(Minghui.org) من تمرینکننده فالون دافا هستم که در تایوان زندگی میکنم. معلم ما، آقای لی هنگجی، به ما آموختند: «کسانی که استاد به آنها آموزش میدهد دقیقاً شما هستید، این مریدان دافا. شما در حال پاک شدن، آبدیده شدن تا سرحد بلوغ و پختگی و آماده شدن برای نجات موجودات ذیشعور هستید.» («آموزش فا در روز جهانی فالون دافا»)
پس از آگاهی به این پاراگراف، میدانستم که باید در نجات مردم بهخوبی عمل کنم. اما در صحبت کردن در ملأعام موفق نبودم و در روشنگری حقیقت درباره فالون دافا به مردم بهصورت رو در رو حتی عملکرد ضعیفتری داشتم. از همه مهمتر، برای من سخت بود که مردم را متقاعد کنم که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان وابستهاش خارج شوند. به دلیل وابستگیهایم به ترس، حفظ وجهه، راحتطلبی، رقابت و نیاز به تعادل میان خانواده و کار روشنگری حقیقت، این کار برای من بسیار سخت بود.
استاد به ما آموزش دادند:
«"وقتی تحمل آن سخت است، میتوانی آن را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، میتوانی آن را انجام دهی." و واقعاً اینگونه است. بعد از اینکه به خانههایتان بازگشتید، ممکن است بخواهید آن را امتحان کنید. وقتی در حال گذر از رنجی وحشتناک یا وضعیتی بحرانی هستید، این را امتحان کنید. وقتی تحمل آن سخت است، سعی کنید آن را تحمل کنید. وقتی بهنظر میرسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید میتوانید چهکار کنید. وقتی واقعاً بتوانید آن را انجام دهید، درست مثل آن مسافر خسته و فرسوده، "سایه درختان بید، غنچه گلها، محلی که سرم را روی آن بگذارم" را خواهید دید! (سخنرانی نهم، جوآن فالون)
پس از کسب درک بیشتر از این آموزه، مصمم شدم که به نقاط گردشگری بروم تا حقایق را روشن کنم.
کشف وابستگیهایم و یادگیری از سایر تمرینکنندگان
در تعطیلات آخر هفته و ایام تعطیل، با سایر تمرینکنندگان بیرون رفتم تا با مردم درباره فالون دافا صحبت کنم. یکی از محلهایی که میرفتیم یک مغازه طلا و جواهر فروشی بود. گردشگران از چین درحالی که منتظر اتوبوس تور خود بودند در نزدیکی غرفه استراحت میکردند. ما با آنها درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت میکردیم و سعی داشتیم تا به آنها کمک کنیم که از ح.ک.چ خارج شوند. سایر تمرینکنندگان ردیفی از تابلوهای نمایش را در سراسر خیابان نصب میکردند که برای اینکه گردشگران بهطور واضح ببینند، به انداره کافی بزرگ بود.
گاهی اوقات با گردشگرانی مواجه میشدم که به من ناسزا میگفتند؛ آنها بر سرم فریاد میزدند یا به من میخندیدند، یا مرا نادیده میگرفتند. در ابتدا، تحت فشار قرار میگرفتم و میترسیدم بیرون بروم. استاد بیان کردند: «برای یک مرید دافا الزامی است که بهطور روزانه از تزکیهاش اطمینان حاصل کند و روشنگری حقایق و نجات مردم، همان مأموریت یک مرید دافا است.»(«یک یادآوری») بنابراین احساس کردم که باید این کار را انجام دهم. وقت بیشتری را صرف مطالعه فا و فرستادن افکار درست کردم. سعی کردم وابستگیهایم را از بین ببرم، بر ترسهایم غلبه کنم و ارادهام را آهنین کنم.
یک بار زن و شوهری را دیدم که هر دو مسیحی بودند. آنها گفتههایم را درک کردند، اما از خروج از حزب کمونیست چین خودداری کردند. آنها معتقد بودند که بهعنوان افراد مسیحی، نیازی به ترک ح.ک.چ ندارند. اما پس از آن همتمرینکنندهای جلو آمد و پس از گفتن چند کلمه، آنها با خوشحالی موافقت کردند که از حزب کمونیست چین خارج شوند. او به آنها گفت: «کمونیست مسیحیان را نیز تحت آزار و شکنجه قرار میدهد. مهم نیست که حزب کمونیست چه کاری انجام میدهد اگر از آن خارج شویم، هر کاری که انجام میدهند هیچ ارتباطی با ما ندارد.»
ناامید شدم و احساس کردم که در صحبت با مردم درباره دافا و ح.ک.چ خوب نیستم و دیگر نمیخواستم این کار را انجام دهم. پس از نگاه به درون، متوجه شدم که دیدگاه آنها را در نظر نگرفته بودم. در عوض، بر افکار خود متمرکز شده بودم، در نتیجه مردم پیامم را به درستی درک نمیکردند. از آن به بعد، سعی کردم از دیدگاه فردی که با او صحبت میکردم فکر کنم و متوجه شدم که آنها واقعاً پذیراتر شده بودند.
همچنین از سایر تمرینکنندگان یادگرفتم. یکبار گردشگری از گوش دادن به همتمرینکنندهای خودداری کرد، اما آن تمرینکننده دلسرد نشد و به صحبت با او ادامه داد. بهتدریج او نرم شد و در نهایت از حزب کمونیست چین خارج شد.
