(Minghui.org) درود بر استاد! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

حدود دو سه سال پیش، اوضاع برایم اصلاً خوب پیش نمی‌رفت. نمی‌توانستم شغلی پیدا کنم، خانواده‌ام دیگر برایم پول نمی‌فرستادند، و وقتی یک کسب‌و‌کار کوچک راه انداختم، ورشکست شدم و پولم را از دست دادم. وضعیت سلامتی‌ام هم خوب نبود؛ هر بار که سر کار می‌رفتم، سرفه می‌کردم و بیمار می‌شدم، اما اگر در خانه می‌ماندم، بیماری ناپدید می‌شد. این خیلی عجیب بود. به یک نوع چسب شیمیایی در محل کار، حساسیت شدیدی داشتم. همچنان سه کار را انجام می‌دادم و به درون نگاه می‌کردم، اما وضعیت بازهم تکرار می‌شد و هیچ راه‌حلی برایش پیدا نمی‌کردم. احساس می‌کردم استاد هنوز کنارم هستند، اما نمی‌توانستم دلیل اصلی این جریان را متوجه شوم که چرا حتی یک شغل ساده برای امرارمعاش پیدا نمی‌کنم؛ حتی شغلی معمولی مثل کار کردن به‌عنوان صندوق‌دار در سوپرمارکت. بدترین بخش ماجرا، شکنجۀ روانی‌ ناشی از احساس ورشکستی در برابر بستگان و فامیل‌های ثروتمند و موفقم بود.

احساس می‌کردم وضعیت تزکیه‌ام در جایی گیر کرده است؛ بنابراین مصمم شدم فا را ازبر کنم. اما ذهنم هنوز آمادۀ ازبرکردن جوآن فالون نبود، پس تصمیم گرفتم بخش کوتاه‌تری را انتخاب کنم. درنتیجه، شروع به ازبر کردن آموزۀ «هرچه به انتها نزدیک‌تر می‌شوید، باید کوشاتر باشید» از نکات ضروری برای پیشرفت بیشتر ۳ کردم. در طول مطالعۀ این آموزش، تنها به یک نکته آگاه شدم: باید عقاید و تصورات بشری‌ام را پیدا کنم و تغییرشان دهم، چراکه همین عقاید و تصورات بشری منشأ وابستگی‌ها هستند.

استاد بیان کردند:

«بيشتر اين‌که، مريدان دافا درحال تزکيه در اين دنيای "حقيقی" هستند که سرشار از وسوسه است، بنابراين حتی مشکل‌تر می‌شود- و حتی مهم‌تر- که آن عقايد و تصورات را تغيير داد.» (نکات ضروری برای پیشرفت بیشتر ۳)

من تنها بخش کوچکی از معنای بی‌کران این آموزش را درک کردم؛ اما استاد ازطریق مسائل خانوادگی، به من خرد و روشن‌بینی عطا کردند. به‌تدریج افکار و عقاید نادرست خودم را دربارۀ پول، کار و عشق تشخیص دادم. با دیدن اینکه عقاید و تصوراتم باعث شده بود عشق، پول، شهرت و تزکیه را با هم قاطی کنم، شوکه شدم. همین امر باعث شده بود که در آن دوران، همه‌چیز برایم به‌شدت پیچیده و گیج‌کننده شود.

عقاید و تصورات بشری منحرف و نادرست را که از فا فاصله داشتند، در خودم کشف کردم: «ارائۀ مراقبت مادی و ظاهری به‌جای عشق و نیک‌خواهی حقیقی.»

از کودکی، مادرم همیشه با چیزهای مادی، محبتش را به فرزندانش نشان می‌داد، اما خودش در کنار ما نبود تا به ما آموزش دهد. اغلب پدر و مادرم را برای رفتار سردشان سرزنش می‌کردم و از اینکه فقط به من پول می‌دادند و توجهی مثل سایر والدین به من نداشتند، ناراحت بودم. گرچه مادرم را خیلی دوست دارم، اما هنوز ناراحتی‌‌های زیادی نسبت به این موضوع در قلبم دارم. مادرم اغلب زمانی که خواهر و برادرانش از او سوءاستفاده می‌کردند، دلخور می‌شد، اما بااین‌حال بازهم از نظر مالی، آن‌ها را حمایت می‌کرد. شروع کردم به نگاه به درون. دریافتم که من هم دقیقاً همین مشکل را دارم. اغلب سعی می‌کردم با چیزهای مادی، دوستانم را خوشحال کنم و فکر می‌کردم این یعنی مراقبت و محبت به اطرافیانم.

