیستم برای انجام کارهای روشنگری حقیقت استفاده میشد، درحالیکه سیستم دیگر یک سیستم باز بود. این سیستم معایبی داشت. بهجز درایوهای سیستم، همه درایوهای دیگر به اشتراک گذاشته میشدند. بنابراین محتوای روشنگری حقیقت فقط میتوانست در سیستم رمزگذاریشده ذخیره شود، نه در سیستم یا درایوهای دیگری که عموم مردم میتوانستند وارد آن شوند. اگر مراقب نبودیم، خطر امنیتی وجود داشت. اما سیستم افدیای (رمزگذاری کامل دیسک) به کسی اجازه ورود بدون رمز عبور را نمیداد. با تنظیمات امنیتی سیستم و شبکه میتوانیم با خیال راحت، در وبسایت مینگهویی گشت و گذار کنیم.
من سیستم افدیای را بهطور جدی بررسی کردم. استاد آرزوی مرا دیدند و خردم را گشودند طوری که بهسرعت جنبههای فنی را درک کردم و آنها را به خاطر سپردم. همچنین میتوانستم آنها را بهصورت انعطافپذیری به کار ببرم. متوجه شدم که در این زمینه خردم ناگهان گشوده شد. یک کامپیوتر اِیسر جدید خریدم و سیستم افدیای را طبق دستورالعملهای آنلاین نصب کردم. در اولین تلاش، آن را با موفقیت نصب کردم. سیستم بسیار ایمن بود، و بهراحتی از آن استفاده کردم. احساس کردم که باید این سیستم را در بین تمرینکنندگان محلی تبلیغ کنم. با تمرینکنندگان فنی تبادلنظر کردم و متوجه شدم که آنها بهندرت در انجمن جستجو میکنند. آنها ممکن است وقت نداشته باشند. نمیدانستند چگونه سیستم افدیای را نصب کنند و به پیشنهاد من علاقهای نداشتند.
استاد بیان کردند:
«وبسایت مینگهویی مکانی برای به اشتراک گذاشتن تجربیات در میان مریدان دافا است و همچنین برای غیرتمرینکنندگان پنجرهای بهسوی دنیای ما ارائه میدهد.» («آموزش فای ارائه شده در واشنگتن دی سی۲۰۱۸»، آموزش فا در کنفرانس، جلد پانزدهم)
تمرینکنندگان هر روز از وبسایت مینگهویی بازدید میکنند. تصمیم گرفتم سیستم افدیای را اشاعه دهم تا تمرینکنندگان بتوانند با خیال راحت وبسایت مینگهویی را مرور کنند. باید بیسروصدا آن بدن واحد را هماهنگ کنم. با تمرینکنندگانی که میتوانستم با آنها در ارتباط باشم، درباره این سیستم و امنیت آن و چشمانداز آینده سیستم صحبت کردم. تمرینکنندگان توجه زیادی به مسائل امنیتی داشتند. آنها افکارم را پذیرفتند.
یک سال بعد، متوجه شدیم که متخصص فنی محلی بهشدت بیمار است و دیگر نمیتواند کار کند. او همهکاره بود و همهچیز را درمورد کامپیوتر و چاپگر، از خرید گرفته تا نصب و نگهداری، میدانست. همه، ازجمله من، به او تکیه داشتیم. او همهچیز را، چه بزرگ و چه کوچک، برای ما تعمیر میکرد. آنقدر سرش شلوغ بود که وقت مطالعه فا و انجام تمرینات را نداشت. درنتیجه، دچار بیماری شد. احساس گناه کردم، زیرا نصب سیستم کامپیوتری را زودتر یاد نگرفته بودم تا بار او را کاهش دهم. در غیر این صورت، او زمان بیشتری برای مطالعه فا و انجام تمرینات داشت. اگرچه زندگیاش در خطر نبود، اما نیمهفلج بود. خبر بد فقط این نبود. متخصص فنی دیگری درگذشت. حالا در منطقه ما، هیچ پشتیبانی فنیای وجود نداشت.