با مشاهده این اتفاق، برای کسی که نجات یافت خوشحال شدم، اما همتمرینکنندهام را نیز تحسین کردم. از سوی دیگر، احساس میکردم که ناکارآمد هستم و همچنان تمایلی به رفتن و صحبت با مردم نداشتم. پس از نگاه به درون، متوجه شدم که نیکخواهی نداشتم و همچنین دچار ترس بودم و ذهنیت رقابت داشتم. همانطور که به از بین بردن وابستگیهایم ادامه دادم، حتی زمانی که دیگران مرا رد میکردند، هنوز هم میتوانستم بهآرامی حقایق را برای آنها روشن کنم، بدون اینکه تحت تأثیر قرار بگیرم.
استاد بیان کردند: «هیچ کسی نمیتواند مریدان دافایی را که افکار درست و اعمال درست دارند زیر کنترل بگیرد.» («آموزش فا طی جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده») بهتدریج بر ترسم غلبه کردم. گرچه در ابتدا در کمک به مردم برای خروج از ح.ک.چ خیلی موفق نبودم، اما از خواندن مقالات تبادل تجربه سایر تمرینکنندگان مطالبی را آموختم و تلاشهایم مؤثرتر واقع شد.
افکار درست از ایمان پدیدار میشوند
در محلهای گردشگری، ابتدا برای پاکسازی خود و خالی کردن ذهنمان افکار درست میفرستیم. معتقدم که رفتار، ظاهر، لبخند دوستانه و قلب ما برای نجات مردم بر گردشگران تأثیر میگذارد.
یکبار در حالی که افکار درست میفرستادم، استاد مرا آگاه کردند که افکار درست ما از ایمان نشأت میگیرند- اعتقاد به استاد و دافا. فقط اگر کسی ایمان داشته باشد میتواند افکار درست قدرتمند داشته باشد. با روشنگری حقیقت، باور دارم که موجودات ذیشعور را نجات خواهم داد. آنها را مانند خانواده و دوستانم درنظرمیگیرم که باید نجات پیدا کنند.
همانطور که ذهنیتم تغییر کرد، دیگر احساس فشار نمیکردم. ترسی نداشتم؛ فقط میخواستم با آنها بیشتر صحبت کنم زیرا منتظر نجات بودند.
استاد بیان کردند:
«تصورات تغيير ميكند،
فاسد نابود ميشود،
نور و روشنايي نمايان ميشود.» («زندگی جدید» از هنگ یین)
هنگامی که عقاید و تصورات خود را تغییر دادم، به عقب نگاه نکردم. از خودم را مجبور کردن برای صحبت با مردم، تا پیشقدم شدن برای روشنگری حقیقت بهطور کامل مسیری طولانی را طی کردهام.
ماجراهایی از مناطق گردشگری
یک روز، به محض ورود به آن محل گردشگری، یک خانواده سهنفره در حال رفتن بودند و قصد داشتند سوار اتوبوس شوند. من نسخهای از هدف نهایی کمونیسم را بیرون آوردم و به آنها گفتم: «این کتابی درباره ماهیت کمونیسم است. بسیاری از جوانان در هنگ کنگ و تایوان آن را خواندهاند. شما نیز باید آن را بخوانید.» پسر این خانواده، دانشآموز دبیرستانی بهنظر میرسید. آنها مرا نادیده گرفتند و از مقابل من عبور کردند. من همچنان به صحبت با سایر افراد ادامه دادم.
کمی بعد، آن مرد جوان آمد و بهطور خاص بهدنبال من میگشت. خوشحال و غافلگیر شدم. بلافاصله کتاب را به او دادم. مردم خواهان دانستن حقیقت هستند. مسئله این است که چگونه میتوانیم آنها را به گوش دادن ترغیب کنیم.
بعداً یادگرفتم که برای شروع درباره امور فعلی صحبت کنم. برای مثال، اگر آنها از پکن میآمدند، در مورد مواد مضر در دود و اثرات آن بر سلامت مردم صحبت میکردم. به آنها میگفتم که نتیجه آن ابتلا به بیماریهای ریه پس از 10 تا 15 سال است. همچنین به آنها میگفتم که 80میلیون چینی به دست حزب کمونیست کشته شدهاند.
اگر آنها فرزندانی داشته باشند، درباره اینکه چگونه یک واکسن جعلی میتواند زندگی یک کودک را نابود کند و چگونه یک حکومت بد میتواند به شهروندان خود آسیب برساند، صحبت میکردم. سپس فالون دافا و آزار و شکنجه را معرفی میکردم.
برای افراد جوانان، درباره آنفولانزای خوکی آفریقایی که تعدادی از استانهای چین را تحت تاثیر گذاشته است صحبت میکردم. همه این آشفتگیها نشاندهنده وقوع یک فاجعه بزرگ برای ماست. مردم عادی چه کاری میتوانند انجام دهند؟ یک اقدام برای در امان باقی ماندن خروج از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن است. این پیام خیلی خوب مورد پذیرش قرار میگرفت.
هرچه به انتها نزدیکتر میشود، باید کوشاتر باشیم. باید بهطور مداوم به درون نگاه کنیم و در حین پیشرفت با تلاش زیاد، خودخواهیمان را رها کنیم. ما باید سه کار را بهخوبی انجام دهیم و شایستگی نجات استاد را داشته باشیم.
استاد از شما سپاسگزارم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت