(Minghui.org) از سال 1998 تمرین فالون دافا را شروع کردم. مانند سایر تمرین کنندگان، فراز و نشیب‌هایی را در تزکیه تجربه کرده‌ام. با محافظت استاد لی، در مسیر تزکیه‌ام قدم برمی‌دارم و سه کاری را که یک تمرین کننده باید انجام دهد انجام می‌دهم. تجربه اخیرم را به‌اشتراک می‌گذارم که چگونه یک تمرین‌کننده مسن در غلبه بر کارمای بیماری به من کمک کرد.

پیوستن به تمرین‌کننده‌ای که نیاز به کمک داشت

یکبار حقیقت درباره فالون دافا را برای خانمی در همسایگی‌ام روشن کردم. او گفت که تمرین‌کننده است. متعجب شدم و پرسیدم که چند سال است که تمرین می‌کند. او گفت به‌صورت گاه و بی‌گاه تمرین می‌کند. مادرش نیز یک تمرین‌کننده بود، اما حال خوبی نداشت و 10 سال روی صندلی چرخدار نشسته بود. او شماره تلفن مرا درخواست کرد و رفت.

در دسامبر 2019، خانم نیو (نام مستعار آن تمرین‌کننده) با من تماس گرفت. او گفت حال مادرش خوب نیست و از من خواست که به دیدنش بروم. وقتی به خانه‌اش رسیدم، خانم مسنی را دیدم که چهره زردرنگی دارد. با چشمان بسته استفراغ می‌کرد. به نیو و مادرش گفتم: «نترسید. ما استاد را داریم.»

نیو به من گفت که مادرش یک روز در بیمارستان بوده، اما تزریقات و داروها نتیجه نداده است و آنها فهمیدند که او نمی‌تواند آنجا بماند. وقتی به خانه برگشت، مادرش بعد از مصرف مکمل‌های غذایی حتی بیشتر بالا می‌آورد.

به او اطمینان خاطر دادم كه استاد در حال پاكسازی بدن او است و مشکلی نیست. از آن تمرین‌کننده مسن خواستم که در ذهنش عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند و سپس نشستم تا افکار درست بفرستم.

بعد از مدتی حالش خیلی بهتر شد.  برایش درباره دافا (لون‌یو) را خواندم. با نیک‌خواهی و محافظت  استاد، توانست بر این سختی غلبه کند.

پیشینه تمرینکننده مسن

این تمرین‌کننده مسن در سال 1996 فا را کسب کرد و اکنون 86 ساله است. او گفت قبل از تمرین فالون دافا خیلی بیمار و در حال مرگ بود. بلافاصله پس از شروع تزکیه همه بیماری‌هایش از بین رفت. رنگ چهره‌اش روشن شد و دوباره قاعدگی‌اش شروع شد. او کوشا بود و سازمان‌دهی‌ می‌کرد تا دیگران با هم فا را مطالعه کنند.

او گفت که موفق به گذراندن یک آزمایش شین‌شینگ نشده است. آن مربوط به یک ساعت مچی بود. دختر بزرگش یک ساعت گران‌قیمت به او هدیه داد، و آن ساعت برایش خیلی ارزشمند بود. وقتی قصد رفتن به مطالعه گروهی را داشت، قبل از سوار شدن به اتوبوس آن را در‌آورد و در جیبش ‌گذاشت. او می‌خواست ساعت را دوباره از جیبش بیرون آورد اما دیگر در جیبش نبود. او با خود فکر کرد: «نباید عصبانی شوم. فقط باید از افراد اطرافم بپرسم.» به جای این کار، شروع به فحاشی کرد. ناگهان درد شدیدی در بازویش احساس کرد، اما زیاد به آن فکر نکرد.

