(Minghui.org) اغلب پس از پایان روشنگری حقیقت برای مردم و تشویق آن‌ها به ترک حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن، این موجودات ذی‌شعور صمیمانه از فالون دافا و استاد ابراز قدردانی می‌کنند. این صحنه‌های تأثیرگذار واقعاً فراموش‌نشدنی بوده‌اند. می‌خواهم دو ماجرا را در زیر به اشتراک بگذارم.

توصیه به خانمی برای ترک سازمان‌های ح‌.ک‌.چ

یک بار، من و هم‌تمرین‌کننده‌ای در سوپرمارکت، برای زنی با لباس‌های پوشیده حقیقت را روشن می‌کردیم. از او پرسیدیم که آیا درباره کناره‌گیری‌ از ح‌.ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خبر دارد یا خیر. او گفت: «شما تمرین‌کننده فالون گونگ هستید؟ من از کناره‌گیری‌ها خبر دارم.»

به او گفتم که فقط دانستن درباره آن‌ها کافی نیست و او باید صادقانه از ح‌.ک‌.چ کناره‌گیری کند و با آن ارتباط نداشته باشد. توضیح دادم: «زیرا زمانی که به سازمان‌های ح.‌ک.‌چ پیوستی، سوگند یاد کردی که زندگی‌ات را وقف آن کنی. یک فکر در ذهن انسان برای آسمان و زمین شناخته شده است، بنابراین سوگند باید عملی شود. می‌بینی که امروزه فجایع زیادی وجود دارد: سیل، زلزله، بیماری‌های همه‌گیر و سایر بلایای طبیعی و جان انسان‌های بسیار زیادی را گرفته‌اند. ح.‌ک.‌چ از زمان به قدرت رسیدنش، جنبش‌های مختلفی را راه‌اندازی کرده است که منجر به مرگ بیش از ۸۰میلیون نفر شده است.»

آن اکنون درحال آزار و شکنجه فالون گونگ و برداشت اجباری اعضای بدن تمرین‌کنندگان فالون گونگ است. آن حادثه خودسوزی در میدان تیان‌آنمن را صحنه‌سازی کرد تا فالون گونگ را بدنام کند و مردم را فریب دهد. موجودات ذی‌شعوری که از ح.‌ک.‌چ پیروی می‌کنند، همراه با حزب از بین خواهند رفت. فالون گونگ درواقع تمرینی معنوی است که مهربانی را آموزش و موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهد. از سوی دیگر، الحاد به الوهیت بی‌احترامی می‌کند و به روابط کارمایی اعتقادی ندارد، درنتیجه باعث فساد اخلاقی می‌شود. می‌بینید، محصولات تقلبی رایج هستند و برخی از مردم انواع‌واقسام اعمال بد را بدون هیچ محدودیتی انجام می‌دهند. چرا اینقدر فجایع وجود دارد؟ همه این‌ها هشدارهایی از جانب الوهیت است. الوهیت افراد بد را از بین می‌برد و افراد خوب را نگه می‌دارد. ما باید برای خروج از سازمان‌های الحادی: ح‌.ک‌.چ، لیگ جوانان و پیشگامان جوان، عجله کنیم. پس از ابطال این سوگند، در امان خواهیم بود. علاوه‌بر این، اگر خالصانه دو عبارت "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را تکرار کنیم، توسط الوهیت محافظت خواهیم شد.»

آن زن به‌دقت گوش داد و می‌شد فهمید که کاملاً موافق است. او گفت که جزء پیشگامان جوان بود و سربند قرمز به سر می‌بست. گفت که مایل است از این سازمان کناره‌گیری کند، بنابراین به او یک نام مستعار دادم. او با خوشحالی، از من تشکر کرد. هنگام ترک محل دیدیم که کمی می‌لنگد، بنابراین از او پرسیدیم که چه اتفاقی برای پایش افتاده است. گفت که دو روز پیش زمین خورده و پایش پیچ خورده است. به او گفتم که عبارات را تکرار کند تا از برکات بهره‌مند شود. لبخند زد و سرش را تکان داد و سپس لنگان‌لنگان دور شد.

حدود 30 دقیقه بعد، دوباره به هم برخوردیم. زن با حالتی احساسی گفت: «خیلی ممنونم. ببین، پایم خیلی بهتر شده و دیگر چندان درد نمی‌کند.» من هم با خوشحالی گفتم: «از استادمان تشکر کن. استاد به شما کمک کردند. شما دو عبارت را تکرار کردی و سپس مورد لطف قرار گرفتی.» سپس برای خرید مایحتاج روزانه رفتیم. بعد از اینکه پول را پرداخت کردیم، دوباره آن زن را دمِ درِ سوپرمارکت دیدیم. او با زن دیگری صحبت می‌کرد و به ما اشاره می‌کرد. وقتی به‌سمتش رفتیم، به ما گفت: «من به این خانم گفتم که پایم درد می‌کرد و شما به من گفتید که این دو عبارت را تکرار کنم و سپس شفا یافتم. خیلی جادویی بود!» سپس ما هم از فرصت استفاده کردیم و حقیقت را برای آن خانم دیگر روشن و او را متقاعد کردیم که از حزب خارج شود.

