(Minghui.org) در منطقه من، گروهی شامل هفت نفر هستیم که با هم فا را مطالعه میکنیم. از زمانی که تمرین فالون دافا را آغاز کردیم، هر روز با هم فا را مطالعه کردهایم. حتی زمانی که سرکوب فالون دافا در سال 1999 آغاز شد، هیچگاه دست برنداشتیم. خانوادههای ما مقدار زیادی زمین کشاورزی دارند و برخی از ما، شغلهای جانبی هم داریم. اکنون همه ما حدود ۷۰ سال داریم، اما بهدلیل تمرین دافا، از وضعیت سلامت خوبی برخورداریم. دیگران در روستا، به ما غبطه میخورند.
من تجربیات چهار نفر از تمرینکنندگان این گروه و چگونگی بهرهمندی آنها از مزایای دافا، بهعنوان روشی برای اثبات حقیقت فالون دافا، را ثبت کردهام.
تمرینکننده شوپینگ
پدرم به تمرین تائوئیسم میپرداخت. در سال 1994، به من گفت: «با نگاه به وضعیت کنونی، میتوان دید که اخلاقیات انسانها خیلی سریع درحال سقوط است. به انتهای دنیا رسیدهایم. یک بودای بزرگ به دنیا آمده است تا مردم را نجات دهد. مردم در سراسر جهان خواهند دانست که این بودای بزرگ مردم را با سه کلمه نجات میدهد. از پدیدههای آسمانی اینطور به نظر میرسد که این بودای بزرگ آمده است. چرا هیچ چیزی نشنیدهایم؟» پدرم همچنین گفت: «گوسفندان انسانها را خواهند خورد، اما وقتی آن زمان برسد، مردان و زنان خوب سوار کشتی خواهند شد تا از بلا فرار کنند.» پس از شنیدن حرفهای پدرم، خیلی گیج شدم. چگونه سه کلمه میتوانند مردم را نجات دهند؟ از دوران باستان شنیدهایم که گرگها انسانها را میخورند، اما هیچگاه نشنیدهایم که گوسفندان انسانها را بخورند. چگونه کشتی بودا میداند که چه کسی یک مرد خوب و چه کسی زنی خوب است؟
فالون دافا در سال 1996، به روستای ما معرفی شد. من خوششانس بودم که توانستم فالون دافا را تمرین کنم و سپس متوجه شدم که بودای پدرم همان استاد ما هستند. سه کلمهای که او گفت، «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» است. در طول سه سال پاندمی کووید، بسیاری از مردم، بهدلیل این بیماری جان خود را از دست دادند. حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در همهجا قرنطینه را اعمال کرد و مردم نتواستند مثل همیشه به سر کار بروند. درنتیجه، شرکتها، کارخانجات و کارخانهها یکی پس از دیگری مجبور به تعطیلی شدند و اقتصاد چین بهسرعت سقوط کرد. بسیاری از مردم، شغل خود را از دست دادند و پیدا کردن شغل جدید بسیار سخت شد. اکنون متوجه شدم که این همان چیزی است که پدرم درمورد «گوسفند» و خوردن مردم گفته بود. «گوسفند» (که در زبان چینی «یانگ» گفته میشود) همصدا با «یانگ» (به معنی «مثبت» در چینی) است، که به این معنی است که وقتی مردم برای کووید19 «مثبت» تشخیص داده میشدند، جان خود را از دست میدادند. «مردان و زنان خوب سوار کشتی خواهند شد تا از بلا فرار کنند» به این معنی است که تنها کسانی که به «فالون دافا خوب است» ایمان دارند، میتوانند زنده بمانند و سوار کشتی فا شوند.
