(Minghui.org)

درود، استاد! درود، هم‌تمرین‌کنندگان!

از سال 1997 که تمرین فالون دافا را شروع کردم، 25 سال می‌گذرد. طی این سال‌ها با راهنمایی استاد و کمک هم‌تمرین‌کنندگان، توانستم شین‌شینگم را بهبود بخشم و عقاید و تصورات بشری‌ام را رها کنم. همچنین با حفظ یک مکان تهیه مطالب روشنگری حقیقت در خانه‌ام به‌مدت بیش از 10 سال، یاد گرفتم وابستگی‌ها را رها کنم و درک عمیق‌تری از اصول دافا به‌دست آوردم.

رها کردن ترس

شوهرم و دخترم نیز فالون دافا را تمرین می‌کنند. ما در ابتدا برای تهیه مطالب روشنگری حقیقت که توزیعشان می‌کردیم به سایر تمرین‌کنندگان متکی بودیم. در آن زمان تعداد بسیار کمی مکان تهیه مطالب وجود داشت. یک تمرین‌کننده برای جلوگیری از آزار و شکنجه شدن مجبور شده بود دور از خانه‌اش زندگی کند، و او این مطالب را در مکانی اجاره‌ای برای تمرین‌کنندگان منطقه من تولید می‌کرد. میزان تقاضا زیاد بود، اما فقط او بود که باید این کار را انجام می‌داد. وقتی مطالبی به دستم می‌رسید، خیلی خیلی گرامی‌شان می‌داشتم. خواه فلایر، بروشور، یا سی‌دی بود، جزئیات داخلش را بررسی، و قبل از توزیع دوباره بسته‌بندی‌شان می‌کردم.

چند بار متوجه شدم که قسمت‌هایی از بروشورها خالی هستند، یعنی هر محتوایی که قرار بود در آن قسمت چاپ شود چاپ نشده بود. با گذشت زمان، تعداد زیادی از چنین بروشورهایی را جمع کردم. با خودم فکر کردم آن تمرین‌کننده باید سرش خیلی شلوغ باشد و وقت توجه به این اشکالات را نداشته است. بنابراین تصمیم گرفتم خودم مطالب را تولید، و بار دیگران را کم کنم. این فکر را با سایر تمرین‌کنندگانِ نزدیک به خودم در میان گذاشتم، و بیشتر آن‌ها از این فکرم حمایت کردند، به‌ویژه تمرین‌کننده‌ای که مطالب را تهیه می‌کرد. سپس تمام پس‌اندازم، چندهزار یوان، را به او دادم تا تجهیزات و مواد مصرفی را برایمان بخرد. اواخر سال 2009 بود و به این ترتیب یک مکان تهیه مطالب را در خانه‌ام راه‌اندازی کردم.

مطالعه فایم در آن زمان مستحکم نبود، و افکار درست قوی‌ای نیز نداشتم. هر از گاهی می‌شنیدم که برخی از مکان‌های تهیه مطالب مورد حمله پلیس قرار گرفته‌اند که باعث می‌شد بترسم. یک شب خوابی دیدم که در آن اداره 610 با من تماس گرفت و خواست که در خانه بمانم زیرا فردای آن روز برخی از مقامات به خانه من می‌آمدند.

صبح روز بعد، بسیار مضطرب بودم و از سایر تمرین‌کنندگان خواستم که برایم افکار درست بفرستند. تا ظهر هنوز ذهنم آرام نبود و درباره ادامۀ کار این مکان تهیه مطالب، با شوهرم صحبت کردم. اگر در حالی که مطالب را چاپ می‌کردم، کسی می‌آمد باید چه‌کار می‌کردم؟ شوهرم بعد از من، تمرین دافا را شروع کرده و او نیز نگران بود. او پیشنهاد کرد که فعلاً این کار را کنار بگذارم و تجهیزات را به جای دیگری ببرم. درست زمانی که می‌خواست چاپگر را جابجا کند، احساس کردم چیزی اشتباه است و مانعش شدم. جمعه بود و تمرین‌کنندگان زیادی منتظر هفته‌نامه مینگهویی بودند. اما ذهنم هنوز ناپایدار بود، بنابراین نشستم و افکار درست فرستادم. سپس نزدیک به ساعت 4 بعدازظهر هنوز نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم و شروع به مطالعه فا کردم.

