(Minghui.org) تمرین فالون گونگ را در سال ۱۹۹۸ شروع کردم. از استاد سپاسگزارم که در طول سالهای گذشته در هر قدم از این مسیر، مرا پیش بردهاند! بدون مراقبت نیکخواهانه ایشان امکان پذیر نمیشد. موارد زیر برخی از تجربیاتم درباره صحبت با مردم درباره فالون گونگ است.
مأمور پلیس: «تو زندگیات را بهخطر میاندازی که مرا نجات دهی!»
یک روز صبح به مرد جوانی که کنار جاده نشسته بود، نزدیک شدم. در حالی که داشت از جایش بلند میشد که برود، گفتم: «سلام خوش تیپ!» او لبخند زد. پرسیدم: «آیا تا به حال درباره خروج از حزب چیزی شنیدهای؟» او جدیتر شد و پاسخ داد: «نه»
ادامه دادم: «زمانی که اتفاق بدی میافتد، اگر بتوانی بیاد داشته باشی که فالون دافا خوب است و حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است، در امان خواهی ماند.»
به او بروشوری درباره فالون گونگ دادم و گفتم که آن را به خانوادهاش نیز بدهد. او شروع به پرسیدن سؤالاتی کرد و میخواست بداند که از کجا بروشورها را دریافت کردهام. سپس متوجه شدم که او احتمالاً برای خدمات امنیتی کار میکند.
نترسیدم و در ذهنم از استاد درخواست کمک کردم. بهآرامی پاسخ دادم: «حدس میزنم که تو مأمور پلیس هستی. حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) تو را مجبور میکند که مردم بیگناه را تحت آزار و شکنجه قرار دهی. آیا متوجه هستی که بهخاطر انجام آن مجازات خواهی شد. تمرینکنندگان فالون گونگ اینجا هستند که مردم را نجات دهند. زمانی که حزب با سرنوشت نهاییاش روبرو میشود، مایلیم ببینیم که تو در امان بمانی. ما آرزومندیم آینده روشنی داشته باشی. ح.ک.چ نمیخواهد که ما مردم را نجات دهیم و این آزار و شکنجه وحشیانه را به ما تحمیل کرده است.»
ظاهراً آن مرد جوان منظور مرا درک کرد. سریعاً آن بروشور را در جیبش گذاشت و گفت: «تو زندگیات را بهخاطر نجات من به خطر میاندازی!» به او یادآوری کردم که این بروشوررا به خانواده و دوستانش نیز بدهد و حزب را ترک کند.
او سریعاً صحبت مرا قطع کرد: «میدانم. بهتر است عجله کنی و از اینجا بروی!» متوجه شدم از اینکه در حال صحبت با من دیده شود، میترسد. اگرچه نتوانست همان لحظه از ح.ک.چ خارج شود، مطمئنم که انتخاب درستی خواهد کرد.
کارمند اداره ۶۱۰: «تو یک تزکیهکننده واقعی هستی!»
در سال ۲۰۱۴ زمانی که پسر و عروسم خارج از شهر بودند، در رسیدگی به کسب و کارشان به آنها کمک میکردم و از این فرصت استفاده میکردم تا با مشتریان درباره فالون گونگ صحبت کنم.
یک روز دوازده مأمور پلیس به مغازه آمدند. آرام باقی ماندم و از استاد درخواست کردم تا به من کمک کنند آنها را نجات بدهم. وقتی به استقبال آنها رفتم یکی از مأموران گفت: «برای دیدن تو اینجا آمدهایم.» به شوخی پاسخ دادم: «آیا شما اینجا هستید که به من در زندگیام کمک کنید یا وضعیت سلامتیام را بررسی کنید؟» مأمور دیگری از اداره پلیسِ بخش گفت: « با ما تماس گرفتند و گفتند تو در این مغازه در حال پخش اطلاعات درباره فالون گونگ هستی.»
پاسخ دادم: «من هیچ کار غیرقانونی انجام ندادهام، فقط با مردم درباره این آزار و شکنجه صحبت میکنم. شما ممکن است تبدیل به سپربلایی برای ح.ک.چ و مسئول جنایاتش شوید. آن افسوس بزرگی خواهد بود!»
مأمور دیگری که درباره این آزار و شکنجه میدانست، سعی کرد به من کمک کند و به همکارانش گفت که من هیچ کار اشتباهی انجام ندادهام.
در کمال تعجب یکی از کارمندان اداره ۶۱۰ شهرمان گفت: «تو یک تزکیه کننده واقعی هستی!» پاسخ دادم: «من خودم را خیلی خوب تزکیه نکردهام. اگر بهخاطر کمک استاد نبود، در نتیجه این آزار و شکنجه مرده بودم و اینجا نبودم که با شما درباره فالون گونگ صحبت کنم.»
آنها لبخند زدند و رفتند.
من قدرت دافا را احساس کردم. دقیقاً همانطور که استاد در این شعر بیان کردهاند:
«زمانی که افکار شما درست باشد، شیطان درهم خواهد شکست» («چه چیزی برای ترسیدن وجود دارد» از هنگ یین ۲ )
مأموران پلیس محلی اکنون زمانی که مرا میبینند، به سمت دیگری راهشان را کج می کنند. میتوانم آشکارا با مردم درباره این آزار و شکنجه صحبت کنم و به آنها کمک کنم که از حزب خارج شوند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.