وقتی به مطالعه گروهی فا رسید، به همه گفت که چه اتفاقی افتاده است. پسر تمرین‌کننده‌ای گفت که می‌تواند به او کمک کند ساعتش را پیدا کند. اما مادرش به او اشاره کرد که چنین کاری را انجام ندهد. خشم و رنجش آن تمرین‌کننده بیشتر شد و بدون مطالعه فا آنجا را ترک کرد. تا به امروز، او هنوز آن تمرین‌کننده را نبخشیده بود.

او به من گفت که چگونه از کودکی زندگی سختی را داشته و پس از اینکه یک تمرین‌کننده دافا شد، پول زیادی پس‌انداز کرده بود تا به دخترانش کمک کند. اما تمرین‌کنندگان محلی به او گفتند که [رفتارش] با فا مطابقت ندارد. او متقاعد نشد و گفت که تمام پولش را خرج دیگران کرده است، نه خودش. سپس شکایت کرد که در حال پیر شدن است و هیچ کسی به ملاقاتش نمی‌آید. او به‌شدت گریه کرد.

با حوصله سعی کردم او را آگاه کنم: «این‌ها همه احساسات بشری هستند! همگی باید کنار گذاشته شود.» اما او ادامه داد. سپس دخترش حرفش را قطع کرد: «مادر چرا هنوز در مورد آن صحبت می‌کنی؟ اشاره به این چیزها چه فایده‌ای دارد؟ آیا همه این‌ها وابستگی‌های بشری نیستند؟»

او پاسخ داد: «من فقط از آنها متنفرم!» با دیدن اینکه او درگیر احساسات و انواع عقاید و تصورات عادی است، در قلبم بسیار غمگین شدم.

آشکار شدن علائم بهبود

آن خانم مسن از طریق خواندن فا، خیلی سریع پیشرفت کرد. وقتی بار دوم به دیدنش رفتم می‌توانست خودش ویلچر خود را هل دهد و به دستشویی برود. یک روز در میان به خانه‌اش می رفتم تا با او فا را مطالعه کنم. پس از مطالعه، تجربیات خود را به اشتراک می‌گذاشتیم.

او از اتلاف وقت در گذشته پشیمان بود. «مطالعه فای ما در 10 سال گذشته بی‌فایده بود. ما فقط می‌خواندیم، اما نمی‌دانستیم چه می‌خوانیم. هرگز درک‌مان از فا یا تجربیات خود را به‌اشتراک نمی‌گذاشتیم. اغلب درمورد زندگی روزمره گپ می‌زدیم، یا درمورد دیگران غیبت می‌کردیم. استاد از طریق نوه‌ام تذکراتی به ما دادند، نوه‌ام گفت که مانند تمرین‌کنندگان رفتار نمی‌کنیم و پرسید چرا  پشت سر افراد صحبت می‌کنیم. ما گفته‌های او را جدی نگرفتیم ، بلکه او را صرفاً به‌عنوان یک کودک نادیده گرفتیم.»

او در ادامۀ صحبتش به من گفت که آن گروه مطالعه فا از هم پاشید. برخی از تمرین‌کنندگان آن گروه بازداشت، برخی بیمار شدند و برخی دیگر به مکان دوری نقل مکان کردند. او گریه کرد و گفت که واقعاً دلتنگ تمرین‌کننده‌ای است که به شهر دیگری نقل مکان کرده است.

پاراگرافی از جوآن فالون را برایش خواندم:

