(Minghui.org) من معلم دبیرستان هستم و از آوریل2006 تمرین فالون دافا را شروع کردم. در زندگی روزمره و هنگام تدریس به دانش‌آموزان، اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را دنبال می‌کنم.

احساس می‌کنم مسئولیتم فقط این نیست که به دانش‌آموزانم چیزهایی درباره زندگی روزمره یاد بدهم بلکه باید همچنین آنها را نجات دهم. حقیقت را برای دانش‌آموزانم روشن کرده و به آنها توصیه می‌کنم از عضویت‌شان در سازمان‌های حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) کناره‌گیری کنند. معمولاً هر سال در دو کلاس تدریس می‌کنم و هر کلاس شامل 40 تا70 دانش‌آموز است.

به‌طور كلی عصرها در‌حالی‌كه دانش‌آموزان درحال استراحت هستند یا درگیر مطالعات‌شان می‌شوند، حقیقت را روشن می‌كنم.

ازبین‌بردن مداخله

بعد از اینکه حقیقت را برای دانش‌آموزان در دو کلاس روشن کردم و به آنها توصیه کردم که از سازمان‌های ح‌ک‌چ خارج شوند، برخی از والدین با مدیر مدرسه تماس گرفتند. مدیر مدرسه به شوهرم که تمرین‌کننده نیست و در همان مدرسه کار می‌کند، گفت که مرا تحت فشار قرار دهد تا دست از این کار بردارم.

صبح روز بعد وقتی من و شوهرم با ماشین به محل کارمان می‌رفتیم، مرا مورد سرزنش قرار داد. او به من گفت دیگر به دانش‌آموزان درباره فالون دافا نگویم. من مخالفت کردم. او با عصبانیت فریاد زد: «اگر اداره آموزش و پرورش و همه معلمان در شهر بدانند که فالون دافا را تمرین می‌کنی، آیا خجالت نمی‌کشی؟»

لبخندی زدم و گفتم: «تمرین فالون دافا مقدس‌ترین افتخار در جهان است. دافا روشی درست است. اگر همه آنها می‌دانستند که من تمرین‌کننده هستم، مرا تحسین می‌کردند.» او سکوت کرد.

مدت زمانی کوتاه بعد دوربین‌های مدار بسته در کلاس‌ها نصب شدند. دوربین‌ها به سمت میز معلمان هدایت می‌شدند. می‌دانستم که عوامل منفی در بعدهای دیگر سعی می‌‌کنند مرا بترسانند و مانع من شوند که به دانش‌آموزان درباره آزار و شکنجه دافا بگویم و اینکه چگونه از ح‌ک‌چ کناره‌گیری کنند. به سمت دوربین افکار درست فرستادم تا برای ایجاد مداخله برایم توسط عوامل شیطانی مورد استفاده قرار نگیرند.

طبق معمول، به هنگام کلاس‌های مطالعۀ آزاددر عصر، درحالی‌که درِ کلاس باز بود و با دوربین نظارتی کنترل می‌شد، حقیقت را برای دانش‌آموزان روشن می‌کردم. افکار درستم را حفظ می‌کردم. آن دسته از دانش‌آموزانی که حقایق را درک می‌کردند، از سازمان پیشاهنگان جوان، یکی از سازمان‌های جوانان وابسته به ح‌ک‌چ کناره‌گیری کردند.

وقتی یک روز وارد دفتر معلمان شدم، یکی از همکاران گفت: «برخی از معلمان گفتند که قبل از پایان این ترم به دانش‌آموزان درباره فالون دافا خواهید گفت.» لبخند زدم.

فکر کردم : «سرپرستان و همکارانم با روشنگری حقیقت ازسوی من موافق هستند. آرزو می‌کنم آنها وقتی درباره فالون دافا به آنها می‌گویم گوش دهند تا بتوانند نجات پیدا کنند.» در پایان، اکثر آنها گوش دادند و برخی موافقت کردند که عضویت‌شان را در سازمان‌های ح‌ک‌چ که به آن پیوسته بودند، کنار بگذارند. من همچنان حقیقت را برای دانش‌آموزان روشن می‌کردم. متوجه شدم که تا وقتی ترس نداشته باشم همه چیز خوب خواهد بود.