بسیاری از تمرینکنندگان نمیدانستند چهکار کنند. در صورت بروز مشکل، مجبور میشدند چاپگرهایشان را به تعمیرگاههای تعمیر و نگهداری ببرند. اگر با کامپیوترهای خود مشکلی داشتند، چه کسی میتوانست مشکلات را برایشان برطرف کند؟ نمیتوانستند از مردم عادی کمک بخواهند. آنها بهتدریج، به من مراجعه کردند. همچنین احساس کردم که استاد در آن زمان ترتیبی دادهاند تا من این مسئولیت را برعهده بگیرم. بدون قید و شرط با آنها همکاری کردم تا بتوانند با خیال راحت وارد وبسایت مینگهویی شوند و فهرست اسامی افرادی را که از حزب کمونیست چین خارج شده بودند، برای ویراستاران وبسایت «خروج از حزب کمونیست چین» ارسال کنند. همکاریام با کار تعمیر و نگهداری کامپیوتر، از آنجا آغاز شد.
بسیاری از تمرینکنندگان کامپیوتر داشتند. من سرم شلوغ بود و برای رفع مشکلات به خانه هر یک میرفتم. اما برای خودم یک قانون آهنین وضع کردم تا اشتباهی را که تمرینکنندگان فنی قبلی مرتکب شده بودند تکرار نکنم: مهم نیست چقدر سرم شلوغ باشد، باید برای مطالعه فا، انجام تمرینات و فرستادن افکار درست وقت بگذارم. همه کارها را برای تمرینکنندگان انجام نمیدادم. آنها را تشویق میکردم که یاد بگیرند چطور از کامپیوترشان نگهداری کنند. اگر میخواستند یاد بگیرند که چگونه سیستم را نصب کنند، بدون قید و شرط به آنها کمک میکردم. برایشان کامپیوتر نمیخریدم. به آنها میگفتم که انجمن مینگهویی چه نوع کامپیوترهایی را توصیه کرده است و از آنها میخواستم که خودشان کامپیوتر را بخرند. هر تمرینکنندهای کامپیوترش را از مغازه متفاوتی میخرید تا خطر را به حداقل برسانند. تمرینکنندگان به من تکیه نمیکردند، بنابراین زمان بیشتری برای مطالعه فا و انجام تمرینات داشتم.
درک کردم که منابع موجود در انجمن فنی در وبسایت مینگهویی، منابع دافا هستند که در اختیار تمرینکنندگان در چین قرار گرفتهاند. تمرینکنندگان تکنیکها را تحقیق و توسعه دادهاند، آنها را در موقعیتهای واقعی تمرین کردهاند و سپس آنها را در قالب متونی گردآوری کردهاند تا با تمرینکنندگان به اشتراک بگذارند. من از تجربیاتی که آنها ازطریق تمرین به دست آوردهاند، در کارم برای خدمت به تمرینکنندگان محلی استفاده کردهام. در طول این روند، سختیها و آبدیدهشدنهای زیادی وجود داشت. اما این تزکیه است. نباید بهدلیل تواناییهایم در این زمینه مغرور شوم. باید با فروتنی و بدون قید و شرط به هر تمرینکنندهای خدمت کنم و امور آنها را مانند امور خودم در نظر بگیرم و خودم را تزکیه کنم تا ازخودگذشته شوم. وقتی طرز فکرم را درست کردم، توانستم با تحسین و انتقاد روبرو شوم و با پشتکار در مسیری که استاد برایم نظم و ترتیب دادهاند، تزکیه و به تمرینکنندگان کمک کنم تا موجودات ذیشعور بیشتری را نجات دهند.
برای ترویج سیستم افدیای، باید سیستمهای کامپیوتری همه تمرینکنندگان محلی را بهروزرسانی میکردم. این وظیفهای عظیم بود. برخی از تمرینکنندگان مراقب بودند که ببینند سیستم جدید چقدر ایمن است. سیستم را دقیقاً طبق دستورالعملهای انجمن، گامبهگام بهروزرسانی کردم و تمرینکنندگان را از مسائل امنیتی آنلاین و نحوه تمیز نگه داشتن سیستم مطلع کردم. با پیوستن تعداد بیشتر و بیشتری از تمرینکنندگان، برای استفاده از سیستم جدید، آنها از من و کارم قدردانی کردند. احساس کردم مسئولیتم بسیار بزرگ است. هر روز مطالب انجمن را بررسی میکردم و در صورت وجود اقدامات امنیتی جدید در انجمن، کامپیوترهای تمرینکنندگان را بهروزرسانی میکردم. در طول این روند، هیچ ضرر یا نفعی برای خودم احساس نکردم. احساس میکردم تنها هدف وجودم در آن زمان، انجام این کار است.