در آن زمان، «آموزش فای ارائه‌شده در جلسه اپک تایمز» به‌تازگی منتشر شده بود. استاد در این مقاله بیان کردند:

«هرچه درک کنید که چالش‌ها بزرگ‌تر هستند، امور برای انجام دادن سخت‌تر خواهند بود، چراکه "ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد." و بنابراین آن کار به‌طور فزاینده‌ای شاق و سنگین خواهد شد. وقتی می‌گویم "ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد،" توسط آن، همچنین منظورم این است که سختی از زیاده‌نمایی کردن شما در اهمیت خود موضوع و خودتان را دست‌کم گرفتن نشأت می‌گیرد. هیچ‌یک از این چیزها را موضوع مهمی درنظر نگیرید، چراکه درخصوص چیزی به مهمی نجات موجودات ذی‌شعور باید فقط آنچه را که قرار است، انجام دهید، به آن به شیوه‌ای متین و آرام بپردازید. وقتی با چیزهایی مواجه می‌شوید که خوب به‌نظر نمی‌رسند یا چیزی نیستند که انتظار آن را داشتید، آن را به دل نگیرید و تحت تأثیر قرار نگیرید، و فقط با وقار و اطمینان آنچه را که قرار است، انجام دهید. اگر اجازه ندهید که مزاحمت شیطان شما را نوسان دهد، عوامل بد از شما بروز نخواهد کرد، شیطان ناچیز خواهد شد، شما بلند و رفیع و عظیم خواهید شد، و افکار درست شما فراوان خواهد بود. واقعاً این‌طور است.» (آموزش فای ارائه‌شده در جلسه اپک تایمز)

با خواندن این سخنان استاد، ذهنم روشن و افکار درستم ظاهر شد. همچنین بلافاصله شروع به تهیه مطالب کردم. می‌دانستم که درحال ترساندن خودم هستم. همچنین متوجه شدم که فقط دافا می‌تواند تمام عناصری را که با من مداخله می‌کنند از بین ببرد.

اتفاق دیگری نیز رخ داد. چند سال پیش، خواب واضحی دیدم که در آن چند مأمور پلیس به خانه‌ام آمدند، اما دم در جلویشان را گرفتم و مانع ورودشان شدم. یکی از آن‌ها گفت: «بیایید ببینیم آیا بروشورهایش حاوی اطلاعاتی درباره [روشنگری] حادثه خودسوزی[صحنه‌سازی‌شده] است یا خیر. اگر این‌طور باشد، دستگیرش می‌کنیم.» تمام تلاشم را کردم که جلویشان را بگیرم و آن‌ها نتوانستند وارد شوند.

روز بعد با دخترم در این باره صحبت کردم. او نیز خوابی دیده بود که در آن چهار دوربین نظارتی من و رایانه‌ای را که از آن برای دانلود مطالب روشنگری حقیقت استفاده می‌کردم هدف قرار داده بودند.

فکر ‌کردیم هم خواب من و هم خواب او می‌توانند نشانه‌ای باشند دال بر این‌که ما در خطر هستیم.

این بار وحشت نکردم. خیلی زود به یاد آوردم که باید بررسی کنم آیا کاری هست که به‌خوبی انجامش نداده باشم یا عقاید و تصورات بشری‌ای وجود دارد یا خیر. چیزی پیدا نکردم. من و دخترم تصمیم گرفتیم افکار درست بفرستیم. این کار را هر روز انجام می‌دادیم و عناصر شیطانی مداخله‌گر در بٌعدهای دیگر را از بین می‌بردیم تا از مکان تهیه مطالب محافظت کنیم. بدون هیچ ترسی در ذهنمان، احساس می‌کردیم بٌعدهای دیگر تمیزتر شده‌اند. سپس با آزمونی واقعی روبرو شدم.

یک روز که در خیابان قدم می‌زدم، مردی از من آدرس پرسید. راهنمایی‌اش کردم و سپس پرسیدم که آیا درباره خروج از سازمان‌های حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) چیزی شنیده است؟

ناگهان حالت چهره‌اش تغییر کرد و فریاد زد: «تو فالون گونگی! با پلیس تماس می‌گیرم.»

