(Minghui.org) از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۹ سه‌بار به‌طور غیرقانونی بازداشت و به کار اجباری محکوم شدم. هر بار در اردوگاه کار اجباری ماسانجیا محبوس بودم. آنچه در ذیل آمده است، شرحی است از آنچه در این اردوگاه تجربه و مشاهده کردم.

اولین دوره‌ی محکومیت در اردوگاه کار اجباری ماسانجیا: شوک الکتریکی، سلول انفرادی، آویزان شدن، ایستادن اجباری برای ساعت‌های طولانی، محرومیت از خواب

در سال ۲۰۰۰، برای اولین بار به اردوگاه کار اجباری ماسانجیا فرستاده شدم. در این اردوگاه از شریرانه‌ترین روش‌ها برای "تبدیل" تمرین‌کنندگان استفاده می‌شد. نگهبانان ابتدا فیلم‌های تبلیغاتی با مضامین افتراآمیز علیه دافا و مملو از دروغ را برای تازه‌واردان پخش می‌کردند. اگر تأثیری نداشت، شکنجه آغاز می‌شد: ضرب و شتم، سوء‌رفتار کلامی، شوک الکتریکی، سلول انفرادی، دست‌بند زدن و تمدید دوره‌ی محکومیت– تمامی اینها برای این بود که تمرین‌کنندگان از اعتقادشان دست بکشند.

در پایان سال ۲۰۰۲، موجی از شستشوی مغزی شدید به‌ جریان افتاد. تعداد زیادی از اراذل از تمام اردوگاه‌های کار اجباری در استان لیائونینگ، در اردوگاه کار اجباری ماسانجیا گرد هم آمدند. بیش از ۲۰۰ تمرین‌کننده در معرض شستشوی مغزی اجباری قرار گرفتند. مرا مجبور کردند برای ساعت‌های طولانی چمباتمه بزنم و راست بایستم و همچنین از دست‌بند آویزانم کردند.

هر دوی دستانم را به یک لوله‌ی گرمایشی دست‌بند زدند. نوک پاهایم به‌سختی زمین را لمس می‌کرد. دو بار مرا آویزان کردند، هر بار به مدت دو تا دو و نیم ساعت ادامه داشت. همچنین مرا مجبور کردند به مدت پنج شبانه‌روز صاف بایستم. اجازه نداشتم بخوابم یا حرکت کنم. پاهایم به‌قدری متورم شده بود که به‌سختی می‌توانستم راه بروم.

بازآفرینی شکنجه :دست‌بند زدن و آویزان کردن

تمرین‌کنندگان خانم وانگ فانگ و خانم سان سوچینگ همراه با من، تحت شستشوی مغزی قرار گرفتند. همچنین به مدت بیش از دو ساعت دستان‌شان را از پشت دست‌بند زدند. در نتیجه حفره‌های عمیقی در مرکز دستان‌شان به‌وجود آمد. خانم سان را به مدت ۱۴ ساعت در وضعیت لوتوس کامل (دو پا به‌صورت ضربدر روی هم) بستند. تمرین‌کننده‌ی دیگری را که در طبقه‌ی من حبس بود به مدت پنج روز به حالت دو پا ضربدر بستند که باعث فلج شدن یکی از پاهایش شد. هر روز زمانی که به سالن غذاخوری در طبقه پایین می‌رفتیم، او را می‌دیدیم. هر زمان که مجبور به بالا یا پایین رفتن از پله‌ها بود، دو نفر مجبور بودند به او کمک کنند. یکی از پاهایش کاملاً بی‌حرکت شده و به‌سختی قادر بود پای دیگرش را روی زمین بکشد.

بازآفرینی شکنجه: بستن

حادثه‌ی دیگری در نیمه‌ی اول سال ۲۰۰۱ اتفاق افتاد. یک تمرین‌کننده‌ی ثابت‌قدم را به اتاقی بردند و او را مجبور کردند بالاتنه‌اش را به سمت جلو خم کند. یک نگهبان درشت‌اندام و سنگین‌وزن بر پشتش نشست و کمرش را شکست. او فلج شد و قادر به ایستادن یا نشستن نبود. برای رفتن به توالت، دیگران باید او را تا آنجا حمل می‌کردند. حتی در این شرایط، هنوز او را در اردوگاه کار اجباری نگه داشتند و تحت هیچ‌گونه درمان پزشکی قرار ندادند.