«تزکیه چیزی است که در بحبوحه سختی‌ها انجام می‌دهید. آن‌ها شما را آزمایش خواهند کرد که آیا می‌توانید احساسات‌ و امیالتان را قطع کنید و آیا می‌توانید آن‌ها را سبک بگیرید. اگر به این چیزها وابسته باشید نمی‌توانید تزکیه‌تان را تمام کنید. هر چیزی علت خود را دارد. چرا انسان‌ها می‌توانند انسان باشند دقیقاً به‌خاطر اینکه احساسات دارند. مردم فقط به‌خاطر احساسات زندگی می‌کنند. علایق بین اعضای خانواده، عشق بین زن و مرد، عشق به والدین، احساس‌ها، دوستی‌ها، انجام دادن کارهایی به‌خاطر دوستی. مهم نیست کجا می‌روید نمی‌توانید از احساسات خارج شوید. می‌خواهید کاری انجام دهید، نمی‌خواهید کاری انجام دهید، خوشحال هستید، غمگین هستید، به چیزی عشق می‌ورزید، از چیزی متنفر هستید؛ هرچیزی در جامعه کاملاً از احساسات می‌آید. اگر احساسات را قطع نکنید نمی‌توانید تزکیه کنید. اما اگر از احساسات بیرون بیایید هیچ کسی نمی‌تواند شما را تحت تأثیر قرار دهد و وابستگی‌های عادی نمی‌توانند شما را نوسان دهند. آن‌چه جایگزین می‌شود نیک‌خواهی بوده که باشکوه‌تر است. البته راحت نیست که یکبار آن را قطع کرد. تزکیه روندی طولانی است، اینکه از وابستگی‌ها رها شد روندی تدریجی است. اما شما باید با خودتان جدی باشید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

به او گفتم باید همه چیز را با فا ارزیابی کند. او ساکت بود. نیو گفت مادرش سلطه‌گر است، او باید در مورد همه چیز حرف آخر را می‌زد، هیچ کسی نمی توانست از او انتقاد کند و تمرین کنندگان احساس می‌کردند باید به حرف‌های او گوش دهند وگرنه او عصبانی می‌شود. هیچ کسی جرأت نداشت با او بحث کند!

همچنین متوجه وابستگی‌هایش به رنجش، حسادت، خودنمایی، رقابت، مشاجره، پرهیز از شنیدن انتقاد، جستجوی منافع شخصی و کوچک شمردن دیگران شدم. گاهی اوقات این‌ موارد را به او متذکر می‌شدم، اما او اعتراض می‌کرد: «بعد از دیدن همه آنچه که در خانواده‌ام در جریان است، چگونه می‌توانم قلبم را نادیده بگیرم!؟»

آینه

نگاه به درون در هر موقعیتی، کلید جادویی در تزکیه است. به خانه رفتم تا فا را با آرامش مطالعه کنم و به دنبال مسائل خود به درون نگاه کردم. استاد بیان کردند:

«تزکیه درباره‌ی تبدیل و اصلاح خودتان است، و چیزها واقعاً آن‌طور که توصیف کرده‌ام هستند.» (آموزش فای ارائه شده در جلسه‌ اپک تایمز)

نمی‌دانستم که چرا وابستگی‌های این هم‌تمرین‌کننده را دیدم؟ آنها بسیار واضح در مقابلم نشان داده شدند. آیا این به من می‌گفت که من نیز آن وابستگی‌ها را دارم؟ چند سال پیش آنها را داشتم، اما با مطالعه فا و فرستادن افکار درست آنها را ازبین بردم. احساس کردم که از آن وابستگی‌ها رها شده‌ام. پس چرا آنها نمایش داده شدند؟ با دقت به هر فکر، کلمه و کار خود نگاه کردم اما وابستگی‌های برجسته‌ای پیدا نکردم.

یک روز در حالی که مشغول آشپزی بودم، فکری به ذهنم خطور کرد: «چرا بعد از گفتگو با آنها، فکر می‌کردم دیگران خواهند گفت که فرد فوق‌العاده‌ای هستم؟ پس از تبادل تجربه با سایر تمرین‌کنندگان، ناخودآگاه باور داشتم که آنها مرا تحسین می‌کنند و می‌گویند که از کیفیت روشن‌بینی بهتری برخوردار هستم و درک واضح‌تری از اصول فا دارم.»

شوکه شدم کهه چرا اینطور فکر می‌کنم؟ این چه بود؟ قبلاً به چنین افکاری توجه نمی‌کردم اما امروز دوباره چنین افکاری داشتم. آیا این به‌دنبال شهرت بودن نیست؟ وقتی عمیق‌تر به دورن ‌نگاه کردم، فهمیدم که می‌خواهم چیزهای خوشایند بشنوم.

سناریوی دیگری به ذهنم خطور کرد. در طول مطالعه گروهی فا، سه تمرین کننده پایین‌تر از من نشسته بودند. در آن زمان فکر می‌کردم از آنها بهتر هستم. آیا این کوچک شمردن دیگران نیست؟ همچنین به یاد خوابی افتادم که در مکانی بلند ایستاده بودم و برخی از تمرین‌کنندگان از موضع پایین‌تری، به من که در مکانی بلند بودم نگاه می‌کردند. بیدار شدم و فکر کردم از آنها بهتر و بالاتر هستم.

وقتی استاد دیدند که هنوز از وابستگی‌هایم آگاهی ندارم، نظم و ترتیبی دادند تا این تمرین‌کننده مشکلات مرا منعکس کند. تمام وابستگی‌های او را داشتم، مخصوصاً خودنمایی! خیلی شرمنده شدم. استاد در حال کمک به من بودند! دستانم را در حالت هه‌شی (کف دست‌ها را جلوی سینه به هم فشار دادن) قرار دادم و صمیمانه از استاد تشکر کردم.

تعدادی از وابستگی‌های عادی را پیدا کردم که باعث ترسم شد. آیا این مسئله به مداخله شیطانی ناشی از ذهن شخص نزدیک نبود؟ نزدیک بود گمراه شوم! استاد بیان کردند:

«حتی در این کلاس، اشخاصی هستند که در حال حاضر کاملاً درباره خودشان در سطح بالایی فکر می‌کنند و با طرز فکر خاصی صحبت می‌کنند.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

چگونه می‌توانم چنین ذهن کثیفی داشته باشم؟ همچنین وابستگی به شهوت داشتم. می‌خواستم همه آنها را افشاء کنم. آنها خیلی عمیق پنهان شده بودند! وحشتناک بود! اگر آن تمرین‌كننده نقش آینه‌ را برای دیدن خودم بازی نمی‌کرد، هنوز هم فکر می‌كردم كه خیلی خوب هستم!

بلافاصله افکار درست فرستادم تا آن وابستگی‌ها را کاملاً ازبین ببرم، همه تصورات و عقاید مضر و افکار بد را از بین ببرم و همه مواد نادرست را حل کنم. آنها را نمی‌خواستم. آنها باید از بین می‌رفتند!

وقتی این چیزهای بد برداشته شد، بلافاصله احساس کردم که می‌توانم با سایر تمرین‌کنندگان هماهنگ و سازگار شوم. دیگر احساس برتری نسبت به آنها نداشتم. اگر می‌توانستم فروتنی را نیز تزکیه کنم، نکات خوب هر هم‌تمرین‌کننده را می‌دیدم.

رها کردن خودخواهی و واقعاً به فکر دیگران بودن

هنگام کمک به آن تمرین‌کننده مسن نگرانی‌های زیادی داشتم. او نمی‌دانست چگونه به نقاط ضعف خودش نگاه کند. گاهی اوقات فکر می‌کردم که آیا باید به کمک کردن به او ادامه دهم؟ اما احساس می‌کردم حمایت نکردن از تمرین‌کننده‌ای که در سختی قرار دارد اشتباه است.

همه این افکار درهم و برهم بودند و نمی‌توانستم تصمیم خود را بگیرم. می‌ترسیدم او هر لحظه بمیرد. علاوه بر این، دوربین‌های نظارتی در منطقه‌اش وجود داشت و ممکن بود پلیس متوجه من شود. می‌دانستم که باید افکار درست بفرستم تا ترسم را از بین ببرم. مدام فا را مطالعه می‌کردم تا خودم را اصلاح کنم و افکار درست خود را تقویت کنم.

سپس ویروس ح‌ک‌چ (ویروس کرونا) در ژانویه سال جاری شیوع یافت. فکر کردم که آیا باید به رفتن به خانه این خانم ادامه دهم؟ می‌دانستم همه اینها عقاید و تصورات عادی است. فکر کردم که باید ابتدا فا را مطالعه کنم، بنابراین یکی از مقالات استاد را برداشتم و مطالب زیر را دیدم:

«نیک‌خواهی حقیقی هیچ خودخواهی‌‏ای آمیخته به خود ندارد، و فرد، به هنگام سر و کار داشتن با هر کس، یا با موجودات ذی‌‏شعور به صورت کل، به امور با افکار درست و مهربانیِ پرمحبت نگاه می‌‏کند.» (یک مرید دافا چیست)

مات و مبهوت شده بودم. این پاراگراف را بارها و بارها خوانده بودم. این استاد بودند که مرا آگاه کردند. تمام نگرانی‌هایم افکار خودخواهانه بود! استاد همچنین بیان کردند:

«به‌هر حال، مریدان دافایی که به‌خوبی تزکیه کرده‌اند، واقعاً نمی‌توانند مورد مداخله-- حتی کمترین مداخله‌ای-- قرار بگیرند. بیش‌تر این‌که افکار درست آن‌ها قوی است و هم‌زمان درحال کمک به دیگران هستند. آن‌ها به‌طور واقعی درحال کمک به استاد هستند فا را اصلاح کند.» (آموزش فا ارائه شده در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۰)

«کمک به استاد.» این کلمات را چندین بار تکرار کردم. می‌دانستم که کمک به این خانم «کمک به استاد» است. فهمیدم که چه کاری باید انجام دهم. افکار درست فرستادم تا تمام موجودات شیطانی و عواملی را که در ارتباطم با سایر تمرین‌کنندگان تداخل ایجاد می‌کند متلاشی شود. کمک به آنها کاری بود که باید انجام می‌دادم. هیچ کسی نمی‌توانست مرا متوقف کند. خودخواهی‌ام را رها کردم و اول به دیگران فکر کردم. در بدن و ذهنم ناگهان احساس آرامش کردم. تصمیم گرفتم بعد از ظهر به خانه او بروم.

چند دقیقه بعد، نیو تماس گرفت و پرسید: «خواهر، وقت داری؟ مادرم ... » بعد از قطع تلفن، آماده شدم تا به خانه نیو بروم. شوهرم گفت: «هنوز هم می‌روی؟ الان در دوره پاندمی هستیم!» گفتم: «باید بروم. می‌دانم باید چه‌کار کنم.»

وقتی به آنجا رسیدم، اتاقی را دیدم که مملو از اعضای خانواده بود. آن تمرین‌کننده مسن در نفس کشیدن مشکل داشت و دهانش کاملاً باز بود. بسیار آرام بودم و گفتم: «نترس اشکالی ندارد ما استاد را داریم. لطفاً از استاد بخواه تا شما را نجات دهند!»

من نیز از استاد درخواست کردم که او را نجات دهند. نشستم و شروع به فرستادن افکار درست کردم و سپس جوآن فالون را باز کردم و اجازه دادم عکس استاد را ببیند. شروع به ازبرخواندن درباره دافا برایش کردم.

او کم کم به خود آمد و با صدایی ضعیف گفت: «استاد، کمکم کنید. استاد، کمکم کنید ...» من به او و نیو گفتم: «همه ما می‌توانیم با هم بگوییم "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."» همانطور که او این کلمات را تکرار می‌کرد، صدایش واضح شد. ناگهان با صدای بلند فریاد زد: «استاد، از شما سپاسگزارم که مرا نجات دادید... متأسفم ... در آینده خوب تزکیه خواهم کرد و با استاد به خانه خواهم رفت!»

با دیدن بهتر شدنش پرسیدم: «دوباره عصبانی شدی؟» سرش را تکان داد.