به دانش‌آموزانم گفتم: «اگر دوست دارید به داستان‌هایم درباره فالون دافا گوش دهید، دست‌تان را بلند کنید.» تقریباً همه دانش‌آموزان دست‌شان را بلند می‌کردند. فقط یکی این کار را نکرد. بیشتر آنها موافقت کردند که عضویت‌شان را در پیشاهنگان جوان ترک کنند.

مادر دانش‌آموزی که دستش را بلند نکرد با سرپرست معلمان تماس گرفت. او عصبانی بود و گفت که من درباره فالون دافا صحبت و به پسرش توصیه کردم که پیشاهنگان جوان را ترک کند. بعد از اینکه سرپرست معلمان درباره‌ام به مدیر مدرسه گزارش داد، تصمیم گرفت مرا اخراج کند.

به خودم یادآوری کردم که تمرین‌کننده هستم و نمی‌توانم با نظم و ترتیب نیروهای کهن پیش بروم. به دانش‌آموزانم گفتم: «من هیچ اشتباهی مرتکب نشده‌ام. بهترین‌ها را با تمام وجودم برای شما می‌خواهم و حقیقت را به شما گفتم. من مادر آن دانش‌آموز را مقصر نمی‌دانم، او از فالون دافا چیزی نمی‌داند. متأسفانه من مجبور به ترک اینجا هستم. لطفاً کلماتی را که به شما آموختم به خاطر بسپارید: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است." شما در امان خواهید بود.»

بسیاری از دانش‌آموزان گریه می‌کردند.

به دانش‌آموزان گفتم: «شما می‌توانید به والدین‌تان بگویید که چه اتفاقی افتاده است. اگر آنها دوست داشتند، می‌توانند با مدرسه تماس بگیرند و از مدیر بخواهند که اجازه بدهد در مدرسه بمانم.» چند دانش‌آموز شروع به سرزنش دانش‌آموزی کردند که مادرش برایم این مشکل را درست کرده بود و بنابراین مادر مزبور از ایجاد مشکل برایم دست برداشت.

به مدیر گفتم: «من فقط به دانش‌آموزان درباره وضعیت واقعی چین می‌گویم. برای شما پیداکردن جایگزین سخت خواهد بود، درست است؟ من هیچ جرمی مرتکب نشده‌ام. باید بگذارید به تدریسم ادامه دهم.»

مدیر موافقت کرد که بمانم و به تدریسم ادامه دهم.

عدالت پیروز می‌شود

یک روز عصر بعد از اینکه حقیقت را برای دانش‌آموزانم روشن کردم، دانش‌آموزی گفت که درباره‌ام گزارش می‌دهد. کمی احساس حاکی از کینه در ذهنم بود. دانش‌آموز مزبور به مادرش گفت. مادرش با مدیر تماس گرفت و تهدید کرد که اگر کاری درخصوص من انجام ندهد موضوع را به اداره آموزش و پرورش گزارش می‌کند.

مدیر مدرسه مجدداً تدریسم را متوقف کرد و به مدیر تدارکات گفت که وسایلم‌ را به یک دفتر کوچک در ساختمان دیگری منتقل کند. او همچنین به من گفت که با سایر معلمان تماس نگیرم.

کمیسیون آموزش و پرورش شهرستان و مدیر مدرسه‌ام مرا برای «گفتگو» در روز دوشنبه بعد دعوت کردند. ترسی نداشتم. در سکوت به استاد لی، بنیانگذار فالون دافا گفتم: «استاد، فقط نظم و ترتیبات شما را دنبال می‌کنم. لطفاً کمکم کنید.» برای ازبین‌بردن مداخله در بعدهای دیگر افکار درست فرستادم.