دومین دوره‌ی محکومیت در اردوگاه کار اجباری ماسانجیا: بستن دهان با نوارچسب، حبس در سلول انفرادی، از دست دادن هشیاری در نتیجه‌ی ضرب و شتم، شکنجه‌ی "کشش"

در پایان سال ۲۰۰۴، دوباره به اردوگاه کار اجباری ماسانجیا فرستاده شدم. یک‌بار زمانی که من و هم‌تمرین‌کننده، یانگ یانتینگ، از گوش دادن به نوار صوتی‌ای که در افترا به فالون گونگ بود، خودداری کردیم، لی مینگ‌یی، رئیس بخش، ما را در سلول انفرادی حبس کرد. در راه آنجا، نگهبانی دهانم را با نوارچسبی مهر و موم کرد. به‌سختی می‌توانستم نفس بکشم.

مساحت سلول انفرادی کمتر از سه متر مربع بود. هیچ تخت یا روتختی وجود نداشت، تنها یک کف‌پوش حصیری بود. در ماه مارس هوا سرد بود و روکشی نداشتم. هنگام شب، نگهبان عمداً پنجره‌ی راهرو را باز می‌کرد تا باد سرد به داخل بوزد و ما از سرما یخ بزنیم. تنها دو بار در روز اجازه داشتیم به توالت برویم. غذا شامل یک نان غلات و ترشی بود. هیچ آب آشامیدنی در اختیارمان قرار نمی‌دادند که باعث می‌شد به‌طور تحمل‌ناپذیری تشنه شویم. من با تمرین‌کننده‌ دیگری به نام لیو هنگ هم‌بند بودم. از او پرسیدم که آیا این صحت دارد که بعضی از تمرین‌کنندگان را با وارد کردن چهار مسواک به هم بسته شده به داخل واژن‌شان، تحت شکنجه قرار می‌دهند. او تأیید کرد. سپس درباره‌ی آنچه که در طول بازداشتش در شهر دالیان با او انجام داده بودند، صحبت کرد. او را برهنه کرده و با کتی بلند پوشانده بودند. دستانش را به هم دست‌بند زده و یک برس کفش و یک چوب ضخیم را برای بیش از یک ساعت داخل واژنش فرو می‌بردند.

بازآفرینی شکنجه: برس‌زنی واژن یک تمرین‌کننده با برس کفش

در آوریل سال ۲۰۰۵، سو جینگ، رئیس اردوگاه کار اجباری ماسانجیا، دستور "اقدامات سخت‌گیرانه" در خصوص آن تمرین‌کنندگانی را صادر کرد که در برابر شستشوی مغزی مقاومت می‌کردند. ما اجازه نداشتیم سلول‌ها را ترک کنیم یا خانواده‌های‌مان را ملاقات کنیم. اجازه‌ی دسترسی به ملزومات روزانه را نداشتیم و تمام ساعت‌های‌مان را از ما گرفته بودند. غذا نان غلات بود که جویدنش بسیار دشوار بود. هنگام خوردن آنها دهانم درد می‌گرفت. یک‌بار یک نان غلات را باز کردم و دیدم که لجن سبزی در داخلش رشد کرده بود و فاسد شده بود.

نگهبان ژانگ لی مسئول گروهی بود که من در آن بودم و با تمرین‌کنندگان رفتار بسیار بدی داشت. ما اجازه نداشتیم لباس‌های‌مان را بشوییم. اگر می‌شنید که در حال شستن آنها هستیم، لباس‌های‌مان را می‌گرفت. یک‌بار زمانی که در حال شستن تکه‌ای از لباس زیرم بودم، ژانگ لی، لگن و لباس زیر داخل آن را از من گرفت. زمانی که تمرین‌کننده، وانگ هوی‌نان، را در حال شستن لباس‌هایش در حمام یافتند، نگهبان وانگ شوجنگ سر او فریاد کشید، به لگن لگد زده و آن را واژگون کرد.

چند تمرین‌کننده در اعتراض به رفتارهای غیرانسانی دست به اعتصاب غذا زدند. هر روز بیش از ده تن از نگهبانان آنها را تحت شکنجه‌ی خوراندن اجباری قرار می‌دادند. معمولاً لوله‌ی غذا را در مجرای بینی قرار می‌دادند. با این حال، یک‌بار دهان تمرین‌کننده، لی بائوجیه، را باز کردند و غذا را در دهانش تخلیه کردند. خانم لی قادر به نفس کشیدن نبود و از هوش رفت. او روز بعد در بیمارستان جان باخت.

بازآفرینی شکنجه: خوراندن اجباری خشونت‌بار

در دوران این حبس، دو بار مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. یک‌بار زمانی که نگهبان ژانگ لی در حال سخت‌گیری به ما بود، سعی کردم او را متوقف کنم. گفتم، "لطفاً با ما این‌طور رفتار نکن. ما همگی افراد خوبی هستیم." او آنجا را ترک کرد و سپس با گروهی از نگهبانان مرد برگشت. به من دستور داد، "وسایلت را بردار و دنبال من بیا." گفتم، "من هیچ‌کجا نمی‌روم." آنها شروع به ضرب و شتم من کردند تا حدی که از هوش رفتم. دفعه‌ی بعد زمانی بود که نگهبانان وسایل تمرین‌کنندگان را می‌گشتند و سپس تمرین‌کنندگان را مورد تفتیش بدنی قرار می‌دادند. در این بین فریاد زدم، "فالون دافا عالی است!" نگهبانان دهانم را با نوارچسبی مهر و موم کردند و دستانم را از پشت بستند. تا بعداز ظهر آن روز آزاد نشدم.

تمرین‌کنندگان ثابت‌قدم در طبقات اول و دوم نگه داشته می‌شوند. آنهایی که در طبقه‌ی دوم بودند چندین بار با همدیگر فریاد زدند "فالون دافا عالی است!" بیش از ۱۰۰ تن از تمرین‌کنندگان با همدیگر فریاد زدند و به نظر ‌می‌رسید که صدای‌شان آسمان و زمین را ‌لرزاند. در حدود ۴۰ تمرین‌کننده در طبقه‌ی اول بودند. ما نیز چند بار با یکدیگر فریاد زدیم "فالون دافا عالی است!" در شروع سال نوی چینی ۲۰۰۶، درست در حدود نیمه‌شب، فریاد زدیم "استاد، سال نو مبارک!"

در فوریه‌ی ۲۰۰۶، سو جینگ، رئیس اردوگاه کار اجباری، چندین روش برای شکنجه تدارک دید که یکی از آنها تخت مرگ بود. تمرین‌کنندگان ثابت‌قدم را در تمام ۲۴ ساعت شبانه‌روز به تخت‌ها می‌بستند در حالی که دست و پاهای‌شان را می‌کشیدند و آنها را در این موقعیت محکم می‌کردند. آنها اجازه نداشتند چیزی بخورند یا به توالت بروند. نگهبانان آنها را تحت شکنجه‌ی خوراندن اجباری قرار می‌دادند. در وسط تخت حفره‌ای وجود داشت که به دیگ سبکی برای رفع حاجت متصل بود. اگر تمرین‌کننده‌ای می‌خواست از آن استفاده کند، از او خواسته می‌شد که به نگهبان سلام و ادای احترام کند. تمرین‌کنندگان تنگ شی‌یان و لیو ژن‌ون که با من در یک سلول بودند، با تخت مرگ تحت شکنجه قرار گرفتند. لیو ژن‌ون به مدت سه روز به نگهبان سلام نکرد و انتخابی نداشت جز اینکه در شلوارش رفع حاجت کند. تمرین‌کننده‌ای از شهر دالیان را به مدت شش ماه به تخت مرگ بستند.

بازآفرینی شکنجه: تخت مرگ

در سال ۲۰۰۶، بیش از ۲۰ نگهبان مرد در اردوگاه کار اجباری ماسانجیا، برای تشکیل یک "گروه عملیاتی" سازماندهی شدند. آنها هر روز تمرین‌کنندگان را مورد ضرب وشتم قرار می‌دادند تا ما را مجبور کنند از تمام قوانین اردوگاه اطاعت کنیم، قوانینی مانند پوشیدن لباس فرم زندان، به گردن آویختن پلاک زندان، نشستن بر روی چهارپایه‌های کوچک، انجام کار سخت و برده‌وار و ادای احترام به نگهبانان درب ورودی. به‌دلیل اینکه از ادای احترام به نگهبانان درب ورودی خودداری می‌کردیم، تمرین‌کنندگان در سلول‌مان به مدت دو روز از غذا، استفاده از توالت و خوابیدن محروم شدند. اولین روز فقط بعد از نیمه‌شب اجازه دادند که به توالت برویم. دومین روز، فقط بعد از ساعت ۲ نصف شب اجازه‌ی استفاده از توالت را دادند. ما را وادار می‌کردند که بی‌حرکت روی چهارپایه‌ی کوچک بنشینیم وگرنه نگهبانان ما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. تمرین‌کننده‌ای از شهر دالیان، از نشستن بر روی چهارپایه خودداری کرد و نگهبانان ۲۰ بار به صورتش سیلی زدند.

