(Minghui.org) درود بر استاد محترم! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

من چند سال است که مشغول پروژه روشنگری حقیقت به‌صورت سیار هستم و می‌خواهم تجربیات تزکیه‌ام را با شما به‌اشتراک بگذارم.

مطالب اطلاع‌رسانی فالون دافا مردم را بیدار می‌کند

وقتی برای اولین بار به این پروژه ملحق شدم، محیط تزکیه در هنگ‌کنگ آرام بود. هر زمان که مطالب اطلاع‌رسانی دافا را به‌سمت مردم می‌گرفتم، قبول می‌کردند، هرچند بیشترشان افراد مسن بودند. گاهی اوقات فکر می‌کردم که آیا آن‌ها را می‌خوانند و آیا این مطالب در کمک به مردم برای درک فالون دافا و دلیل آزار و شکنجه آن مؤثر بوده است.

یک بار خواب دیدم که مطالب را همراه یک تمرین‌کننده دیگر توزیع می‌کنم، اما به‌جای مطالب، چتر به مردم می‌دهم. فکر می‌کنم استاد لی، بنیان‌گذار فالون دافا، می‌خواستند به من بگویند این مطالب مانند چتر از مردم محافظت می‌کنند.

در رؤیای دیگری داشتم بروشورهای روشنگری حقیقت را تا می‌کردم، اما درواقع تکه‌های نان را تا می‌کردم. بعداً به این فکر کردم که نان می‌تواند گرسنگی را برطرف کند و زندگی را نجات دهد. توزیع این بروشورها به نظر کار ساده‌ای بود، اما نقش به‌سزایی در بیداری موجودات ذی‌شعور داشت. تا زمانی که این کار را انجام می‌دادیم، استاد نظم و ترتیبی می‌دادند که افراد مقدرشده دریافتشان کنند.

درک من این بود که باید عقاید و تصورات بشری را رها کنیم و کارها را با قلبمان انجام دهیم.

فرستادن افکار درست برای ازبین بردن ترس و نفی مداخله

با پیشرفت کارمان در هنگ‌کنگ، بسیاری از تمرین‌کنندگان، ازجمله تمرین‌کنندگان گروه ما، برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی و صحبت با مردم درباره فالون دافا بیرون آمدند.

به‌نظر نمی‌رسید نسل جوان هنگ‌کنگ بدانند یا اهمیتی بدهند که دافا درباره چیست. درواقع حس می‌کردند که هیچ ربطی به آن‌ها ندارد. اما اکنون همه‌چیز تغییر کرده است. خیلی‌ها مطالب ما را می‌گیرند و بعضی‌ها به ما کمک می‌کنند. نگرش آن‌ها نسبت به دافا تغییر کرده است. بسیاری فکر می‌کنند که فالون دافا شگفت‌انگیز است و تمرین‌کنندگان خارق‌العاده هستند و قدردان نجات نیکخواهانه استاد لی هستند.

وقتی محیط و شرایط هنگ‌کنگ محدودتر شد، احساس ترس به سراغم آمد. به آن تمرین‌کنندگان داخل چین فکر کردم که تحت فشار شدید، جانشان را به خطر انداخته‌اند تا مردم را بیدار کنند. تغییرات در هنگ‌کنگ ما را هدف قرار نداده‌اند، پس نباید بترسم. خودم را تشویق کردم که افکار درستم را تقویت کنم.

اما محل‌های روشنگری حقیقت سیار تحت تأثیر قرار گرفتند. مردم اغلب ما را به پلیس گزارش می‌دادند و مأموران برای بررسی کارت شناسایی ما می‌آمدند. قبلاً چنین اتفاقی نمی‌افتاد، برای همین درکمان را درمورد این موضوع با هم به‌اشتراک گذاشتیم. متوجه شدیم که ما از اینکه پلیس برای گرفتن کارت شناسایی‌مان بیاید ترس داریم و وابستگی ما به ترس دلیل مداخله بود.

با اینکه می‌خواستیم وابستگی‌مان به ترس را از‌بین ببریم، هر وقت پلیس به ما نزدیک می‌شد، فرار می‌کردیم و به این سو و آن سو می‌رفتیم. اما چند نفر از تمرین‌کنندگان همان‌جا می‌ایستادند و در حین ازبر خواندن فا، به پخش مطالب ادامه می‌دادند.

استاد بیان کرده‌اند:

«ریشه‌های من در جهان است، اگر کسی می‌توانست به شما آسیب برساند، باید می‌توانست به من آسیب برساند، یا به عبارتی، باید می‌توانست به این جهان صدمه بزند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

از استاد خواستیم کمک کنند ترسمان از‌بین برود و به این ترتیب، مأموران از کنارمان عبور می‌کردند. استاد، سپاسگزارم که باعث شدید یک لایه از ترسمان را رها کنیم.