وقتی وارد اتاق کنفرانس شدم، لبخند زدم و به آنها سلام کردم. به خودم یادآوری کردم که تمرین‌کننده فالون دافا هستم. مدیر کمیسیون گفت که طبق دستور داخلی مافوقش، فالون دافا مجاز به تمرین در خانه یا خارج از منزل نیست.

بلند شدم و گفتم: «قانون اساسی چین آزادی عقیده را تضمین می‌کند. این آزار و اذیت اشتباه است!» به نظر می‌رسید که حرف‌هایم را نمی‌شنود و به صحبتش ادامه می‌داد. افکار درست فرستادم.

برای اینکه از ارتکاب عمل اشتباه ازسوی او جلوگیری کنم، با صدای بلند گفتم: «لطفاً ادامه ندهید. مهربانی پاداش دریافت می‌کند اما پلیدی با مجازات [کارمایی] روبرو می‌شود. کسانی که از تمرین‌کنندگان محافظت می‌کنند، مورد رحمت قرار می‌گیرند. امیدوارم همه شما رحمت دریافت کنید و از آینده‌ای ایمن برخوردار شوید. لطفاً به یاد داشته باشید: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."»

رئیس و کارمندانش ایستادند تا بروند. مدیر به من گفت: «شغلت را ترک نکن. یکی از مدیران مدرسه با شما صحبت خواهد کرد.» فکر کردم: «استاد، من فقط به شما گوش می‌دهم. لطفاً کمکم کنید.» به دنبال کارمندان کمیسیون از اتاق کنفرانس بیرون رفتم.

مدیر به دفترم آمد. حقیقت را برایش روشن کردم. او قبلاً می‌دانست که فالون دافا خوب است و از ح‌ک‌چ خارج شد. او با مهربانی گفت: «حالا كه آنها رفتند‌، می‌خواهم با شما گفتگو کنم. شما باید از خودتان محافظت کنید. کمیسیون آموزش و مدرسه در تلاش هستند تا از شما محافظت کنند، اما شما نمی‌توانید به تدریس ادامه دهید. این دستور از طرف مافوق ماست.»

از او خواستم روی صندلی بنشیند. درباره آزار و شکنجه به‌طور عمیقی برایش توضیح دادم و به او توصیه کردم که در آن شرکت نکند.

گفتم: «شما با ترک حزب موافقت کردید. شما آن را ترک کردید تا در آینده در قبال جنایات ح‌ک‌چ پاسخگو نباشید. او گفت: «بسیارخوب. متشکرم.» از آن زمان، او تمام تلاش خود را کرد تا از من محافظت کند و من به روشنگری حقیقت برای هر کلاسی که تدریس می‌کردم ادامه دادم.

روشنگری حقیقت برای همکاران

تقریباً نزدیک به یک‌صد همکار دارم و حقیقت را تقریباً برای همه آنها روشن کردم. با برخی از آنها به صورت رو در رو صحبت نکردم بلکه از طریق تلفن با آنها تماس گرفتم یا برای آنها پیامک ارسال کردم.همچنین از تمرین‌کنندگان خارج از کشور خواستم تا با آنها تماس بگیرند و حقیقت را برایشان روشن کنند.

در ابتدا، مایل نبودم که درباره آزار و شکنجه با آنها صحبت کنم. بعداً این درک را پیدا كردم كه نجات همكارانم مسئولیت من است، هیچ عذر و بهانه‌ای نداشتم. بیشتر آنها با من مهربان هستند و به‌خاطر تمرین فالون دافا به من احترام می‌گذارند.