اجازه دهید درمورد زمانی که یک آزمایش شینشینگ را گذراندم، صحبت کنم. دسامبر گذشته، دخترم با فرزندش به دیدن ما آمد. او به پدرش (شوهرم) گفت که با شوهرش اختلاف پیدا کرده است و شوهرش میخواهد از او طلاق بگیرد. این باعث ناراحتی من شد و در ذهنم فکر کردم: «وقتی دخترم با تو ازدواج کرد، نه خانهای داشتی نه شغلی. ما کلی پول خرج کردیم تا کمکت کنیم. تو دامپروری کردی و خانه ساختی. وضعیت زندگیتان بهتر شد. حالا میخواهی از دخترم طلاق بگیری.» هرچه بیشتر به آن فکر میکردم، عصبانیتم بیشتر میشد. وقتی درحال انجام تمرینات دافا بودم، هنوز به این موضوع فکر میکردم. سپس یاد این سخن استاد افتادم: «وقتی عزیزانتان رنج میکشند، نباید تحت تأثیر قرار بگیرید» (سخنرانی هشتم، جوآن فالون)
متوجه شدم که هر کس سرنوشت خود را دارد و نباید به چیزی وابسته باشم، بنابراین آن را رها کردم. بعد از اینکه دخترم به خانه برگشت، شوهرش دیگر حرفی از طلاق نزد و این زوج با هم آشتی کردند. تصور کنید اگر من تمرینات دافا را انجام نمیدادم، به این سرعت قلب گلهمندم را رها نمیکردم.
چیز دیگری که قدرت فوقالعاده دافا را به من نشان داد زمانی بود که یک خانواده در روستا میخواستند سیمکشی خانه خود را دوباره انجام دهند. آنها برای کمک گرفتن با شوهرم که برقکار بود، تماس گرفتند. بعد از رفتن شوهرم، من یک شماره از مجله هفتهنامه مینگهویی را برداشتم تا بخوانم. ناگهان دستهایم آنقدر شروع به لرزیدن کردند که بهسختی میتوانستم آن را نگه دارم. وحشتزده شدم، قلبم شروع به تپیدن کرد و دچار سرگیجه شدم. گویی قلبم به دهانم آمده بود و احساس ترس شدیدی مرا فرا گرفت. فکر کردم که شیاطین آمدهاند تا جانم را بگیرند. به تکرار عبارات مخصوص فرستادن افکار درست و «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» پرداختم و درعینحال از استاد خواستم تا مرا نجات دهند. حدود ده دقیقه بعد، همهچیز به حالت عادی برگشت.
تمرینکننده بوجون
مدتی پس از شروع تمرین فالون دافا، به کوهها رفتم تا برای هیزم درخت قطع کنم و یک خار در کف دستم گیر کرد. سعی کردم آن را دربیاورم، اما شکست و قسمت کوچکی در دستم باقی ماند. وقتی سعی میکردم آن را بیرون بیاورم، چیزی برای گرفتن وجود نداشت. یک طرف را فشار دادم و خار به طرف دیگر منتقل شد. طرف دیگر را فشار دادم و خار دوباره بهسمت اول برگشت. نتواستم آن را از کف دستم بیرون بیاورم، بنابراین صرفاً آن را نادیده گرفتم و به کارهایم ادامه دادم. نمیدانم چه زمانی خوب شد، اما بهطور معجزهآسایی خوب شد. وقتی آن را لمس کردم، فقط یک برآمدگی مبهم احساس میکردم.
روزی هنگام وجین کردن در مزرعه، احساس کردم کمی درد در پشت زانوی پای چپم دارم. نشستم و متوجه شدم که یک توده بهاندازه مشت یک کودک در پشت زانویم وجود دارد. یک پزشک از بیمارستان دهستان ما، از کنارم رد میشد، بنابراین از او خواستم که به آن نگاه کند. او گفت: «این یک کیست است. هر زمان فرصت داشتی، آن را برایت خارج میکنم.» نگران شدم، بنابراین از یک پزشک دیگر در روستا خواستم که به آن نگاهی بیندازد. او هم گفت که این یک کیست است و پیشنهاد داد که به بیمارستان دهستان برویم تا به آن رسیدگی کنند. چند روز بعد، یکی از بستگانم مرا به بیمارستان دهستان برد. پزشک آنجا هم گفت که این یک کیست است و خواست که آن را برایم بردارد. فکر کردم که بههرحال درد زیادی ندارد، بنابراین اجازه ندادم که پزشک آن را بردارد. بعد از برگشت به خانه، با تمام وجود، به مطالعه فا و انجام تمرینات پرداختم و کیست بدون آنکه متوجه شوم ناپدید شد.
