(Minghui.org) من مانند سایر تمرین‌کنندگان برای اعتباربخشی به دافا به پکن نرفتم. از کودکی فردی کم‌دل‌و‌جرئت بودم، اما عزمم برای تمرین دافا هرگز متزلزل نشد.

بدون آنکه مادرم بداند، فا را مطالعه و بنر نصب می‌کردم و مطالب اطلاع‌رسانی را توزیع می‌کردم. آزار و شکنجه‌های تحمیلی از سوی ح.ک.چ باعث نشد که از تمرین دافا دست بکشم، اما احساسات و عواطف، مرا از مسیر منحرف کرد. زمان ازدواجم فرا رسیده بود. پس از فراز و نشیب‌هایی، با شوهرم آشنا شدم. او مرد خوبی بود و وقتی درباره دافا با او صحبت کردم، مانند بیشتر مردم چین برخورد خصمانه‌ای نداشت. او نسبت به دافا، افکار درست داشت و قبول داشت که دافا مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرد. بعدها آنطور که انتظار می‌رفت با او ازدواج کردم …

در تابستان ۲۰۰۸، وقتی مقالات جدید استاد را که یک تمرین‌کننده دیگر در اختیارم گذاشته بود خواندم، تشویق‌های نیکخواهانه استاد را دیدم و اشک در چشمانم حلقه زد. در قلبم به استاد گفتم که بازگشتم، هرچند که خوب عمل نکرده‌ام، و از ایشان سپاسگزاری کردم که مرا رها نکردند. از آن پس، در مسیر تزکیه به‌طور کوشا گام برداشتم.

[گزیده‌ای از این مقاله]

* * * * * * *

بار دیگر فاهویی چین آغاز شد. این نخستین بار است که می‌خواهم تجربیات تزکیه‌ام را به استاد گزارش کنم و آن‌ها را با تمرین‌کنندگان به‌اشتراک بگذارم. با اینکه در زمینه نوشتن توانا هستم، در گذشته، هرگز مقاله تبادل تجربه ننوشته‌ام، زیرا فکر نمی‌کردم تزکیه‌ام به اندازه کافی خوب باشد. هنگامی که به اهمیت این فاهویی پی بردم، شروع کردم تجربیات تزکیه‌ام را یادداشت کنم. همان‌جا بود که دریافتم چیز زیادی برای گزارش‌دادن به استاد ندارم. احساس شرمندگی کردم و فوراً متوجه شدم که باید به‌طور کوشا تزکیه کنم.

ازاین‌رو تصمیم گرفتم این مقاله را صرف‌نظر از وضعیت فعلی تزکیه‌ام بنویسم، به‌دنبال کاستی‌ها بگردم و با جدیت تزکیه کنم.

به‌دست‌آوردن دافا و تزکیه با شادی

در سال۱۹۹۷ توسط یکی از هم‌کلاسی‌های دوره راهنمایی با دافا آشنا شدم. درحالی‌که با الحاد القاشده توسط نظام آموزشی ح.ک.چ بزرگ شده بودم، مفهوم چی‌گونگ را مسخره می‌کردم. اما وقتی درباره دافا از هم‌کلاسی‌ام شنیدم، علاقه زیادی پیدا کردم. همان روز کتاب جوآن فالون را به خانه بردم و طی چند روز آن را تمام کردم. دیدم این تمرین به مردم می‌آموزد که خوب باشند و توضیح می‌دهد که چرا مردم باید چنین باشند. اما چون جوان بودم و مشغله کاری داشتم، کتاب را کنار گذاشتم. اما بذر دافا در قلبم کاشته شده بود.

وقتی در سال ۱۹۹۸، با یکی دیگر از هم‌کلاسی‌هایم که دافا را تمرین می‌کرد صحبت کردم، او گفت: «من باید فا را به‌خوبی مطالعه کنم. آن خیلی خوب است. تو هم باید آن را تمرین کنی.» ناگهان احساس کردم که باید تمرین دافا را آغاز کنم. به این ترتیب، در ۲۰سالگی تزکیه‌ام را شروع کردم. پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، شروع به کار کردم و به جلسات مطالعه گروهی فا پیوستم.

یک سال پیش از شروع آزار و شکنجه دافا توسط ح.ک.چ، عادت خوابیدن تا دیروقت را کنار گذاشتم. کمی بعد از ساعت پنج بامداد بیدار می‌شدم تا در تمرینات گروهی شرکت کنم. سپس پس از صرف صبحانه‌ای مختصر، به محل کار می‌رفتم. بعد از شام به جلسه مطالعه گروهی فا می‌رفتم. من معلم بودم و تلاش می‌کردم در هر کلاس، به‌خوبی تدریس کنم و با مهربانی با هر دانش‌آموز، حتی بازیگوش‌ترین‌ها، رفتار کنم. دافا را به آن‌ها معرفی کردم و هم تمرینات و هم اصول خوب‌بودن را به آن‌ها آموزش دادم.