استاد بیان کردند: «بگذارید به شما بگویم، هر فردی که هرجایی از دنیا است زمانی عضوی از خانواده‌‏ من بوده است.» (سخنرانی فا طی جشن فانوس سال 2003 در کنفرانس فای غرب ایالات متحده)

پس از خواندن آنچه استاد آموختند، می‌دانستم که این موجودات گرانبها بخشی از خانواده‌اش هستند. برای هر یک از آنها ارزش قائل هستم. می‌دانستم که باید حقیقت را برای آنها روشن کنم و آنها را نجات دهم.

چند سال پیش، حقایق اساسی درباره فالون دافا و آزار و شکنجه را به همکارانم گفتم. از‌آنجاکه معمولاً فرصتی برای تماس جداگانه با آنها ندارم، سعی کردم به هنگام صرف ناهار، پس از آمدن به محل کار یا در اواخر عصر قبل از رفتن به خانه با آنها صحبت کنم.

یک روز سرپرست معلمان را دیدم که بسکتبال بازی می‌کرد. بارها حقیقت را برای دانش‌آموزان کلاس او روشن کردم‌. به او گفتم: «لطفاً به یاد داشته باشید، ... فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است. آیا به کناره‌گیری از سازمان‌های ح‌‌ک‌چ فکر کرده‌اید؟ حزب افراد زیادی را کشته است. وقتی به حزب پیوستید، مشت‌تان را بلند کردید و قول دادید که جان‌تان را فدای آن می‌کنید.»

او گفت: «چه کسی جانش را فدای آن می‌کند؟ من این کار را نمی‌کنم. می‌خواهم زندگی خوبی داشته باشم.»

«خوب است. پس سازمان‌های ح‌ک‌چ را ترک کرده و عهد‌ی را که بستید باطل کنید تا بتوانید زندگی خوبی داشته باشید. قبول داری؟» او بلافاصله موافقت کرد.

یکی از مدیران سطح متوسط سرما خورد. وقتی مرا دید، گفت: «احساس می‌کنم دارم می‌میرم!» گفتم: «به خاطر بسپار که بگویی: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است." طولی نمی‌کشد که بهبود خواهی یافت.» او کلمات مذکور را گفت و بهبود یافت. با خوشحالی به من مراجعه کرد، از سازمان‌های ح‌ک‌چ خارج شد و یک فلش حافظه حاوی اطلاعاتی درباره فالون دافا از من گرفت.

یک معلم هنر نمی‌خواست ح‌ک‌چ را ترک کند. من تسلیم نشدم و مدام حقیقت را برایش روشن می‌کردم. نظرش عوض نشد. در طی شیوع ویروس ح‌ک‌چ (ویروس کرونا)، مدرسه از او خواست مسئول پیشگیری باشد.

با دیدن او که لباس محافظ سفیدی به تن داشت، به او احساس شفقت داشتم و آرزو کردم که از شر ویروس ح‌ک‌چ در امان بماند. پس از فرستادن افکار درست، دوباره حقیقت را برایش روشن کردم. او از ابتلاء به ویروس می‌ترسید و تحت‌تأثیر صداقت و مهربانی‌ام قرار گرفت. سرانجام پذیرفت که از سازمان‌های ح‌ک‌چ خارج شود.

یک روز در طول صرف ناهار، حقیقت را برای معلمی جایگزین روشن کردم. به او گفتم که کتاب درسی حاوی مطالبی است که به دافا افترا می‌زند. یکی از معلمان امور سیاسی متن را مستقیماً خواند، به این معنی که در آزار و شکنجه شرکت می‌کرد. به او گفتم که معلمانی که دروس سیاسی را تدریس می‌کردند، تجربیات بدی داشتند.

بعدازظهر که به دفتر برگشتم، معلم جایگزین گفت: «مدیر می‌خواهد شما را ببیند.» به‌محض اینکه وارد دفترش شدم، مدیر گفت: «یکی از معلمان دروس سیاسی به دفتر من آمد و فریاد زد: «اگر اقدامی‌ نکنید، همه معلمان دروس سیاسی به‌طور مشترک موضوع را به وزارت آموزش گزارش می‌دهند.»