وقتی به این موضوع پی بردم، استاد بلافاصله آزمونی برایم نظم و ترتیب دادند تا بتوانم ارتقا یابم. یکی از دوستان دوران کودکی‌ام که در انگلستان زندگی می‌کند، گفت که قصد دارد به تورنتو بیاید و مرا ببیند. از دوران کودکی، همیشه به‌خاطر رفتارهایش خیلی ناراحت می‌شدم و گاهی حتی از او، رنجش به دل می‌گرفتم، چون اغلب از مهربانی من سوءاستفاده می‌کرد، وسایلم را برمی‌داشت و هر وقت با هم بیرون می‌رفتیم، من مجبور بودم هزینه‌ها را بپردازم. گرچه دوستانی صمیمی بودیم، اما متوجه شدم که هرگز واقعاً به سختی‌ها و مشکلاتش توجه نکرده بودم. به خودم گفتم: اگر هنوز به او بدهکارم، خوشحال می‌شوم این بار وقتی او را می‌بینم، جبران کنم. به‌محض اینکه به این کاستی‌ام پی بردم، آزمون برداشته شد. او پیام داد و گفت برنامه‌اش را تغییر داده و دیگر به تورنتو نمی‌آید. من نیز با صداقت، برایش پیام فرستادم و دربارۀ زندگی‌اش پرسیدم؛ واقعاً برایش اهمیت قائل شدم و بهترین‌ها را برایش آرزو کردم. رابطۀ ما حل‌وفصل شد. اکنون رابطۀ بهتری نیز با مادرم دارم.

اکنون می‌توانم احساسات مادرم را درک کنم. موضوع پول نیست؛ بلکه من هیچ‌گاه واقعاً به احساسات او توجه نکرده بودم. هرگز یاد نگرفته بودم که واقعاً به سختی‌های دیگران گوش بدهم و از صمیم قلب، برایشان اهمیت قائل شوم. فقط رنج خودم را می‌دیدم. اگر من درآمدی پایدار پیدا می‌کردم، مادرم آرامش خاطر می‌یافت.

در نتیجۀ آن فکر درست، استاد به من کمک کردند شغلی به‌عنوان مترجم پیدا کنم. به‌طور اتفاقی روی دکمۀ «درخواست شغل» کلیک کردم و برای مصاحبه دعوت شدم. چند آزمون را گذراندم و درنهایت استخدام شدم. قبلاً گرچه مدت‌ها در تلاش بودم، حتی با همکاری یک مددکار اجتماعی، رزومه‌ام را به‌دقت تنظیم کرده و از او توصیه‌نامه گرفته بودم، اما حتی یک پاسخ هم دریافت نکرده بودم. حالا به‌صورت تصادفی شغلی یافتم. درک کردم که این نظم و ترتیب نیک‌خواهانه استاد است، آن‌هم پس از آنکه عقیده و تصور نادرستم را از بین بردم.

تجربه‌ای دلخراش و عمیقاً دردناک

وقتی بالاخره شغلی پیدا کردم و اوضاع کمی بهتر به نظر می‌رسید، شوهرم گفت که مدتی است قمار می‌کرده و برای خرید بیت‌کوین، پول زیادی از دوستانش قرض گرفته است. او مبلغ هنگفتی بدهی داشت، تمام کارت‌های اعتباری‌مان را تا سقف پر کرده بود و قصد خودکشی داشت. او پولی را که خانواده‌ام برای پرداخت بدهی قبلیِ کسب‌و‌کارش برایش فرستاده بودند، صرف خرید بیت‌کوین کرده و همۀ آن را از دست داده بود. بدهی‌های قبلی هم به این موارد اضافه شده بودند. می‌گفت به مرگ فکر می‌کند و دیگر نمی‌تواند با من روبه‌رو شود. این وضعیت سال‌ها ادامه داشت، اما به‌تازگی با خط تلفن پیشگیری از خودکشی تماس گرفته بود و بهترین دوستش به او توصیه کرده بود که حقیقت را به من بگوید.