دانش‌آموزان مرا بسیار دوست داشتند. در جلسه اولیا و مربیان، مادری با هیجان به من گفت: «پسرم این ترم تغییر بزرگی کرده و بالغ شده است. او گفت معلمش در کلاس، درخصوص دافا و اینکه چگونه انسان خوبی باشند و اینکه باید به والدین‌شان احترام بگذارند گفته است. او گفت که خیلی درس خواهد خواند و مرا ناراحت نخواهد کرد. قبلاً به‌دلیل طلاق من و پدرش حساس و زودرنج بود، اما اکنون بسیار خوب رفتار می‌کند. بعد از مدرسه، تکالیفش را انجام می‌دهد و کارهای خانه را نیز انجام می‌دهد.»

وقتی این دوره یک‌ساله تزکیه فردیِ باثبات را به یاد می‌آورم، خیلی احساس رضایت و خوشحالی می‌کنم. گرچه فا را به‌اندازه کافی عمیق مطالعه نکرده بودم و تزکیه‌ام تازه آغاز شده بود، دافا محکم در قلبم جای داشت.

استوارماندن در مواجهه با آزار و شکنجه

جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ، در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، آزار و شکنجه دافا را آغاز کرد. بی‌شمار تمرین‌کننده مجبور شدند دور از خانه زندگی کنند و بی‌شمار مردم در چین، با تهمت‌های ح.ک.چ علیه دافا مسموم شدند. مادرم با لحنی جدی به من گفت که دیگر تمرین نکنم؛ حتی برای اینکه مجبورم کند تسلیم شوم، در رختخواب خوابید و از خوردن غذا امتناع کرد.

به او گفتم: «گزارش‌های تلویزیون درست نیست. دافا هرگز به ما نمی‌گوید خودکشی کنیم یا دارو نخوریم.» چون در تمرین دافا تازه‌وارد بودم و با سایر تمرین‌کنندگان در تماس نبودم، نمی‌دانستم بسیاری از تمرین‌کنندگان به پکن می‌روند تا برای حق تمرین دافا دادخواهی کنند و برای دفاع از دافا سخن بگویند. می‌دانستم دافا خوب است و گزارش‌های تلویزیون دروغ است. بنابراین زمانی که دیگران گفتند تمرین نکنم، دچار تزلزل نشدم.

اعضای کمیته روستا و مدیر مدرسه‌ام در آن زمان، به خانه ما آمدند، اما من در خانه نبودم. مادرم می‌ترسید، اما با زیرکی با آن‌ها برخورد کرد و گفت که هوکو (ثبت خانوار) من منتقل شده است. درنتیجه، کمیته روستا دیگر مزاحم من نشد. مدیر مدرسه نیز چون می‌دانست خانواده‌ام فقیر است، ابراز همدردی کرد. او مرا به مقامات بالاتر گزارش نکرد. فکر می‌کنم اگر آزار و شکنجه شدید بود، شاید قادر به ایستادگی نمی‌بودم، زیرا تزکیه‌ام در آن زمان محکم نبود. فکر می‌کنم استاد مهربان از من محافظت کردند؛ وگرنه تا امروز تاب نمی‌آوردم.

پس از صحبت با سایر تمرین‌کنندگان فهمیدم که باید برای دفاع از دافا کاری انجام دهم. برچسب‌هایی خریدم و با ماژیک روی‌شان پیام‌هایی نوشتم، مانند «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است»، و «فالون دافا فای راستین است.» آن‌ها را در زمان استراحت ناهار روی تیرهای برق و دیوارها نصب می‌کردم. بعدها توانستم مطالب اطلاع‌رسانی تهیه کنم و آن‌ها را با دوچرخه به درِ منازل توزیع کنم. بعداً فهمیدم که این کار بی‌احترامی به دافاست، بنابراین پیش از توزیع، نسخه‌های چاپی را در کیسه‌های زیپ‌دار قرار می‌دادم. می‌خواستم به دافا اعتبار ببخشم و این کار را بدون اطلاع خانواده‌ام انجام می‌دادم. شب‌ها نیز پنهانی فا را مطالعه می‌کردم.

من مانند سایر تمرین‌کنندگان برای اعتباربخشی به فا به پکن نرفتم. از کودکی کم‌جرئت بودم، اما عزمم برای تمرین دافا هرگز متزلزل نشد.

شروع دوباره تزکیه به‌طور کوشا

بدون آنکه مادرم بداند، فا را مطالعه و بنر نصب می‌کردم و مطالب اطلاع‌رسانی توزیع می‌کردم. آزار و شکنجه ح.ک.چ باعث نشد که از تمرین‌ تزکیه دست بکشم، اما احساسات و عواطف مرا از مسیر منحرف کرد. زمان ازدواجم فرا رسیده بود. پس از فراز و نشیب‌هایی، با شوهرم آشنا شدم. او مرد خوبی بود و وقتی درباره دافا با او صحبت کردم، برخلاف بیشتر مردم چین، نگرش خصمانه‌ای نداشت. او نسبت به دافا افکار درست داشت و قبول داشت که دافا مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرد. بعدها آنطور که انتظار می‌رفت با او ازدواج کردم.

چون در وابستگی‌های بشری غرق شده بودم، به‌تدریج در تزکیه، سست شدم. مطالعه فا و نصب بنرها را کنار گذاشتم. مانند یک فرد عادی زندگی می‌کردم. اما در زندگی روزمره، همچنان خودم را با معیار تمرین‌کنندگان دافا می‌سنجیدم.

