(Minghui.org)

درود، استاد بزرگوار!

درود هم‌تمرین‌کنندگان!

امروز می‌خواهم تجربیاتم را درخصوص تبلیغ شن یون در بریتانیا در سال گذشته به اشتراک بگذارم.

تبلیغ شن یون در یک مرکز خرید

وقتی فهمیدم که شن یون در سال 2021 به بریتانیا می‌آید، بسیار مشتاق بودم که در تبلیغ شن یون شرکت کنم. باور داشتم که استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) این فرصت را به من داده‌اند تا خودم را به‌خوبی تزکیه کنم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهم. خواسته‌ام را به هماهنگ‌کننده اعلام کردم. آخر هفته همه تمرین‌کنندگان در بریتانیا به‌طور همزمان بروشورهای شن یون را توزیع می‌کردند. من نیز در این رویداد شرکت کردم. تمرین‌کننده‌ای از من دعوت کرد که در تبلیغ شن یون در مراکز خرید مشارکت کنم. انجام تبلیغات در مراکز خرید نیازمند سلامت جسمانی و مهارت‌های ارتباطی خوب به زبان انگلیسی است. امید بود که تمرین‌کنندگان جوان بیشتری در آن شرکت کنند. بنابراین ن برای اولین بار در تبلیغات شن یون در یک مرکز خرید شرکت کردم.

روز اول باید خیلی زود می‌رسیدیم. تمام راه تا مرکز خرید خواب‌آلود بودم، چون عادت نداشتم زود بیدار شوم. وقتی رسیدم کمی ناراحت شدم، چون مرکز خرید گران‌قیمت و جذابی نبود. هیچ‌کسی به من نگفت که باید در غرفه چه‌کار کنم. ناراحت بودم، زیرا احساس می‌کردم هماهنگ‌کننده اوضاع را به‌خوبی نظم و ترتیب نداده است. سپس متوجه شدم که افکارم درست نیست. ازآنجاکه در آن مکان حضور داشتم، باید کاملاً همکاری می‌کردم و شکایت نمی‌کردم. باید به این فکر می‌کردم که در این لحظه باید چه‌کار کنم. اگر همچنان افکار منفی می‌داشتم، آیا در میدان بٌعدی صالحی که سایر تمرین‌کنندگان حفظش می‌کردند، اختلال ایجاد نمی‌کردم؟ بنابراین شروع به فرستادن افکار درست کردم و ذهنیتم را اصلاح کردم.

در طول این روند تجربه بیشتری کسب کردم. در ابتدا پس از یک روز کامل حضور در مرکز خرید، احساس سوزش و درد در پشتم داشتم و نمی‌توانستم صاف بایستم. بعد از چند روز احساس خستگی نداشتم. وقتی مردم بروشورهایی را که توزیع می‌کردم نمی‌گرفتند، احساس ناراحتی یا شرمساری می‌کردم.

در آن زمان به یاد صحبت‌های استاد افتادم:

«همچنین، در ارتباط با افرادی كه به‌طور اتفاقی با آن‌ها برخورد می‌كنید، كسانی كه در طی زندگی روزمره با آن‌ها مواجه می‌شوید، افرادی كه در محل كار به آن‌ها برمی‌خورید، همۀ شما باید حقیقت را برایشان روشن كنید. حتی هنگامی كه در طی زندگی روزمره‌تان خیلی سریع از كنار افراد می‌گذرید كه فرصت صحبت كردن با آن‌ها را ندارید، با این همه باید اثری از نیک‌خواهی و مهربانی خود به‌جای بگذارید. آن‌هایی را كه باید نجات یابند از دست ندهید، مخصوصاً كسانی كه رابطۀ تقدیری دارند.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2003 آتلانتا»، آموزش فا در کنفرانس جلد چهارم)

نباید به خودم اجازه دهم که احساس ناامیدی یا ناراحتی داشته باشم. باید برای افرادی که از کنارم می‌گذرند اثری از نیک‌خواهی و مهربانی به‌جای بگذارم. با این افکار دوباره قدرت گرفتم.

