(Minghui.org) من خانمی روستایی هستم که تمرین فالون دافا را در بهار 1998 آغاز کردم. استاد لی به ما می‌آموزند که انسان‌های خوبی باشیم و من روی بهبود شین‌شینگ خود کار کرده‌ام. درحال‌حاضر، حتی با اینکه بیش از 60 سال دارم، فردی سالم هستم و انرژی زیادی دارم. شوهرم دور از خانه کار می‌کند، بنابراین خودم به همه امور رسیدگی می‌کنم. وقتی خیلی سرش شلوغ است به او نیز کمک می‌کنم. زندگی شگفت‌انگیز من برکتی است که از تمرین دافا به دست می‌آید. استاد، از نیک‌خواهی شما سپاسگزارم!

بهبود شکستگی مچ پای من بدون درمان پزشکی

پانزده سال پیش به‌تنهایی به کوه رفتم تا قارچ جمع کنم. بعد از آن، درحالی‌که به‌سمت خانه راه می‌رفتم، پس از پا گذاشتن در چاله‌ای در پایین تپه افتادم و صدای «کلیک»ی را شنیدم. فکری به ذهنم خطور کرد: «پایم شکست.» سپس بلافاصله فکر کردم: «من تمرین‌کننده هستم و خوب می‌شوم.»

یاد این آموزش استاد افتادم:

«ما می‌گوییم که خوب یا بد از فکر اولیۀ یک می‌آید و آن فکر در آن لحظه می‌تواند نتایج مختلفی به بار بیاورد.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

بعد از سقوط، وقتی به خودم آمدم متوجه شدم که مچ‌ یکی از پاهایم پیچ خورده است. کفش‌های لاستیکی‌ام را پوشیده بودم و حوصله درآوردن آن‌ها را نداشتم تا مچ پا را بررسی کنم. با دستانم پایم را مالیدم و با وجود درد ایستادم. درحالی‌که سبدم را حمل می‌کردم، لنگان‌لنگان به‌سمت خانه رفتم. درد داشتم و مجبور بودم بعد از چند قدم پیاده‌روی، برای استراحت بایستم و سپس به راه‌رفتن ادامه دهم. مدام فکر می‌کردم: «من تمرین‌کننده هستم، باید خوب باشم. بدون توجه به اینکه چه اتفاقی برایم می‌افتد به استاد و فا ایمان دارم!»

بعد از رسیدن به خانه، تمام پایم، از زیر ساق پا تا انگشتان پا، ورم کرده و کبود شده بود. همچنین استخوان کوچکی را دیدم که از پشت قوزک بیرونی، بیرون زده بود.

شوهرم دور از خانه کار می‌کرد و من تنها بودم. همچنان کارهای خانه‌ام را انجام و به جوجه‌ها غذا می‌دادم. درحالی‌که در خیابان راه می‌رفتم، خواهرشوهرم مرا دید که می‌لنگیدم و به من گفت: «آن را با مشروب بمال و داروی ضدالتهاب بخور.» لبخندی زدم و با خودم فکر کردم: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم، به آن چیزها نیازی ندارم. کاملاً به دافا ایمان دارم.» نیازی به گوش‌دادن به او یا توصیه‌اش نداشتم.

بعد از یک ماه، مچ پایم به حالت عادی برگشت و هیچ مداخله پزشکی را قبول نکرده بودم. توانستم مثل قبل به‌طور عادی راه بروم. شگفت‌انگیزتر این است که استخوان برآمده دوباره به‌جای خودش برگشت.

اگر به بیمارستان می‌رفتم هزینه زیادی برای درمانم خرج می‌شد. این تجربه معجزه‌آسا ثابت کرد که دافا خارق‌العاده است و قدرت بی‌نهایتی دارد. همچنین اراده من برای تزکیه و اعتقاد راسخ من به استاد و فا را تقویت کرد.

پاکسازی برف از جاده برای کمک به عابران پیاده

زمستان گذشته، بارش برف سنگینی داشتیم که در دهه‌های گذشته دیده نشده بود. برف و یخ خیابان را پوشانده بود و مردم جرئت را‌ه‌رفتن با گام‌های بلند را نداشتند. امروزه در روستاها، با افراد مسن زیادی روبرو می‌شویم. دوازدهمین ماه قمری نزدیک بود و مردم برای خرید تعطیلات سال نو بیرون می‌رفتند. نگران راه‌رفتن سالمندان در خیابان یخی بودم و این را به شوهرم، هم‌تمرین‌کننده، گفتم: «ما تمرین‌کننده هستیم. استاد به ما آموختند که انسان‌های خوبی باشیم. بیا برف‌های خیابان را پارو کنیم.» شوهرم قبول کرد!