یک شب، هنوز دراز نکشیده بودم که ناگهان درد شدیدی در دندانم احساس کردم. نه میتوانستم بخوابم و نه بایستم. تحملناپذیر بود، بنابراین به استاد گفتم: «استاد، فردا باید زود بلند شوم تا تمرینات را انجام دهم. اگر درد همینطور ادامه داشته باشد، چگونه فردا میتوانم تمرینات را انجام دهم؟ لطفاً کمکم کنید، استاد.» بهمحض اینکه این را گفتم، درد دندان متوقف شد. بیش از 10 سال از آن زمان گذشته و دندان من دیگر درد نکرده است.
تمرینکننده گایوِن
در یک بعدازظهر، ناگهان در قفسه سینهام احساس درد و فشردگی کردم. همچنین درد شدیدی در نیمه چپ پشت سرم احساس کردم. به ناحیه دردناک گفتم: «من آنچه را باید تحمل کنم، تحمل میکنم، اما آنچه را نباید تحمل کنم، تحمل نخواهم کرد. علاوهبر این، من آن را با قاطعیت از بین خواهم برد. زیرا هرچه که مرا آزار میدهد، دافا را آزار میدهد.» بنابراین افکار درست فرستادم تا آن را از بین ببرم. روز بعد، خوب شدم.
خانوادهام درحال ساخت خانه هستند. بیشتر مردم در روستای ما، هنگام ساخت خانه به کوهها میروند تا چوب بدزدند. حالا من تمرینکننده فالون دافا هستم، بنابراین قطعاً نمیتوانم چنین کاری انجام دهم. چون من برقکار روستا هستم، وقتی مردم مشکل برق دارند به من مراجعه میکنند. البته من معمولاً به صورت داوطلبانه کمک میکنم و مردم روستا برایم احترام قائلاند. وقتی کسی میفهمید که من درحال ساخت خانه هستم، میگفت: «دیگران چوب میدزدند، چرا تو این کار را نمیکنی؟»
پاسخ میدادم: «چون من فالون دافا را تمرین میکنم. استاد فالون دافا به ما میآموزند که انسانهای خوبی باشیم. انسانهای خوب نباید کارهای ناشایست انجام دهند.»
بسیاری از مردم به من میگفتند: «تو نیاز نیست بیایی. ما به تو کمک خواهیم کرد.»
قاطعانه پیشنهاد آنها را رد میکردم. اگرچه مردم میگفتند که من احمقم، اما آنها در قلبشان رفتار عالی تمرینکنندگان دافا را تحسین میکردند.
تمرینکننده یان
من و شوهرم فالون دافا را تمرین میکنیم و پسرم همیشه بسیار حمایتگر بوده است، بنابراین او نیز مورد برکت قرار گرفت. روزی، پسرم وقتی درحال رانندگی با یک وسیله نقلیه پر از ساقههای ذرت بود، بهطور تصادفی وسیله نقلیهاش از یک پرتگاه که بلندتر از یک خانه بود منحرف شد. جلوی وسیله نقلیه از پرتگاه پایین رفت و تمام وسیله نقلیه بهطور عمودی رو به دیواره پرتگاه قرار گرفت. بهطور معجزهآسایی تنها مچ پای پسرم، توسط پدال ترمز کمی زخمی شد. او به خانه برگشت و دوچرخهام را برداشت و به روستا رفت تا از مردم کمک بخواهد تا وسیله نقلیه را به جاده بازگردانند. افرادی که به او کمک کردند، وقتی ارتفاع جایی را دیدند که وسیله نقلیه از جاده منحرف شده بود، همگی شگفتزده شدند که پسرم هنوز میتوانست یک سهچرخه را براند. یکی از افراد با تعجب گفت: «این همان کسی است که بودیسم را تمرین میکند!»
نمونههای فوق بهصورت کلامی و از فردی به فرد دیگر، در میان روستائیان منتقل شده و تقریباً همه از آنها باخبرند. روستاییها گفتهاند: «فالون دافا خوب است.»
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.