سریعاً گفتم: «لطفاً این کار را نکن. من فقط بهترین‌ها را برایت می‌خواهم.»

او سوار دوچرخه برقی‌اش دور شد. بعد از این‌که چند قدمی به مسیرم ادامه دادم، به عقب نگاه کردم و دیدم درحال صحبت با یک مأمور پلیس است و با انگشتش به من اشاره می‌کند.

سپس ون پلیس آمد و 6 یا 7 مأمور محاصره‌ام کردند. تازه یک کیسه سبزی خریده بودم، اما آن‌ها کوله‌پشتی‌ام را چک کردند. چیزی در آن نبود جز یک بروشور روشنگری حقیقت. یک مأمور پلیس هیکلی آن را به دیگران داد. من و او هم به یکدیگر نگاه کردیم. رهگذران زیادی دورمان جمع شده بودند.

مأمور هیکلی به سایر مأموران گفت: «این فقط یک بروشور است. برویم.»

سپس همه آن‌ها رفتند و رهگذران نیز پراکنده شدند.

هنوز آنجا ایستاده بودم و ذهنم خالی بود. هیچ ترس یا رنجشی نداشتم، فقط کمی افسوس می‌خوردم که چرا درباره فالون دافا با آن‌ها صحبت نکردم. در مسیر خانه، ناگهان متوجه شدم این استاد نیک‌خواه بودند که درباره آنچه ممکن بود اتفاق بیفتد به من اشاره‌ای دادند. چون من و دخترم افکار درست فرستادیم و میدان را به‌موقع پاک کردیم، محنت کوچک‌تر شد. یعنی وقتی تحت ‌تأثیر و مورد مداخله قرار نگرفتم و الزامات فا را برآورده کردم، استاد کمک کردند این محنت را حل‌وفصل کنم، و از استاد بسیار سپاسگزار بودم.

بعد از این‌که شروع به تولید مطالب روشنگری حقیقت کردم، مطالعه نظام‌مند تمام سخنرانی‌های استاد را نیز شروع کردم. از سال 2006 نیز شروع به ازبر کردن فا کردم. می‌دانستم که مطالعه استوار فا، پایه و اساس همه‌چیز است. فقط با نگه داشتن فا در ذهنم می‌توانیم انواع‌واقسام مداخلات را اداره کنیم، افکار درستمان را حفظ و هر قدم را به‌خوبی طی کنیم.

در سال 2015 به تعداد زیادی از تمرین‌کنندگان دیگر پیوستم تا با هم علیه جیانگ زمین، رئیس سابق ح‌ک‌چ که دستور آزار و شکنجه فالون دافا را صادر کرد، شکایت کیفری تنظیم کنیم. زیرا جیانگ و ح‌ک‌چ با فریب مردم چین مرتکب گناه شده بودند و برای کشاندن او به میز محاکمه هیچ تردیدی نداشتم.

شوهرم نگران امنیت مکان‌ تهیه مطالبمان بود.

او گفت: «تنظیم این شکایات به معنای استفاده از نام و آدرس واقعی‌ات است. آیا نمی‌ترسی که مقامات بتوانند تو را مورد آزارواذیت قرار دهند؟»

در پاسخ گفتم: «این‌ها مسائل جداگانه‌ای هستند.»

در آن زمان بسیاری از عقاید و تصورات بشری، ازجمله مرگ و زندگی را رها کرده بودم.

پس از تنظیم شکایت کیفری، پلیس محلی و کارکنان کمیته محلی چند بار برای آزارواذیت به خانه‌ام آمدند. شوهرم به آن‌ها اجازه نداد وارد خانه شوند تا نتوانند با تهیه مطالب من مداخله و ایجاد مزاحمت کنند. یک روز هنگام بازگشت به خانه، شوهرم را دیدم که با یک مأمور پلیس از خانه بیرون می‌رفت. به آن‌ها لبخند زدم و گفتم می‌توانیم صحبتی با هم داشته باشیم.

