(Minghui.org) در طول ده سال تزکیه‌ی اصلاح فا، فکر ‌می‌کردم که خیلی خوب عمل ‌می‌کنم. من تسلیم آزار و شکنجه‌ی شیطانی نشدم؛ با عوامل شیطانی سازش نکردم؛ به هم‌تمرین‌کنندگان خیانت نکردم و حزب پلید کمونیست چین (ح.ک.چ) موفق به "تبدیل" من نشد.

من در حال یاری کردن استاد در اصلاح فا هستم؛ من در حال نجات موجودات ذی‌شعور هستم و ... اما متوجه نشده بودم که ذهنم مملو از "من" است. وقتی این مسئله را دریافتم، فهمیدم که هنوز وابستگی قوی‌ای به منیت دارم. اخیراً، واقعاً متوجه خودخواهی‌ام شدم.

بیدار شدن

روزی یکی از هماهنگ‌کنندگان دیگر درباره‌ی پروژه‌ای با من صحبت کرد. با اینکه توضیحاتش قابل اجرا بود، بدون اینکه در مورد پیشنهادش فکر کنم، فوراً آن را رد کردم. نظراتش را رد کردم، بدون اینکه اصلاً اهمیتی به او بدهم. همچنین به او گفتم که پیشنهادش بر اساس منافع شخصی است به‌جای اینکه مسئول بودن نسبت به بدن کلی را در نظر بگیرد. چند روز بعد این موضوع را دوباره در مطالعه‌ی گروهی مطرح کرد. عصبانی شدم و گفتم، "آیا به تو نگفتم که آن پیشنهاد خوبی نیست؟ نیازی نیست که درباره‌‌‌‌ی آن بیشتر بحث شود."

ما مانند دو غیرتمرین‌کننده رفتار کردیم و جلوی تعد‌اد زیادی از هم‌تمرین‌کنندگان جر و بحث کردیم. با یکدیگر مخالفت کردیم و هر دو از مصالحه و سازش خودداری کردیم. حتی به نظرات سایر تمرین‌کنندگان هم گوش نکردیم.

پس از اینکه این هم‌تمرین‌کننده رفت، به مطالعه‌ی سخنرانی استاد، "آموزش فا در شهر لس آنجلس" ادامه دادیم. هم‌تمرین‌کننده‌ای به من اشاره کرد و گفت، "نوبت تو است که بخوانی." هنوز عصبانی بودم و نمی‌توانستم آرام شوم، اما احساس کردم که درست نیست فای استاد را نخوانم. آن تمرین‌کننده به من گفت، "می‌توانی از این خط بخوانی."

استاد بیان کردند:

' در ارتباط با برخی افراد آن به حدی بد شده است که هیچ‌کسی نمی‌تواند کلمه‌ای درباره‌ی آنها بگوید. به نظر می‌رسد بدون اشاره به آن نمی‌توانم بیشتر از آن جلو بروم. برخی افراد شبیه کبریت شده‌اند– با یک حرکت مشتعل می‌شوند. شبیه مین هستند-- با یک گام منفجر می‌شوند. [این طور رفتار می‌کنند که] "شما نمی‌توانید از من انتقاد کنید. من نمی‌توانم هیچ انتقادی را بپذیرم." دیگر به هیچ گونه توضیح حاکی از اعتراض یا مخالفت گوش نمی‌دهند، خواه [این توضیحات] از روی نیت خوب باشد یا بد، از روی قصد باشد یا بدون قصد، هر چیزی را با حداکثر قدرت رد می‌کنند، و حتی کمتر خودشان را مورد آزمایش قرار می‌دهند. این کاملاً وخیم شده است. ' ("آموزش فا در شهر لس آنجلس")

هم‌‌‌تمرین‌کننده گفت، "ادامه بده لطفاً به خواندن ادامه بده."