ابتدا که این خبر را شنیدم، با آرامش، به او گفتم که این فقط پول است و حتماً راهی برای حل آن وجود خواهد داشت. اما هرچه بیشتر به موضوع فکر می‌کردم، احساس خیانت و اندوه بیشتری در وجودم شکل می‌گرفت؛ چون او بارها و بارها به من دروغ گفته بود. احساس می‌کردم دیگر روی آن را ندارم که دوباره از والدینم تقاضای پول کنم. برای من، دروغ گفتن نوعی خیانت بزرگ است. من ویژگی‌های دائوئیستی زیادی دارم و همواره بر حقیقت تمرکز داشته‌ام؛ بنابراین فریب خوردن به این شکل، برایم تجربه‌ای به‌شدت دلخراش بود. از خود می‌پرسیدم چرا باید چنین رنجی را تحمل کنم. از وقتی به کانادا آمده‌ام، پیوسته پول از دست داده‌ام، فریب خورده‌ام، در کار شکست خورده‌ام و مشکلات مالی‌ام بیشتر شده‌اند. حالا که بدهی عظیم دیگری هم پیش آمده بود، فکر می‌کردم آیا قرار است از این به بعد، زندگی‌ام چنین باشد؟ نشستم و بدهی‌هایی را که باید با حقوق اندکم پرداخت می‌کردم، محاسبه کردم و ناراحتی‌ام حتی بیشتر شد.

از کودکی، زندگی مالی راحتی داشتم، و وقتی بزرگ شدم، گرچه جاه‌طلبی زیادی نداشتم، اما زندگی‌ام ذاتاً بدون نگرانی مالی بود. همیشه نگران آبرو و حفظ وجهه‌ام در برابر خانواده‌ام بودم. قرار گرفتن در چنین وضعیتی از نظر بدهی، برایم واقعاً سخت بود و پذیرفتنش دشوار؛ چه رسد به اینکه این وضعیت گویا هیچ‌گاه پایانی نداشت.

درِ اتاقم را بستم و نشستم تا فا را مطالعه کنم؛ درحالی‌که گریه می‌کردم، سه روز پیاپی به مطالعه ادامه دادم. سپس ناگهان دریافتم که این وضعیت بارها تکرار شده و هر بار شدت بیشتری پیدا کرده است. بدهی‌ها پیوسته بزرگ‌تر می‌شدند و من نیز به‌طور مداوم تحت آزار و اذیت مالی قرار گرفته بودم، تا جایی که دیگر هیچ پولی برایم باقی نمانده بود. متوجه شدم که همیشه سعی کرده‌ام با روش‌های مردم عادی، مسائل را حل کنم، و در تمام دفعات قبلی، صرفاً فرد خوبی در میان مردم عادی بوده‌ام. این بار باید مطابق فا عمل می‌کردم.

پس از آنکه آرام شدم، مصمم شدم که دیگر از روش‌های مردم عادی، برای حل مشکلات استفاده نکنم. نه با خانواده‌ام تماس گرفتم تا از آن‌ها پول بخواهم، و نه حساب کردم که باید هر ماه چه مقدار از حقوقم را برای پرداخت بدهی‌های شوهرم کنار بگذارم. درعوض، زمانی را صرف تزکیه کردم تا رنجش و حسادت نسبت به زندگی راحت خانواده‌ام در ویتنام را رها کنم. وقتی مطابق فا بودم، نیک‌خواهی درونم نیز رشد یافت. خودخواهی‌ام کمتر شد و نسبت به احساسات مادرم توجه بیشتری پیدا کردم. دیدم که پدر و مادرم چقدر باید رنج کشیده و نگران شده باشند، وقتی بارها و بارها مجبور بودند برای دختر بالغشان پول بفرستند.

در طول آن سه روز، در اتاقم را بستم و فا را مطالعه کردم و درک‌های روشنی از آنچه باید انجام دهم، به‌دست آوردم. دریافتم که باید نظم و ترتیب نیروهای کهن برای خودم را نفی کنم. هر کسی که بدهی کارمایی دارد، باید خودش آن را بازپرداخت کند. من مرید دافا هستم و این زندگی برای نجات موجودات و تزکیه است، نه برای آمدن به این دنیای بشری تا بیشتر عمرم را صرف کار کردن و پرداخت بدهی کنم. با صداقت به شوهرم گفتم که دیگر نمی‌توانم با خانواده‌ام تماس بگیرم و از آن‌ها پول بخواهم. تنها کاری که می‌توانم انجام دهم، این است که در کنارش باشم. به او گفتم: کنار تو می‌مانم و همسری درستکار خواهم بود. نمی‌گذارم گرسنه یا بی‌پناه بمانی. اما تو باید این بدهی سنگینی را که خودت ایجاد کرده‌ای، با حقوقت به‌تدریج پرداخت کنی.