روزی مدیر مدرسه از من خواست به‌عنوان عضوی از کنفرانس مشاوره سیاسی منطقه خدمت کنم. به اداره آموزش رفتم و به من گفته شد که باید بیانیه‌ای بنویسم مبنی بر اینکه تمرین‌کننده فالون گونگ نیستم و درباره دافا افکار منفی دارم. گرچه چند سال از دافا دور شده بودم، بذر دافا هنوز در قلبم بود. متوجه شدم این آزمونی از سوی استاد است، بنابراین از امضای بیانیه خودداری کردم و با اتوبوس به خانه بازگشتم.

شاید استاد دیدند که هنوز افکار درست دارم و ترتیبی دادند که با تمرین‌کننده مسن‌تری در روستایمان ملاقات کنم. به این ترتیب، تزکیه را دوباره شروع کردم. در تابستان ۲۰۰۸، وقتی مقالات جدید استاد را که یک تمرین‌کننده دیگر در اختیارم گذاشته بود خواندم، تشویق‌های نیکخواهانه استاد را دیدم و اشک در چشمانم حلقه زد. در قلبم به استاد گفتم که بازگشتم، هرچند خوب عمل نکرده‌ام، و از ایشان برای رها نکردنم سپاسگزاری کردم. از آن زمان، در مسیر تزکیه کوشا گام برداشتم.

نگاه به درون

پس از شروع دوباره تزکیه، احساس می‌کردم مانند کودکی شده‌ام که سالیان سال دور از خانه بوده و اکنون بازگشته است. با سایر تمرین‌کنندگان فا را مطالعه می‌کردم و از هر وقت آزادم، برای خواندن کتاب‌های دافا استفاده می‌کردم. هرچه بیشتر فا را مطالعه می‌کردم، بیشتر درک می‌کردم.

بعدتر به فوریت مطالعه آموزه‌ها پی بردم و در تعطیلات تابستان، شروع به ازبر کردن فا کردم. پس از فرستادن افکار درست در ساعت ۶ صبح، شروع به ازبر کردن جوآن فالون می‌کردم. در ابتدا دو ساعت طول می‌کشید تا یک پاراگراف را ازبر کنم، اما بعدها کمتر از بیست دقیقه زمان لازم داشتم. فا لایه‌به‌لایه اصول را برایم آشکار می‌کرد و باعث بهبود شین‌شینگم می‌شد. تحت هدایت فا و حمایت مهربانانه استاد، آزمون‌ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم.

۱- رهاکردن ذهنیت محافظت از خود

من و شوهرم اغلب دعوا می‌کردیم، زیرا من ذهنیت قوی محافظت از خود داشتم و او نیز تندخو بود. درحالی‌که فا را عمیق‌تر مطالعه می‌کردم، در‌یافتم که باید این وابستگی را رها کنم. اما نمی‌توانستم کاملاً آن را از بین ببرم، چون اراده کافی نداشتم. یک ‌بار شوهرم به‌خاطر مسئله کوچکی که من مسئولش نبودم، از دستم به‌شدت عصبانی شد. نتوانستم تحمل کنم و هنگامی که آماده مشاجره با او بودم، ناگهان فکری به ذهنم آمد: «من تمرین‌کننده هستم. چطور می‌توانم با این اختلاف، مانند او برخورد کنم؟» اما هنوز احساس ناراحتی و خشم می‌کردم.

فهمیدم منشأ این رفتار از «خودِ حقیقیِ» من نیست. از خودم پرسیدم: «اگر جواب ندهی، مگر چه می‌شود؟ آیا تو تمرین‌کننده‌ای یا یک فرد عادی؟» به خودم گفتم که باید این آزمون را بگذرانم و ذهنیت محافظت از خود را رها کنم.

وقتی این گفت‌وگو را بارها و بارها در ذهنم مرور کردم، آرام شدم و توانستم این وابستگی را کاملاً رها کنم. با صداقت به شوهرم گفتم: «اشتباه کردم. عصبانی نشو. این برای سلامتی‌ات خوب نیست.» او مات و مبهوت شد و گفت: «چرا با من بحث نمی‌کنی؟ بالاخره فهمیدی که اشتباه می‌کنی؟ اصلاً توانستی متوجه این موضوع شوی؟» گفتم: «می‌دانم که کاستی‌های زیادی دارم. امیدوارم از این پس، آن‌ها را به من گوشزد کنی.»

او کمی گیج شد. گفتم: «استاد بیان کردند که ما باید برای رشد و بهبود شخصیت خود، در درونمان جست‌وجو کنیم. به‌عنوان تمرین‌کننده، نباید مسئولیت اختلافات را به گردن دیگران بیندازیم. این‌گونه می‌توانیم شین‌شینگ خود را ارتقا دهیم.» او لبخند زد و چیزی نگفت. بعدها نیز مشاجره‌های مشابهی پیش آمد، اما هر بار توانستم آزمون را با آرامش بگذرانم. به‌طور شگفت‌انگیزی، شوهرم یک ‌بار حتی از من عذرخواهی کرد: «نباید امروز عصبانی می‌شدم. اشتباه کردم. باید مانند تو درونم را جست‌وجو کنم و خودم را بهبود دهم.» هردو خندیدیم.