گفتم: «این درس را به‌خاطر بسپار. دوباره عصبانی نشو هنگامی که با کسی اختلافی داری، تقوای خود را حفظ کن و به درون نگاه کن. اجازه نده نیروهای کهن از شما سوءاستفاده کنند.»

خانواده‌اش هیجان‌زده شدند و گفتند: «متشکریم. متشکریم!» من پاسخ دادم: «همه کارها توسط استاد انجام شده است. لطفاً از استاد تشکر کنید!»

چهار نمونه قابل توجه مانند این وجود داشت. یکبار نیو گفت: «مادرم به من گفت که کفنش را آماده کنم. او دیگر نمی‌خواست آن را تحمل کند. خیلی سخت است که مکرراً اینگونه رنج ببرید. او می‌خواهد تسلیم شود.»

به او گفتم که این فکر را کنار بگذارد و به سرعت آن فکر را ازبین ببرد، زیرا این چیزی نبود که او برای خودش می‌خواست. به او یادآوری کردم که عهد و پیمان خود به استاد را فراموش نکند. ایشان منتظر ما بوده‌اند تا ما خوب تزکیه کنیم و با ایشان به خانه برویم! استاد را ناامید نکن.

او با چشمانی اشک‌آلود گفت: «شما در حال کمک به من هستی، آن را احساس می‌کنم.» گفتم این همان کاری است که باید انجام دهم.

وقتی به خانه برگشتم، به درون نگاه کردم که چرا این تمرین‌کننده می‌خواهد تسلیم شود. و علت آن را پیدا کردم! من نیز این فکر را داشتم که از او دست بکشم. افکارم واقعاً روی او تأثیر بدی گذاشت. بنابراین خودم را براساس فا اصلاح کردم.

حالا این خانم خیلی بهتر شده است. او یاد گرفته است وقتی هر اتفاقی می‌افتد به درون نگاه کند. قبلاً وقتی به خانه‌اش می‌رفتم، احساس سنگینی می‌کردم. حالا خوشحالم که به خانه‌اش می‌روم. چه تفاوتی!

در مورد نیو، او در رابطه با تمرین دافا جدی نبود. به او گفتم از آنجا که فرصتی برای یادگیری فا پیدا کرده است، باید مصمم باشد. در حال حاضر او فا را با ما مطالعه می‌کند.

پسر دوم و عروس آن تمرین‌کننده مسن قبلاً به دافا اعتقادی نداشتند. اما تجربه مادرش ذهنیت آنها را تغییر داد. سپس پسرش گوش دادن به فایل‌های صوتی فا را آغاز کرد.

او پرسید: «پسر بزرگم چطور اینقدر تغییر کرده است؟ او کسی بود که باعث نگرانی‌ام می‌شد.» گفتم: «شما یک تمرین‌کننده هستی. وقتی با فا همخوانی داشته باشی، متعاقب آن هر چیز دیگری درست خواهد شد.» او از خوشحالی لبخند زد!

کمک به یک هم‌تمرین‌کننده کمک به خود است. در طی این مراحل، از بسیاری از وابستگی‌ها خلاص شدم ، مانند ترس از دردسر، در طلب نتیجه بودن، نگرانی، بی‌حوصلگی و رنجش. به‌طور مداوم به خودم یادآوری می‌کنم که در هر موقعیتی به درون نگاه کنم، به فکر دیگران باشم و به احساسات آنها توجه کنم. با افکار درست، باید هر قدم را به‌خوبی طی کنم طوری که استاد کمتر نگرانم باشند.

عمیقاً فهمیدم كه استاد با زحمت بسیار نظم و ترتیب دادند تا این هم‌تمرین‌كننده را به سمت من بیاورند تا ظرفیتم را گسترش دهم و بتوانم نیک‌خواهی را تزکیه کنم. از زمان تمدید‌شده‌ای که استاد برای انجام مأموریت‌های‌مان در اختیار ما قرار داده‌اند، سپاسگزارم. استاد از شما سپاسگزارم!