(Minghui.org) درود، استاد! درود، همتمرینکنندگان!
تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۷ شروع کردم. از نظر طول زمان، تمرینکنندهای قدیمی و باتجربه بودم، اما در سالهای اولیه واقعاً بهطور جدی تزکیه نکردم. در سال ۲۰۱۶ بود که از طریق محنتهای پیشآمده بیدار شدم و بهطور پیوسته و با پشتکار شروع به تمرین کردم.
کشف دافا
۵۶ ساله هستم و در کوهستان بزرگ شدهام. زادگاهم در مزرعهای جنگلی در اعماق کوههای شمال شرقی چین است. کوهها بلند و جنگلها انبوه و دورافتاده هستند. پدر و مادرم هر دو در مزرعه جنگلی کار میکردند.
با کارگری در مزرعه جنگلی ازدواج کردم، اما درآمد او کفاف زندگی خانواده ما را نمیداد. برای کشت سه هکتار زمین در دل کوه بسیار زحمت کشیدم. برای گذران زندگی و هزینه تحصیل دو فرزندم در خارج از شهر به کشاورزی متکی بودم.
گرچه منطقه ما دور افتاده است، اما از نعمت و برکت فالون دافا همچنان بهرهمند هستیم. در سال ۱۹۹۷، یکی از دوستانم به من گفت که شوهرش فالون دافا را تمرین میکند و احساس انرژی زیاد میکند و بسیار جوانتر از سنش به نظر میرسید. کلمات او مرا تحت تأثیر قرار داد. من به تنهایی در مزرعه کار میکردم و کارهای زیادی نیز در خانه داشتم. خیلی خوب میشد که اگر این تمرین بتواند به من انرژی بدهد و توانایی بیشتری داشته باشم. بنابراین دوستم یک نسخه از جوآن فالون را به من داد و از من خواست که آن را بخوانم.
روزها کار و شبها مطالعه میکردم. احساس کردم کتابی است که مردم را راهنمایی میکند تا انسان خوبی باشند. از آنجا که به کارم بسیار علاقه داشتم، پس از یک بار تمامکردن کتاب، خواندن آن را متوقف کردم. وقتی زمستان فرا رسید، به محل تمرین رفتم و شروع به یادگیری تمرینات کردم. باوجود اینکه کتاب را بهطور مکرر نخواندم، توانستم از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنم و به دیگران توجه داشته باشم.
شوهرم بعداً مدیر مزرعه جنگل شد. او روزها زود سر کار میرفت و هر روز تا پاسی از شب به خانه بر نمیگشت. انگار این خانواده دیگر هیچ ربطی به او نداشت. در این بین، هر روز به انجام کار سخت ادامه دادم.
اما بهرغم سختکوشی و تواضع و مهربانیام همچنان نتوانست شوهرم را حفظ کند. در خمره بزرگ رنگرزی جامعه مدرن، او به رابطه نامشروع رو آورد. من سعی کردم ازدواجمان را نجات دهم، اما او گوش نکرد. در نهایت در سال ۲۰۱۴ مرا رها کرد و طلاق گرفتیم.
تزکیه من نیز بهدلیل وضعیت ازدواج و مشغله کاریام دچار فراز و نشیب شد.
استاد در سخنرانی نهم، جوآن فالون بیان کردند:
«لائو ذی گفت: وقتی شخصی خردمند دائو را میشنود، با جدیت آن را تمرین میکند. وقتی فردی متوسط آن را میشنود، آن را گاه و بیگاه تمرین میکند. وقتی فردی احمق آن را میشنود، بلند به آن میخندد. اگر این شخص بلند به آن نمیخندید، آن دائو نمیبود.»
احساس کردم که در تزکیه فردی متوسط هستم.
بیدارشدن پس از یک ضربه سنگین
طلاق مرا ویران کرد و احساس کردم در حقم ظلم شد، تلخکام و افسرده شدم. کاری جز گریه نمیکردم. از شوهر سابقم متنفر بودم که در قبال من و فرزندانمان اینقدر بیمسئولیت بود. من این همه سال برای خانواده زحمت کشیدم و سرانجام در چنین شرایطی قرار گرفتم. او بعد از طلاق دوباره ترفیع گرفت. برایم خیلی سخت بود که با آرامش تمام تغییرات را کنترل کنم. وزن زیادی از دست دادم و واقعاً احساس ضعف میکردم.
در ژانویه ۲۰۱۶، مادرم فوت کرد، که ضربه سنگین دیگری بر من وارد کرد. او نزدیکترین فرد به من و تکیهگاهم بود. او همیشه در کنار من بود، از من مراقبت میکرد، هر روز در خرید مواد غذایی، آشپزی و خانهداری کمکم میکرد. او تمام این کارها را انجام میداد زیرا من مجبور بودم کار کنم و فرزندانم خارج از شهر بودند. وقتی مادرم فوت کرد، من تنها بودم. دیگر توان اداره امور را نداشتم و فرو ریختم. یک ماه در بستر بودم و در این مدت شروع به اندیشیدن درباره معنای زندگی کردم.
انسانها بهخاطر عشق زندگی میکنند و میمیرند، اما من یک تزکیهکننده هستم. باید وابستگی به شهرت، منفعت و احساسات را از بین ببرم. ناگهان به یاد آوردم که مرید دافا هستم و مأموریت نجات موجودات ذیشعور را دارم. من تنها نیستم و استاد دارم.
استاد بارها و بارها زمان را برای همه مریدان دافا طولانی کردهاند تا بهخوبی تزکیه کنند، و همچنین برای کسانی که عقب ماندهاند تا بتوانند به آنها برسند. در طول این سالها زمان زیادی را تلف کردم، نتوانستم بهطور محکم تزکیه کنم، در جامعه عادی گم شدم، هدف از آمدن به دنیا را فراموش و تقریباً خودم را نابود کردم. دیگر نمیتوانستم انتظار نیکخواهانه استاد را ناامید کنم. باید احساسات و خودخواهی را رها میکردم و به مسیر تزکیه بازمیگشتم.
استاد بیان کردند:
«روشنگری حقایق و نجات موجودات ذیشعور کارهایی هستند که باید به انجام برسانید. چیز دیگری برای شما وجود ندارد که به انجام برسانید. چیز دیگری در این دنیا نیست که نیاز باشد به انجام برسانید. آنها اموری هستند که باید به آنها بپردازید، اما برخی افراد، دیگر توجه چندانی حتی به تزکیه خودشان نمیکنند و بجای آن به امور عادی اولویت دادهاند. پس آیا از مسیر تزکیه مریدان دافا جدا نشدهاید؟» («آموزش فای ارائهشده در کنفرانس فای ۲۰۱۵ نیویورک»)
توزیع مطالب
در بهار سال ۲۰۱۶، مکان تولید مطالب محلی تخریب شد و تمرینکنندگانی که مکان را اداره میکردند دستگیر و به زندان محکوم شدند. نمیخواستم منتظر بمانم، زیرا مینگهویی توصیه کرد که در همه جا مکانهای تولید مطالب در مقیاس کوچک ایجاد شود. با کمک سایر تمرینکنندگان، مکان تولید مطالب را در خانهام ایجاد کردم. شروع به چاپ مطالب روشنگری حقیقت برای توزیع کردم. همچنین مقداری را به تمرینکنندگان سالخورده در آن نزدیکی دادم.
در آن زمان با دوچرخه به روستاها و حومه شهرهای مختلف میرفتم و در تمام طول تابستان خانه به خانه میرفتم و مطالب را توزیع میکردم. دهها مایل از جایی که زندگی میکنم طی میکردم. این کار بعدها راه را برای گفتگوهای رو در رو با مردم هموار کرد و به آنها کمک کرد تا از سازمانهای حزب کمونیست چین (حکچ) خارج شوند.
در فصل زمستان، ساختمانهای مسکونی را پوشش میدادم. خودم مطالب را دم هر در، در هر طبقه و هر ساختمانی توزیع میکردم. جزوههایی درست کردم که حمل آنها آسان بود. هر بار با حمایت استاد توانستم به سلامت بروم و برگردم.
درست زمانی که بهعنوان یک مرید دافا این کارها را انجام میدادم، استاد از نظر مالی کمکم کردند. در اوت۲۰۱۶، اداره جنگلبانی محلی به فرزندان کارگران جنگلداری فرصتی برای بازنشستگی داد که در گذشته هرگز اتفاق نیفتاده بود. ازآنجاکه والدینم در مزرعه جنگلی کار میکردند، من واجد شرایط شدم و در سال ۲۰۱۷ شروع به دریافت مزایای بازنشستگی کردم. از آن زمان دیگر نیازی نیست نگران هزینههای زندگی خود باشم. درنتیجه، میتوانم بر انجام سه کار تمرکز کنم که مریدان دافا ملزم به انجام آن هستند و در مسیر تزکیه کوشاتر شوم.
در اوایل سال ۲۰۱۷، با تمرینکننده می از روستای همسایه آشنا شدم. او مدتها بود که در حومه شهر به روشنگری حقیقت پرداخته و تجربیات زیادی جمع کرده بود. جایی که من زندگی میکنم شهری کشاورزی در شمال شرقی چین است، با جمعیت روستایی زیادی که هنوز آگاه نشده بودند که فالون دافا چیست. بنابراین پوششدهی روستا بسیار مهم بود. من و می تصمیم گرفتیم بهعنوان یک تیم کار کنیم و خانه به خانه برویم تا درباره فالون دافا به مردم بگوییم یا مطالبی را توزیع کنیم. برای بهبود بازده کار نجات مردم، یک موتورسیکلت دست دوم خریدم.
در روستاهای معمولی شمال چین، جوانان در فصل کاشت بهاره همه در مزارع هستند و تنها افراد مسن و کودکان را در خانه میگذارند. من و می اول به زادگاهش رفتیم. از طریق روشنگری حقیقت، روستاییان آنجا یاد گرفتند که فالون دافا خوب است، هم سلامت جسمی را بهبود می بخشد و هم برکت به ارمغان میآورد. ما همچنین چند نشان یادبود آوردیم که روی آن عبارت «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» حک شده بود. آنها به زیبایی ساخته شده بودند و همه افراد آنها را میخواستند.
به اهالی روستا گفتم که عبارات فوق را بهخاطر داشته باشند. خانمی گفت: «من این کلمات را دوست دارم و معنی زیادی دارند.» آنها پس از آگاهی درباره حقایق فالون دافا، مطالب را بسیار گرامی داشتند و از ما برای تلاشهایمان تشکر کردند. می به آنها گفت که ما این کار را به این دلیل انجام دادیم زیرا تمرینکنندگان فالون دافا هستیم. یکی از روستائیان با صدای بلند گفت: «سپاسگزارم استاد، فالون دافا خوب است!»
کشاورزان در هر دو طرف جاده مشغول شخمزدن و کاشت بودند، و ما طی رفت و آمد با آنها درباره فالون دافا صحبت میکردیم. مردم حومه پاک و مهربان بودند و بیشتر آنها از آنچه ما میگفتیم استقبال میکردند. حتی برخی ما را برای صرف غذا به خانههایشان دعوت کردند. ضمن تشکر دعوتشان را رد کردیم.
افراد زیادی در فصل کشاورزی در مزارع کار میکردند که فرصتهای زیادی برای گفتگو با آنها در اختیار ما قرار داد. پس از پوششدادن مزارع، خانه به خانه در روستا رفتیم، زیرا نمیخواستیم کسی جا بماند. در طی ۹ روز، در مجموع ۶۵۰ نفر از روستائیان با خروج از حکچ و سازمانهای مرتبط، یعنی لیگ جوانان و پیشگامان جوان موافقت کردند. میدانستیم که همه چیز را استاد نظم و ترتیب دادند و ما فقط با قلبی پاک مسیر را طی کردیم.
