(Minghui.org) مارس گذشته، از شهر به زادگاهم در یک منطقه روستایی برمی‌گشتم و می‌خواستم یک دوچرخه الکتریکی را نیز با خودم ببرم. درخواست وسیله کردم و راننده گفت که هزینه آن برای من و دوچرخه ۳۰ یوان خواهد بود. یک نفر دیگر هم در وسیله نقلیه بود. از راننده پرسیدم: «این وسیله نقلیه گنجایش چهار یا پنج نفر را دارد. چرا فقط با دو مسافر می‌روی؟» راننده به من گفت که سال سختی است و افراد زیادی برای وسیله نقلیه درخواست نمی‌کنند.

سپس کسی با راننده تماس گرفت و می‌خواست مقداری وسیله حمل کند. او از ما خواست که مدتی منتظر بمانیم. از مسافر دیگر پرسیدم: «عجله داری؟» او گفت که عجله ندارد و اگر راننده بتواند کمی پول بیشتری به دست آورد، خوب است. در پاسخ گفتم: «تو فرد مهربانی هستی. آیا درباره ترک حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن، برای اطمینان از امنیتت چیزی شنیده‌ای؟» او گفت که کسی در شهر، در این زمینه با او صحبت کرد، اما او کناره‌گیری نکرده است.

ادامه دادم و گفتم: «تو آدم خوبی هستی. به همین دلیل است که کسی درباره آن به تو گفته است. بودا کسانی را که روابط تقدیری دارند نجات می‌دهد. امروز، من هم می‌خواهم درباره این چیز فوق‌العاده به تو بگویم. تنها کاری که باید انجام دهی این است که در قلبت موافقت کنی که از ح‌.ک.‌چ خارج شوی و این عبارات را به خاطر بسپاری: "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" و آنگاه از امنیت و شادی برخوردار خواهی شد.» او گفت که به لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوان پیوسته است، بنابراین به او کمک کردم آن‌ها را ترک کند. درست همان موقع، راننده بارگیری وسیله نقلیه را تمام کرد.

وقتی به خانه مسافر دیگر رسیدیم، به او کمک کردم تا چمدان‌هایش را تا در اصلی جلویی‌ خانه‌اش حمل کند. او بارها از من تشکر کرد. گفتم: «نیازی به تشکر نیست. استاد ما به ما می‌آموزند که انسان‌های خوبی باشیم. فقط این دو عبارت فرخنده را به خاطر بسپار: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."» او برای خداحافظی دست تکان داد و گفت که متوجه شده است. پس از بازگشت به خودرو، راننده از من تشکر کرد و گفت: «کمک به مشتریان برای حمل وسایلشان وظیفه من است. شما این کار را برای من انجام دادید.»

پاسخ دادم: «متوجه شدم که در راه‌رفتن کمی مشکل داری.» گفت که به‌دلیل عوارض ناشی از سکته مغزی است. گفتم: «برادر، فقط خالصانه این دو عبارت فرخنده را تکرار کن: "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" و با آرامش و شادی محافظت خواهی شد.» به او گفتم که چگونه حزب کمونیست چین و باند جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین، افراد بی‌گناهی را که فالون دافا را تمرین می‌کنند و از این اصول پیروی می‌کنند، تحت آزار و اذیت قرار ‌داده‌اند.

او پاسخ داد: «ح.‌ک.‌چ از ریشه فاسد است و فساد همه‌جا را فرا گرفته است. مردم عادی هر روز رنج می‌برند. قیمت بنزین همچنان درحال افزایش است. امروز، فقط دو مسافر سوار کردم که حتی پول کافی برای بنزین هم نیست. من هیچ‌کدام از حرف‌های ح‌.ک‌.چ را باور نمی‌کنم. حتی نگاهی به گزارش‌های خبری آن‌ها نمی‌اندازم.»

از او پرسیدم که آیا از ح‌.ک‌.چ خارج شده است. او گفت که خارج نشده است و می‌خواستم بدانم قصدش چیست. از او پرسیدم: «آیا به موجودات خدایی اعتقاد داری؟» او گفت که اعتقاد دارد و معتقد است که طبقاتی از آسمان وجود دارد و انسان‌ها نیز در آن طبقات وجود دارند. ادامه دادم: «برادر، درک تو بسیار عمیق است. اکنون، آسمان قرار است ح.‌ک.‌چ را از بین ببرد. کسانی که به سازمان‌های آن پیوسته‌اند، اگر به‌موقع خارج نشوند، با آن دفن خواهند شد. فقط دو عبارت فرخنده را به خاطر بسپار، این تو را در امان نگه می‌دارد و مسیرت را هموار می‌کند.»

او به من گفت که به لیگ جوانان پیوسته است و از من خواست که کمکش کنم تا خارج شود. سپس ناگهان با هر دو دست محکم فرمان را گرفت و فریاد زد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» پرسید: «درست گفتم؟» به او گفتم که درست گفته است. او چند بار دیگر این عبارات را فریاد زد.

