(Minghui.org) وقتی در سال 2012، به زادگاهم برگشتم معلمان دبستان و راهنمایی‌ام را ملاقات کردم. چندین دهه بود که آن‌ها را ندیده بودم. متوجه شدم که این فرصت را استاد برایم نظم و ترتیب داده‌اند. اما شوهرم به‌تازگی فوت کرده بود و آرام شدن برایم سخت بود. نمی‌توانستم روی انجام کاری که تمرین‌کنندگان باید انجام دهند تمرکز کنم. اغلب خودم را به‌خاطر این موضوع سرزنش می‌کردم. چون افکار درستی نداشتم، افراد زیادی فرصت نجات را از دست می‌دادند.

می‌دانستم که افکار درستم کافی نیست و این مانعی براین در انجام سه کار بود. احساس می‌کردم دلیلش این است که اصول فالون دافا را به‌وضوح درک نکرده‌ام. مدت زمان خواندن فا (آموزه‌ها) را افزایش دادم و این کار وضعیت تزکیه مرا بسیار بهبود بخشید. خودم را تزکیه‌کننده واقعی می‌دانستم و طبق نیازهای استاد عمل می‌کردم. همچنین زمان فرستادن افکار درست را به چهار ساعت در روز افزایش دادم؛ تمرکزم را بر حذف کامل هر چیزی که با من مداخله می‌کرد و مانع نجات مردم می‌شد گذاشتم.

اغلب مقالات تبادل تجربه سایر تمرین‌کنندگان را درباره قبولی در آزمون کارمای بیماری می‌خوانم، اما به‌ندرت این نوع آزمایش را تجربه کرده‌ام. وقتی برای روشنگری حقیقت بیرون می‌رفتم سختی‌های زیادی را متحمل می‌شدم و به این ترتیب کارمای زیادی را از بین می‌بردم. در تابستان، دما به 40 درجه سانتیگراد می‌رسید. دمای هوا در زمستان، زیر صفر بود. یک روز، ناگهان باران سیل‌آسایی شروع به باریدن کرد. بنابراین زیر یک سایبان ایستادم و حقیقت را برای افرادی که آنجا ایستاده بودند روشن کردم. زمانی که باران متوقف شد، به شش نفر کمک کردم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند. گرچه حدوداً 70ساله هستم‌، اما می‌توانم سختی‌هایی را تحمل کنم که اکثر مردم نمی‌توانند.

پرداخت بدهی‌های شوهرم

هنگامی که شوهرم درگذشت، بیش از یک‌میلیون یوآن (حدود 140هزار دلار) بدهی باقی گذاشت و من بیش از یک دهه است که سعی کرده‌ام آن را بپردازم. من از پولی که او قرض گرفته بود حتی یک ریال هم استفاده نکردم، بنابراین در ابتدا احساس می‌کردم که این بدهی به من تحمیل شده است. ازطریق مطالعه گسترده فا می‌دانستم که نباید از مفاهیم بشری برای اندازه‌گیری سختی‌هایی که در تزکیه‌ام با آن مواجه می‌شوم استفاده کنم. استاد توضیح دادند که سختی‌ها چیزهای خوبی هستند. این فرصتی برای بهبود من است و باید شرایط را مطابق با استانداردهای یک تمرین‌کننده مدیریت کنم. درک می‌کنم که روند بازپرداخت بدهی‌ها فرصتی برای بهبود تزکیه من است.

خواهرم در دانشگاه کار می‌کند و از دو معلم خواست که به شوهرم پول قرض بدهند. بعد از فوت او، تمام تلاشم را کردم که اصل پول را پس بدهم، اما آن‌ها از من خواستند که سود را نیز پرداخت کنم. یکی از معلمان، بدهی‌های شوهرم را به خانه من آورد و اصرار داشت که آن را پرداخت کنم. گفتم در شرایط سختی هستم و بدهی‌ها خیلی زیاد است، بنابراین فقط می‌توانم پرداخت‌های کوچکی را انجام دهم. گفتم: «قطعاً این پول را به شما خواهم داد، اما کمی بیشتر طول می‌کشد. من فالون دافا را تمرین می‌کنم و فردی صادق هستم. نتوانستم به شما پول بدهم، زیرا سال‌ها به‌دلیل تمرین فالون دافا تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام، و حقوق من هنوز توسط دولت در حالت تعلیق است. فقط چندصد یوآن در ماه دریافت می‌کنم که فقط برای مخارج زندگی‌ام کافی است.»

می‌دانستم که اصلاح فا درحال پایان است، و می‌خواستم از فرصت بازپرداخت پول، به‌منظور روشن کردن حقیقت برای آن‌ها استفاده کنم. هر راهی را برای پس‌انداز پول امتحان کردم و درنهایت مقداری پس‌انداز کردم. تمایلی به دادن آن نداشتم و چند ماه آن را پس ندادم. سپس دچار درد در زانوی راستم شدم و بلافاصله متوجه شدم که استاد مرا روشن می‌کنند. فقط می‌خواستم 10هزار یوآن را پس بدهم و مقداری پول برای خودم نگه‌ دارم، اما فکر کردم که تزکیه‌کننده هستم، و هر چقدر هم که سخت باشد، باید همانطور که وعده داده‌‌ام، بازپرداخت کنم.

به خواهرم زنگ زدم و به او گفتم که اول سود را به یک معلم پرداخت می‌کنم. خواهرم گفت: «فقط به هر کدام 5000 یوآن پرداخت کن.» گفتم: «نه، هنوز باید درستکار باشم. قصد دارم بعد از سال نو، پول معلم دیگر را پرداخت کنم.» پیدا کردن شماره تلفن آن معلم کار آسانی نبود و یک ماه طول کشید تا آن را پیدا کنم. فکر می‌کنم این آزمایشی برای شین‌شینگم بود.

سعی کردم با آن معلم ارتباط برقرار کنم و قبل از اینکه او را پیدا کنم به‌مدت سه روز با او تماس گرفتم. به او گفتم: «الان پول دارم.» قرار گذاشتیم سر ساعت معینی همدیگر را ببینیم. وقتی همدیگر را دیدیم، به او گفتم: «متأسفم که اینقدر طول کشید. من به‌خاطر تمرین فالون دافا به‌مدت پنج سال در زندان بودم.» او گفت: «تو خیلی درستکاری. فکر می‌کردم امیدی به پس گرفتن پول وجود ندارد.»

گفتم: «من حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را تمرین می‌کنم، می‌خواهم شخص خوبی باشم.» شوهر معلم گفت: «چرا هنوز تمرین می‌کنی؟» گفتم: «آیا این خوب نیست که تلاش کنیم انسان خوبی باشیم؟ جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ، فالون دافا را از روی حسادت مورد آزار و شکنجه قرار داد. حزب کمونیست به خدایان اعتقادی ندارد. بسیاری از چینی‌ها، زمانی که ما جوان بودیم به لیگ جوانان و سازمان جوانان کمونیست ملحق شدند، و سپس به ح.ک.چ ملحق شدند. کمونیسم آرزو دارد که نوع بشر را از بین ببرد. من قبلاً شما را نمی‌شناختم، اما چون شوهرم از شما پول قرض گرفت، این فرصت را به‌دست آوردم که شما را ملاقات کنم.»

از آن‌ها پرسیدم که آیا عضو ح.ک.چ هستند یا خیر. خانم گفت: «ما هردو 50 سال است که عضو ح.ک.چ هستیم .» گفتم: «میلیون‌ها چینی قبلاً از ح.ک.چ خارج شده‌اند.» آن‌ها با خروج از ح.ک.چ موافقت کردند.

معلم خانم گفت که وضعیت سلامتی‌اش ضعیف است و سکته‌ مغزی، دیابت و غیره دارد. آن‌ها گفتند مطمئن بودند که هرگز پول را پس نخواهند گرفت. به آن‌ها گفتم: «استادمان از ما می‌خواهند که انسان‌های خوبی باشیم. بسیاری از افرادی که فالون دافا را تمرین می‌کنند از بیماری‌شان بهبود یافتند. اگر عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را خالصانه تکرار کنید، قطعاً بیماری شما بهبود می‌یابد. این به اخلاص شما بستگی دارد.» پول را به آن‌ها دادم و آن‌ها بارها از من تشکر کردند. گفتم: «شما به شوهرم کمک کردید و این پول خودتان است. فقط خوشحالم که حقیقت فالون دافا را شنیدید.»