مدیر مدرسه از من پرسید که به معلم امور سیاسی چه گفته‌ام که او را عصبانی کرده است. به دنبال کاستی‌هایم گشتم و فهمیدم که برخی از حرف‌هایم مناسب نیستند. نیروهای کهن از شکاف‌هایم استفاده کردند. افکار درست فرستادم و هیچ کینه‌ای به معلمان دروس سیاسی نداشتم.

وقتی یک روز بعداز‌ظهر متوجه شدم که معلم جایگزین تنها در دفترم است، مقداری نشان یادبود حاوی اطلاعات درباره فالون دافا به او دادم و به‌طور خلاصه حقیقت را برایش روشن کردم. لبخندی زد و گفت: «خوب است. متشکرم.»

روزی مدیر دفتر گفت که آنها یک مهمانی شام برگزار می‌کنند. فکر کردم این فرصتی خوب برای روشنگری حقیقت است، بنابراین به آنها ملحق شدم. وقتی وارد رستوران شدم، بیش از دوازده نفر از مدیران سطح متوسط را در آنجا دیدم. به‌طور مکرر افکار درست ‌فرستادم.

بالاخره ایستادم و به همه سلام کردم. گفتم: «بسیار خوشحالم که امروز اینجا هستم. شما بسیار مهربان هستید و با من رفتار خوبی دارید. شما از من محافظت کردید. برای شما آینده‌ای روشن آرزو می‌کنم. لطفاً به یاد داشته باشید: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."»

معاون مدیر بلافاصله بلند شد و گفت: «بیایید تحت حفاظت دافا زندگی طولانی و شادی داشته باشیم.» همه ایستادند و با او موافقت کردند.

به طور معمول معلمان هر ساله در یک کلاس تدریس می‌کنند. وقتی مدیر نمی‌تواند شرح وظیفه تدریس را تعیین کند، از من می‌خواهد که در دو کلاس تدریس کنم. من شکایتی نمی‌کنم و از کار سخت ترسی ندارم. با آموزش دانش‌آموزان بیشتر می‌توانم افراد بیشتری را نجات دهم. به او گفتم: «من دافا را تمرین می‌کنم و از سلامتی خوبی برخوردار هستم. استاد به ما می‌آموزند که هر کاری که به ما محول می‌شود را انجام دهیم.» مدیر مدرسه با خوشحالی خندید.

مدیر در یک جلسه کارکنان از من تعریف کرد: «او طی یک سال در دو کلاس تدریس می‌کند. وظیفه‌شناس و سخت‌کوش است. امیدوارم همه بتوانند از او بیاموزند.» بعداً، وقتی حقیقت را برای همکارانم روشن کردم، آنها به‌راحتی آن را پذیرفتند.

انکار آزار و شکنجه

مدیر به‌خاطر موقعیتش و محافظت از منافع شخصی‌اش، جرئت نکرد به کسی بگوید که فکر می‌کند فالون دافا خوب است حتی بااینکه از سازمان‌های ح‌ک‌چ خارج شده بود.

تصمیم گرفتم مدرکی را به او نشان دهم که قانونی‌بودن انتشار کتاب‌های فالون دافا و روشنگری حقیقت را بیشتر نشان می‌داد. یک روز، معلمی به من گفت که مدیر می‌خواهد مرا در دفترش ببیند. می‌دانستم که این فر صتی برای من است. به‌آرامی گفتم: «استاد، لطفاً کمکم کنید.»

یک نسخه از سند شماره 50 اداره مطبوعات و انتشارات شورای دولتی را آوردم که اجازه انتشار کتاب‌های فالون گونگ را می‌دهد. همچنین یک فرم کاری آوردم و به دفتر مدیر رفتم. در ذهنم قصد داشتم حقیقت را روشن کنم تا آنها را نجات دهم به‌جای اینکه برای شنیدن به آنجا بروم.