شوهرم از من تشکر کرد. گفت که وقتی حقیقت را بیان کرد، احساس آرامش کرد و خوش‌شانس است که من همیشه او را درک کرده‌ام و او را ترک نکرده‌ام. گفت که دلیل گفتن حقیقت، این نبود که کمکش کنم بدهی‌اش را پرداخت کند. در آن لحظه، ذهنم بسیار آرام بود، چون به‌روشنی دریافته بودم که پول درآوردن برای پرداخت بدهی‌های او، راه‌حل ریشه‌ای نیست؛ و من باید بر فا تکیه کنم. همچنین مطالب زیادی را با او در میان گذاشتم و توصیه کردم که به سخنرانی‌های استاد گوش دهد.

وقتی مطابق فا عمل می‌کنیم، شرایط به‌سرعت و به‌شکلی غیرمنتظره تغییر می‌کنند. چون این بار دیگر بدهی‌های قمار شوهرم را پنهانی پرداخت نکردم و در مسیر تزکیه‌ام پیشرفت کردم، مشکل قمار او بالاخره آشکار شد تا واقعاً حل شود. او برای کمک گرفتن، به یک متخصص مراجعه کرد. آن‌ها به او توصیه کردند که حقیقت را فاش کند. شوهرم موضوع را با دو خواهرش در میان گذاشت و آن‌ها بخش بزرگی از بدهی‌اش را پرداخت کردند. وقتی فهمیدند که من پیش‌تر مبلغ عظیمی از بدهی‌های او را پرداخت کرده‌ام، نگاه‌شان نسبت به من کاملاً تغییر کرد. چند سال پیش، وقتی شوهرم پول را برای خرید بیت‌کوین خرج کرده بود، اغلب عصبانی می‌شد، دائم ناسزا می‌گفت و در جمع سرم فریاد می‌کشید. و اما من همچنان بدون اینکه کلمه‌ای بگویم به او و والدینش احترام می‌گذاشتم. فکر می‌کنم به خواهران شوهرم ثابت کرده‌ام که یک تمرین‌کننده دافا چقدر خوب است.

پس از این ماجرا، رابطۀ شوهرم با خواهرانش نیز بهتر شد. او همیشه می‌گفت که خواهرانش خودخواه هستند. اما این بار، بدون هیچ تردیدی، مبلغ زیادی برای کمک به او پرداخت کردند و همین باعث شد شوهرم محبت بیشتری نسبت به آن‌ها احساس کند.

فقط پس از سه روز عمل کردن براساس درکم از اصول دافا، شرایط به‌سرعت تغییر کرد. بدهی بزرگ پرداخت شد، شوهرم تصمیم گرفت قمار را ترک کند و بدهی‌اش به دوستانش را هر ماه شخصاً پرداخت ‌کند. دیگر فحاشی نمی‌کرد و سرم فریاد نمی‌کشید. هفته‌ای دو بار نزد مشاور می‌رفت. هنگام رانندگی دیگر ناسزا نمی‌گفت و شادتر شده بود. من اغلب از مسائل کوچک برای صحبت با او استفاده می‌کردم؛ دربارۀ کارما، سود و زیان، و رابطۀ بین تقوا می‌گفتم و کارمایی که در طول زندگی‌های گذشته انباشته شده است. او در سکوت گوش می‌داد. امیدوار بودم بتوانم به‌تدریج طرز فکر الحادی او را تغییر دهم.

وقتی به گذشته فکر می‌کنم، می‌بینم که بسیاری از وابستگی‌های بشری که در درونم داشتم، به رفتارهای شوهرم منجر شده بودند. واقعاً نمی‌دانستم چگونه باید از کسی مراقبت کرد یا او را دوست داشت. فقط بلد بودم با چیزهای مادی و هدیه دادن، محبتم را به اطرافیانم نشان بدهم. این مسئله در تمام جنبه‌های رفتاری‌ام نسبت به شوهرم، هم‌تمرین‌کنندگان و دوستانم دیده می‌شد. اگر از چیزهای مادی، برای ابراز محبت استفاده کنیم یا متحمل کمی ضرر مالی شویم، نمی‌توانیم بدهی‌های کارمایی‌ای را که در طول زندگی‌های متعدد انباشته شده‌اند، جبران کنیم و از سطح انسان‌های عادی فراتر برویم. برعکس، دیگران گمان می‌کردند که من سرد و بی‌احساس هستم. دریافتم که این سردی و بی‌مهری با دافا سازگار نیست. چراکه عشق و نیک‌خواهی واقعی باید گرم، بخشنده و سرشار از هماهنگی باشد.