مأمور دوباره وارد خانه‌مان شد و پرسید: «چرا می‌خواهید از جیانگ شکایت کنید؟»

پاسخ دادم: «دادگاه عالی سیاستی را وضع کرده است مبنی بر این‌که "همه پرونده‌ها را ثبت می‌کند و همه دعاوی را می‌پذیرد." جیانگ با آزار و شکنجه افراد بی‌گناهی که می‌خواهند شهروندان خوبی باشند، مرتکب گناه شده است. ببینید جامعه چقدر آشفته است. باید خیلی وقت پیش از او شکایت می‌شد.»

مأمور پلیس پس از این‌که اطلاعات شخصی‌ام را خواست، گفت که باید سندی را امضا کنم.

به او گفتم که هیچ سندی را امضا نمی‌کنم، زیرا این مدرکی مبنی بر مشارکت او در آزار و شکنجه است.

سپس آن مأمور رفت و دیگر برنگشت.

رفع نیازهای سایر تمرین‌کنندگان

وقتی تازه مکان تهیه مطالب را راه‌اندازی کرده بودم، اهمیت مسائل امنیتی را درک می‌کردم. اجازه نمی‌دادم سایر تمرین‌کنندگان همین‌طوری به خانه‌ام بیایند و هر وقت نیاز به مطالب داشتند، آن‌ها را تحویلشان می‌دادم. در ابتدا تمرین‌کنندگان زیادی به مطالب نیاز نداشتند و آن‌هایی که نیاز داشتند، منزلشان نزدیک خانه من بود، بنابراین پوشش دادنشان آسان بود. با گذشت زمان، تمرین‌کنندگان بیشتری برای توزیع مطالب قدم پیش گذاشتند، در عین حال برخی از مکان‌های تهیه مطالب مورد حمله پلیس قرار گرفتند. درنتیجه، هماهنگ‌کننده محلی‌مان مجبور شد حجم کاری مرا افزایش دهد.

در ابتدا به‌دلیل شین‌شینگ ضعیفم شکایت داشتم و فکر می‌کردم حجم کارم خیلی زیاد است. هرچه بیشتر مضطرب می‌شدم، چاپگر مشکلات بیشتری پیدا می‌کرد. به‌علاوه تعمیر چاپگر نیز زمان‌بر بود. سپس به درون نگاه کردم تا ببینم آیا کار نادرستی انجام داده‌ام، و تصمیم گرفتم برای حل این مشکلات فا را بیشتر مطالعه فا کنم و شین‌شینگم را بهبود بخشم.

اصول فای استاد مرا روشن کرد. وقتی به درون نگاه ‌کردم، متوجه شدم اولین واکنشم به هر چیزی که آن را منفی در نظر می‌‌گرفتم همیشه عقاید و تصورات بشری بود. این چیزی اتفاقی نبود که دیگران با من تماس می‌گرفتند و برای تهیه مطالب کمک می‌خواستند. بدون این‌ کار من، سایر تمرین‌کنندگان چگونه می‌توانستند مطالب را توزیع کنند و تبلیغات انزجارآمیز ح‌ک‌چ را خنثی کنند؟ بنابراین باید عقیده و تصور ترس از سختی را از خودم دور می‌کردم. در عوض، ابتدا باید به نیاز سایر تمرین‌کنندگان فکر می‌کردم. با اصلاح افکارم، دیگر چاپگر به‌ندرت مشکلی پیدا کرد و می‌توانستم مطالب متنوع‌تر و با کیفیت بهتری تولید کنم. می‌توانستم نیازهای سایر تمرین‌کنندگان را به‌طور اساسی برطرف کنم.

یک روز در سال 2007، خواب تمرین‌کننده‌ای را دیدم که همکار سابقم بود. در خوابم، آن تمرین‌کننده در تخت دراز کشیده بود و درحال مرگ بود. این خواب را اشاره‌ای از استاد در نظر گرفتم مبنی بر این‌که آن تمرین‌کننده در خطر است. پیدا کردنش آسان نبود، اما درنهایت همدیگر را دیدیم. درباره خوابم به او گفتم و او شوکه شد. سال‌های زیادی بود که محنت‌های خانوادگی با او مداخله می‌کرد. علاوه بر این، با سایرین مطالعه گروهی نداشت یا به هفته‌نامه مینگهویی دسترسی نداشت. به او گفتم که می‌توانم مطالب موردنیازش را در اختیارش قرار دهم.