استاد از تمرینکنندگان دافا خواستند که بهعنوان یک بدن رشد کنند. در ابتدا فقط من و می بودیم. در شهر محلی بزرگی زندگی میکنم، که اداره جنگلداری استان در آن قرار دارد. یک ریل قطار در شهر وجود دارد که در دو طرف مسیر خانههای برخی از تمرینکنندگان محلی پراکنده است. اما هیچیک از آنها برای روشنگری حقیقت برای مردم پیش قدم نشده بودند.
بعد از اینکه من و می تجربیات و درکمان را با آن تمرینکنندگان به اشتراک گذاشتیم، دو نفر از آنها به ما ملحق شدند. من و می به دو عضو جدید نشان دادیم که چگونه این کار را انجام دهند، و آنها به سرعت متوجه شدند. وقتی با هم کار میکردیم، راندمان کار خیلی بالاتر بود. ما چهار نفر به دو گروه دو نفره تقسیم شدیم. از این طریق تمام روستاها و شهرهای مجاور را پوشش دادیم. هر بار توانستیم اسامی ۷۰ تا ۸۰ نفر را که از حکچ و سازمانهای مرتبط خارج شده بودند جمعآوری کنیم. گاهی بیش از ۱۰۰ نام جمع میکنیم.
در طول این روند، همچنین با مداخله مواجه شدیم. برخی از مردم از گوشدادن به ما درخصوص روشنگری حقیقت خودداری میکردند و همچنین سعی میکردند دیگران را از شنیدن حرف ما باز دارند. یک بار که شخصی حرف ما را قطع کرد، به او گفتم: «اگر نمیخواهی گوش کنی اشکالی ندارد، اما حق نداری دیگران را از شنیدن و داشتن آیندهای روشن بازداری.» آن شخص عقبنشینی کرد.
وقتی فردی که توسط تبلیغات حکچ فریب خورده بود، ما را تهدید کرد که به پلیس درباره گزارش میدهد، به او گفتم: «ما هیچ قانونی را نقض نکردهایم، زیرا تمرین فالون گونگ یک انتخاب شخصی است و آزادی عقیده توسط قانون اساسی اعطا شده است. اما اگر به ما اتهامات ناروا بزنید، ممکن است خودتان به دردسر بیفتید.» او برگشت و رفت.
برخی از تمرینکنندگان نمیتوانستند مانند ما به روستا بروند، اما نقشهای خود را در شهر و اطراف آن بازی میکردند. برخی از آنها برای روشنگری حقیقت به صورت چهره به چهره بیرون رفتند و برخی نیز در ساختمانهای مسکونی مختلف پوستر نصب کردند. همه جاهای شهر و اطراف شهر را پوشش دادیم.
ازآنجاکه بر انجام خوب سه کار تمرکز کردم، استاد در رؤیایم مرا تشویق کردند که به همین روال ادامه دهم. در رؤیا، من و همتمرینکنندگان ب در یک اتومبیل مسابقه میدادیم. ما در ترکیب واحدی قرار داشتیم و با سرعت بالایی جلو میرفتیم.
دوران پاندمی
سال نوی چینی در سال ۲۰۲۰ با گذشته متفاوت بود. ویروس کرونا که به دلیل پنهانکاری و اطلاعات نادرست رژیم به ویروس حکچ نیز معروف است، ناگهان شیوع پیدا کرد و چین و سپس سراسر جهان را درنوردید. گفتن حقایق به مردم برای نجات آنها ضروریتر شد.