فکر می‌کردم که وابستگی به شهرت و ثروت ندارم؛ اما از این به بعد، با فروتنی بیشتری به مسائل نگاه خواهم کرد.

در گذشته، از ثروت و پول‌دار شدن متنفر بودم. وقتی جوان‌تر بودم، این ذهنیت را داشتم که موفقیت مالی، شادی خانواده‌ام را از بین برد. پول زیاد باعث شده بود که پدرم خانواده را نادیده بگیرد و مادرم همیشه برای پول درآوردن سر کار باشد و مرا نادیده بگیرد. بعد از کسب فا، فکر می‌کردم تمرین‌کنندگانی که ثروتمندند، زیادی در رفاه غرق شده‌اند و این باعث تقویت سرشت بشری‌شان می‌شود.

به همین دلیل، در سال‌های اول، وقتی فریب می‌خوردم یا تقریباً هیچ پولی نداشتم، فکر می‌کردم این موضوع خوبی است. نداشتن پول زیاد به من کمک کرد تا اعتیادم به خرید را تزکیه کنم، از چیزهای مادی دل بکنم و زندگی ساده‌تری داشته باشم. وقتی خانواده‌ام در ویتنام را می‌دیدم که همیشه درحال تفریح و خوش‌گذرانی هستند، تصور می‌کردم چیزهای مادی آن‌ها را بیشتر فریب داده است. به‌خاطر این ذهنیت که نداشتن پول زیاد برای ارتقای شین‌شینگم خوب است، نیروهای کهن به‌شدت به این ذهنیت چسبیدند و بارها و بارها برایم مشکلاتی ایجاد کردند و به‌مرور زمان اوضاع را بدتر کردند. در طلب زندگی آرام در دنیای بشری بودن، باعث شد که نیروهای کهن همۀ مشکلات را بر سرم آوار کنند. درگیر حل‌و‌فصل مسائل شخصی زندگی‌ام شده بودم، درحالی‌که باید وقتم را صرف نجات موجودات می‌کردم.

ازطریق روند نگاه به درون و ازبر کردن فا، توانستم در مسیر تزکیه‌ام پیشرفت کنم و افکارم را به‌طور بنیادین اصلاح کنم. دیگر فقط در ظاهر، فرد خوبی نبودم؛ بلکه توانستم ذهنیت‌هایم را نسبت به پول و مسائل مالی براساس دافا اصلاح کنم. توانستم خود را از بند پول و مادیات رها سازم، و به همین دلیل، نیروهای کهن دیگر نتوانستند مرا از نظر مالی مورد آزار و اذیت قرار دهند.

پس از آن، وضعیت مالی‌ام خیلی سریع و به‌شکلی شگفت‌انگیز به حالت طبیعی بازگشت. قبل از اینکه به پول نیاز پیدا کنم، خودش فراهم می‌شد؛ نه زیاد، نه کم، دقیقاً به‌اندازه‌ای که برای زندگی، تحصیل و مشارکت در پروژه‌های دافا کافی بود. شوهرم ترفیع شغلی گرفت و به‌طرزی معجزه‌آسا در همان سال، دو بار حقوقش افزایش یافت. او توانست بدهی‌های ناشی از قمارش را شخصاً پرداخت کند.

در طول سال گذشته، ذهنم به‌تدریج آرام‌تر شده و دیگر نگرانی‌ای نسبت به پول ندارم. مدرک آرایشگری‌ام را دریافت و شغل خوبی پیدا کردم. زمانی که در مدرسه بودم، استاد به من خردی عطا کردند که بتوانم خیلی سریع یاد بگیرم. دانسته‌هایم را از دیگران پنهان نکردم و هر آنچه آموخته بودم با دوستانم به اشتراک گذاشتم. با اینکه محیط پیچیده و دشوار بود، اکثر افراد در مدرسه می‌دانستند که من فالون گونگ را تمرین می‌کنم و می‌گفتند که انسانی مهربان، با قلبی پاک هستم. برخی از کسانی که رابطۀ تقدیری محکمی داشتند، به‌خوبی از پلیدی کمونیسم آگاه بودند، برخی به دیدن «شن یون» رفتند و معلمم نیز «سه کناره‌گیری» را انجام داد. همچنین توانستم کینه‌ام را نسبت به والدینم رها کنم و رابطه‌مان به‌طور چشمگیری بهبود یافت.