او سرش با کار شلوغ بود، بنابراین هر هفته، بیشتر اوقات پس از مرخص شدن از محل کار، در ایستگاه اتوبوس همدیگر را می‌دیدم. به‌دلایل امنیتی از تلفن همراه برای تماس با او استفاده نمی‌کردم. گاهی مجبور می‌شدم بیش از نیم ساعت منتظر بمانم و درنهایت او نمی‌آمد. به خانه برمی‌گشتم و هفته بعد دوباره به ایستگاه اتوبوس می‌رفتم. وقتی این‌گونه می‌شد، او با لبخند عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: «متأسفم که بعد از مرخص شدن از کار، قرار ملاقاتمان را به‌کلی فراموش کردم.»

شکایت نمی‌کردم و در عوض درکم را بر اساس فا با او به اشتراک می‌گذاشتم. در آن سال‌ها، او در پروژه‌ «تماس با مردم و پخش پیام‌های خودکار روشنگری حقیقت» مشارکت داشت. هر وقت کارت تلفن یا گوشی تلفن همراهش مشکل داشت، من و دخترم به او کمک می‌کردیم. به این ترتیب، در طول تمام این سال‌ها توانست حقیقت را روشن کند. حدود 7 یا 8 سال به همین صورت با هم کار کردیم تا این‌که او برای زندگی با دخترش به شهری دور رفت.

مکان تهیه مطالبمان بیش از یک دهه است که فعالیت می‌کند و به بخش مهمی از تزکیه من تبدیل شده است. با کمک فای استاد، و اعتماد و نیز کمک سایر تمرین‌کنندگان، می‌توانم مکان تهیه مطالبمان را به‌طور پایداری اداره کنم. این فعالیت‌ها را جدی ‌گرفته‌ام، ازجمله دانلود و چاپ فایل‌ها، آپلود لیست افرادی که ح‌ک‌چ را ترک کرده‌اند، کپی فایل‌های صوتی برای مقالات تبادل تجربه، چاپ نامه‌های روشنگری حقیقت، و نوشتن پاکت برای ارسال این نامه‌ها.

بیش از 20 تمرین‌کننده هر هفته برای فایل‌های صوتی، ازجمله هفته‌نامه مینگهویی، مقالات کنفرانس تبادل تجربه (فاهویی)، خاطراتی از سخنرانی‌های استاد، ماجراهای تمرین‌کنندگان جوان، و بسیاری موارد دیگر به خانه من می‌آیند. به آن‌ها کمک می‌کنم آن فایل‌ها را روی کارت‌های اِس‌دی یا انواع دیگری از حافظه ذخیره کنند.

بسیاری از محله‌ها در طول پاندمی قرنطینه شدند. با تمرین‌کنندگان تماس می‌گرفتم و مطالب را در مکان مورد توافقشان به آن‌ها تحویل می‌دادم. از آنجا که اتوبوس‌ها در طول دوره پاندمی کار نمی‌کردند، با دوچرخه‌ام به مکان ملاقات می‌رفتم و همیشه به‌موقع می‌رسیدم. کمک به سایر تمرین‌کنندگان مسئولیت من است.

یک روز باران منجمد می‌بارید. من و تمرین‌کننده‌ای تصمیم داشتیم ساعت 7 بعدازظهر همدیگر را ببینیم تا مطالب را تحویلش دهم. جاده لغزنده بود و مجبور بودم آرام‌آرام دوچرخه‌سواری کنم. ناگهان درِ کامیونی که پارک ‌شده بود باز شد و من و دوچرخه‌ام را به زمین کوبید. لباس‌هایم خیس و گلی شده بودند. راننده پرسید که آیا حالم خوب است؟ گفتم خوبم و به راهم ادامه دادم. بعداً متوجه شدم که باید حقایق را برای راننده روشن می‌کردم. با این حال دردی نداشتم و از حمایت استاد سپاسگزارم.