سال جدید ۲۰۲۰ را در خانه خواهرم گذراندم. خواهرم یک هتل خانوادگی در منطقه گردشگری روی کوه داشت. در دومین روز از سال نوی چینی، تعدادی از کارگران منطقه توریستی به هتل آمدند تا یک نظرسنجی انجام دهند: «آیا شما از ووهان گردشگر دارید؟» در آن زمان متوجه شدم که یک پاندمی جدی در ووهان وجود دارد.
پاندمی باید بسیار جدی بوده باشد. در غیر این صورت، چرا حتی در کوههای دورافتاده احساس نگرانی وجود دارد؟ دیگر نمیتوانستم در خانه خواهرم بمانم. نجات جانها مانند خاموشکردن آتش است. بهعنوان مرید دافا، باید مأموریت خود را انجام دهم. بعد از اینکه روز بعد رفتم، منطقه دیدنی کوه قرنطینه شد.
نجات مردم در طول پاندمی
روز بعد از بازگشتم به خانه، می به دیدنم آمد. هر دوی ما فوریت نجات مردم را احساس کردیم، اما چگونه؟ من به مینگهویی نگاه کردم و مقالاتی را دیدم که درباره نحوه نجات مردم در میان پاندمی صحبت میکردند. این مقالات به ما کمک زیادی کردند.
مقالههای مرتبطی مانند «بیماریهای همهگیر، ایمنی و وجدان» و «در طول پاندمی به خاطر داشته باشید که فالون دافا خوب است» را دانلود کردیم. ما کپیهای زیادی از آنها تهیه و توزیع کردیم. میدانم که کسانی که مطالب را پذیرفتند، آنها را مطالعه کردند و یاد گرفتند که اگر بهخاطر بسپارند که «فالون دافا خوب است»، در طول این پاندمی ایمن خواهند ماند.
در طول قرنطینه، در هر خانواده فقط یک نفر اجازه داشت مدت دو ساعت در روز بیرون برود. من و می وقت را بسیار ارزشمند میدانستیم. هر زمان که بیرون میرفتیم، میتوانستیم به چند نفر کمک کنیم تا از سازمانهای حکچ خارج شوند.
یک موتورسیکلتسوار
بیش از بیست سال پیش هنگام کار در کوهستان، موتورسیکلتسواری را یاد گرفتم. این باعث شد که سوارکار ماهری شوم. گرچه ۵۰ ساله هستم، همچنان هم آن را سریع و پیوسته میرانم. از سال ۲۰۱۷، همه جا می را سوار موتورسیکلتم میکنم. موتورسیکلت به ابزاری قدرتمند در تلاش ما برای کمک به مردم برای آگاهی به حقایق و نجات آنها تبدیل شده است.
در گذشته، فقط چند ده مایل در روز میراندیم. پس از برداشتهشدن قرنطینه در سال ۲۰۲۰، به درخواست دو همتمرینکننده مسن، در ابتدای ماه مه برای توزیع مطالب به کوهستان رفتم. سه روز در کوهستان بودم. به دلیل مسافت طولانی (بیش از ۳۲۰ کیلومتر رفت و برگشت) و وضعیت ناهموار جاده، بهعلاوه موتورسیکلتم کهنه و فرسوده بود، احساس میکردم استخوانهایم در تمام مسیر خانه درحال ازهمپاشیدن هستند. چهار روز طول کشید تا بهبود پیدا کنم.
ما شهری در سطح شهرستان با جمعیت زیادی در حومه هستیم. بسیاری از موجودات ذیشعور به ماجرای واقعی فالون دافا آگاه نشده بودند یا چنین مطالبی را دریافت نکرده بودند. چند سال پیش، برخی از تمرینکنندگان که برای توزیع اطلاعات به روستاها رفته بودند، دستگیر و بازداشت شدند. پیداکردن تمرینکنندگان دیگر برای رفتن به حومه شهر مشکل بود. بهعلاوه وسایل حمل و نقل وجود نداشت.