متوجه شدم که برخی از رویه‌ها باید بهبود یابند. شکایت نمی‌کردم بلکه این کار را در سکوت انجام می‌دادم. متوجه شدم که فهرستی از مشارکت‌کنندگان وجود ندارد تا بتوان زمانی، کار را جابجا کرد و استراحتی کرد. گاهی اوقات وقتی تمرین‌کنندگان ناهار می‌خوردند، تمرین‌کنندگان کافی در غرفه نبودند. بنابراین فهرستی تهیه کردم تا به هر تمرین‌کننده زمان کافی برای استراحت‌ بدهم و در عین حال نیروی انسانی کافی را در غرفه حفظ کنم.

اغلب با افرادی روبرو می‌شدم که می‌خواستند درباره شن یون بدانند، اما نمی‌خواستند در همان محل بلیت بخرند. هر بار که مراحل علاقه‌مند‌کردن مردم را طی می‌کردیم و سپس مردم را به مرحله‌ای می‌رساندیم که می‌خواستند بلیت بخرند و درنهایت بلیت می‌خریدند، انگار نبرد بین نیکی و پلیدی در بٌعدی دیگر بود. به‌خصوص در مراحل پایانی خرید بلیت این نبرد بسیار شدید بود. بیشتر اوقات از چند تمرین‌کننده می‌خواستیم که برای ازبین‌ بردن عوامل شیطانی افکار درست بفرستند.

یک روز خانواده‌ای سه‌نفره به غرفه ما آمدند. پدر خانواده بسیار علاقه‌مند شد و بعد از اینکه معرفی شن یون را تمام کردم کیف پولش را برای خرید بلیت بیرون آورد. در آن لحظه دخترش گفت که نمی‌تواند بیاید چون امتحان دارد. سپس بلیت‌هایی را پیدا کردیم که با زمان امتحان او تلاقی نداشتند. او دوباره گفت که نمی‌خواهد قبل از امتحاناتش، حواسش پرت شود. آن سه نفر نمی‌توانستند درخصوص زمان توافق کنند. سپس پدر عذرخواهی کرد و گفت که باید با خانواده‌اش مشورت کند. آن‌ها دور شدند و در فاصله‌ای نه چندان دور شروع به صحبت کردند. سمت آگاه آن‌ها باید از این فرصت استفاده می‌کرد تا نجات پیدا کنند. در ذهنم شروع به فرستادن افکار درست کردم و از دو تمرین‌کننده دیگر نیز خواستم به من بپیوندند. آن‌ها بعد از مدتی طولانی برگشتند. پدر و مادر از خرید بلیت بسیار خوشحال بودند و حتی به شوخی گفتند که باید از دخترشان تشکر کنند که با با دیدن این نمایش موافقت کرده است، وگرنه نمی‌توانستند نمایش را ‌بینند. همکاری تمرین‌کنندگان خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد. در این فضا همه‌چیز عادی به‌نظر می‌رسید. اما در بٌعدی دیگری نبردی بزرگ در جریان بود.

یک روز هم زن و شوهری به غرفه ما آمدند. قیمت بلیت‌ها را به آن‌ها نشان دادم و شن یون را به‌طور خلاصه معرفی کردم. آن‌ها پنج بلیت انتخاب کردند. وقتی به صفحه پرداخت رسیدم، خانم می‌خواست تماس بگیرد و پدر و مادرش را هم برای تماشای برنامه دعوت کند. سیگنال در مرکز خرید خوب نبود. او نمی‌توانست با پدر و مادرش تماس بگیرد. درنهایت گفتند که پس از تماس با والدینش باز خواهند گشت. آن‌ها بدون تهیه بلیت رفتند. این موضوع را با سایر تمرین‌کنندگان در میان گذاشتم و متوجه شدم که در آن زمان باید از خرد خود برای کمک به خرید بلیت استفاده می‌کردم. چون نمی‌خواستم آن‌ها را مجبور به خرید بلیت کنم، تلاشی هم نکردم که در خرید بلیت کمکشان کنم. تنها کاری که در آن لحظه می‌توانستم انجام دهم این بود که افکار درست بفرستم تا هرگونه مداخله با نجاتشان را پاکسازی کنم.