چند سال پیش، هماهنگ‌کننده‌مان از من خواست که مطالب را به محلی که جلسات مطالعه گروهی در آنجا برگزار می‌شد و نسبتاً از ما دور بود تحویل دهم. تمرین‌کنندگان در آن گروه سالخورده بودند و به مقالات جدید استاد دسترسی نداشتند. پس از مدتی که شروع به انجام این کار کردم، اکثر تمرین‌کنندگان به‌دلیل کارمای بیماری یا دلایل دیگر از حضور در آنجا منصرف شدند. یک تمرین‌کننده هنوز می‌آمد و او نیز با کارمای بیماری دست‌وپنجه نرم می‌کرد. هرچه با چالش‌های بیشتری روبرو بود، نیاز بود بیشتر از او حمایت کنم. بنابراین همچنان هر هفته مطالب را برایش ارسال می‌کردم و درک‌هایم را با او در میان گذاشتم تا کمکش کنم کوشا بماند. او در یک آپارتمان در طبقه ششم زندگی می‌کرد و بالا و پایین رفتن از پله‌ها برایش آسان نبود. با این حال هنوز هم تقریباً هر روز بیرون می‌رفت تا درباره فالون دافا به مردم بگوید. این وضعیت حدود 10 سال ادامه داشت تا این‌که او به شهر دیگری نقل‌مکان کرد.

داشتن دافا در ذهنم

به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا، می‌دانیم که مسیرمان را استاد نظم و ترتیب داده‌اند و هیچ‌چیزی تصادفی نیست. یعنی باید مسیرمان را به‌خوبی طی کنیم. در غیر این صورت نیروهای کهن می‌توانند از نقاط ضعف ما سوءاستفاده کنند و حتی جان تمرین‌کنندگان را بگیرند.

اوایل اکتبر گذشته، شوهرم دچار دردی در ناحیه قفسه سینه‌اش شد. قبل از آن، چند ماه بود که احساس ضعف می‌کرد، اما نه من و نه دخترمان توجهی به آن نمی‌کردیم و فکرمان این بود که یک تمرین‌کننده بیماری ندارد. این بار درد قفسه سینه‌اش یک هشدار بود. برایش افکار درست فرستادیم و کمکش کردیم تا بررسی کند آیا شکافی در تزکیه‌اش وجود دارد یا خیر. برای چند شب، من و دخترم به‌ندرت می‌خوابیدیم،زیرا هر وقت لازم بود افکار درست می‌فرستادیم. اما شوهرم درنهایت درگذشت. غصه نخوردم، چون می‌دانستم زندگی‌اش تمام نشده است و سفرش ادامه خواهد داشت.

شوهرم در سال 2003 تمرین فالون دافا را شروع کرد، زمانی که آزار و شکنجه در بدترین وضعیتش بود. او مخصوصاً بعد از این‌که مکان تهیه مطالب را در خانه‌ام راه‌اندازی کردم، خیلی کمکم کرد. برای کمک به جابجایی تجهیزات و مواد مصرفی، حتی تعداد زیادی جعبه چوبی ساخت که زیرشان چرخ داشت. خانه‌ام کوچک، اما مرتب بود. او اغلب با دوچرخه برقی‌اش برای خرید مواد مصرفی بیرون می‌رفت و در تعمیر تجهیزات نیز کمک می‌کرد. چند بار در طول این سال‌ها چاپگر را تعویض کردیم. مخصوصاً در گذشته که دی‌وی‌دی‌های شن یون را تولید می‌کردیم، تعداد زیادی جعبه‌ سی‌دی، هم برای ما و هم برای سایر تمرین‌کنندگان، خرید. او هر هفته حجم سنگینی از مطالب را به چند مکان که جلسات مطالعه گروهی فا در آنجا برگزار می‌شد تحویل می‌داد.

قبل از این‌که تلاش‌هایم را روی تهیه مطالب متمرکز کنم، اغلب بیرون می‌رفتم تا حقایق را به‌صورت رو در رو برای مردم روشن کنم. پس از این‌که مکان تهیه مطالب را در خانه راه‌اندازی کردم، شوهرم و سایر تمرین‌کنندگان پیشنهاد کردند که دیگر به‌دلایل امنیتی و ایمنی به‌صورت رو در رو حقایق را روشن نکنم. اما بازهم هر از چند گاهی برای روشن کردن حقیقت بیرون می‌رفتم. درنتیجه شوهرم تقریباً تمام کارهای خانه، ازجمله خرید مواد غذایی و آشپزی، را انجام می‌داد.