۲- مواجهه آرام با رابطه نامشروع شوهرم

روزی شوهرم پس از پایان شیفت شب، به خانه آمد و ناگهان پیامی روی تلفن همراهش ظاهر شد: «عزیزم، دیشب خوب خوابیدی؟» ماتم برد و فوراً اشک از چشمانم جاری شد. شوهرم پرسید چه شده است. از او خواستم پیام را نگاه کند. گفت: «نمی‌دانم این چه کسی است. لابد اشتباهی برایم ارسال شده. می‌توانم به او تلفن و سؤال کنم.» گفتم: «حتماً با او همدست هستی. نمی‌توانم حرفت را باور کنم.» گریه کردم و او مدت طولانی دلداری‌ام داد. به او گفتم از خانه برود و اینکه می‌خواهم مدتی تنها باشم. با نگرانی گفت: «کار خطرناکی نکن!» به او گفتم این کار را نخواهم کرد.

سپس به آن شماره زنگ زدم. آن زن گفت خواهرش از تلفنش استفاده کرده و قصد داشته پیامی برای شوهرخواهرش بفرستد، اما اشتباهی به شماره شوهرم ارسال شده است. باور نکردم. همچنان گریه می‌کردم، اما سریع از گریه کردن دست برداشتم. به خودم گفتم: «اتفاق امروز ممکن است حقیقت داشته باشد یا حقیقت نداشته باشد. اگر حقیقت داشته باشد، آیا تزکیه را کنار می‌گذاری؟ می‌خواهی تمرین‌کننده باشی یا فردی عادی؟»

سپس آرام شدم و هفته‌نامه مینگهویی را خواندم. تجربه یک تمرین‌کننده را به یاد آوردم که شوهرش سال‌ها رابطه نامشروع داشت. این تمرین‌کننده رنجش به دل نداشت؛ بلکه از شوهرش خواسته بود با آن زن مهربان باشد، زیرا زندگی برای او آسان نیست. بعداً فهمید که چنین مهربانی‌ای درواقع همراه با خودخواهی بود و بنابراین به شوهرش پیشنهاد داد رابطه نادرست را قطع کند، چون این رابطه نه برای شوهرش خوب بود و نه برای آن زن. شوهرش آن تمرین‌کننده تحت‌ تأثیر نیکخواهی او قرار گرفت و به آن رابطه پایان داد. شوهرش بعدها شروع به تمرین دافا کرد.

وقتی تجربه آن تمرین‌کننده را به یاد آوردم، احساس شرمندگی کردم. به خودم گفتم: «من باید این آزمون را بگذرانم و تمرین‌کننده‌ای باوقار باشم.» اشک‌هایم را پاک کردم و با شوهرم تماس گرفتم. او متعجب شد که دیگر گریه نمی‌کردم. با آرامش و صداقت گفتم: «حالا خوبم. نمی‌دانم این ماجرای امروز واقعیت دارد یا نه، و نمی‌خواهم درباره آن بحث کنم. اگر نادرست باشد، خوب است. اگر درست باشد، عصبانی نیستم. من تمرین‌کننده هستم و می‌دانم هر چیزی رابطه ازپیش‌تعیین‌شده خودش را دارد. اگر این موضوع حقیقت داشته باشد، امیدوارم بدانی که نقش تو به‌عنوان شوهر و پدر چیست، و باور دارم که می‌توانی انتخاب درست را انجام دهی و آن را به‌درستی حل‌وفصل کنی.»

شوهرم مات و مبهوت شد. با احساسات گفت: «تو خیلی خوبی! چطور می‌توانی این‌قدر خوب برخورد کنی؟» گفتم: «این‌طور نیست که من خوب باشم؛ دافا خوب است. فکر کن، اگر دافا نبود، چطور می‌توانستم به‌راحتی از این موضوع بگذرم؟» او با صداقت سر تکان داد: «این دافا واقعاً خوب است!»

فرستادن افکار درست برای ازبین‌بردن وابستگی‌ها

با پیشرفت تزکیه‌ام، سطحم و شین‌شینگم هردو ارتقا یافتند. وقتی برای نخستین‌ بار «آموزش فا طی جشن فانوس سال ۲۰۰۳» را خواندم، چیزی درک نکردم. اما وقتی آزمون‌ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم، درک بهتری از فا یافتم. فهمیدم که در سطح من، هنگام مواجهه با محنت‌ها، مسئله کلیدی این است که آیا می‌توانیم وابستگی‌های بشری را رها کنیم، افکار درست داشته باشیم و خودمان را با معیار دافا بسنجیم.

۱. رهاکردن حسادت و رنجش

شوهرم کهنه‌سرباز است و پس از بازنشستگی از ارتش، به بخش فعلی‌اش منتقل شد. او کارگر ساده بود و سِمتی با بودجه رسمی نداشت. هریک از این پُست‌های سازمانیِ دارای بودجهٔ مصوب به فارغ‌التحصیلان جدید دانشگاه که ارتباطات داشتند، به قیمت ۱۰۰هزار یوان فروخته می‌شد.