به محض ورود به دفتر مدیر، فکر کردم این یک تبانی است. یک مبل بزرگ خالی وجود داشت، آنها از من دعوت کردند که روی آن بنشینم. امتناع کردم و فقط روی چهارپایه نشستم.

مدیر مدرسه گفت: «شما باید بگذارید از شما عکس‌ بگیریم. ما تصویرتان را به اداره آموزش و ورزش ارائه خواهیم داد تا ثابت کنیم که با شما صحبت کرده‌ایم.»

بلافاصله گفتم: «عکسی از من نباید گرفته شود. از من عکس نگیرید. به حرف افراد بد گوش ندهید. و در آزار و شکنجه شرکت نکنید.»

از دستم برای پوشاندن تلفن همراه معلمی استفاده کردم که قصد داشت عکسم را بگیرد. گفتم: «این کار را نکن. این عملی نادرست علیه یک تمرین‌کننده دافا است.» او متوقف شد.

گفتم: «گوش کنید، تمرین فالون دافا قانونی است. من مدرکی رسمی دارم که به شما این را نشان می‌دهد.» وقتی مدیر گفت که آن را نمی‌خواند، گفتم که خودم برایشان می‌خوانم.

مدیر تلفن همراهش را بیرون آورد و فریاد زد: «می‌خواهم با پلیس تماس بگیرم تا تو را ببرند!» معاون مدیر بلافاصله برای دفاع از من برخاست و با تندی از من خواست بنشینم.

استاد به ما آموختند:

«وقتی در روش ما تزکیه می‌کنید، تاآنجا که بتوانید شین‌شینگ خود را حفظ کنید،"یک فکر درست می‌تاند بر صد اهریمن غلبه کند."، در هیچ مشکلی نخواهید افتاد.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)

ذهنم را آرام نگه داشتم و با آنها بحث نکردم. مشکل و فشار وارد‌شده به مدیر را درک کردم. برای اینکه بهانه‌ای به او بدهم، با آرامش فرم کاری را به او تحویل دادم و گفتم: «من اینجا هستم تا این برگه را به شما تحویل دهم.»

او در آن لحظه، از گرفتن تماس با پلیس خودداری کرد. لبخندی زدم و جو آرام شد. سپس با صدای بلند گفتم: «تمرین فالون دافا قانونی است.»

هیچ‌کسی حرفی نزد. درحالی‌که صحبت می‌کردم، آنها بی‌سروصدا گوش می‌دادند. معاون مدیر گفت: «ما از شما محافظت می‌کنیم، شعبه فرعی پلیس چندبار با من تماس گرفت و گفت که شما در انظار عمومی درباره فالون دافا صحبت کردید. جلوی آنها را گرفتم تا به شما آسیب نرسانند.»

گفتم: «می‌دانم که همه شما از من محافظت می‌کنید و همه شما افراد خوبی هستید. متشکرم! اما شما می‌خواستید به‌محض ورودم از من عکس بگیرید.» مدیر لبخندی زد و گفت: «می‌خواستم به شما بگویم که به دفتری کوچک بروید.»

گفتم: «تمرین دافا و پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری برای اینکه فرد خوبی باشم، عملی اشتباه نیست. بعد از شروع تمرین از چند بیماری شدید بهبود یافتم. صدمیلیون نفر در چین قبل از شروع آزار و شکنجه تمرین می‌کردند. اکنون فالون دافا در بیش از 100 کشور جهان تمرین می‌شود.»

گفتم: «به دفتر کوچک نقل‌مکان خواهم کرد.» مدیر لبخندی زد و گفت: «بسیار خوب.» یکی از معاونین خندید. مدیر مدرسه نیز خندید و گفت: «این فقط یک تشریفات است. نیازی نیست که اظهاریه‌ای را امضاء کنی. حالا می‌توانی بروی.»

بیرون آمدم و گفتم: «متشکرم، مدیر. از همه مردم مهربان متشکرم. لطفاً به یاد داشته باشید: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است." برای شما آینده‌ای ایمن و شاد آرزو می‌کنم.»