یک روز، قصد داشتم با سه‌چرخه الکتریکی‌ام، برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت در بازار بروم، اما آن روشن نمی‌شد. در حالت عادی منصرف می‌شدم، اما در اعماق وجودم، نیرویی را احساس کردم که مرا وادار می‌کرد سه‌چرخه را به‌سمت بازار هل دهم تا تعمیرش کنم. بنابراین من و همسرم تصمیم گرفتیم برویم. حدود ۵۰۰ متر تا بازار مانده بود که با مردی حدوداً ۶۰ساله برخورد کردیم که پای پیاده با ما هم‌مسیر بود. او گفت که بیش از 5 کیلومتر دورتر زندگی می‌کند. من و همسرم متوجه شدیم که فرد مزبور، فردی با رابطه تقدیری است که استاد ترتیب ملاقات ما را با او داده‌اند. به او درمورد ترک ح.‌ک.‌چ برای تضمین امنیتش گفتیم. او موافقت کرد که حزب را ترک کند. سپس یک کتابچه روشنگری حقیقت به او دادم و گفتم که آن را در خانه بخواند، زیرا مسائل را واضح‌تر از آنچه من می‌توانستم توضیح داده بود. او در مسیر و طی گفتگوی بیشتر، به من کمک کرد تا سه‌چرخه را هل بدهم.

بعد از رسیدن به بازار، از او به‌خاطر کمکش تشکر کردم. لبخندی زد و گفت: «من باید از تو تشکر کنم که این همه‌چیز به من گفتی.» درنهایت، سه‌چرخه تعمیر و تمام مطالب روشنگری حقیقت توزیع شد و پنج شش نفر از ح‌.ک.‌چ خارج شدند.

یک بار که برای خرید کیسه‌ای سیمان بیرون رفتم، درِ مغازه قفل بود. معلم دبستانم، آقای لیو، هم آنجا منتظر بود. رفتم کسی را پیدا کنم تا با صاحب مغازه تماس بگیرم، سپس با آقای لیو گفتگو کردم. گفتم: «حالا که بازنشسته شده‌اید، سلامتی و زندگی آرام از همه‌چیز مهم‌تر است. آیا درباره خروج از ح‌.ک‌.چ برای حفظ امنیت چیزی شنیده‌اید؟»

او پاسخ داد: «فالون گونگ، درست است؟ درباره‌اش شنیده‌ام. اما ترک نکرده‌ام.»

گفتم: «اغلب درباره شما فکر می‌کردم، امیدوارم که در امنیت و شادی باشید. امروز، چرا برای حفظ امنیت خود ح‌.ک‌.چ را ترک نمی‌کنید؟» او گفت که به لیگ جوانان کمونیست پیوسته و موافقت کرد که از آن خارج شود.

درست همان موقع، صاحب مغازه برگشت. به آقای لیو کمک کردم سیمان را روی سه‌چرخه‌اش بگذارد. در آن لحظه، شخص دیگری آمد و به من گفت: «ما سال‌ها پیش با هم کار می‌کردیم. آیا مرا به خاطر داری؟» او را به یاد نیاوردم و عذرخواهی کردم. سپس درباره خروج از ح.‌ک.‌چ به او گفتم و او نیز کناره‌گیری کرد.

یک روز بیرون بانک منتظر همسرم بودم که زنی حدوداً پنجاه‌ساله را دیدم. با او گفتگو کردم. وی کیف پولش را باز کرد و گفت: «شما قبلاً این نشان یادبود را به من دادید. آن را در کیف پولم گذاشتم و هر جا که می‌روم همراهم است.»

پاسخ دادم: «ببخشید، یادم رفت به شما بگویم. اگر دو عبارت فرخنده‌ای را که رویش چاپ شده است، اغلب تکرار کنید، برکاتی دریافت خواهید کرد.»

او گفت: «بله، واقعاً از برکت و رحمت بهره‌مند شده‌ام. فرزندانم حالشان خوب است و وضعیت سلامتی‌ام خوب است. همه‌چیز عالی بوده است.»

گفتم: «به تکرار آن ادامه دهید، و برکات بیشتری دریافت خواهید کرد.» او لبخند زد و گفت که هر بار که کیف پولش را باز می‌کند، آن عبارات را تکرار می‌کند.

استاد، به‌منظور ترتیب‌دادن انواع‌و اقسام فرصت‌ها برای نجات موجودات ذی‌شعور و برای کمک به من در محقق‌کردن عهدهای ماقبل تاریخی‌ام، سپاسگزارم. احساس خوشبختی می‌کنم که استاد مرا به‌عنوان مرید دافا انتخاب کردند. استاد چیزهای زیادی به من داده‌اند و هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند قدردانی‌ام را به‌طور کامل بیان کند.

این‌ها فقط تجربیات شخصی‌ام هستند. اگر چیزی مطابق با فا نیست، لطفاً آن را ذکر کنید.