نگهبانان تمرین‌کنندگان را هر روز صبح مجبور به پوشیدن لباس فرم کرده و کسانی را که از انجام این کار سرباز می‌زدند، مورد ضرب و شتم قرار می‌‌دادند. تمرین‌کننده، خانم تنگ شی‌یون، در نتیجه‌ی ضرب وشتم توسط نگهبان لیو یونگ، بینایی یکی از چشمانش را از دست داد.

نگهبانان هر کاری را که از دست‌شان برمی‌آمد انجام می‌دادند تا ما را مجبور به رها کردن باور و اعتقادمان کنند. من و وانگ هوی‌نان را به‌زور به داخل اتاق نگهبانی کشیدند. چند نگهبان مرد وارد شدند و ما دو زن ظریف جثه را مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنچنان محکم به صورت‌هایمان سیلی زدند که به زمین افتادیم، سپس ما را بالا کشیده و دوباره مورد ضرب و شتم قرار دادند. گفتیم، "ضرب و شتم را متوقف کنید. کار درستی انجام نمی‌دهید."

نگهبان فان یاکوی بین آنها بدترین بود و حتی دو تکه لباس نازکی را که پوشیده بودم از تنم بیرون آورد. بعد از اینکه مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم، در اتاقی زندانی شده و تحت شکنجه‌ی "کشش" قرار گرفتیم. دستان‌مان را کشیدند و به دو تخت بستند، یک دست را به تخت بالا و دیگری را به تخت پایین؛ نمی‌توانستیم کاملاً بایستیم یا بنشینیم و مجبور بودیم دولا بمانیم. هر دو دست را به قدری می‌کشیدند که تاندون‌ قربانیان اغلب پاره می‌شد که به گفته‌ی نگهبانان هدف از این شکنجه نیز همین بود. آن روز، علاوه بر خودم، تمرین‌کنندگان خانم وانگ یولان، خانم یانگ لی‌وی و خانم یانگ کان‌جیائو همگی تحت شکنجه‌ی "کشش" قرار گرفتند. برای مدت ۱۲ روز این‌گونه تحت شکنجه قرار گرفتم.

بازافرینی شکنجه: کشیده شدن

اگر از انجام کار سخت و برده‌وار خودداری می‌کردیم مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتیم. بعد از اینکه از انجام آن خودداری کردم، نگهبان لیو یونگ، مرا بلند کرد و به طرف دیرکی در اتاق پرتاب کرد. بلافاصله یک برآمدگی به‌اندازه‌ی تخم‌مرغ روی سرم ظاهر شد. سپس مرا بیرون کشیدند و مجبور کردند که بدون حرکت صاف بایستم. سپس زمانی که به من دستور دادند کار کنم دوباره امتناع کردم. چندین نگهبان مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها مرا زیر لگد گرفتند، به زمین افتادم و نمی‌توانستم نفس بکشم. با صدای بلند فریاد زدم، "فالون دافا عالی است! استاد به من کمک کنید!" ناگهان آنها دور شدند. در آن زمان، پنج یا شش برجستگی به‌اندازه‌ی گردو روی سرم به‌وجود آمده بود و بدنم با کبودی پوشیده شده بود.

روز بعد باز از انجام کار سخت، سرباز زدم. دو نگهبان مرا به داخل اتاقی کشیدند و شروع به سیلی زدن به صورتم کردند. ادعا می‌کردند که متوقف نخواهند شد تا زمانی که تسلیم شوم. زمانی که خسته شدند و دستان‌شان درد گرفت، از مگس‌کش‌هایی برای ضرب و شتم من استفاده کردند. همچنان به آنها می‌گفتم، "با تمرین‌کنندگان این‌گونه رفتار نکنید. این برای شما خوب نیست!" آنها از گوش دادن به من خودداری می‌کردند و به ضرب و شتم ادامه ‌دادند. دوباره شروع به فریاد زدن کردم، "فالون دافا عالی است!" دیدم که مگس‌کش‌ها توسط نیرویی نامرئی به عقب رانده شدند. سپس نگهبانان ضرب و شتم را متوقف کردند. در اتاقی زندانی شدم و تحت شکنجه‌ی کشش قرار گرفتم.

تمرین‌کنندگان خانم وانگ هوی‌نان و خانم یانگ لی‌وی نیز تحت شکنجه‌ی کشش قرار گرفتند چرا که از انجام کار سخت و برده‌وار خودداری کردند. زمانی که افراد دیگر در سلول شاهد این بودند که ما به‌شدت شکنجه می‌شویم، آنها نیز از همکاری خودداری کردند.

در روزهای بعد، به ما دستور دادند که پلاک‌های زندان را به گردن بیاویزیم. هنگام صبح، پلاک‌هایی را بر گردن همه می‌آویختند. کمی بعد از آن، آنها را دور می‌انداختیم. حتی گاهی اوقات، نگهبانان پلاک‌ها را بر روی لباس‌‌مان می‌دوختند، اما باز هم آنها را برمی‌داشتیم و دور می‌انداختیم. در طول این زمان، من و تمرین‌کننده، خانم یانگ لی‌وی، متحمل شدیدترین ضرب و شتم شدیم. یک نگهبان مرد به‌قدری وحشیانه به صورتم مشت زد که صورتم کبود شد و یکی از دندان‌هایم شکست. خانم یانگ حتی متحمل ضرب و شتم شدیدتری شد. او گفت احساسی شبیه این داشته که سرش در حال منفجر شدن است. برای مدت دو هفته از همکاری خودداری کردیم. سپس پنج نفر از ما، از جمله خانم یانگ لی‌وی، خانم وانگ هوی‌نان و خانم کان‌چیائو هرکدام در اتاقی حبس شده و تحت شکنجه‌ی کشش قرار گرفتیم. خانم یانگ کان‌چیائو که تمرین‌کنندگان در سلول را سازماندهی کرد تا نگهبانان را از آزار و شکنجه‌ی تمرین‌کنندگان بازدارند، به‌دلیل لگدهای نگهبانی، استخوان قوزک پایش آسیب دید. او را به‌جای فرستادن به نزد پزشک، تحت شکنجه‌ی کشش قرار دادند که باعث شد برای مدتی طولانی بلنگد.

یک شب در حالی که هنوز تحت شکنجه‌ی "کشش" قرار داشتم، نگهبانی دست‌بندم را باز کرد و مرا به اتاقی برد که با کاریکاتورهای شیطانی‌ای در افترا به استاد، پوشیده شده بود. او مرا به یک لوله‌ی گرمایشی دست‌بند زد و نوار ویدئویی را پخش کرد که به استاد تهمت می‌زد. بلند فریاد زدم، "فالون دافا عالی است!" نگهبان لی مینگ‌دونگ، کهنه‌ی کثیفی را که برای تمیز کردن کف زمین استفاده می‌شد، در دهانم چپاند. سپس نگهبان ما جیشان با زور دهانم را با چوبی کاملاً باز کرد و از من پرسید که آیا هنوز می‌خواهی فریاد بزنی. گفتم می‌خواهم فریاد بزنم. تا ساعت ۲ بامداد آزاد نشدم. در آن زمان، غرق در خون شده بودم. مرا به سلول برگرداندند و دوباره تحت شکنجه‌ی کشش قرار دادند. در نهایت، نزدیک طلوع آفتاب بود که به من اجازه دادند چرت کوتاهی بزنم، اما دست‌بند‌ها را باز نکردند. به مدت ۳۶ روز تحت شکنجه‌ی "کشش" قرار گرفتم؛ خانم وانگ هوی‌نان برای بیش از ۴۰ روز و خانم یانگ لی‌وی برای بیش از ۲۰ روز تحت شکنجه‌ی "کشش" قرار گرفتند. در نهایت، یکی از بازوهایم فلج شد.

در طول آن زمان، یکی از تمرین‌کنندگانی را که دست به اعتصاب غذا زده بود، تحت شکنجه‌ی خوراندن اجباری قرار دادند و نگهبان ما جیشان با استفاده از اهرمی عمداً یکی از دندان‌هایش را شکست. تمرین‌کننده‌ی دیگری را به روش خاصی تحت شکنجه‌ی "کشش" قرار دادند. نه تنها دستانش را دست‌بند زده بودند بلکه یکی از پاهایش را نیز بسته بودند. نمی‌توانست پای دیگرش را برای تحمل وزنش صاف کند که باعث شد دست‌بند برش عمیقی بر روی پایش ایجاد کند. بعد از یک روز شکنجه شدن به این روش، پایش فلج شد. نمی‌توانست جابجا شود و دیگران باید او را حمل می‌کردند؛ در غیر این‌صورت مجبور بود سینه‌خیز برود. از ماه اوت تا سپتامبر سال ۲۰۰۶ که نگهبانان شستشوی مغزی را به‌راه انداخته بودند، این تمرین‌کننده بر اعتقادش پافشاری کرد و تحت شکنجه قرار گرفت. نگهبان لیو یونگ به صورت این تمرین‌کننده لگد می‌زد و ته سیگارهایش را در دهان وی قرار می‌داد.

سومین دوره‌ی محکومیت در اردوگاه کار اجباری ماسانجیا: مهر و موم کردن دهان با نوارچسب، دست‌بند زدن به چارچوبی فلزی، شکستن بازو

زمانی که مرا برای سومین بار به اردوگاه کار اجباری فرستادند، فریاد زدم "فالون دافا عالی است." ژانگ هوان، معاون بخش، مرا زیر مشت و لگد گرفت. او دهانم را با نوار چسبی مهر و موم کرد، به‌طوری که تقریباً نزدیک بود خفه شوم. سپس مرا به انبار بردند و به چهارچوبی فلزی دست‌بند زدند.

دو ساعت بعد، رئیس بخش، ژانگ جون، معاون ژانگ هوان و نگهبان ژانگ دانهوی مرا به اتاق دیگری بردند. گفتند که سعی ندارند مرا "تبدیل" کنند و تا زمانی که موافقت کنم مقررات اردوگاه کار اجباری را از بر بخوانم و کارهای اجباری و برده‌وار را انجام دهم، کاری با من نخواهند داشت. قبول نکردم و گفتم، "من از هیچ قانونی تخلف نکرده‌ام. بازداشت من در اینجا غیرقانونی است. هیچ کاری انجام نخواهم داد."

آنها شروع به ضرب و شتم و لگد زدن به من کردند. ژانگ جون به‌قدری شدید به مچ دستم لگد زد که مچم شکست. در حالیکه روی زمین افتاده بودم، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. زمانی که مرا بالا کشیدند، مچ دست شکسته‌شده‌ام پایین افتاد و استخوانم بیرون زد. دستم آویزان بود. دکتر درمانگاه هم شکستگی را تأیید کرد و مرا به بیمارستان منتقل کردند. پزشک متخصص استخوان آنجا حضور نداشت. یک جراح دو بار سعی کرد استخوان شکسته را در وضعیت درست خود قرار دهد و بدون دادن هیچ داروی مسکنی آن را گچ گرفت. دو ماه بعد زمانی که گچ را برداشتند، دستم مانند قبل آویزان بود. آنها مچ دستم را دوباره برای بیش از پنج ماه گچ گرفتند تا زمانی که آزاد شدم.

زمانی که با دست گچ گرفته شده دوباره به اردوگاه کار اجباری برگشتم، باز هم حاضر نشدند به قید و ضمانت پزشکی مرا آزاد کنند. در اتاقی به تنهایی حبس شدم، درحالی که یکی از دستانم را به مدت دو هفته به تختی بسته بودند. سپس در نتیجه‌ی نان‌های بخارپزِ سفت و سختی که به اجبار می‌خوردیم، دچار خونریزی شدید معده شدم. پس از آن طولی نکشید که مجوز آزادی‌ام صادر شد.

مطالب فوق‌الذکر مواردی بودند که در اردوگاه کار اجباری ماسانجیا تجربه کردم. آن فقط بخش کوچکی از قساوت‌هایی است که نسبت به تمرین‌کنندگان فالون گونگ در حال انجام است. جنایات رخ داده در اردوگاه‌های کار بی‌شمارند و بسیاری از تمرین‌کنندگان در مناطق مجزایی شکنجه می‌شوند چراکه نگهبانان آنجا می‌ترسند جنایات‌شان افشا شود.