برای جلوگیری از دادخواهی کهنه‌سربازان ناراضی به دولت، مقامات ح.ک.چ پُست‌های دارای بودجه را به آنان پیشنهاد دادند، اما واحد کار شوهرم را مطلع نکردند. درحالی‌که حقوق کارمندان دولت افزایش یافته بود، درآمد شوهرم ثابت مانده بود. احساس می‌کردم این موضوع غیرعادلانه است و نسبت به شوهرم رنجش پیدا کردم که چرا برای حل این مسئله تلاش نمی‌کند یا چرا درآمد بیشتری ندارد. از سوی دیگر، مجبور بودم مسائل مهم خانه را مدیریت کنم. بعدها افکار مختلفی پیدا کردم و به او نگاهی تحقیرآمیز داشتم.

مطالعه مداوم فا مرا به‌تدریج تغییر داد. وقتی به درون نگاه کردم، دیدم این افکار منفی از وابستگی‌ام به شهرت و منفعت ناشی می‌شد. نه‌تنها نباید شوهرم را سرزنش می‌کردم، بلکه باید از او سپاسگزار می‌بودم. یک ‌بار پس از بازگشت از جلسه مطالعه گروهی فا دریافتم: «شوهرم دارد آزار و شکنجه اقتصادی ح.ک.چ را تحمل می‌کند. این تقصیر او نیست، بلکه ظلم ح.ک.چ است. چطور می‌توانم او را سرزنش کنم؟ باید با او همدردی کنم.» به‌هرحال، او سال‌های زیادی از تزکیه من حمایت کرده است و زندگی‌اش ارزشمند است، چطور می‌توانستم او را حقیر بدانم؟ این‌ها رنجش و حسادت بودند، و به‌عنوان تمرین‌کننده نمی‌خواستم این وابستگی‌ها را داشته باشم.

از آن زمان، هرگاه رنجش یا حسادت پدیدار می‌شد، افکار درست می‌فرستادم تا آن‌ها را ازبین ببرم. یک روز، فکری در ذهنم ایجاد شد که حقوق ماهانه شوهرم باید ۳۰۰۰ یوان باشد. شگفت اینکه، طولی نکشید کهنه‌سربازان واحد کاری شوهرم برای دادخواهی نزد مقامات دولتی رفتند. به‌جای سرزنش او، تشویقش کردم. او اعتمادبه‌نفس بیشتری پیدا کرد و برای بیان درخواستش نزد مقامات دولتی رفت. سرانجام حقوق ماهانه او از کمی بیش از ۱۰۰۰ یوان به ۳۰۰۰ یوان افزایش یافت.

بعدها فهمیدم افکار درستم به‌اندازه کافی قوی نبود، زیرا پول تمرین‌کنندگان منابع دافا است. همچنین داشتن زندگی خوب نوعی اعتباربخشی به دافا است. هیچ دلیلی نداشت که او ۳۰۰۰ یوان بگیرد، درحالی‌که دیگران ۵۰۰۰ یوان دریافت می‌کنند. علاوه‌بر آن، پرداخت‌های کمترِ گذشته باید جبران می‌شد. من آزار و شکنجه مالی نیروهای کهن را به‌رسمیت نشناختم. اتفاق شگفت‌انگیزی رخ داد: طولی نکشید که حقوق شوهرم به سطح مشابه همکارانش رسید و بیش از ۲۰۰هزار یوان یک‌جا به او پرداخت شد تا اختلاف پرداخت‌های سال‌های گذشته جبران شود.

از اعجاز دافا و نیروی نگاه به درون بسیار تحت ‌تأثیر قرار گرفتم و به این ترتیب، درک بهتری نسبت به اصول مطرح‌شده در «آموزش فا طی جشن فانوس سال ۲۰۰۳» پیدا کردم.

۲. رهاکردن ذهنیت رقابت‌جویی و کم‌اهمیت دانستن عواطف

پس از فوت مادرم، پدرم با ما زندگی کرد. او تندخو بود و نسبت به حرف‌ها و رفتار دیگران حساسیت زیادی داشت. هر روز اختلاف و تعارضی وجود داشت.

روزی شوهرم برای جابه‌جایی وسایل یک خانه اجاره‌ای رفت. پدرم به شوهرم دستکش داد. شوهرم به‌دلیل مشغله‌اش با لحنی تند جواب داد. پدرم عصبانی شد، به خانه برگشت و شروع کرد پیش من از عیب‌های شوهرم شکایت کرد. او با شوهرم و خانه پدرشوهرم تماس گرفت و مصمم بود خشمش را خالی کند. هنگامی که شوهرم وارد خانه شد، پدرم به او سیلی زد. شوهرم عصبانی نشد و فقط پرسید چه اتفاقی افتاده است. پدرم او را سرزنش کرد.

خشکم زده بود و با خودم فکر می‌کردم چرا او به‌خاطر مسئله‌ای به این کوچکی این‌قدر عصبانی شده است. از ترس، به گریه افتادم و نمی‌دانستم چه‌کار کنم. فکر کردم حتماً این موضوع ربطی به تزکیه‌ام دارد. وقتی فریادهای پدرم را با چشمان ازحدقه‌بیرون‌زده‌اش دیدم، فهمیدم که این انعکاسی از ذهنیت رقابت‌جویی است و استاد درحال راهنمایی من هستند. نمی‌خواستم این ذهنیت را در خودم داشته باشم. افکار درست فرستادم تا این ذهنیت رقابت‌جویی و میدان کارمای آن را در سایر بُعدها متلاشی کنم.