روشنگری حقیقت با کمک به سایرین

یک روز در میان جمعیت راه می‌رفتم و متوجه شدم پیرمردی ظاهراً درحال افتادن است. همسرش کوتاه‌قد بود، حمایت همسرش از او بی‌فایده به‌نظر می‌رسید. با وجود شلوغی خیابان، مردم از او دوری می‌کردند. فوراً جلو رفتم و بازویش را گرفتم و به اوگفتم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. همراه آن‌ها عبارات را تکرار کردم و از زوج پیر خواستم که از ح.ک.چ خارج شوند تا امنیتشان تضمین شود. آن‌ها بلافاصله موافقت کردند.

زنی میانسال به کمک او آمد. دیدم که پاهای پیرمرد قوی‌تر به‌نظر می‌رسد و حالش خیلی بهتر شده است. با تاکسی تماس گرفتم تا آن‌ها را به خانه ببرم.

برگشتم و به زن دیگر گفتم: «تو خیلی مهربانی. این روزها بیشتر مردم از کمک به دیگران خودداری می‌کنند. تو انسان خوبی هستی.» به او گفتم که فجایع زیادی مانند کووید درحال‌حاضر اتفاق می‌افتد، اما خدایان می‌خواهند افراد مهربان را نجات دهند. حزب کمونیست به خدایان اعتقادی ندارد، اما خدایان می‌خواهند مردم خوب را نجات دهند. خروج از ح.ک.چ، امنیت فرد را تضمین می‌کند. او گفت که می‌خواهد مادرش این را بشنود، بنابراین مادرش را پیدا کردیم و آنچه را که به دخترش گفتم، تکرار کردم. هر چهار نفر از ح.ک.چ خارج شدند.

بستگان بدحال بهبود می‌یابند

وقتی فهمیدم که حال پدرشوهرم وخیم است، من و شوهرخواهرم (دخترش) و نوه‌ام به خانه او در روستا رفتیم. وی بی‌حرکت روی تخت دراز کشیده بود. دخترش به گریه افتاد و او را صدا زد. چشمانش را باز کرد و به آن‌ها نگاه کرد، سپس چشمانش را بست. کنار تخت او ایستادم و گفتم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» بعد از اینکه بیش از یک ساعت این عبارات را تکرار کردم، ناگهان چشمانش را باز کرد. دخترش به او کمک کرد تا بلند شود و او یک کاسه فرنی خورد. سپس بهتر شد و توانست بایستد و راه برود. وقتی دیگران تعجب کردند، از این فرصت استفاده کردم و حقیقت را روشن کردم و افراد زیادی را متقاعد کردم که سه کناره‌گیری را انجام دهند.

استاد مکرراً از تمرین‌کنندگان می‌خواهند که تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور را نجات دهند. ما به بشریت امید می‌دهیم. من نیاز دارم که فا را بیشتر مطالعه کنم، بیشتر افکار درست بفرستم، و خودم را به‌خوبی تزکیه کنم، تا بتوانم در اعتبار بخشیدن به فا و انجام مأموریتم در نجات مردم، خوب عمل کنم.

یک بار، بعد از اینکه سوار اتوبوس شدم، درواقع نام ایستگاهی را که قرار بود بروم فراموش کردم. ناگهان هشیار شدم. نیروهای کهن باعث شدند ظاهر دروغین بیماری آلزایمر با من مداخله کند. بلافاصله و قاطعانه نظم و ترتیب نیروهای کهن را رد کردم. در این لحظه مهم اصلاح فا، موجودات ذی‌شعور منتظرند تا ما آن‌ها را نجات دهیم، و ما نباید تأخیر کنیم.

یک روز صبح به‌مدت یک ساعت افکار درست فرستادم و یک نیلوفر آبی طلایی روی دیوار مقابل ظاهر شد. می‌دانستم استاد مرا تشویق می‌کنند. باید همیشه افکار درست را حفظ کنم؛ مهم نیست با چه چالش‌هایی روبرو می‌شوم، باید اعتبار بخشیدن به فا و نجات موجودات ذی‌شعور را اولویت اصلی خود قرار دهم.