مرگ او به این معنی بود که مجبور بودم مسئولیت کارهایی را که او در خانه انجام می‌داد، بر عهده بگیرم.

احساس می‌کردم تحت فشار هستم، اما همیشه این سخنان استاد را در ذهن داشتم: «اما به‌عنوان يک تمرين‌کننده درمی‌يابيد چيزهايی که مردم آن‌ها را جدی می‌گيرند، بسيار بسيار جزئی هستند- حتی بسيار ناچيز- زيرا هدف شما بسيار درازمدت و ژرف است. شما به اندازه اين جهان زندگی خواهيد کرد.» (فصل سوم، فالون گونگ)

بله، با داشتن استاد و دافا، می‌توانیم هر کاری را به انجام برسانیم. من و دخترم برنامه‌ای چیدیم. درخصوص مواد مصرفی سنگین، از تمرین‌کننده‌ای خواستیم که هر دو هفته یک بار در خریدشان کمکمان کند. سایر چیزهای موردنیاز برای تهیه مطالب را من و دخترم خریداری می‌کردیم. هنوز هر هفته بیرون می‌رفتم تا حقیقت را روشن کنم. شوهرم یک دوچرخه آخرین مدل هم برایم باقی گذاشت که به یک وسیله حمل‌ونقل مطمئن برایم تبدیل شد. در حال حاضر من و دخترم طبق معمول زندگی می‌کنیم. همچنان بیرون می‌روم تا حقیقت را روشن کنم و بعد از اتمام این کار، برای خرید مایحتاج خانه‌مان به فروشگاه می‌روم.

گاهی برخی از تمرین‌کنندگان از من می‌پرسیدند: «چطور حتی پس از فوت شوهرت، هنوز همان شکلی به نظر می‌رسی؟» می‌دانستم که احساسات یا عواطف منفی می‌توانند اثرات منفی ایجاد کنند که در مطالب روشنگری حقیقتی که تولید می‌کنیم منعکس می‌شوند. از آنجا که مطالب را تهیه و تولید می‌کنم، افکار مثبتم خیلی مهم هستند.

دخترم هنوز هم خیلی دلتنگ پدرش است و اغلب خوابش را می‌بیند. با دیدن این‌که براثر این دلتنگی‌ها به‌مرور زمان لاغرتر می‌شود، از او خواستم فا را بیشتر مطالعه و احساساتش را نسبت به پدرش رها کند. با او صحبت و شکاف‌های پدرش را تحلیل کردم تا بتوانیم درس بگیریم و مسیرمان را به‌خوبی طی کنیم.

من و دخترم شروع کردیم هر روز آموزه‌های دافا را از بر کنیم، به‌ویژه در طول پاندمی. در ابتدا، به‌نوبت تعالیم دافا را از بر می‌خواندیم، و کم‌کم توانستیم هم‌زمان با هم آموزه‌ها را از بر بخوانیم. این کار را به‌مدت شش ماه انجام دادیم و وضعیتش خیلی بهبود یافت. او گفت: «در گذشته، نمی‌دانستم تزکیه واقعی چیست. اکنون می‌دانم.» او همچنین در ارسال مقاله برای نوزدهمین فاهویی چین به من پیوست.

با نگاهی به بیش از 10 سال گذشته، می‌دانم که استاد در طول این مسیر از من مراقبت کرده‌اند. برای جذب شدن در اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری، باید به دافا و استاد عمیقاً ایمان داشته باشیم. با رها کردن خودخواهی و منافع مادی، می‌توانیم به عهدهای ماقبل‌تاریخی خود جامه عمل بپوشانیم و به جایی که از آن آمده‌ایم بازگردیم.

این سفر تزکیه ادامه دارد. مکان تهیه مطالب را به‌خوبی اداره می‌کنم و مشتاق دیدن دوره جدیدی هستم که در آن فا جهان بشری را اصلاح کند.

استاد، متشکرم! هم‌تمرین‌کنندگان، متشکرم!

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.