(Minghui.org) هنگامی که حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) در 20ژوئیه1999، آزار و شکنجه فالون دافا را شروع کرد، فشاری که از جانب خانواده‌ام به من وارد می‌شد و همچنین تبلیغات بی‌امان دولت، باعث شد که ادامه تمرین برایم تقریباً غیرممکن شود. شوهرم یک مقام دولتی است و پسرم یک مأمور پلیس است. اما فالون دافا به‌طور معجزه‌آسایی مرا به شیوه‌های غیرممکنی راهنمایی کرد و مرا در مسیر تزکیه نگه‌داشت.

خانواده‌ام شاهد قدرت دافا بودند

بیماری مزمنم طی چند روز پس از شروع تمرین فالون دافا در سال 1999 ناپدید شد.

یک بار آب جوش روی دست راستم ریخت و باعث شد لایه‌ای از پوستم کنده شود. درباره این آسیب‌دیدگی زیاد فکر نمی‌کردم زیرا به دو مقاله جدید استاد لی متمرکز شده بودم: «همچنین در چند کلمه» و «پیش‌بینی اصلاح فا در دنیای بشری» بقیه روز را صرف مطالعه جوآن فالون کردم و به رختخواب رفتم. روز بعد تمرینات صبحگاهی خود را تمام کردم و همان موقع یادم آمد دستم را بررسی کنم. هیچ زخم و جراحتی قابل مشاهده نبود.

دستم را به عروسم که پرستار است، نشان دادم. او گفت: «باور نکردنی است، سوختگی ناشی از آب جوش می‌تواند ماه‌ها طول بکشد تا کاملاً بهبود یابد!»

شوهرم در سال 2007 با دیدن بهبود وضعیت سلامتی و روحیه‌ام، تمرین فالون دافا را شروع کرد. یک روز ازهوش رفت، بنابراین پسر ما او را به بیمارستان برد. تمام آزمایش‌های خونش طبیعی بود به جز قند خونش که زیاد بود. من و شوهرم هر دو فهمیدیم که استاد درحال پاکسازی بدنش هستند.

بالا بردن خصوصیات اخلاقی‌ام برای بهبود محیطم

در زمانی که پکن برای بازی‌های المپیک 2008 آماده می‌شد، دستگیر و به‌مدت یک سال و شش ماه به اردوگاه کار اجباری اعزام شدم. سلول زندانی که در آن حبس بودم مرطوب و سرد بود. حتی در سردترین روزهای زمستان هیچ وسیله گرمایشی وجود نداشت. در طول روز روی یک چارپایه کوچک می‌نشستم. اجازه نداشتم توالت بروم و هیچ حرکتی انجام دهم. مرا دائماً بیدار نگه می‌داشتند و بعد از نیمه شب فقط دو ساعت اجازه خوابیدن داشتم. به‌طور شبانه‌روزی فیلم‌های تبلیغاتی پخش می‌شد. در ماه مه2009 آزاد شدم.

اما محیط خانه تغییر کرده بود. شوهرم تمرین دافا را کنار گذاشته بود و با من مانند دشمن رفتار می‌کرد. او به من اجازه نمی‌داد تمرین کنم و ادعا می‌کرد که من مایه شرمندگی خانواده بوده‌ام.

برای مدتی دشمنی او را تحمل کردم، فکر کردم که او با تبلیغات ح‌ک‌چ مسموم شده است و درحالی که در اردوگاه کار اجباری محبوس بودم، سختی‌هایی را متحمل شده است.

یک روز، دیگر نتوانستم تحمل کنم و به او گفتم: «دست از حرف زدن بردار، هیچ چیز اشتباهی در تمرین فالون دافا وجود ندارد. ما بی‌گناه هستیم! تو به‌جای ایستادن در طرف درست، از افراد شریر حمایت می‌کنی. شرم‌آور است!»

وقتی صحبت کردم صدایم را بلند نکردم. او بی سر و صدا نشست و گفت: «کلماتت مثل رعد و برق به من ضربه زد.» او دیگر هرگز به من نگفت که باعث رسوایی خانواده شده‌ام. فهمیدم که استاد عناصر اهریمنی که درحال کنترل او بودند را از بین برده‌اند.

مادر 93 ساله شوهرم با ما زندگی می‌کند. او نیاز به مراقبت مداوم دارد و هر چیزی را که مطابق میلش نیست به پسرش گزارش می‌کند. از نظر شوهرم، مادرش هیچ تقصیری نداشته است. او فردی ایرادگیر به غدا است، بنابراین من وعده‌های غذایی‌مان را مطابق سلیقه او برنامه‌ریزی می‌کردم.

او اغلب کاغذ توالت کثیف را روی کف توالت می‌اندازد. یک بار، او بخاری، دیوارها و کف توالت را آغشته به مدفوع کرد. خیلی ناراحت شدم. صدایی در ذهنم گفت: «تو قبلاً او را دقیقاً به همین شکل مورد آزار و اذیت قرار می‌دادی.» فهمیدم که باید آنچه را که به او بدهکار هستم بازپرداخت کنم.