سیستم ویندوز ۸.۱ در سال ۲۰۲۳ منقضی شد. همه کامپیوترها باید به سیستم ویندوز 10 ارتقا مییافتند که به ۴ گیگابایت رم و یک درایو حالتجامد (اساسدی) نیاز داشت. نیاز داشتم که برای برخی از کامپیوترها، رمهای بیشتری اضافه کنم یا اساسدی را تعویض کنم. هیچ دانشی از سختافزار کامپیوتر نداشتم. سعی کردم کامپیوتر را از هم جدا کنم و قطعات و پیچها را در جاهای مختلف قرار دهم، به این امید که به خاطر بسپارم هریک از آنها کجای کامپیوتر هستند تا بتوانم آنها را به جای اصلیشان برگردانم. بهلطف تقویت استاد، کامپیوترها را با موفقیت در یک نوبت ارتقا میدادم. این کار اعتمادبهنفس مرا بسیار افزایش داد. وقتی کامپیوترهای قدیمی را ارتقا میدادم، ابتدا قاب پشتی را برمیداشتم و سپس هیت سینک و فنِ سیپییو را برمیداشتم، آنها را تمیز کردم، گریس سیلیکون را تعویض و رمها را اضافه و اساسدی را تعویض میکردم تا کامپیوتر بتواند بهطور عادی و سریع کار کند.
متخصص فنی قبلی دوست داشت از حروف هنگ یین بهعنوان رمز عبور استفاده کند، زیرا بهراحتی به خاطر میماندند. برخی از تمرینکنندگان پیشنهاد کردند که این کار بیاحترامی به فا است. با آنها موافق بودم. دوست نداشتم از جملات مردم عادی بهعنوان رمز عبور استفاده کنم، زیرا تمرینکنندگان هنگام واردکردن رمزهای عبور باید یک یا چند بار جملات را تکرار میکردند، و احساس میکردم که آنها بهطور مکرر توسط آن جملات آلوده میشوند. روزی، فکری به ذهنم رسید که میتوانم یک پاراگراف از تجربه تزکیهام بنویسم و از حرف اول هر جمله بهعلاوه اعداد و نمادها بهعنوان رمز عبور استفاده کنم. به این ترتیب از عناصر بیاحترامی و عوامل آلوده اجتناب میکردم. میتوانستم چند تجربه دلگرمکننده بنویسم تا به تمرینکنندگان یادآوری کنم که با پشتکار تزکیه کنند.
بازخورد تمرینکنندگان بسیار مثبت بود.
یک تمرینکننده ماجرایی را با من به اشتراک گذاشت. تمرینکنندهای تازه از زندان آزاد شده بود. او مجبور شده بود سه بیانیه را در زندان بنویسد و از این بابت آسیب دیده بود. من سیستم کامپیوتری جدید را برایش نصب کردم. وقتی محتوای رمز عبور را خواند، به گریه افتاد. آن پاراگرافِ رمز عبور را نوشتم تا با قلبم او را تشویق کنم. او گفت که استاد از من، برای تشویق او به تزکیه با پشتکار استفاده کردهاند و او بهتر عمل خواهد کرد. از شنیدن این ماجرا بسیار خوشحال شدم. آرزویم این بود که به تمرینکنندگان کمک کنم تا از موانع نقاط ضعف خود عبور کنند و دوباره در تزکیه کوشا شوند. استاد، بهخاطر نیکخواهیتان و ارائه نجات متشکرم!
البته، در بین برخی از تمرینکنندگان، سوءتفاهمهایی درباره من وجود داشته است.
یک بار، چند تمرینکننده میخواستند نحوه نصب سیستم کامپیوتر را یاد بگیرند. وقتی به آنها نحوه تنظیم رمز عبور را آموزش دادم، گفتم: «شما باید یک رمز عبور با حداقل ۲۰ کاراکتر، شامل حروف بزرگ و کوچک، اعداد و نمادها بسازید. در غیر این صورت، سیستم رمز عبور را نمیپذیرد و نمیتوانید مراحل نصب را ادامه دهید.» یکی از تمرینکنندگان حرفم را قطع کرد و گفت: «دلیلش همین بود! ما منظور شما را اشتباه فهمیدیم. تمرینکنندهای یک بار بهدلیل توزیع بروشور در روستا دستگیر و مجبور شد سه بیانیه را بنویسد. وقتی محتوای رمز عبوری را که برایش تنظیم کرده بودید دید، بسیار عصبانی شد و گفت که بهخاطر اینکه سه بیانیه را نوشته است، لازم نیست او را با رمز عبور به سخره بگیری. رمز عبور بسیار پیچیده بود. ورود به کامپیوتر بسیار دردسرساز بود. او گفت که اگر ترس شدیدی دارید، بهتر است کار دافا را انجام ندهید. ما دلیل رمز عبور پیچیده را نمیدانستیم. ما منظور شما را اشتباه فهمیدیم.»