"اگر فردی هنوز قادر به گذراندن این آزمون نباشد، به شما می‌گویم، او در وضعیتی بسیار خطرناک است، زیرا برای یک تزکیه‌کننده این بنیادی‌ترین چیز است، این در رأس لیست چیزها برای از بین بردن است و آن باید از بین برده شود. اگر از آن رهایی نیابید، به کمال نائل نخواهید شد. کاری نکنید که آن این‌طور شود که این افراد عادی هستند که در حال انجام کار مریدان دافا هستند. شما می‌خواهید به کمال برسید نه به دارایی." ("آموزش فا در شهر لس آنجلس")

شوکه شدم. آیا استاد درباره‌ی من صحبت نمی‌کرد؟ بیش از یک دهه تزکیه کرده بودم و اساسی‌ترین وابستگی‌ام هنوز زدوده نشده بود. واقعاً احساس بدی داشتم. استاد را مأیوس کرده بودم، خودم را نیز مأیوس کردم. همچنین با روند رشد تمرین‌کنندگان محلی‌مان به عنوان یک بدن واحد، در حال مداخله بودم. استاد از ما می‌خواهند که برای نجات موجودات ذی‌شعور به‌خوبی هماهنگ شویم. هم‌تمرین‌کنندگانی که به من اعتماد کرده بودند را نیز مأیوس کردم. با اینکه دیگران را به این شکل ملامت و سرزنش می‌کردم هنوز خودم را بهتر از آنها در نظر می‌گرفتم. هیچ فرقی بین آنچه که من انجام می‌دادم و عملکرد نیروهای کهنی که باید نابود شوند، وجود ندارد. نیروهای کهن پلید می‌خواهند دیگران را تغییر دهند، اما نمی‌خواهند خودشان را تغییر دهند. وقتی متوجه‌ی این مورد شدم، اشکم سرازیر شد و شروع کردم تا با درک عمیق‌تری به درون نگاه کنم.

رها کردن منیت

متوجه شدم که حتی بعد از ده سال تزکیه، خلق و خوی تند من تغییر نکرده بود. آن را نمی‌خواستم، ولی چون نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم همیشه این‌طور رفتار می‌کردم. بعضی از تمرین‌کنندگان به شوخی می‌گفتند، "احتمالاً در زندگی‌های گذشته صاحب‌منصب عالی رتبه‌ای بودی، چراکه هر روز مانند یک صاحب‌منصب عالی‌‌رتبه رفتار می‌کنی."

در روز‌های اول وقتی که محل تمرین تازه دائر شده بود، تمرین‌کننده‌ای همیشه رو به دیوار تمرین می‌کرد. دستیار از او خواست رویش را برگرداند، اما او گوش نکرد. یک روز به او توصیه کردم زمانی که تمرین انجام می‌دهد، به جلو برگردد. گفت، "بودی‌دارما مدت نه سال رو به دیوار تمرین کرد." فوراً با حالت دستوری به او گفتم که محل تمرین را ترک کند و به معبد ذن برود. او برگشت و رو به جلو ایستاد. در آن زمان فکر کردم که، "این کار را برای دافا انجام می‌دهم! نمی‌توانم به او اجازه دهم که چهره‌ی دافا را لکه‌دار کند." اما فکر نکردم که اگر با من مشاجره کند همان‌طور که من آن کار را انجام دادم، چه اتفاقی خواهد افتاد. آیا آن بر چهره‌ی دافا بیشتر تأثیر نمی‌گذاشت؟ اگر او محل تمرین را به دلیل عصبانیت ترک می‌کرد، ضرر بزرگی بود. من باعث رانده شدن موجودی می‌شدم که استاد بادقت نظم و ترتیب داده بودند تا فا را کسب کند. در آن صورت کارمای زیادی به وجود می‌آوردم!

استاد در "چگونگی ارائه‌ی کمک ودستیاری" بیان کردند:

"به‌طور مثال، بعضی از دستیاران برای اینکه شاگردان به آنها گوش کنند و این که کارهای‌شان را آسان‌تر و راحت‌تر انجام دهند، کارهای‌شان را با صادر کردن دستورات انجام داده‌اند. این مجاز نیست." ("چگونگی ارائه‌ی کمک و دستیاری" نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

استاد همچنین در "هشیاری" بیان کردند:

"من نه تنها دافا را به شما آموخته‌ام بلکه رفتار و کردار خودم را نیز برای شما به جای گذاشته‌ام. در حالی که کار می‌کنید، لحن صدای شما، خوش‌قلبی‌تان و استدلال شما می‌تواند قلب یک شخص را تغییر دهد، در صورتی که دستور دادن‌ها هرگز نمی‌توانند!" ("هشیاری" نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