یک بار درحال توزیع مطالب بودم که دیدم پلیسی به‌سمتم می‌آید. متوجه وابستگی‌ام به ترس شدم و به سخنان استاد فکر کردم:

«... زیرا مریدان دافا مریدان من‌‏اند، و هیچ‌کس دیگری لیاقت اداره‌ آن‌ها را ندارد.» (آموزش فا در جلسه با شاگردان آسیا- اقیانوسیه‌‏ای)

در کمال شگفتی، ترس ازبین رفت. این انرژی آن‌قدر قدرتمند بود که عناصر منفیِ کنترل‌کننده پلیس را ازبین برد. وقتی وابستگی‌ام ازبین رفت، مداخله هم ناپدید شد.

برای خلاص شدن از ترس، درون خود را جست‌وجو کردیم. چند نفر از ما، یک روز قبل از توزیع مطالب، برای نابودی عناصر شرور اطراف محل روشنگری حقیقت و منع نیروهای کهن از کنترل افرادی که با ما مداخله می‌کردند، افکار درست فرستادیم و از استاد خواستیم از مکان روشنگری حقیقت ما محافظت کنند.

بعد از آن، هیچ مأموری برای بررسی کارت شناسایی ما از آنجا عبور نکرد.

آموختن نحوه کمک به مردم برای خروج از حزب کمونیست چین

پس از پیوستن به تیم سیار روشنگری حقیقت، یاد گرفتم که به مردم کمک کنم از حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) و سازمان‌های جوانان آن خارج شوند.

چند سال اول، فقط هفته‌نامه مینگهویی را پخش می‌کردم و نمی‌دانستم چگونه درمورد خروج از ح‌.ک.‌چ با مردم صحبت کنم. فکر می‌کنم عقاید و تصورات بشری‌ام مانع از انجام این کار می‌شد. خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم مردم گوش ندهند. به همین دلیل، تمرین‌کنندگانی را که از پس این کار برمی‌آمدند، تحسین می‌کردم. با اینکه می‌خواستم امتحان کنم، بازهم نمی‌توانستم دهانم را باز کنم.

استاد حتماً آرزوی مرا دیدند. ایشان ترتیبی دادند که تمرین‌کنند‌ه‌ای برای کمک به من، به تیم ما ملحق شود. او درحین کمک به مردم برای خروج از حزب، مطالب را توزیع می‌کرد. وی سپس نحوه صحبت با مردم و روند ترک حزب را به من یاد داد. استاد هم افرادی را به سمت من فرستادند که می‌خواستند حزب را ترک کنند. وقتی اعتمادبه‌نفسم بیشتر شد، شهامت صحبت کردن پیدا کردم.

هنگامی که ما قلب خود را روی آن گذاشتیم، استاد مکانیزمی را برای کمک به ما ایجاد کردند. بسیاری از تمرین‌کنندگان تیم ما اکنون می‌توانند مطالب را در اختیار مردم قرار دهند و به مردم کمک کنند از ح‌.ک‌.چ کناره‌گیری کنند.

بسیاری از وابستگی‌ها، به‌خصوص وابستگی به حسادت را ازبین برده‌ام. وقتی می‌دیدم تمرین‌کنندگان به بسیاری از افراد برای خروج از حزب کمک می‌کنند، اما من نمی‌توانستم، حسادتم ظاهر می‌شد. جریان وابستگی‌ام را با تمرین‌کنندگان در میان گذاشتم و پس از بیان آن، ازبین بردنش آسان‌تر شد.

ما در گروه، تضادهای زیادی داشتیم، اما به هم یادآور می‌شدیم که وابستگی‌های پشت آن‌ها را شناسایی کنیم و ازبین ببریم. برخی از ما نمی‌خواستیم سختی‌ها را تحمل کنیم یا دیگران را در اولویت قرار دهیم. دیگران به رقابت، ترس، خودنمایی و خودخواهی وابستگی داشتند. تضادها به ما کمک کرد که بخشنده‌تر و بردبارتر شویم.

اکنون، تحت حمایت و کمک استاد، پروژه روشنگری حقیقت سیار با موفقیت به کارش ادامه می‌دهد.

این درکم در سطح فعلی تزکیه‌ام است. لطفاً به هر مورد نامناسب اشاره کنید.

استاد، سپاسگزارم! هم‌تمرین‌کنندگان، سپاسگزارم!

(ارائه‌شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافا در هنگ‌کنگ 2022)