شوهرم برف جلو خانه ما را پارو می‌کرد، درحالی‌که من با یک جاروی بزرگ بامبو، سطح خیابان را جارو می‌کردم. مچ دست چپم به‌خاطر زمین خوردن چند روز قبلم، همچنان ورم کرده بود و درد داشت و نمی‌توانستم دسته جارو را نگه دارم. انتهای دسته جارو را زیر بغل چپم گرفته بودم و با دست راستم جارو می‌کشیدم. نیم روز طول کشید تا بخش خودمان از خیابان، از جلوی در تا جاده اصلی، حدود 800 متر، را پاکسازی کنیم.

قبل از اینکه کل بخش را پاکسازی کنیم، شوهرم مجبور شد برود، بنابراین بقیه کارها را خودم انجام دادم. بعد از اینکه کار را تمام کردم، با خودم فکر کردم: «اگر تمرین‌کننده فالون دافا نبودم، امروز این کار را انجام نمی‌دادم.» استاد به من آموختند که با پیروی از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، انسان خوبی باشم و اول به دیگران فکر کنم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، نیازهای روستائیان را در نظر می‌گرفتم و می‌خواستم به آن‌ها پرتو امیدی بدهم.

در راه خانه، به‌طور اتفاقی دهیار را دیدم که درحال رانندگی بود. با هم احوالپرسی کردیم. با دیدن من که بیل و جارو به دوش می‌کشیدم متوجه شد که خیابان را پاک کرده‌ام و با صدای بلند گفت: «این روزها هنوز انسان‌های خوبی هستند!» پاسخ دادم: «رئیس، آیا به یک جلسه می‌روید؟ لطفاً یک کلمه خوب درباره دافا بگویید. این استاد هستند که به من آموختند فرد خوبی باشم!»

فرد صادقی بودن

بهار گذشته، شوهرم با یک وسیله نقلیه مزرعه که بار کاملی از دانه‌های ذرت را حمل می‌کرد به مرکز تهیه غلات رفت. بعد از اینکه ذرت ما وزن شد، برای تخلیه بار به‌سمت انباری رفتیم. با رسیدن به آنجا، دو مرد را دیدیم که درحال تخلیه غلات از یک وسیله نقلیه بودند و از خیس و کثیف و نامناسب بودن ذرت برای انبار شکایت می‌کردند. گفتم: «دانه‌های ما خشک و پاک و بدون آلودگی هستند، ما حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را تزکیه می‌کنیم و استادمان به ما آموختند که انسان‌های خوبی باشیم.»

من و شوهرم از فرصت استفاده کردیم و درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با آن‌ها صحبت کردیم. همچنین به آن‌ها توصیه کردیم که سازمان‌های حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را ترک کنند تا آینده‌ای امن داشته باشند. آن‌ها موافقت کردند که پیشگامان جوان را ترک کنند. سپس از آن‌ها خواستم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را به خاطر بسپارند تا برکاتی دریافت می‌کنند. آن‌ها مدام تشکر می‌کردند.

من و شوهرم پاییز گذشته به بازار رفتیم و دو کیسه بادام‌زمینی برای فروش آوردیم. به خریدار بادام زمینی گفتم: «ما نزدیک به 2200 جین (1000 کیلوگرم) در خانه داریم. همه آن‌ها با کیفیت و تمیز و بدون سنگ، کثیفی یا هر گونه ناخالصی دیگری هستند.» خریدار بادام‌زمینی به بادام‌زمینی‌هایی که ما آورده بودیم نگاه کرد و گفت: «من به ازای هر جین، 3.9 یوان می‌پردازم. شما می‌توانید تمام بادام‌زمینی‌تان را اینجا بیاورید.» این بالاترین قیمت در آن زمان بود. ما تنها خانواده در روستا بودیم که بادام‌زمینی را به این قیمت می‌فروختیم.

وقتی اولین بار بادام‌زمینی را تحویل دادیم، خریدار تک‌تک کیسه‌ها را بررسی کرد؛ او حتی ته کیسه را برید تا بررسی کند که آیا کثیفی در آن وجود دارد یا خیر. وقتی دید که همه بادام‌زمینی‌ها عاری از ناخالصی هستند، خیالش راحت شد و لبخند زد. وقتی بار دوم بادام‌زمینی را تحویل دادیم، فقط دستش را تکان داد و به ما دستور داد که مستقیماً به‌سمت ترازو برویم و سپس برای تخلیه بار، به انبار برویم. بادام‌زمینی ما تخلیه و در آنجا انباشته شد. آن‌ها ظاهراً بهترین بادام‌زمینی در آنجا بودند.

من و شوهرم در زمستان، برای استخراج روغن سویا، به کارخانه روغن‌کشی می‌رویم. همه‌ساله در این مدت، افراد زیادی برای استخراج روغن مراجعه می‌کنند. وقتی افراد مسن را می‌دیدیم که در حمل حبوبات خود مشکل داشتند، به آن‌ها کمک می‌کردیم و از فرصت استفاده و درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با آن‌ها صحبت می‌کردیم. سپس به آن‌ها توصیه کردیم که از سازمان‌های ح‌.ک.‌چ خارج شوند.