همچنین وابستگی‌ام به عواطف نسبت به پدرم را دیدم. وقتی شوهرم چیزی منفی درباره پدرم می‌گفت، تا جایی از او دفاع می‌کردم که شوهرم قانع شود. برای ازبین‌بردن این وابستگی هم افکار درست فرستادم. پس از مدتی دیدم پدرم آرام شد و گفت از اینکه به شوهرم سیلی زده پشیمان است. او در حضور پدرشوهرم از شوهرم عذرخواهی کرد. شوهرم با لبخند گفت: «من مشکلی ندارم. حتی با اینکه مرا زدی، از دستت عصبانی نیستم.»

به این ترتیب، وقتی افکار درست فرستادم تا ذهنیت رقابت‌جویی و وابستگیِ عواطف نسبت به پدرم را متلاشی کنم، یک اختلاف خانوادگی شدید حل‌وفصل شد. بعدتر فکر کردم که این آزمون را به‌خاطر انتخابم میان وابستگی‌های بشری و افکار درست، پشت سر گذاشتم. آیا این همان اصل «انتخاب» نیست که استاد در فا مطرح کرده‌اند؟

یک ماه بعد، رابطه شوهرم و پدرم بهتر از قبل شد و خانه‌ام سرشار از هماهنگی شد.

روشنگری حقیقت ازطریق کار تدریس

با مطالعه «سفر به شمال آمریکا برای آموزش فا» فهمیدم که روشنگری حقیقت یکی از سه کاری است که تمرین‌کنندگان دافا باید انجام دهند. بنابراین مصمم شدم آن را به‌خوبی انجام بدهم.

مطالعه فا همچنین باعث شد ببینم که رفتار تمرین‌کنندگان دافا در جامعه، بر دیدگاه مردم نسبت به دافا تأثیر می‌گذارد. کسانی که دافا را نمی‌شناسند، دافا را از روی رفتار تمرین‌کنندگان قضاوت می‌کنند. اگر حقیقت را خوب روشن کنیم، اما خودمان درست رفتار نکنیم، مردم نسبت به دافا نظر منفی پیدا می‌کنند.

پس از شروع دوباره تزکیه در سال۲۰۰۸، به‌عنوان معلم، مهارت‌های جدید را یاد گرفتم و روش‌های تدریسم را بهبود بخشیدم. همچنین با ذهنیتی باز، با هر دانش‌آموز برخورد می‌کردم، زیرا می‌دانستم والدین درواقع معلمان را براساس اینکه آیا نمره فرزندانشان بالا می‌رود و آیا در مدرسه از فرزندانشان مراقبت می‌شود یا نه، قضاوت می‌کنند.

علاوه‌بر اینکه چند کلاس را از پایین جدول به سطوح برتر رساندم، شاگردان بدرفتار را نیز به دانش‌آموزانی کوشا و قابل‌احترام تبدیل کردم. از سوی دانش‌آموزان، والدین، سایر معلمان و مدیران مورد تحسین قرار گرفتم. بسیاری از والدین، به اینکه فرزندشان در کلاس من بود افتخار می‌کردند. برخی والدین حتی با استفاده از رابطه و نفوذشان تلاش زیادی می‌کردند تا فرزندشان را وارد کلاس من کنند.

یک بار رئیس آموزش گفت: «من به مدارس زیادی رفته‌ام. هرگز کسی را با شیوه آموزشیِ تو ندیده‌ام.» مدیر مدرسه نیز مرا تحسین می‌کرد. این باعث شد معلم مسن‌تری که قبلاً به‌خاطر تمرین دافا مرا تحقیر می‌کرد، به من احترام بگذارد. می‌خواستم مردم بدانند که تمرین‌کنندگان دافا افراد شکست‌خورده و در کارشان ناتوان نیستند؛ بلکه نخبگانی بی‌همتا هستند.

در جامعه امروز، اینکه معلمان به‌ویژه از والدینی که ثروتمند و صاحب قدرت هستند، هدیه دریافت کنند امری عادی است. من هدایا را رد می‌کردم، اما به‌دلیل ترس، به آن‌ها نمی‌گفتم تمرین‌کننده هستم و این مسئله منجر به سوءتفاهم برخی والدین شد. حتی فکر می‌کردند هدایا را دوست ندارم یا مبالغ را کم می‌دانم و ممکن است با فرزندشان بدرفتاری کنم. بعداً فهمیدم که هدف از ردکردن هدایا این نبود که نشان دهم معلم خوبی هستم؛ بلکه این بود که نشان دهم به‌خاطر تمرین دافا، به معیارهای اخلاقی بالاتری پایبند هستم.

شروع کردم به نوشتن نامه برای والدینی که به من هدیه داده بودند و علت را به‌نحوی ظریف و محترمانه بیان کردم و نوشتم اصول زندگی‌ام حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری است. سپس هدایا را برگرداندم. والدین منظور مرا دریافتند. هم‌زمان، بیشتر از پیش، از دانش‌آموزان مراقبت می‌کردم و والدین بیش از قبل، تحت ‌تأثیر قرار گرفتند.