از شنیدن این ماجرا شوکه شدم. فراموش کردهام که آن رمز عبور چه بود. انتظار نداشتم که آن رمز به آن تمرینکننده آسیبی برساند. در آن زمان آرام بودم. اما بعد از اینکه به خانه رسیدم، احساس ناراحتی کردم. هیچ قصدی برای مسخرهکردن او نداشتم. من سیستم را بدون قید و شرط برایش نصب کرده بودم. از او خواستم که خودش یک رمز عبور تنظیم کند، اما او این کار را نکرد. خودم برایش یک رمز تنظیم کردم و او پشت سرم از من بدگویی کرد. احساس عصبانیت، مورد بیانصافی قرار گرفتن و ناراحتی میکردم. خوشبختانه، نگاه به درون برایم به یک عادت تبدیل شده بود. آرام شدم و دوباره آن حادثه را مرور کردم. متوجه شدم که تقصیر من بوده است، زیرا در آن زمان، به وضعیت و حال او فکر نکرده بودم. فقط از دیدگاه خودم فکر میکردم، اگرچه هیچ قصدی برای آسیب رساندن به او نداشتم.
ازطریق این حادثه متوجه شدم که تبدیلشدن به یک فرد فداکار ساده نیست و باید قبل از رسیدن به آن قلمرو، تمام وابستگیها را رها و با هر فرد و هر چیزی با نیکخواهی رفتار کنم.
در اولویت قرار دادن دیگران هنگام انجام کار هماهنگی
روزی هماهنگکنندهای مرا به یک جلسه مطالعه گروهی فا برد. همه تمرینکنندگان را دیدم؛ هماهنگکنندگان محلی هم بودند. از من خواسته شد که در مطالعه گروهی فا شرکت کنم و تجربیاتم را با آنها به اشتراک بگذارم. وقتی کمکم عضوی از گروه شدم، متوجه شدم که این محیط برایم بسیار ارزشمند است. بیشتر موضوعاتی که آنها مورد بحث قرار میدادند، چگونگی حل مسائل و چگونگی هماهنگکردن بدن واحد بود. افکار اساسی آنها برای بدن واحد و سایر تمرینکنندگان بود. قبلاً فقط تمرینکنندگان پروژهام را بهعنوان بدن واحد در نظر میگرفتم و فقط به مسائل مربوط به تلفنهای هوشمند و نگهداری کامپیوتر فکر میکردم و در هیچ پروژه دیگری درگیر نبودم.
هماهنگکنندگان باید مسائل را از دیدگاه همه تمرینکنندگان محلی در نظر میگرفتند. ذهنم گسترش یافت. یاد گرفتم که مسائل را از دیدگاه بدن واحد در نظر بگیرم. احساس میکردم که قلمروام ارتقا یافته است و از آن بهره بردم. واقعاً برایم زمان شادیبخشی بود. استاد، بهخاطر نظم و ترتیب نیکخواهانهتان متشکرم!
همانطور که ارتباط بیشتری با تمرینکنندگان داشتم، درباره آنچه که بین آنها اتفاق میافتاد، بیشتر یاد گرفتم. درباره مسائلی که تمرینکنندگان داشتند به هماهنگکنندگان بازخورد دادم. هماهنگکنندگان نظراتشان را به اشتراک گذاشتند و تصمیم گرفتند که به تمرینکنندگان فرصت دهند خودشان مسائل را حل کنند و در مسیرشان گام بردارند. متوجه شدم که قلب متکیبودن به هماهنگکنندگان را دارم. میخواستم از آنها بخواهم که مسائل را حل کنند و از آنها بخواهم که با تمرینکنندگان روبرو شوند. به خودم اعتماد نداشتم، قلب محافظت از خودم را داشتم و نمیخواستم درگیر کارهای خطرناک شوم. پس از اینکه به وابستگیهایم پی بردم، برای مسئولیت هماهنگکنندگی بین تمرینکنندگان پیشقدم شدم.