تمرینکننده تائو به امید همکاری با من برای توزیع مطالب در حومه شهر به من نزدیک شد. در ابتدا کمی مردد بودم، زیرا جادههای کوهستانی ممکن است پر دستانداز و طولانی باشند. اما تائو که قبلا با من کار کرده بود، شیوه راندن سریع و ایمن مرا خیلی دوست داشت. او احساس میکرد که ما بهترین همکار برای این کار هستیم. متوجه شدم که این کار برای نجات مردم است و باید بدون هیچ تردیدی همکاری کنم. اما موتورسیکلت من خیلی قدیمی بود. بنابراین موتورسیکلت دست دوم دیگری خریدم که سریع بود و ضربهگیری بهتری داشت. قدرتمند و کم مصرف بود، درست همان چیزی که میخواستم.
در جاده های روستاهای مختلف سوار موتورسیکلت میشدیم. من راننده بودم و تائو که روی صندلی عقب نشسته بود مثل پرتابکننده گوی بود. او میتوانست با یک موتورسیکلت سریع، مطالب روشنگری حقیقت را به حیاط هر خانه پرتاب کند. حتی میتوانست این کار را با هر دو دست، یکی چپ و دیگری راست، با سرعت و کارایی بالا انجام دهد. کار یک روستا در مدت کوتاهی به پایان رسید.
همه روستاها را از هر طرف پوشش دادیم! فقط در سال ۲۰۲۰ بیش از ۲۰هزار نسخه از مطالب را توزیع کردیم و خودمان هم به سختی میتوانستیم آن را باور کنیم. با نگاهی به نقشه، برخی از روستاهای کوهستانی دورافتاده که به صورت نقاط خالی نشان داده شده بودند، اکنون کاملاً پوشش داده شده بودند. زمان به سرعت میگذرد و اکنون ما به این حالت از توزیع جدیدترین مطالب ادامه میدهیم.
برخی از تمرینکنندگان از ما پرسیدند که چگونه به همه این کارها دست یافتیم. من احساس میکنم که تمرینکنندگان دافا کسانی هستند که در مسیری با مأموریت مقدس نجات مردم گام برمیدارند. ما با افکار درست، احساس اضطرار، فداکاری و پایداری، مأموریت خود را انجام میدهیم. در برخی از سفرها باید روزانه حدود ۶۰ کیلومتر موتورسیکلتسواری میکردم و پس از بازگشت به خانه مجبور بودم مطالب بیشتری تولید کنم. کمی خستهکننده بود. اما با فکرکردن به اینکه مردم چقدر از آن و قدرت فالون دافا بهره میبرند، دیگر احساس خستگی نمیکردم. در عوض فقط افکار درست خود را حفظ میکردم.
ایمن و سالم در طوفان
یک روز در اواخر اوت۲۰۲۰، متوجه ابرهای تیرهای در آسمان شدم، اما تصمیم گرفتم که همچنان با تائو بیرون بروم. ما ۵۰ نسخه از مطالب روشنگری حقیقت را با خود بردیم و به سمت شهری در ۳۲ کیلومتر دورتر رفتیم. در راه احساس میکردیم که ابرهای تیره ما را دنبال میکنند. از استاد خواستیم که به ما کمک کنند تا باران نبارد. کل صبح، با مردم درباره فالون دافا صحبت کردیم و مطالبمان را توزیع کردیم. افرادی که آن روز با آنها صحبت کردیم، به نظر میرسید پذیرای حرفهای ما هستند.
بهمحض اینکه توزیع مطالب را تمام کردیم سوار موتورسیکلت شدیم. طولی نکشید که باران شروع به باریدن کرد. سرپناه و همچنین چتر و بارانی هم نداشتیم. بنابراین به راه خود ادامه دادیم. باران شدیدتر و شدیدتر میشد و باد شدیدی میوزید. آب باران را از کلاه ایمنی خود پاک میکردم و بهسختی میتوانستم از طریق آن به وضوح ببینم. لباسهایمان خیس شده بود و میلرزیدیم.