رها کردن ذهنیت دربارۀ موفقیت و شهرت و یافتن شغل

در زمینۀ کار، سال‌ها بین دو سر افراط و تفریط در نوسان بودم. ابتدا از جامعه بیزار بودم و فقط می‌خواستم کاری ساده انجام دهم تا روزانه چند دلار درآمد داشته باشم و به کوهستان بروم و به‌تنهایی در دل طبیعت زندگی کنم. ریشۀ این ذهنیت، ترس از شهرت و تأثیرات سمی جامعۀ عادی بود. سپس تغییر مسیر دادم و در جست‌وجوی موفقیت افتادم؛ فکر می‌کردم موفقیت در جامعه، یعنی اعتباربخشی به دافا. اما درواقع به‌دنبال شهرت بودم.

امسال، مشغول ازبر کردن بخشی از سخنرانی هشتم جوآن فالون هستم که دربارۀ «تزکیه در میان مردم عادی» است؛ این بخش مربوط به خودآگاه اصلی ماست که باید واقعاً گونگ را به دست آورد. جملۀ «هرکس تزکیه کند، گونگ به‌دست خواهد آورد» در ذهنم روشن‌تر شده است. اکنون به‌وضوح درک می‌کنم که رفتن به مدرسه و کار کردن در جامعه، بهترین محیط برایم، به‌منظور ارتقا و اعتباربخشی به فا است. این بار، مصمم هستم که بدون هیچ تردیدی شغلی پیدا کنم.

به‌محض آن‌که درکی از فا به‌دست می‌آورم، بلافاصله آزمونی پیش می‌آید. پس از یک سال تحصیل در کالج فنی، چند بار معلمانم از استعدادم تعریف و توصیه کردند که کسب‌وکار خودم را راه بیندازم. یکی از آن‌ها، حتی به من نشان داد که چطور می‌توانم بدون کارآموزی، زودتر مجوز بگیرم. او همچنین به من گفت که برای فروشگاه‌های لوکس کار نکنم، چون آن‌ها فقط از من سوءاستفاده خواهند کرد. من بلافاصله و بدون تردید به او گفتم که هیچ کار نادرستی برای گرفتن مجوز انجام نخواهم داد.

از کودکی، خانواده‌ام در کار تجارت بودند و خودم نیز مغازه‌های کوچکی برای فروش کفش و لوازم آرایشی داشتم. هیچ‌گاه اسیر ساختار کارهای اداری ۹ تا ۵ و قوانین محدودکنندۀ آن‌ها نبودم. کار کردن برای دیگران هرگز برایم دوام نداشت. وقتی معلمم گفت می‌توانم رئیس خودم باشم و از دستور گرفتن از دیگران خلاص شوم، واقعاً هیجان‌زده شدم. آزمون شین‌شینگ این بار شامل وسوسه‌هایی مانند دور زدن قوانین، پول زیاد درآوردن، رئیس خود بودن، و پیش رفتن همه‌چیز طبق خواسته‌ام بود... دقیقاً همان چیزهایی که در گذشته، به‌دنبال آن‌ها بودم.

اما این بار، بدون هیچ تردیدی، به‌دنبال کارآموزی گشتم تا بر ترسی که از چند سال پیش دربارۀ یافتن شغل داشتم، غلبه کنم. هر بار که برای آرایشگاهی درخواست کار می‌دادم، می‌خواستم آنلاین بررسی کنم که آن سالن چگونه جایی است. می‌ترسیدم اگر سالن خیلی لوکس باشد، اجازۀ انجام کارهای آرایشی را به من ندهند، و اگر جای خیلی پایین‌تری باشد، استعدادم هدر برود. حس حقارت، ترس از اینکه در کار تمام‌وقت زمانی برای تزکیه نداشته باشم، همۀ این‌ها درونم بروز پیدا کرد تا آن‌ها را تزکیه کنم. این بار، فا را به‌خوبی مطالعه کرده بودم؛ بنابراین توانستم افکارم را به‌سرعت اصلاح کنم: فقط باید بگذارم همه‌چیز به‌طور طبیعی پیش برود، بدون هیچ‌گونه درطلب بودنی. اگر قرار باشد کاری انجام دهم یا کسی را نجات دهم، استاد آن را نظم و ترتیب خواهند داد. دیگر نظرات آنلاین را نمی‌خوانم و براساس سطح ورودی خود، درخواست‌های شغلی را ارسال می‌کنم.

