(Minghui.org) پس از اینکه به‌طور غیرقانونی بازداشت و به یک اردوگاه کار اجباری منتقل شدم، این مسئله بر شغل شوهرم نیز تاثیر گذاشت. کل خانواده‌ام تحت فشار بودند، به همین دلیل دیدگاهی منفی نسبت به دافا شکل دادند. پس از اینکه آزاد شدم خانواده‌ام سعی می‌کردند تا مانع شرکت من در مطالعه گروهی فا شوند. حاضر نبودم به آنها گوش کنم، و به‌طور جدی می‌خواستم فا را با هم‌تمرین‌کنندگان مطالعه کنم.

تنش‌هایی بین من و خانواده‌ام به‌وجود آمد. علاوه بر این، انجمن محلی و مرکز پلیس محلی اغلب برای آزار و اذیت من می‌آمدند، به همین خاطر رابطه من و همسرم بدتر ‌شد. عمیقاً احساس می‌کردم که در دام رنج و محنت خانوادگی گرفتار شده‌ام و برای مدتی طولانی نمی‌توانستم از این سختی رهایی یابم.

همسرم برای اینکه مرا از تزکیه در دافا باز دارد، دست به هر کاری می‌زد. به‌او می‌گفتم: "هر کاری که بخواهی انجام می‌‌دهم اما از تزکیه در دافا دست نمی‌کشم." در همین حال، سعی می‌کردم حقیقت را از زوایای مختلف برای خانواده‌ام روشن کنم. افکار درست می‌فرستادم، به درون خود نگاه می‌کردم و بسیاری از وابستگی‌ها را در درونم پیدا می‌کردم و از بین می‌بردم.

محیط خانوادگی من به‌طور متناوب خوب و بد می‌شد، درنهایت همسرم تصمیم گرفت از‌ من جدا شود، زیرا متوجه شده بود که تغییردادن من قطعاًً غیر‌ممکن بود.

درابتدا او را مسئول تمام مشکلاتمان می‌دانستم و از او می خواستم که خلق‌و‌خوی خود را اصلاح کند. به‌ندرت به درون خود نگاه می‌کردم. پس‌از‌آن واقعاً درونم را جستجو کردم و افکار درست فرستادم تا بتوانم حقیقتاً خودم ‌را تغییر دهم. تمام سعی خود را می‌کردم تا وضعیت را از دیدگاه او درنظر بگیرم و کارهای بیشتری انجام می‌دادم. مسائل به‌تدریج بهتر ‌شد اما ریشه اصلی مشکلات هنوز آنجا بود. هر زمان برای مطالعه گروهی فا می‌رفتم، او ناراحت می شد. فکر می‌کرد تمام دگرگونی‌ها در خانواده و بدبختی‌هایش به دلیل تزکیه من در دافا ایجاد شده است. حتی گاهی اوقات حرف‌های نامحترمانه‌ای درباره استاد می‌گفت.

درحالی‌که تحت تأثیر حرفهایش عصبانی می‌شدم، فکر می‌کردم: "من حقایق دافا را به ‌او گفته‌ام و تمام سعی خود را نیز کرده‌ام تا به درونم نگاه کنم و خودم را تغییر دهم. هر کاری که می‌توانستم انجام داده‌ام، اما تو مرتب تقصیرها را گردن من می‌اندازی، هر وقت تضاد و کشمکشی بین‌ ما رخ می‌دهد، همیشه درباره طلاق صحبت می‌کنی. بسیارخوب بیا جدا شویم و مانع از این شویم که رنج و مشکل بیشتری ایجاد شود."

بعد ‌از ‌آن وقتی او دوباره در مورد طلاق صحبت می‌کرد، موافقت می‌کردم، اما او دیگر طلاق نمی‌خواست. بر این باور بودم که توانسته‌ام این وابستگی‌‌ام را رها کنم و این امتحان را بگذرانم.

بعد ‌از مدتی، او دوباره مسئله طلاق را مطرح کرد. پی بردم موافقت کردن با طلاق، مطابق استانداردهای دافا نبود. شاگردان دافا نباید طلاق بگیرند و این نظم و ترتیب‌ نیروهای کهن است، نه چیزی که استاد می‌خواهند. می‌دانستم که خودم منبع مشکلاتمان بودم: من نه ‌باید طلاق بگیرم و نه اجازه دهم که خانواده‌ام سختی‌های بیشتری را تحمل کنند. این آشفتگی‌ها باعث می‌شود که آنها افکاری منفی درباره دافا داشته باشند. لازم است تا خودم را تزکیه کنم و بنیانی محکم را پایه‌گذاری کنم. ما در دوران اصلاح فا زندگی می‌کنیم. پس درست نیست که صرفاً با درد و رنج تحمل کنیم. من نباید درون دامی که نیروهای کهن نظم و ترتیب داده‌اند و رنج و محنت‌های نظم و ترتیب داده شده به‌وسیله آنها، تزکیه کنم. باید در روشنگری حقایق به مردم، پیش‌قدم باشم تا نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را به‌طور کامل رد کنم. فقط استاد می‌تواند درباره سرنوشت خانواده‌ام تصمیم بگیرد.