جدی و کوشا باقی‌ماندن

امسال بیماری همه‌گیر بزرگ اتفاق افتاد. در شدیدترین روزهای قرنطینه، پلیس با بلند‌کردن آژیرهایش گشت‌زنی می‌کرد و با استفاده از بلندگوها به مردم دستور می‌داد در خانه بمانند. تحت‌تأثیر قرار نگرفتم. وقتی ایمیل‌هایی دراین‌خصوص دریافت کردم، بلافاصله آنها را پاک کردم. دچار ترس نشدم. این محدودیت‌ها برای افراد معمولی بود، نه برای تمرین‌کنندگان دافا.

هنگامی که تمرین‌کنندگان در منطقه‌ام برای کار به خانه‌های سایر تمرین‌کنندگان می‌رفتند، تا زمانی که افکار درست می‌فرستادند، نگهبانان درِ ورودی مجتمع مسکونی را برایشان باز می‌کردند و آنها با ماشین‌شان عبور می‌کردند.

من و هم تمرین‌کنندگان یکدیگر را تشویق می‌کردیم تا بر ترس و مشکلات غلبه کنیم. به بیرون رفتن و شرکت در مطالعه گروهی فا ادامه دادیم. توانستیم مطالب اطلاع‌رسانی را توزیع کرده و بدون مانع حقیقت را روشن کنیم. چند نفر از ما هم‌تمرین‌کنندگان با هم به‌خوبی هماهنگ شدیم.

ورود و خروج از سایر مجتمع‌های مسکونی پردردسر بود، بنابراین یکدیگر را تشویق کرده و توافق می‌کردیم که مطالب روشنگری حقیقت را در محله‌های خودمان توزیع کنیم. هنگامی که برای نصب بنرهای روشنگری حقیقت بیرون می‌رفتیم تا درباره آزار و شکنجه اطلاع‌رسانی کنیم، به سمت دوربین‌های نظارتی نیز افکار درست می‌فرستادیم.

وعده‌های غذایی‌ام را تا حد ممکن ساده درست می‌کردم. اگر وقتم را صرف غذاخوردن و نوشیدن صرف می‌کردم احساس بدی داشتم. شوهرم دوست دارد کوفته بخورد، بنابراین فقط برای او کوفته درست می‌کنم. وقتی متوجه شد که می‌خواهم در وقتم صرفه‌جویی کنم، مدت زیادی از من نمی‌خواست برایش کوفته درست کنم.

او را تشویق کردم که در یک رستوران خوب کوفته بخورد و برای مادرش هم مقداری بخرد. این موضوع نه‌تنها زندگی خانوادگی‌ام را متعادل می‌کند، بلکه در وقتم برای تزکیه صرفه‌جویی می‌شود. بعضی اوقات شام درست می‌کنم و می‌گذارم شوهرم اول غذا بخورد. به محله‌ام می‌روم تا برخی از مطالب اطلاع‌رسانی یا کارت‌هایی حاوی اطلاعاتی درباره چگونگی عبور از سانسور اینترنتی ح‌ک‌چ را توزیع کنم. سپس به خانه می‌روم و شام می‌خورم.

استاد رنج عظیمی را متحمل شده‌اند که زمان را برای ما طولانی کنند تا ما مردم را نجات دهیم. میلیون‌ها نفر هنوز نجات پیدا نکرده‌اند. هنوز وابستگی‌های زیادی برای رهاکردن دارم.

من مأموریت و مسئولیت‌هایم به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا را در ذهن دارم، خودم را به‌خوبی تزکیه می‌کنم، به لطف استاد زندگی می‌کنم، آنچه را که باید انجام دهم انجام می‌دهم و با استاد به خانه واقعی‌ام برمی‌گردم.

(هفدهمین کنفرانس تبادل تجربه فالون دافا در چین در وب‌سایت مینگهویی)