(Minghui.org) تمرینکنندهای قدیمی هستم که تمرین فالون گونگ را در سال ۱۹۹۸ شروع کردم. قبل از آن، اصلاً نمیدانستم تزکیه دربارهی چیست، اما اکنون یک تمرینکنندهی دورهی اصلاح فا هستم.
در سراسر مسیر تزکیهام، لغزشهایی داشتهام، اما تحت هدایت و محافظت نیکخواهانهی استاد زمانهای بسیار سختی را پشت سر گذاشتهام.
ریشههای ترسم
حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) پدرم را در سن ۳۰ سالگی تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار داد. با این حال مرگ پدرم باعث نشد نسبت به ح.ک.چ خشمی به دل بگیرم، اما محتاطتر شدم، بزدلی در من رشد کرد و بیش از هر زمان دیگری احساس حقارت میکردم.
بعد از شروع آزار و شکنجه، کمرویی ذاتی و عقدههای حقارت اکتسابیام همگی نمایان شدند و ترس سراسر وجودم را فرا گرفت. وابستگی ترس مانعی غیرقابل عبور شده بود که به سختی میتوانستم آن را پشت سر بگذارم. اما بهعنوان یک تمرینکنندهی دورهی اصلاح فا میدانستم که باید حقیقت را روشن کنم و مردم را نجات دهم. اما اگر همیشه وحشتزده میشدم، چگونه میتوانستم چنین کاری را انجام دهم؟ مصمم شدم: مهم نیست که چقدر میترسم، باید به بیرون بروم و بگذارم مردم دربارهی فالون گونگ بدانند.
با قدرت استاد، در طی روندی که بهطور مداوم بیرون میرفتم تا حقیقت را روشن کنم، وابستگیام به ترس کاهش یافت. در ابتدا، حتی اگر تنها یکی از مطالب روشنگری حقیقت را به شخصی میدادم، تمام بدنم میلرزید، اما اکنون میتوانم با مردم به صورت رو در رو صحبت کنم و به آرامی حقیقت را حتی برای پلیس روشن کنم. در نهایت از گرداب ترس بیرون آمدم.
در سالهای اخیر، تقریباً هر روز به همراه همتمرینکنندگان بیرون رفتهام تا مطالب روشنگری حقیقت یا دیویدیهای شنیون را توزیع کنم. وضعیت ذهنیام بهتر و بهتر و افکارم متعالیتر میشود. مایلم برخی از تجربیاتم را در این زمینه به اشتراک بگذارم که چگونه وابستگیام را به ترس رها کردم.
ریشهیابی یک مشکل و رها کردن آن
بسیاری از تمرینکنندگان پس از انتشار کتاب نُه شرح و تفسیر دربارهی حزب کمونیست چین، به بیرون میرفتند تا حقیقت را روشن کرده و به مردم کمک کنند از ح.ک.چ خارج شوند. اما وابستگیهایم به ترس و حفظ آبرو با من مداخله میکردند. واقعاً در مورد وضعیت تزکیهام نگران بودم، مخصوصاً بعد از خواندن مقالات هفتهنامهی مینگهویی دربارهی اینکه چگونه تمرینکنندگان دیگر خیلی خوب عمل میکردند. فکر کردم، "ما همه مریدان استاد هستیم؛ همگی تحت آموزشهای مشابهی تزکیه میکنیم. چرا نمیتوانم خوب عمل کنم؟"
گیج بودم، سپس ناگهان جملهای بهوضوح به ذهنم آمد: "اگر آن آرزو را داشته باشید کافی است." (سخنرانی اول، جوآن فالون) فوراً متوجه شدم این استاد هستند که مرا تشویق میکنند. بلافاصله بیرون رفتم، درحالی که همزمان از استاد درخواست کمک میکردم.
با شخصی مواجه شدم که معمولاً علاقهای به شنیدن حقیقت نداشت. فالون گونگ را خیلی خوب نمیشناخت و زمانی که با من ملاقات میکرد همیشه مرا "فالون گونگ" صدا میزد. همچنین میگفت که من یک ضدانقلابی هستم. سعی میکردم او را از گفتن چنین چیزهایی بازدارم، اما هرگز گوش نمیکرد. تصمیم گرفتم که این بار با اعتماد به نفس با او صحبت کنم و قبل از صحبت، شروع به فرستادن افکار درست کردم. یک آرزو داشتم: باید او را نجات دهم.
زمانی که مرا دید، اولین کلماتی که گفت این بود: "فالون گونگ ارتجاعی است." از او پرسیدم چه چیزی باعث شده که اینگونه احساس کند، پاسخ داد، "دوستم نوشتهای روی زمین پیدا کرد که میگفت، 'آسمان ح.ک.چ را از بین خواهد برد؛ کنارهگیری از ح.ک.چ زندگی شما را نجات خواهد داد.' این میبایست توسط فالون گونگ نوشته شده باشد." گفتم، "تو نباید به فالون گونگ حمله کنی. این برای نجات مردم است." اما آن را باور نکرد.