همکارم مورد رحمت قرار می‌گیرد

مدتی پیش، مقالات استاد «انسان چگونه پدید آمد» و «چرا این جهان قلمرویی از سرگردانی است» را برای نشان‌دادن به یکی از همکارانم بردم. مدت زیادی بود که او را ندیده بودم. وقتی او را ملاقات کردم، چهره‌اش سالم و شاداب بود و از قبل، چاق‌تر به نظر می‌رسید. از او پرسیدم: «همه‌چیز خوب است؟» او گفت: «خیلی خوب! از چیزهای خوبی که به من دادی متشکرم.» سپس چند نشان یادبود از کیفش بیرون آورد. گفت: «چند کیف پول عوض کردم، اما این چیزهای خوب حتی یک روز هم از من دور نشده‌اند. نگاه کن.» آن‌ها را برداشتم و نگاه کردم. با خودم فکر کردم: وای، حتی نمی‌دانم کی آن‌ها را به او دادم؛ سه نشان یادبود متفاوت بودند و کلمات روی آن‌ها کمی محو شده بودند.

او گفت: «بعد از اینکه کارخانه را ترک کردم، شغلی نداشتم. شوهرم اتاق کوچکی در محله اجاره کرد تا برای امرارمعاش موهای مشتریان را کوتاه کند. یک روز، موتوسیکلت الکتریکی‌ام خراب شد، بنابراین شروع به تعمیر آن جلوی آرایشگاه‌مان کردم. یکی از آشنایانم مرا دید و به شوخی گفت: «شوهرت برای کسب‌وکار مو کوتاه می‌کند، چطور است که تو موتوسیکلت الکتریکی تعمیر کنی؟ اگر موتوسیکلت الکتریکی تعمیر کنی، همه ما پیش تو می‌آییم.» گوینده شاید منظور خاصی نداشت، اما شنونده حرفش را جدی گرفت.

«بعد از مدتی، واقعاً شروع به تعمیر موتوسیکلت الکتریکی کردم. خودم این کار را یاد گرفتم و گاهی اوقات شوهرم به من کمک می‌کرد. سپس به‌سرعت تکنیک‌های تعمیر را یاد گرفتم. رفتاری دوستانه و قیمت‌های معقولی داشتم. حتی در طول همه‌گیری هم استراحت نمی‌کردم. آزمایش کووید۱۹ دیگران مثبت بود، اما من نه. به همسایه‌هایی که موتورشان نیاز به تعمیر داشت، مراجعه می‌کردم. کسب‌وکارم روزبه‌روز بهتر می‌شد، به‌طوری‌که همیشه گوشی همراهم بود و کیسه‌ای را که برای گرفتن پول استفاده می‌کردم، روی شانه‌ام می‌انداختم.

. حتی به یک تعمیرکار باتجربه تبدیل شدم.»

«این سال‌ها درآمد زیادی داشتم. به هریک از سه دخترم ۲۰۰هزار یوان (۲۷۸۲۲ دلار آمریکا) دادم و بقیه را برای دوران بازنشستگی‌مان پس‌انداز کردم. سلامتی‌ام هم روز به روز بهتر می‌شود. احساس می‌کنم انرژی بی‌پایانی دارم. بقیه افرادی که در اطرافم کار می‌کنند، همه به حال من غبطه می‌خورند.»

سپس مکثی کرد و پس از کمی تفکر به من گفت: «چطور بلد بودم موتوسیکلت الکتریکی تعمیر کنم؟ من هرگز آن را یاد نگرفتم. فکر نمی‌کنی که این کمک الهی به من بود؟ من مورد رحمت قرار گرفتم، درست است؟»

«چند باری پیش آمد که با خودرو تصادف کردم، اما حالم خوب بود. همچنین اتفاق خطرناک‌تری را تجربه کردم. یک بار، از جاده‌ای کوچک منتهی به یک چهارراه عبور می‌کردم. تعداد بسیار کمی خودرو در این جاده تردد می‌کنند، بنابراین معمولاً بدون نگاه کردن، از آن عبور می‌کردم. آن روز به‌دلایلی ایستادم. سپس صدای ویژی شنیدم و یک خودرو با سرعت از کنارم گذشت. خدای من، اگر آنجا توقف نکرده بودم، جانم را از دست می‌دادم! همه این‌ها به‌خاطر محافظت استاد از من و نجات جانم بود.»

او در ادامه گفت: «همچنین، چند سال پیش، شوهرم به سرطان رکتوم مبتلا شد. او تحت سه عمل جراحی قرار گرفت و بیمارستان چند بار پیام‌هایی مبنی بر وخیم‌بودن حالش اعلان کرد. از استاد خواستم که او را نجات دهند و هر روز این دو عبارت را تکرار می‌کردم. وقتی برای پیگیری به بیمارستان برگشت، همه‌چیز به حالت عادی برگشته بود. او درمان شد! واقعاً یک معجزه بود! اکنون تمام خانواده ما غرق در رحمت عظیم دافا هستند. دافا متشکرم! استاد، برای نجات مرحمت‌آمیزتان سپاسگزارم.»

با دیدن شادی موجودات ذی‌شعور پس از نجاتشان، واقعاً احساس می‌کنم که آن‌ها چقدر به ما امید بسته‌اند!