(Minghui.org) در اکتبر2020، من و پسرم یک رستوران غذای بیرون‌بر را افتتاح کردیم، بنابراین با افراد زیادی تعامل داشتیم، از صاحبان فروشگاه‌ها در بازار گرفته تا مدیران و افرادی که برای خرید و فروش سبزیجات می‌آمدند. غذایی که آماده می‌کردیم فقط باید گرم یا پخته می‌شدند و پیک‌‌موتوری‌ها که برای تحویل‌گرفتن آن‌ها می‌آمدند فقط چند دقیقه منتظر می‌ماندند، بنابراین وقت ما برای با‌هم‌بودن کوتاه بود.

مطمئن نبودم که چگونه حقیقت آزار و شکنجه را برای آن‌ها روشن کنم. هر روز که پیک‌موتوری‌ها می‌آمدند و می‌رفتند، از خودم می‌پرسیدم که باید چه‌کار کنم. باید از عقاید و تصورات بشری‌ام خلاص می‌شدم و سه کاری را که تمرین کنندگان باید انجام دهند انجام می‌دادم تا مردم بتوانند نجات یابند. از استاد خواستم کمکم کنند.

شروع کردم با هر راننده صحبت کنم و حقیقت فالون دافا را به آن‌ها گفتم. اکثر رانندگان حرفه‌ای نبودند. گاهی اوقات به‌موقع به‌دنبال سفارشات خود نمی‌آمدند، که باعث ایجاد مشکلاتی می‌شد. پسرم پیشنهاد داد که فقط به تحویل ویژه تغییر وضعیت دهیم. فقط 12 روز از ماه باقی مانده بود، بنابراین فکر کردم که باید چه‌کار کنم. به همه کسانی که به فروشگاه غذای من می‌آمدند، به ویژه رانندگان، مطالب روشنگری حقیقت را می‌دادم و از آن‌ها می‌خواستم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را ترک کنند. درحال آماده‌کردن غذا برایشان توضیح می‌دادم. هر کسی که با آن‌ها صحبت کردم متوجه شدند و به نظر می‌رسید از خروج از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن خوشحالند.

واقعاً این احساس را تجربه کردم که زمان منتظر هیچ‌کس نمی‌ماند. آن ماه تمام شد و راننده‌های جدیدی به فروشگاه ما آمدند. وقتی به آن‌ها کمک می‌کردم تا غذا را تا وسیله نقلیه خود ببرند، حقیقت را روشن می‌کردم. اکثر آن‌ها از ح‌.ک‌.چ خارج شدند و از من تشکر کردند. به آن‌ها گفتم: «این همان کاری است که استاد لی به من گفتند که انجام دهم. اگر می‌خواهید از کسی تشکر کنید، از ایشان تشکر کنید.» برخی فریاد می‌زدند: «متشکرم استاد لی!»

وضعیت هوا خوب و رفت‌وآمد برای مردم آسان بود. بعد از چند روز، رانندگان تحویل ویژه هم حقیقت را فهمیدند و بعد راننده‌های جدید آمدند. بعداً برف سنگینی بارید، به‌طوری که جاده‌ها لغزنده بود و رانندگان عصبی بودند. سپس، پاندمی کووید بازگشت. برخی از رانندگان می‌گفتند: «من سه روز است که اینجا گیر کرده‌ام.» یکی گفت: «شش روز است که اینجا هستم. امروز نزدیک بود زمین بخورم.»

گفتم: «می‌دانید که ویروس دوباره درحال افزایش است. عجله کنید و از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن، که به آن‌ها ملحق شده‌اید، خارج شوید. لطفاً به یاد داشته باشید که این کلمات فرخنده را تکرار کنید: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است". موجودات خدایی و بوداها از شما محافظت خواهند کرد.» در پایان، به هر راننده کمک می‌کردم تا با نام واقعی خود از ح.ک.چ خارج شود. آن‌ها هر روز به فروشگاه غذای بیرون‌بر من می‌آمدند و همه سالم بودند.

راننده‌ای به نام گوان هر روز صبح به‌محض آماده‌شدن غذا می‌پذیرفت که سفارش را بگیرد، اما تحویل‌گرفتن آن را به تأخیر می‌انداخت. فکر کردم: «وقتی او بیاید، باید حقیقت را بلافاصله برایش روشن کنم.» یک روز صبح، او اولین کسی بود که وارد شد، بنابراین حقایق مربوط به فالون دافا را به او گفتم. او گفت: «خانم، من تابلوی "حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را دیدم که در فروشگاه گذاشتید، بنابراین می‌دانم که شما آدم خوبی هستید. حزب کمونیست واقعاً همه را آزار و فریب می‌دهد و افراد خوب را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهد. من آن سازمان شیطانی را ترک کردم.»

راننده دیگری به نام بای همیشه سخت کار می‌کرد. او برای تحویل‌گرفتن غذا به فروشگاه من آمد، اما ابتدا برای تحویل سفارش به طبقه بالا رفت. وقتی برگشت، دید که شخص دیگری سفارش را گرفته است. افسرده به‌سمت پیشخوان آمد و می‌توانستم بگویم که حالش بد است. از او خواستم بنشیند و برایش غذا درست کردم. گفتم که مردم امروز آنقدر فاسد هستند که به‌ کار سخت دیگران یا احساسات آن‌ها اهمیت نمی‌دهند. حقایق دافا را به او گفتم و او با اشتیاق حزب را ترک کرد. شام هم درست کردم تا برای بچه‌هایش به خانه ببرد. او لبخندی زد و تشکر کرد.

سطح تزکیه من محدود است. اگر مورد نامناسبی وجود دارد، لطفاً مرا اصلاح کنید. استاد برای نجات رحمت‌آمیزتان سپاسگزارم!