ما در خانه خواهرم توقف کردیم تا چیزی برداریم. خواهرم از ما خواست که شب بمانیم. تائو نمیخواست مزاحم خواهرم شود و من هم نمیخواستم. بنابراین دو نفری به خانه برگشتیم.
بعداً فهمیدیم که منطقه ما در آن روز با طوفان مواجه شده است. چنین هوایی برای منطقه ما بیسابقه بود. جای تعجب نیست که احساس میکردیم باد و باران میخواستند موتورسیکلت ما را بردارند و به هوا پرتاب کنند. خوشبختانه، به لطف حفاظت استاد، سالم و سلامت به خانه برگشتیم.
گریختن از خطر در جنگلهای عمیق
قسمت جنوب شرقی شهر ما منطقهای کوهستانی است و در اعماق کوهستان مزارع جنگلی زیادی وجود دارد. کوهها مرتفع و متراکم هستند و بسیار دور افتادهاند. پس از شیوع ویروس حکچ، منطقه بسته شد و قرنطینه تا ۲۸سپتامبر۲۰۲۰ برداشته نشد. وقتی از بازگشایی مجدد مطلع شدم بسیار خوشحال شدم. حدود ۹ مزرعه جنگلی وجود داشت که هنوز به آنها نرسیده بودیم. من در آنجا متولد شدم و مردم آنجا موجودات ذیشعوری هستند که ارتباط عمیقی با من دارند و نمیتوانم آنها را رها کنم.
همچنین مکان گردشگری بسیار معروفی در منطقه وجود دارد که در بزرگترین جنگل واقع شده است. در بهترین فصل برای تور در جشنواره پاییز هر سال، گردشگران هم در استان و هم خارج از استان به آنجا میآیند. آنها برای تماشای مناظر رنگارنگ و جذاب میآیند. تعداد زیاد گردشگران فرصت بسیار خوبی برای توزیع مطالب است. در خارج از فصل، افراد خارج از شهر زیادی در اطراف وجود ندارند و حضور حتی یک غریبه باعث ایجاد زنگ خطر برای مردم محلی میشود.
تمرینکننده جی آنجا زندگی میکند. با او صحبت کردم و برنامهریزی کردیم که ۹ مزرعه جنگلی را در ۴ روز پوشش دهیم. صبح روز بعد ساعت ۹ حرکت کردیم و ۵۰۰ قطعه مطالب را حمل کردیم. مزرعه اول فقط ۱۰۰ نسخه گرفت و ما آن را در کمترین زمان به پایان رساندیم.
حوالی ظهر به بزرگترین مزرعه جنگلی رسیدیم، اما چون وقت ناهار بود، جمعیت زیادی در خیابان بودند و برای ما امن نبود، بنابراین به دو مزرعه کوچک رفتیم و در مجموع حدود ۱۵۰ نسخه از مطالب را توزیع کردیم. ما هم در مدت کوتاهی کار را تمام کردیم و به بزرگترین مزرعه جنگلی برگشتیم.
از سمت جنوب جاده شروع کردیم. کوچههای آنجا همه به هم متصل بودند. ضلع شمالی جاده تماماً بنبست بود، بنابراین در حین توزیع مطالب، افکار درست فرستادیم. با دیدن اداره پلیس دچار مزاحمت نشدیم و بی سر و صدا به کارمان ادامه دادیم.
در مسیر پایین جاده کوهستانی، مزرعه جنگلی دیگری وجود داشت که حتی دورتر است. مناظر خیرهکننده بود، اما ما فرصتی برای لذتبردن از آن نداشتیم. بعدازظهر بود و ما فقط میخواستیم به آنجا برسیم. بعد از ۹ کیلومتر دیگر به پای کوه رسیدیم و شروع به توزیع مطالب کردیم. وقتی با مردم برخورد میکردیم، به آنها میگفتیم که اینها مطالب بسیار خوبی هستند و لطفاً نگاهی به آن بیندازند.