یک روز افرادی از انجمن محلی نزد من آمدند تا با من صحبت کنند و فوراً رنگ از رخسار شوهرم پرید. به آنها گفتم: "قانون از آزادی عقیده حمایت می‌کند، من فالون ‌گونگ را تمرین می‌کنم و هیچ کار اشتباهی انجام نداده‌ام و هیچ‌کسی حق مزاحمت و مداخله را ندارد. آمدن شما به اینجا باعث می‌شود در خانواده‌ام اختلاف و تعارض به‌وجود آید. دیگر به خانه من نیایید." روز بعد وقتی درحال خارج شدن از خانه بودم، شوهرم دوباره درباره طلاق صحبت کرد و این بار لحن صدایش تند و محکم بود.

تحت تأثیر قرار نگرفتم، اما با قاطعیت به ‌او گفتم: "نمی‌خواهم طلاق بگیرم، چون دلیلی برای جدایی ما وجود ندارد. اجازه بده چند سوال از تو بپرسم، لطفاً با دقت گوش کن و صادقانه به من جواب بده. اول اینکه از وقتی من تمرین فالون‌گونگ را شروع کردم هیچ دارویی استفاده نکرده‌ام، و همه بیماری‌هایی که ازقبل داشتم ناپدید شده‌اند. آیا اینطور نیست؟" جواب داد: "بله"

"دوم اینکه من از والدین تو و خودم مراقبت و حمایت کردم و هیچ بی‌احترامی نسبت به ‌آنها نکرده‌ام. درست است؟" او تأیید کرد.

ادامه دادم: "سوم اینکه در طول این ۳۰سال زندگی مشترکمان ما مشکلات، درگیری و دعواهایی داشته‌ایم، اما هرگز مشکلات نسبتاً جدی‌ای که باعث جدایی ما از هم بشود، نداشته‌ایم. درست است؟" او پاسخ داد: "بله، درست است."

"چهارم اینکه قبلاً که ما مشکلات و درگیری‌هایی داشتیم، گاهی اوقات تو آرامش خودت را از دست می‌دادی و مرا می‌زدی. درباره آن فکر کن. چرا آنقدر ناراحت بودی؟ قبل از‌اینکه من فالون دافا را تمرین کنم، اغلب اوقات ما با هم دعوا داشتیم. بعد از آنکه به‌طور غیرقانونی به اردوگاه کار اجباری محکوم شدم و موقعیت کاری تو به‌خطر افتاد، خلق و خویت وحشتناک شد. اغلب اوقات سرم فریاد می‌کشیدی و حتی مرا می‌زدی. آن معمولاً زمانی اتفاق می‌افتاد که پلیس یا انجمن محلی برای آزار و اذیت ما می‌آمدند. درست است؟" او حرفهایم را تصدیق کرد.

"پنجم اینکه، پس‌از‌آنکه از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی کردم تا شخص خوبی شوم، تغییر کردم: نه تنها سلامتی من بهبود یافته، بلکه خلق و خوی من هم ملایم و مهربان شده است. به همین خاطر خانواده ما در هماهنگی و شادی زندگی می‌کند. این آینده خوبی است که فالون دافا برای خانواده ما به‌ارمغان آورده است. اگر خانواده ما مورد آزار و اذیت قرار نمی‌گرفت و این وضعیت بر موقعیت شغلی‌ات تأثیر نمی‌گذاشت و آن اراذل و اوباش برای آزار و اذیت به خانه ما نمی‌آمدند، آیا تو تا این اندازه می‌ترسیدی؟ آیا درخواست طلاق می‌کردی؟ اگر همین حالا آزار و اذیت به پایان برسد، آیا بازهم اینگونه رفتار می‌کنی؟ چه کسی باعث تمام این جریانات شده است؟ چه کسی منبع همه این مشکلات است؟ چه کسی روی زمین این همه به خانواده ما آسیب رسانده است؟"

بهتر است قبل از پاسخ دادن به ‌این سوالات درباره آنها فکر کنی. پس‌از آنکه به سوالات من فکر کردی، اگر هنوز خواستی طلاق بگیری، مرا به دادگاه ببر. می‌توانم از این فرصت برای صحبت کردن با قاضی که قانون را بهتر می‌داند، استفاده کنم و درباره مشکلات خانوادگیمان به او بگویم و از او بخواهم که درباره ما قضاوت کند: آیا خانواده‌ای مثل ما باید از هم جدا شوند؟ چنین خانواده خوبی مانند ما مجبور است از‌هم پاشیده‌ شود: چه کسی مسئول آن است؟ اگر من را به دادگاه ببری، علیه کسانی که این وضعیت را برای ما به‌وجود آورده‌اند، شکایت می‌کنم. اگرچه قبلاً برخی چیزهای نامحترمانه درباره دافا گفته‌ای، اما می‌دانم واقعاً منظورت آن چیزی نبود که بر زبان آوردی. لطفاً به‌یاد داشته باش که خویشتن نیکخواه و مهربانت را حفظ کنی. نیرو‌های شریر مدت زیادی دوام نخواهند آورد.

پس از آن برای صحبت با رئیس انجمن محلی به نزد او رفتم و حقایق را برای او روشن کردم. با آرامش به ‌او گفتم که چه اتفاقی بین ما افتاده است. به ‌او اشاره کردم: "صرف‌نظر از اینکه به چه منظور به خانه ما ‌آمدید، واقعیت این است که حضور شما درگیری‌های بین من و شوهرم را افزایش می‌دهد." او بارها و بارها از من عذرخواهی کرد.

درباره حقایق فالون گونگ و انواع مختلف ابزارهای تبلیغاتی دولت و حقیقت خودسوزی میدان تیان‌آن‌من نیز به او گفتم. گفتم: "درحال‌حاضر بسیاری از مردم پس‌از دانستن حقایق آزار و شکنجه، هر زمان که بتوانند مخفیانه از شاگردان دافا حمایت می‌کنند. این قانون آسمان است که خوبی پاداش داده می‌شود و بدی مجازات می‌شود. وقتی با دیگران به‌خوبی و مهربانی رفتار می‌کنید، درواقع با خودتان به‌خوبی رفتار کرده‌اید، زیرا افراد خوب، سرانجام پاداش دریافت می‌کنند. شما باید خودتان بین نیکی و پلیدی انتخاب کنید."

ما بیش از یک ساعت گفتگو کردیم وگفتگوی ما خیلی صمیمانه بود. به‌راستی این مردم به‌طور عمیقی با تبلیغات دروغین دولت مسموم شده‌اند.

از آن پس دیگر کسی برای آزار و اذیت، به خانه ما نیامد. محیط خانواده ما نیز بهتر شد. از این تجربه فهمیدم که وضعیت ضعیف تزکیه من، علت رنج و محنت طولانی‌مدت برای خانواده‌ام بود.

اول اینکه، اگرچه فا را مطالعه می‌کردم، اما در فا جذب نشده بودم و باورم به استاد و دافا به‌اندازه کافی نبود. همچنین به‌اندازه کافی افکار درست نداشتم، می‌ترسیدم و تمایل به محافظت از خودم داشتم. بنابراین قادر نبودم از دامی که به‌وسیله نیروهای کهن نظم و ترتیب داده شده بود، خارج شوم. درعوض با ناتوانی و بیچارگی تحمل می‌کردم. قادر نبودم نظم و ترتیب نیروهای کهن را با افکار درستم انکار کنم و شکاف‌هایی را دراختیار نیروهای کهن قرار داده بودم تا از آنها بهره‌برداری کنند.

دوم اینکه، افکار نادرست را با افکار درست اشتباه گرفته بودم. وقتی آزار و شکنجه شروع شد، درباره طلاق صحبت کرده بودم تا بتوانم تمام وقتم را صرف کارهای دافا کنم، به‌طوری که این مسئله بر خانواده‌ام تأثیری نگذارد. براین باور بودم که آن روزها بسیار ثابت‌قدم بودم و خیلی از هم‌تمرین‌کنندگان در آن زمان با من موافق بودند. درصورتی‌که این افکار ناخالص و ناپاک بهانه‌هایی به‌دست نیروهای کهن می‌داد تا مرا تحت آزار و اذیت قرار دهند. به همین دلیل هرزمان که کارهای دافا را انجام می‌دادم، همسرم می‌خواست از من جدا شود. گمان می‌کردم با موافقتم با طلاق، وابستگی‌هایم را رها کرده‌ام. اما حالا می‌دانم که باید نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را کاملاً رد کنم.

سوما اینکه، به‌‌طور استوار تزکیه نکرده و بین تزکیه و خانواده‌ام به‌خوبی تعادل برقرار نکرده بودم. همیشه با معیارهای تزکیه‌کنندگان، خانواده‌ام را می‌سنجیدم و ‌خانواده‌ام را به این متهم می‌کردم که به‌دنبال شهرت و سود شخصی هستند. چنین رفتارها و نگرش‌هایی نسبت به مردم عادی می‌تواند آنها را در مقابل دافا قرار دهد. آن حتی می‌توانست باعث ازبین رفتن خانواده‌ام و بسیاری از حیات‌های متصل به آنها شود. باید وابستگی‌های بشری‌ام را کنار بگذارم و با قلبی پاک آنها را نجات دهم.

اصلاح فا به پایان نرسیده است. باید از وقتم بهترین استفاده را بکنم تا سه کار را به‌خوبی انجام دهم و موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهم. متشکرم استاد. متشکرم، هم‌تمرین‌کنندگان. هه‌شی.