در کمتر از دو ماه، خیلی سریع شغلی پیدا کردم. محل کار نزدیک خانه بود و دسترسی به آن آسان. رئیس و استاد راهنمایم واقعاً مهربان و خوش‌‌اخلاق بودند. همکاران ارشد و مربیان، کار را به من آموزش می‌دادند و از من حمایت می‌کردند. این سالن، مکانی لوکس بود که از گران‌ترین محصولات استفاده می‌کرد. اما استاد راهنمایم از من نمی‌خواست زیاد تمیزکاری کنم. کمی کمک می‌کردم و بیشتر پشت سرش می‌ایستادم و نحوۀ اصلاح موی مشتریان را تماشا می‌کردم. هم حقوق دریافت می‌کردم و هم حرفه را یاد می‌گرفتم. بیشتر کارهای سنگین را رئیس انجام می‌داد و من کنار او می‌ایستادم و یاد می‌گرفتم.

بنابراین، این آزمون را پشت سر گذاشتم. ایرادگیر نبودم و مطابق اصول دافا که درک کرده بودم، مسیر درستی را دنبال کردم. ماه گذشته با خودم گفتم: اگر شغل پیدا کنم، نوشتن این مقاله را به پایان خواهم رساند. استاد بیان کردند: «ما می‌گوییم که خوب یا بد از فکر اولیه یک فرد می‌آید و آن فکر در آن لحظه می‌تواند نتایج مختلفی را به بار بیاورد.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون) افکار بشری و وابستگی‌های ما از عقاید و تصورات بشری‌ای می‌آیند که در طول زندگی‌های متمادی، با ما همراه بوده‌اند. این افکار مانند لایه‌ای نازک از پوست دوم ما هستند. اما با دافا، هیچ‌چیز غیرممکن نیست.

در طول این هفت سال پر از فراز و نشیب، استاد همواره کنارم بوده‌اند. ایشان از من مراقبت کردند، به‌گونه‌ای که هرگز بی‌پول نماندم. حتی یک ‌بار هم مجبور نشدم اشتراک اپک تایمز را لغو کنم. استاد با شکیبایی منتظر ماندند تا رشد کنم؛ درس‌های کوچکی به من آموختند و زمانی که آماده بودم، آزمون‌های بزرگ‌تری برایم ترتیب دادند. با راهنمایی ایشان توانستم از ذهنیت‌های بشری‌ام رهایی یابم.

یکی از درک‌هایی که با ازبر کردن آموزه‌های فا به‌دست آوردم، زندگی‌ام را تغییر داد. بدون دافا، آیا می‌توانستم این رنج‌ها را بدون ناراحتی و نفرت تحمل کنم؟ آیا شوهرم می‌توانست با احساس گناهش کنار بیاید؟ آیا خانواده‌مان می‌توانست همچنان در کنار هم بماند؟ با ازبر کردن فا می‌توانم ریشۀ مشکلات را پیدا کنم و ذهنیت‌های بشری‌ام را از میان ببرم؛ آنگاه وابستگی‌ها، صرفاً رشته‌هایی شل و آمادۀ گسستن خواهند بود. روابط من با دیگران نیز بهتر شده‌اند، چون با قلبی صادق و نیک‌خواهی حقیقی با آن‌ها رفتار می‌کنم. با دافا، نه‌تنها از سختی‌ها و آزار و اذیت نیروهای کهن عبور کرده‌ام، بلکه نیک‌خواهی حتی بزرگ‌تری را نیز تزکیه کرده‌ام. میدان بُعدی‌ام پر از گرمای نیک‌خواهی شده است؛ حالتی آسمانی در میان این دنیای بشری.

از استاد، به‌خاطر نیک‌خواهی بی‌کرانشان، سپاسگزارم.

هه‌شی.

(از مقالات منتخب ارائه‌شده در کنفرانس تبادل تجربه فا در کانادا – ۲۰۲۵)