برای نمونه، پسر رئیسِ یک باند مافیا دانش‌آموز کلاس من بود. او نافرمان بود و درس را به‌سختی می‌آموخت. من ضمن مهربانی، همچنان اصول و قوانین را رعایت می‌کردم. کم‌کم این دانش‌آموز با احترام رفتار می‌کرد و به درس‌خواندن علاقه‌مند شد. او حتی نمره ۵/۹۴ از ۱۰۰ را گرفت. مادرش به‌عنوان ابراز قدردانی، به بهانه هدیه سال نو چینی برای دخترم، ۲۰۰۰ یوان به من داد. برایش نامه‌ای نوشتم و اصولم در خوب‌بودن را توضیح دادم و پول را برگرداندم. آن رئیس باند تحت ‌تأثیر قرار گرفت و گفت من بهترین معلمی هستم که تا به‌حال دیده است. او حتی به پسرش دستور داد مرا ناراحت نکند، با اینکه معمولاً بدون قیدوشرط از پسرش حمایت می‌کرد. بعدها آن‌ها دوباره پول را نزد من آوردند. ناچار آن را پذیرفتم، اما درعوض برای فرزندشان میوه‌های گران‌قیمت مناطق گرمسیری، کتاب و لباس خریدم. از آن زمان، رابطه بسیار خوبی میان من و والدین او برقرار شد.

بعدها دریافتم که روشنگری حقیقت با چنین ظرافت و غیرمستقیم مؤثر نیست، زیرا هنوز ترس و نگرانی‌های امنیتی داشتم. می‌ترسیدم والدین مرا درک نکنند و به مقامات گزارش دهند. فهمیدم این افکار در شأن یک تمرین‌کننده نیست و تصمیم گرفتم این وابستگی‌های بشری را ازبین ببرم. می‌خواستم سخنان و اعمالم بهترین شکل روشنگری حقیقت باشد. بنابراین از آن پس، هر وقت والدین به من هدیه یا پول می‌دادند، می‌گفتم تمرین‌کننده دافا هستم و حقیقت را به‌طور کامل برایشان روشن می‌کردم.

پدربزرگ مادریِ یک دختر، دو جعبه میوه خشک و یک کارت هدیه ۵۰۰یوانی برایم آورد. بدون اینکه چیزی بگوید با عجله رفت. برای خانواده آن دختر نامه‌ای نوشتم. تردید داشتم، زیرا پدر دختر در اداره پلیس کار می‌کرد. نگران بودم اگر او رئیس یا معاون رئیس باشد، ممکن است اذیتم کند و حتی مرا دستگیر کند. اما بعد، ذهنیتم را تغییر دادم. نباید می‌ترسیدم. حتی اگر پدرش رئیس اداره پلیس می‌بود، خوب بود که حقیقت را برای او روشن می‌کردم، هرچه بیشتر، بهتر. اگر حرف‌هایم را می‌فهمید، تمرین‌کنندگان دافا را آزار نمی‌داد. این اتفاق خوبی بود!

بنابراین، درباره اینکه فالون گونگ چیست، اینکه تمرین‌کنندگان دافا چگونه می‌آموزند انسان‌های بهتری باشند، اینکه ح.ک.چ چگونه با صحنه‌سازی ماجرای خودسوزی در میدان تیان‌آنمن، فالون گونگ را بدنام کرد، اینکه جنبش بزرگی برای کناره‌گیری از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته‌اش وجود دارد، اینکه فالون گونگ در سراسر جهان تمرین می‌شود، اینکه چرا تمرین‌کنندگان دافا با به‌خطرانداختن جانشان حقیقت را روشن می‌کنند و اینکه خودم چگونه در زندگی روزمره با معیارهای بالاتری خودم را می‌سنجم، برایشان نوشتم. با مهربانی از او خواستم در مواجهه با چنین انتخابی، در آزار و شکنجه مشارکت نکند.

این نامه را همراه با لباس و سایر اقلام به ارزش ۹۰۰ یوان برای آن دانش‌آموز، به محل کار مادرش بردم. آن شب مادرش برایم پیامی فرستاد. هنوز اولین جمله‌اش را به‌خاطر دارم: «نامه‌ات را با چشمانی اشک‌آلود تا انتها خواندم. می‌دانم این [آزار و شکنجه] یک توطئه است.»

او در نامه‌اش از عدالت حمایت و به‌گونه‌ای ظریف تحسین خود را نسبت به تمرین‌کنندگان دافا ابراز کرده بود. معتقدم شوهرش نیز به همین شکل تحت ‌تأثیر این نامه قرار گرفت و عوامل شیطانی در سایر بُعدها متلاشی شده‌اند. از بیداری آن‌ها خوشحال شدم و بیش از پیش قدردان استاد شدم، چون کاری که من انجام دادم فقط ذره‌ای بسیار کوچک در برابر دافای بی‌کران بود. استاد برای نجات موجودات ذی‌شعور رنج‌های عظیمی را متحمل شده‌اند و لطف ایشان فراتر از حدی است که بتوان بیان کرد.

ازبر کردن «هنگ یین» و روشنگری حقیقت به‌صورت رودررو

ذهنیت ترس بسیار قوی‌ای داشتم و هنگام روشنگری حقیقت می‌ترسیدم دیگران صحبت‌هایم را بد بفهمند و به پلیس گزارش کنند. اگرچه معلم هستم و به‌طور کلی در صحبت‌ کردن مشکلی ندارم، اما در صحبت‌ با غریبه‌ها خوب نیستم. می‌دانستم این ترس از خودخواهی ناشی می‌شود. می‌خواستم با مطالعه بیشتر فا این آزمون را بگذرانم.