شوهرم و مادرش درحال کمک به بهبود شین‌شینگ و از بین بردن کارمایم بودند. فکر کردم این اتفاق خوبی است و باید از فرصت‌هایی که ارائه می‌دهند تشکر کنم. همچنین برای کسانی که به دیگران زور می‌گویند احساس تأسف کردم. بنابراین با قلبی آرام توالت را تمیز کردم.

تمرین‌کنندگان فالون دافا در سراسر جهان در سال 2015 شروع به طرح دعوی کیفری علیه جیانگ زمین، رئیس پیشین ح‌ک‌چ کردند و علتش جنایات بی‌شماری بود که جیانگ زمین علیه دافا انجام داده بود. من نیز نامه‌ای نوشتم، اما قبل از ارسال آن تردید کردم زیرا از عواقب آن می‌ترسیدم. با تشویق سایر تمرین‌کنندگان، درنهایت شکایت‌نامه را ارسال کردم.

استاد بیان کردند:

«تفاوت در یک فکر به نتایج مختلفی منجر می‌شود.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

این ترس من بود که باعث دردسر شد. شش ماه بعد از ارسال نامه، پسرم شایعه‌ای شنید که خانه ما برای تفتیش هدف قرار گرفته است. او بلافاصله با من تماس گرفت و به من گفت كه كتاب‌های فالون دافا را مخفی كنم. ترسیدم و کتاب‌ها را در انباری مخفی کردم.

طولی نکشید که پسرم، دخترم و همسر آنها رسیدند. آنها از من خواستند که تمرین دافا و نوشتن شکایت‌نامه را تکذیب کنم. شوهرم فریاد می‌زد و به من ناسزا می‌گفت و احساس می‌کردم درحال غرق شدن در این آشفتگی هستم.

آرام باقی ماندم و در درون خود به‌دنبال نقاط ضعفم گشتم. این مشکل ناشی از ترس من از ارسال نامه بود. عناصر شیطانی از ترس قبلی‌ام برای کنترل شرایط سوءاستفاده کردند.

درحالت لوتوس نشستم و بی سر و صدا از استاد کمک خواستم. برای از بین بردن مداخله نیروهای کهن و عناصر ح‌ک‌چ افکار درست فرستادم. همه چیز آرام شد و چند دقیقه بعد، همه رفتند. معتقدم اهریمن در بُعدهای دیگر نابود شد.

پلیس محله در ژانویه2016 به‌دنبال من آمد تا درباره شکایت‌نامه صحبت کند. فقط من و مادرشوهرم در خانه بودیم. نترسیدم و دلیل نوشتن نامه را به مأمور گفتم و اینکه چرا آزار و شکنجه فالون دافا اشتباه بوده است. هنگامی که می‌خواست برود، به من یادآوری كرد كه مراقب ایمنی‌ام باشم.

قدرت «فالون دافا خوب است»

یکی از بستگانم به سرطان روده بزرگ مبتلا شد و پزشک به او گفت که سه تا شش ماه زنده خواهد ماند. سعی کردم درباره فالون دافا به او بگویم، اما خانواده‌اش همیشه مانع این کار می‌شدند.

یک روز، هنگامی که همسرش از او فاصله داشت و نمی‌توانست صدای ما را بشنود، در گوشش زمزمه کردم: «آیا شما عضو هرگونه سازمانی وابسته به ح‌ک‌چ هستی؟ اگر چنین است، باید از آن خارج شوی. اگر عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کنی، استادم می‌توانند شما را نجات دهند.» سپس از من خواست كه به او كمك كنم تا از ح‌ک‌چ خارج شود.

وقتی مطالب دافا را برایش آوردم که بخواند، از دیدنم خوشحال شد. او همچنین می‌خواست به آموزش اصول فالون دافای استاد گوش دهد. به او نشان دادم که چگونه به سخنرانی‌های آنلاین دسترسی پیدا کند و گوش دهد.

این ماجرای چهار سال پیش بود. او اکنون سالم است و هر روز در مزرعه کار می‌کند.

محیط خانه تغییر می‌کند

همسرم در سال 2018 دچار خونریزی مغزی شده بود. به او گفتم: «عبارت "فالون دافا خوب است" را در قلبت تکرار کن و استاد مراقبت خواهند بود. حالت خوب خواهد شد.» از استاد خواهش کردم که به شوهرم فرصت بدهد. بعداً تصویر استاد در ذهنم ظاهر شد درحالی که لبخند می‌زدند.

هنگام مراجعه به بیمارستان، به بسیاری از بیماران مانند شوهرم سرزدم. آنها نمی‌توانستند به‌طور کامل از چهار دست و پای خود استفاده کنند یا از خودشان مراقبت کنند. اما شوهرم بهبود یافت و طولی نکشید که به حالت عادی بازگشت. او به من گفت: «من دیگر به‌خاطر تمرین فالون دافا برایت مزاحمت ایجاد نخواهم کرد!»

او تغییر کرده بود. در گذشته مجبور بودم هر وقت كاری راجع به فالون دافا انجام می‌دادم از او مخفی شوم. اکنون که درحال کار بر روی یک پروژه دافا هستم، شوهرم به هر طریق ممکن به من کمک می‌کند.