ادامه دادم: "آسمان است که میخواهد آن را نابود کند. ما چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟" حقیقت را برای او روشن کردم و دربارهی سنگ حکاکی شدهای با عبارت "حزب کمونیست چین خواهد مرد" که در استان گوییژو پیدا شده بود، با او صحبت کردم. شگفتزده شد و گفت، "آیا این حقیقت دارد؟" پاسخ دادم، "فالون گونگ حقیقت- نیکخواهی- بردباری را تزکیه میکند، بنابراین ما مردم را فریب نمیدهیم." از او پرسیدم که آیا تا به حال به حزب کمونیست چین، لیگ جوانان یا پیشگامان جوان پیوسته است یا نه و اگر پیوسته به او پیشنهاد کردم که فوراً از آنها خارج شود. گفت که به لیگ جوانان پیوسته است و از من خواست که او و اعضای خانوادهاش را خارج کنم. گفتم که اول باید اجازهی خانوادهاش را کسب کند. از آن زمان به بعد، اغلب اوقات وقتی مرا میبیند، مطالب روشنگری حقیقت بیشتری را از من میخواهد.
بار دیگر برای ملاقات یکی از بستگانم به روستای دیگری رفتم، چراکه میخواستم به مردم آنجا کمک کنم نجات یابند. هیچگونه مطالب روشنگری حقیقت مناسب و قابل استفادهای نداشتم، بنابراین مقداری گچ با خودم بردم. زمانی که بر روی تیر چراغ برقی شروع به نوشتن این جملات نمودم، "آسمان ح.ک.چ را از بین خواهد برد؛ خروج از ح.ک.چ زندگی شما را نجات خواهد داد"، ترسهایم ناگهان ظاهر شدند: پاهایم خیلی ضعیف شدند و بدنم شروع به لرزیدن کرد. با این حال این بار به موقع متوجه این وابستگیام شدم و آن را رها کردم، فوراً ذهنم را تغییر دادم و از استاد و موجودات الهی صالح؛ درخواست کمک کردم. پس از آن ذهنم آرام شد و ادامه دادم تا اموری را که برنامهریزی کرده بودم به اجرا بگذارم. هر چه بیشتر مینوشتم، احساس آرامش بیشتری میکردم. کارها به آرامی و بیدردسر پیش رفت و احساس میکردم که در حال انجام این کار، فضایی آرامشبخش مرا احاطه کرده بود. کلمات نمیتوانند شادمانیام را در آن زمان، بیان کنند.
بهواسطهی این تجربه متوجه شدم تا زمانی که به فا اعتبار میبخشیم و به فا باور داریم، استاد در کنار ما هستند.
از افکار مملو از ترس تا افکار درست و اعمال درست
سال گذشته، در حالی که با دیگر تمرینکنندگان در جلوی دفتر استانداری نشسته بودیم و افکار درست میفرستادیم، ناگهان ما را محاصره و بازداشت کردند. ۳۰ تا ۴۰ عدد از بروشورهای روشنگری حقیقت را به همراه خود آورده بودم که همگی مصادره شدند. از زمانی که آزار و شکنجه شروع شد، هرگز در چنین وضعیتی قرار نگرفته بودم. پیش از این بدترین چیزی که با آن مواجه شده بودم، در طول دو سال آغازین آزار و شکنجه بود، که مورد آزار و اذیت قرار گرفتم و برای مدت کوتاهی بازداشت شدم.
بلافاصله وحشتزده شدم و نمیدانستم که باید چه کار کنم؟ سپس بعضی از مقالات هفتهنامهی مینگهویی را بهخاطر آوردم که دربارهی این صحبت میکرد که چگونه تمرینکنندگان دیگر در زمان برخورد با پلیس افکار و اعمال درستشان را حفظ کردند. بنابراین خود را آرام کردم و شروع کردم حقیقت را برای مأموران روشن کنم.
بعد از رسیدن به ادارهی پلیس یک مأمور پلیس از من سؤالاتی پرسید. در کمال شگفتی فقط در مورد چگونگی انجام تمرینها پرسید. سپس از من خواست تا تمرینها را به او نشان دهم. بدیهی بود که او نمیخواست در آزار و شکنجه شرکت کند.
پس از آن، سه مأمور پلیس برای بازجویی من آمدند و میخواستند بدانند که مطالب روشنگری حقیقت از کجا آمدهاند. از پاسخ به سؤالاتشان خودداری کردم، به روشنگری حقیقت ادامه دادم و سعی کردم آنها را متقاعد کنم که تمرینکنندگان فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار ندهند. یکی از آنها درحالی که به حرفهای من گوش میداد، واقعاً عصبانی شد و نزدیک بود مرا مورد ضرب و شتم قرار دهد. اما واقعاً نتوانست خودش را برای انجام چنین کاری متقاعد کند.
به مدت دو ساعت در چنین بنبستی بودیم. سرانجام از من خواستند کاغذهایی را امضاء کنم اما درخواستشان را قاطعانه رد کردم. در کمال تعجب، به محض اینکه مخالفتم را برای امضای آنها اعلام کردم، گفتند که فوراً آنجا را ترک کنم. بدون درنگ و تردید به خانه برگشتم.
فکر نمیکردم که ممکن است بازداشت شوم، اما زمانی که بازداشت شدم، بیرون آمدن از آنجا خیلی راحت بود. مخصوصاً برای فردی مثل من که سابقاً ترسو بودم. شگفتانگیز است که اکنون قلبم مملو از نیکخواهی است. تنها با رها کردن ترس بود که توانستم آن کار را انجام دهم. دافا مرا از نو آفرید. استاد از شما سپاسگزارم!
این اولین بار است که بعد از بیش از یک دهه تمرین تزکیه، تجربهام را مینویسم تا آن را به اشتراک بگذارم. لطفاً اگر موردی مطابق با فا نیست، به کاستیهایم اشاره کنید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه