(Minghui.org) در سپیده‌‌دم ۲۷ ژانویه، تمرینات را انجام دادم و دوباره خوابیدم. در خواب دیدم که مردم در اطرافم درحال رفت‌و‌آمد بودند. چون نمی‌توانستم با آنها صحبت کنم، بلند نشدم. طولی نکشید که در هوا شناور شدم و شروع به بالا رفتن کردم.

با سرعت خیلی زیاد به بُعد‌های بالاتر می‌رفتم و موجودی الهی را دیدم که مانند مردان چین باستان، لباس پوشیده بود. صدای موسیقی در آن بُعد به گوش می‌رسید. این‌طور به‌نظر می‌رسید که آن مرد اوقات خوشی دارد. ما با یکدیگر صحبتی نکردیم، زیرا احساس می‌کردم چیز‌های مهم‌تری درانتظارم است.

همانطور که با سرعت زیادی بالا می‌رفتم، هوا تاریک شد. وقتی مطمئن نبودم که می‌توانم به بالاتر رفتن ادامه دهم، پله‌کانی طلایی در برابرم ظاهر شد. روی پله اول قدم گذاشتم و چند پله دیگر را در مقابلم دیدم. بعداً متوجه شدم این پله‌ها صفحات متون دافا هستند که قبلاً خوانده بودم!

در انتهای پله‌کان طلایی، درست زمانی که احساس کردم دیگر نمی‌توانم بالاتر بروم، نیروی مکنده قدرتمندی مرا بالا کشید و وارد مکانی زیبا شدم! اشک بر گونه‌هایم جاری شده بود، چون دریافتم فقط با کمک استاد بود که توانستم آخرین قدم‌هایم را به‌طرف بالا بردارم! ماده‌ای که بالاتر رفتن را برای من آنقدر مشکل ساخته بود، احتمالاً بخش تزکیه نشده‌ام یا چیز‌هایی بودند که هنوز به آنها روشن‌بین نشده بودم.

صبح روز بعد، وقتی به خواب رفتم، ادامه رویای روز قبل را دیدم. این بار فضا کاملاً تاریک نبود، فقط مه‌آلود بود. شخصی نورانی ظاهر شد. احساس درونی عمیقم می‌گفت که این موجود هم‌راستا با فا نبود. با نگاهی دوباره، متوجه شدم او پیرمردی در بازی‌های ویدئویی است که در طول ده سال گذشته بازی می‌کردم!

وابستگی‌هایم به بازی‌های ویدئویی با بسیاری از پروژه‌هایم نیز مداخله می‌کردند و مواد خورنده و تحریف‌ شده‌ای را در ذهنم شکل داده بودند. چه درس مهمی گرفتم!

می‌دانستم که گاهی اوقات به تزکیه‌کنندگان اجازه می‌دهند، صحنه‌هایی را ورای سطوح کنونی‌شان ببینند. این مسئله به آنها کمک می‌کند تا بهتر تزکیه کنند، نه اینکه وابستگی‌هایی مانند کنجکاوی را ارضا کنند. استاد این درب را کاملاً باز کرده‌اند. تنها چیز‌هایی که مانع مسیرمان در تزکیه می‌شوند وابستگی‌ها و کارمای ما هستند.