به آخرین کوچه که رسیدیم، متوجه شدیم که بنبست است و چندان طولانی نبود و خانوارهای کمی داشت. از انتهای کوچه به سمت بیرون شروع به توزیع مطالب کردیم. بهمحض اینکه جی مطالب را به داخل حیاط پرت کرد، مرد جوانی با لباس استتارشده و بازوبند قرمز در حیاط ما را دید. سوار بر موتورم از کوچه بیرون رفتم. او سوار موتورسیکلت شد و دنبالمان بیرون آمد. او همچنین از مرد دیگری در خودرو خواست که با او به دنبال ما بیاید. از جنگل بیرون آمدم و مرد جوان با موتور سیکلت خود از پشت سرم رسید.
بنابراین سرعتم را کم کردم و منتظر ماندم تا او برسد. فکر کردم از این طریق میتوانستم دلیل حضورم در اینجا را توضیح دهم.
او پرسید: «چه کار میکنی؟»
پاسخ دادم: «ما اینجا هستیم تا به مردم کمک کنیم. لطفاً حقایق مربوط به آن مطالب را بخوانید و برای شما خوب است.»
رفتارش کمی نرم شد و با صدای آهستهای گفت: «کافی است، کافی است.»
من به او گوش نکردم، اما سرعتم را زیاد کردم و او را کاملاً پشت سر گذاشتم.
در این هنگام خودرو به من رسید. وقتی بیشتر به این موضوع فکر میکردم، میدانستم که هرکسی که ما را تعقیب میکند، نیت خوبی ندارد و نمیتوانستم اجازه دهم ما را متوقف کند. ماشین پشت سر بوق می زد، اما من به او راه ندادم و فقط در جاده کوهستانی به سرعت میراندم.
بعداً وقتی کمی منحرف شدم، سریع از ما سبقت گرفت و در جاده بهسرعت پیچید و راه ما را مسدود کرد. جاده روستایی باریک است. سرعتم را کم کردم. مسیر در جلوی اتومبیل خیلی باریک بود و نمیتوانستم رد شوم. کنار جاده ناهموار بود و بهراحتی سقوط میکردم؛ عقب اتومبیل از جاده بیرون زده بود اما جاده خاکی صاف بود. من وحشت نکردم. دوبار با پای چپم محکم روی پدال پا گذاشتم و از دست راستم برای افزایش گاز استفاده کردم. سپس، تقریباً مانند پرواز و پایینآمدن سریع از کوه، به جلو حرکت کردیم. در این بین از استاد درخواست حمایت کردیم: «استاد، کمک! استاد، کمک! نگذارید گناه کنند!»
راننده انتظار نداشت یک زن هم سن و سال من بتواند اینقدر ماهرانه موتوسیکلت را براند. پیچهای زیادی در کوهستان وجود داشت. چون نتوانست جلوی ما را بگیرد از تعقیب ما دست کشید. بسیار سپاسگزار بودم که استاد نیکخواه به ما کمک کردند تا از خطر فرار کنیم.
در آن روز بیش از ۲۲۵ کیلومتر رفت و برگشت را طی کردیم و پنج مزرعه جنگلی را در ۹ ساعت پوشش دادیم. در تمام مدت فرصت نوشیدن یا خوردن نداشتیم. پسرم پرسید که کجا بودم؟ وقتی برایش ماجرا را توضیح دادم، فکر نمیکرد که چنین چیزی ممکن باشد دوباره پرسید: «کجا؟»
ناگهان متوجه شد: «شوخی میکنی؟ نه، چنین کاری نکردی! وای!»
او میزان مسافت را میدانست، و حتی یک مرد جوان ماهر هم بهسختی میتوانست تا آنجا موتوسیکلت را براند و به این همه جا برود.
پاسخ دادم: «من تمرینکننده فالون دافا هستم، ما باید کار مقرر شده را انجام دهیم.»
باز هم میخواهم از استاد بهخاطر مراقبت و نجات حاکی از نیکخواهیشان در طول این سالها تشکر کنم.
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.