یک روز، پلیس برای آزار و اذیت تمرینکنندهای که از شهر دیگری آمده بود، آمد. آن تمرینکننده در آن زمان، در خانه نبود. سپس پلیس در اطراف خانهاش منتظر ماند. تمرینکنندگان دیگر به او کمک کردند تا افکار درست بفرستد. پس از مدتی، او را ندیدیم. هیچکسی نمیدانست چه اتفاقی برایش افتاده است.
بهعنوان هماهنگکننده، باید میرفتم و نگاهی میانداختم. پس به خانهاش رفتم و در زدم. او در را باز کرد. دیدم که حالش خوب نیست. چشم سومش باز بود و حتماً چیزی دیده بود. گفت که شیطان آمده بود تا او را بکشد. او چند روز در خانه تمرینکننده دیگری ماند و سپس به خانه برگشت، زیرا آن تمرینکننده دیگر ترسیده بود. شوهرش از او خواسته بود که شغلی پیدا کند و کمی پول دربیاورد. او امتناع کرده و در خانه مانده بود و فا را مطالعه میکرد و افکار درست میفرستاد تا خودش را سروسامان دهد. او گفت: «در قلبم احساس غم میکنم. هیچ تمرینکنندهای جرئت نکرده است به دیدنم بیاید. همه از من پنهان میشوند. فقط تو جرئت داری مرا ببینی.» نزدیک بود به گریه بیفتد.
میدانستم که او باید با تمرینکنندگان دیگر تبادلنظر کند و افکار درست را دوباره در خودش پرورش دهد. مدت زیادی از دیدگاه فا با او تبادل تجربه کردم. او بسیاری از وابستگیهایش را پیدا کرد. از او پرسیدم که آیا نفرت دارد یا نه. او دربارهاش فکر کرد و گفت که نفرت ندارد. بعد از اینکه آرام شد، خانهاش را ترک کردم.
چند روز بعد به دیدنش رفتم. او در آن زمان، به همسایهاش کمک میکرد. شوهرش رفت تا او را بیاورد. از دیدنم بسیار خوشحال شد. صمیمانه از من تشکر کرد. از او پرسیدم که چرا از من تشکر میکند. او گفت: «بعد از اینکه دفعه قبل رفتی، مدام فکر میکردم که چرا از من پرسیدی که آیا نفرت دارم یا نه. مدتی دربارهاش فکر کردم و متوجه شدم که نفرت دارم. بیش از 10 سال پیش، پلیس برای دستگیریام آمد. شوهرم روی کانگ (تخت آجری گرم) نشست و ذرهای تکان نخورد و هیچ احساسی در چهرهاش نبود. من رنجش به دل گرفتم. شنیده بودم که شوهران سایر تمرینکنندگان از جایشان بلند شدهاند و با پلیس مقابله کردهاند. اما شوهرم هیچ کاری نکرد. نفرتم نسبت به او عمیقتر شد. آن بیش از 10 سال در اعماق قلبم پنهان بود. متوجه آن نشده بودم. ازآنجاکه آن را پیدا کردهام، از شر آن خلاص خواهم شد. متعاقباً رفتار شوهرم بهطرز شگفتانگیزی با من خوب شد. درواقع، باید از تو تشکر کنم. به من کمک کردی تا علت اصلی آزار و اذیت را پیدا کنم. درحالحاضر کاملاً خوب هستم.»
برایش خیلی خوشحال شدم. گفتم: «امیدوارم دفعه بعد که میبینمت، دوباره خودت شده باشی.» او به شوخی گفت: «من خودم شدهام، مگر نمیبینی؟» از اینکه اعمال مهربانانه واقعاً میتوانند به سایر تمرینکنندگان کمک کنند، شگفتزده شدم.
سخن پایانی
ماجراهای بسیار دیگری برای بهاشتراک گذاشتن دارم، اما همینجا تمام میکنم. بینشهای زیادی از تزکیه دارم. روند تزکیه، روندی برای بهکار بستن اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری است. تزکیه خودمان برای رسیدن به قلمرو ازخودگذشتگی، قلمرویی است که تمرینکنندگان دوره اصلاح فا باید به آن برسند و این، کیهان جدید را از فساد محافظت میکند. استاد، به خاطر نیکخواهیتان و ارائه نجات متشکرم!
(مقاله برگزیده برای بیستودومین فاهویی چین در وبسایت مینگهویی)
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.