سخنرانی استاد در لس آنجلس مرا از خوابی عمیق بیدار کرد. تا انتها جستجو کردم تا متوجه شوم عصبانیتم از کجا می‌آید و سرانجام پی بردم که آن دوباره از وابستگی به "منیت" است. خودنمایی، عدم تزکیه‌ی گفتار و همین‌طوری اظهارنظر کردن در مورد هم‌تمرین‌کنندگان. معتقد بودم چون یک دستیار هستم، همگی نه تنها باید از من اطاعت کنند، بلکه باید در تمام اوقات با من همکاری کنند. اما نمی‌توانستم دیگران را به خوبی هماهنگ کنم.

در روشنگری حقیقت برای نجات موجودات ذی‌شعور، به منظور تأکید، اغلب از لحنی محکم استفاده می‌کردم. برای دیگران آسان نیست که حرف‌های مرا قبول کنند و غالب اوقات باعث تحریک عوامل منفی در دیگران می‌شوم که نتایج خوبی به دنبال نخواهد داشت. بردبار نبودم، بنابراین فکر می‌کردم، "اگر نمی‌خواهی گوش کنی، پس برو. اگر باور نمی‌کنی، آن مشکل تو است." اگر با من موافقت نمی‌کردند، فوراً محل را ترک می‌کردم. وقتی با تضادی روبرو می‌شدم، روی خودم تمرکز می‌کردم و گاهی کارهایی انجام می‌دادم که در حقیقت بر خلاف الزامات دافا بودند. "منیت" از خودخواهی می‌آید. تعداد زیادی از مردم سرزمین اصلی چین به وسیله‌ی فرهنگ ح.ک.چ مسموم شده‌اند و استانداردهای اخلاقی در جامعه‌ی چین به سطح خیلی پایینی سقوط کرده است.

دافا از ما می‌خواهد که موجود روشن‌بینی عاری از نفس باشیم که همیشه اول دیگران را در نظر می‌گیرد. اما چنین تمرکزی روی خود شخص، خودخواهی به شمار می‌آید و کاملاً بر خلاف الزامات دافا و بر خلاف سرشت حقیقت- نیکخواهی- بردباری کیهان است. اگر تمرین‌کنندگان، منیت را کنار نگذارند، مسلماً توسط سرشت کیهان محدود می‌شوند، نتیجه این می‌شود که رشد و پیشرفتی حاصل نشده و گونگ یا انرژی تزکیه‌ی ما رشدی نخواهد کرد.

سپاسگزارم از اینکه شکاف‌هایم بر من آشکار شده‌اند و توانسته‌ام به آنها پی ببرم. ذهن و سرشتم رشد کرده‌اند و سطحم ترفیع یافته است. با هم‌تمرین‌کنندگان دور هم نشستیم و با صمیمیت درک‌هایی را که بر اساس فا داشتیم با یکدیگر در میان گذاشتیم. سوء‌تفاهم‌هایی که برای سال‌ها روی هم انباشته شده بود، فوراً ناپدید شدند. شکاف بدن واحد رفع شد. می‌توانیم به‌خوبی همکاری کنیم و در انجام سه کار برای نجات موجودات ذی‌شعور به‌خوبی عمل کنیم. با احترام به تعهدمان، با رها کردن منیت و با جذب شدن در فا، نیروی جهانی عظیمی داریم که فناناپذیر و بی‌کران است و هیچ چیز نمی‌تواند جلویش را بگیرد و در نتیجه موفقیت‌مان را قطعی می‌‌سازد.

در اینجا، امیدوارم هم‌تمرین‌کنندگانی که وابستگی‌های مشابهی دارند، بتوانند همین حالا سریعاً منیت را کنار بگذارند! بیایید متفقاً کوشا شویم، فا را از صمیم قلب‌مان مطالعه کنیم و خودمان را در روند انجام سه کار به‌خوبی تزکیه کنیم تا عهد و پیمان‌های ماقبل تاریخی‌مان را به انجام رسانده و کامل کنیم.