یک بار با مردی صحبت می‌کردم و مرد دیگری که کنار ما بود نیز گوش می‌داد. اما سعی می‌کرد از من دوری کند و برگشت و به داخل کارخانه روغن‌کشی رفت. اما وقتی نوبت او بود که روغن استخراج کند، برای حمل کیسه لوبیای خود که حدود 80 تا 100 جین (40 تا 50 کیلوگرم) بود، مشکل داشت، بنابراین به او کمک کردم. او تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «افرادی که فالون دافا را تمرین می‌کنند واقعاً افراد خوبی هستند. هیچ کسی دیگر به من کمک نکرده است!» بعد از وزن‌کردن حبوبات، به او کمک کردم که آن‌ها را به آسیاب ببرد. پس از استخراج روغن، به او کمک کردم تا آن را در خودرو خود بارگیری کند. در طول این روند، با او درباره فالون دافا صحبت و به او توصیه کردم که از سازمان‌های ح‌.ک‌.چ خارج شود. او به‌راحتی موافقت کرد و گفت: «امروز از چند طریق به من کمک کردی!»

یک روز صبح، درحالی‌که در خیابان در شهرک قدم می‌زدم، زنی را دیدم که درحال جمع‌آوری ضایعات بود. او لباس‌های کهنه پوشیده و از سرما جمع شده بود. از او پرسیدم: «خیلی سرد است، صبح زود چه‌کار می‌کنی؟» او گفت: «برای جمع‌کردن مقداری ضایعات اینجا هستم. بیش از یک ساعت است که اینجا منتظرم.» او گفت که شوهرش سال‌ها قبل از دنیا رفته است و برای امرارمعاش، با سختی‌ها دست و پنجه نرم می‌کند. همچنین گفت که دو فرزند دارد. او پرسید: «آیا می‌توانید به من کمک کنید ضایعات را بارگیری کنم؟» لباس تمیز پوشیده بودم، اما بدون تردید به او کمک کردم تا ضایعات را در گاری بارگیری کند. او تحت تأثیر قرار گرفت. با او درباره فالون دافا و ترک ح‌.ک‌.چ برای آینده‌ای امن صحبت کردم و او موافقت کرد که ح‌.ک‌.چ را ترک کند.

مردم پس از آگاهی به حقیقت، برکت می‌یافتند

تمرین‌کنندگان محلی ما به‌طور کلی با هم کار کرده‌اند تا درباره فالون دافا و آزار و شکنجه به مردم بگویند، که باعث شد سرشت مهربان آن‌ها بسیار احیا شود. مردم منطقه ما هرساله برداشت خوبی داشته‌اند. سال گذشته، برداشت حتی بهتر بود. بادام‌زمینی 800 تا 900 جین در هر مو (1 جریب برابر با 6 مو) بود، و قیمت بادام‌زمینی در بازار، هرگز بالاتر نبود، بنابراین کشاورزان همه خوشحال بودند. شهرستان‌های اطراف ما سال گذشته تگرگ داشتند که محصولشان را خراب کرد. اما منطقه ما خسارت ناشی از تگرگ نداشت. این برکت واقعاً نتیجه درک حقیقت درباره دافا بود.

در طول سال‌ها، با مردم روستایمان درباره آزار و شکنجه صحبت و به آن‌ها توصیه کرده‌ام که از سازمان‌های ح‌.ک.‌چ خارج شوند. از زمان شیوع کووید در سال 2020، افرادی که در روستایمان به حقیقت درباره فالون دافا آگاه شدند، همگی در امان مانده‌اند. برادرم در همان نزدیکی زندگی می‌کرد و به آسم مبتلا بود. من هر سال تقویم‌های مینگهویی را به او می‌دادم و او با کمال میل، آن‌ها را می‌پذیرفت.

او بعداً پس از تجربه یک حمله شدید آسم، در بیمارستان بستری شد. فرزندانش فکر می‌کردند که او زنده نمی‌ماند و برای تشییع جنازه‌اش آماده شده بودند. اما چون حقیقت درباره دافا را درک کرد، برکاتی دریافت کرد و زنده ماند. پس از مرخص‌شدن از بیمارستان، رنگ چهره‌اش گلگون شد و اشتهایش نیز بهبود یافت. همسرش نیز که بیش از 80 سال دارد به این ویروس مبتلا نشده است.

سخن پایانی

مردم روستای ما به خانواده‌ام غبطه می‌خورند. سه نسل در خانواده من، همگی دافا را تزکیه می‌کنند. ما اغلب با هم، فا را می‌خوانیم و تمرینات را انجام می‌دهیم، و به‌طور هماهنگ با هم زندگی می‌کنیم. همه از نظر جسمی و روحی، سالم هستند. ما آموزه‌های استاد را در ذهن نگه می‌داریم و به افراد اطرافمان کمک می‌کنیم تا زیبایی فالون دافا را درک کنند. امیدواریم که همه بتوانند حقیقت را درک و برکات و محافظت دافا را دریافت کنند و امیدواریم که همه آینده بهتری برای خود و خانواده‌شان انتخاب کنند!