اما پس از چند تلاش، شکست خوردم. در خانه، پس از مطالعه فا اعتمادبه‌نفس پیدا می‌کردم، اما وقتی بیرون می‌رفتم، نمی‌توانستم حرفی بزنم. هر بار پشیمان می‌شدم و خودم را به‌خاطر این حماقت سرزنش می‌کردم. اما سرزنش‌کردنِ خودم مسئله را حل نمی‌کرد و دوباره همان اشتباهات را تکرار می‌کردم.

نگران این مسئله بودم و نمی‌دانستم چگونه بر آن غلبه کنم. تمرین‌کننده‌ای مرا تشویق کرد و گفت اولین قدم، قدم‌گذاشتن به بیرون است و باید بر ترس غلبه کنم. اما نمی‌توانستم این کار را انجام دهم و آن ترس و نگرانی را به‌اشتباه به‌عنوان «خودم» در نظر می‌گرفتم.

روزی تلاش کردم «هنگ یین ۴» را ازبر کنم. وقتی اشعار را ازبر می‌خواندم، افکار بدم ضعیف شدند و افکار درستم قوی‌تر شدند. پس از ازبر کردن بیش از ده شعر، احساس تازه‌ای از نیکخواهی در من پدید آمد. خودخواهی‌ام و بی‌تفاوتی‌ام نسبت به موجودات ذی‌شعور از بین رفت. پس از ازبر کردن «هنگ یین ۴»، با دوچرخه برقی، برای روشنگری حقیقت بیرون رفتم. با مردی هشتادساله روبه‌رو شدم که از جهت مخالف با دوچرخه‌ می‌آمد. درباره قیمت کلم‌هایی که خریده بود از او پرسیدم و سپس درباره اهمیت کناره‌گیری از ح.ک.چ با او صحبت کردم. او سریعاً موافقت کرد.

هنوز آن حالتِ نیکخواهانه را که از اعماق قلبم برمی‌خاست، به یاد دارم. این تجربه موفق به من امکان داد شاهد قدرت دافا باشم. ازبر کردن فا مرا سرشار از افکار درست و نیکخواهی می‌کند. طرف مقابل این نیکخواهی را احساس کرد و ظرف چند دقیقه با کناره‌گیری از ح.ک.چ موافقت کرد.

بعدها به سایر تمرین‌کنندگان پیوستم تا در بازارها حقیقت را روشن کنیم. هرچه با مردم بیشتر صحبت می‌کردم، افکار درست و نیکخواهی بیشتری پیدا می‌کردم. در عرض دو ساعت، ۱۹ نفر را متقاعد کردم از سازمان‌های ح.ک.چ کناره‌گیری کنند. می‌دانستم این استاد بودند که به من کمک کردند. بدون کمک استاد، نمی‌توانستم از منیت و خودخواهی جهان کهن فراتر بروم.

سخن پایانی

در این سال‌های تزکیه، رنج‌ها و دستاوردهای بسیاری را تجربه کرده‌ام. درحالی‌که درباره برخی کارهایی که خوب انجام داده‌ام نوشته‌ام، می‌دانم کاستی‌های زیادی دارم. وابستگی‌های بشری اغلب ظاهر می‌شوند و آزمون‌های فراوانی هست که به‌خوبی از عهده‌شان برنیامده‌ام. وضعیت تزکیه‌ام پایدار نیست و درباره خودم سخت‌گیر نبوده‌ام.

به‌دلیل همه‌گیری، همه موظف بودند با تلفن هوشمند وضعیت خود را گزارش کنند. این باعث شد به تلفن همراهم وابستگی و نوعی اعتیاد پیدا کنم. تماشای ویدئوهای کوتاه باعث اتلاف وقت فراوان شد و از همه بدتر، موجب شد در تزکیه سستی کنم. دیگر نمی‌توانستم هنگام مطالعه فا، فرستادن افکار درست و انجام تمرینات تمرکز کنم.

در اینجا مایلم تمرین‌کنندگان را نسبت به خطر اعتیاد به تلفن‌ همراه آگاه کنم. اگر این وابستگی ازبین نرود، می‌تواند باعث شکست تزکیه‌مان شود. آن‌وقت شرمنده خواهیم بود که با استاد مهربانمان که همه‌چیز را برای ما متحمل شده‌اند روبه‌رو شویم و نیز با تمام موجودات ذی‌شعوری که چشم‌به‌راه نجات از سوی ما هستند.

در برابر استاد تعهد می‌دهم که اعتیاد به تلفن همراه را ازبین ببرم و وابستگی‌ام به آسایش و جستجوی زندگی راحت را کنار بگذارم. آموزه‌های استاد را دنبال خواهم کرد، سه کار را به‌خوبی انجام خواهم داد، با کوشایی تزکیه خواهم کرد و همراه استاد به خانه حقیقی‌ام بازخواهم گشت.

(گزیده‌ای از مقالات ارسالی برای بیست‌ودومین کنفرانس فای چین در وب‌سایت مینگهویی)