چند ساعت بعد که مرکز خرید نزدیک بود بسته شود، دیدم که این زوج برگشتند. گفتند هنوز منتظر تماس پدر و مادرش هستند. به آن‌ها توصیه کردم که بلیت‌هایی با قیمت‌های مختلف بخرند تا همه بتوانند در وسط بنشینند. درحین صحبت با آن‌ها افکار درست فرستادم. آن‌ها به پدر و مادر، دختر و دوستانشان زنگ زدند. یک تماسشان موفقیت‌آمیز بود و دیگری نه. به صحبت با آن‌ها ادامه دادم و درباره اینکه چگونه ح‌ک‌چ به فرهنگ سنتی آسیب می‌رساند و اینکه چرا حاضرم برای ترویج شن یون داوطلب شوم، به آن‌ها گفتم. آقا گفت که یک شرکت طراحی داخلی دارد و به چین رفته است. از تمرین‌کننده‌ای که در صنعت طراحی بود خواستم در گفتگوی ما شرکت کند و این صحبت ادامه یابد. تمرین‌کننده‌ای دیگر مدام افکار درست می‌فرستاد. همکاری بی‌سروصدایمان خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد. زوج مزبور سرانجام 10 بلیت خریدند!

تبلیغ شن یون در محل کار

تبلیغ شن یون برای افراد غریبه با تبلیغ شن یون برای اطرافیانم متفاوت بود و با این کار راحت نبودم. چگونه می‌توانستم شن یون را به‌راحتی و نه مانند یک فروشنده به همکارانم تبلیغ کنم؟ بعد از خواندن مقاله «بیدار شویدِ» استاد احساس کردم زمان واقعاً فشرده است. می‌دانم که اطرافیانم، دوستان یا همکاران، روابطی تقدیری با من دارند. امیدوارم که بتوانم آن‌ها را نجات دهم. آن‌ها افراد جریان اصلی هستند. با یکی از همکارانم قرار گذاشتم که با هم ناهار بخوریم. بروشورهای شن یون را همراهم نداشتم و نمی‌دانستم چگونه موضوع شن یون را مطرح کنم. راحت نبودم. سپس با خودم فکر کردم که فقط باید از زیبایی شن یون که دیده‌ام به او بگویم و از زبانم برای صحبت با او استفاده کنم و این کاملاً طبیعی است. عصر از او پیامکی دریافت کردم که می‌گفت خودش و شوهرش بلیت خریده‌اند. تعجب کردم و در عین حال تحت تأثیر قرار گرفتم. درواقع جز چند کلمه تعریف هیچ کاری نکرده بودم. حتی یک بروشور هم به آن‌ها ندادم. فهمیدم که حتماً خیلی منتظر بودند تا به آن‌ها بگویم و این پل ارتباطی را برقرار کنم. حیف شد که اینقدر دیر این کار را کردم. این اتفاق به‌طور فوق‌العاده‌ای تشویقم کرد.

سپس شن یون را به بسیاری از همکارانم معرفی کردم. در ابتدا، فقط شن یون را به آن‌ها توصیه می‌کردم و ترتیبی نمی‌دادم که با هم شن یون را تماشا کنیم. بعداً استاد به من کمک کردند تا درک کنم که باید آن‌ها را به تماشای شن یون هدایت کنم. یک روز پس از جشنی که برای شرکت ما برگزار شد، با چهار همکار خود در یک تاکسی سوار بودیم تا به خانه برویم. درحین رانندگی در جاده تئاتر، یکی از همکاران از ما پرسید که آیا امسال قصد تماشای نمایشی را داریم؟ از فرصت استفاده کردم و گفتم امسال چیزی نخواهم دید، اما سال آینده یک نمایش رقص کلاسیک چینی به نام شن یون اجرا خواهد داشت که خیلی دوست دارم آن را تماشا کنم. قبل از اینکه شن یون را معرفی کنم، همکارانم بلافاصله گفتند: «بیایید با هم به دیدن نمایش برویم!» آن روز پنج بلیت با بالاترین قیمت خریدیم. روز بعد از سایر همکاران دعوت کردم که به ما بپیوندند. آن‌ها بلافاصله موافقت کردند. نتیجه حتی بهتر از سمینار شن یون بود. بعداً با همکارانی که قبلاً شن یون را به آن‌ها معرفی کرده بودم اما بلیت نخریده بودند صحبت کردم و از آن‌ها دعوت کردم که نمایش را ببینند. آن‌ها هم موافقت کردند و بلافاصله بلیت خریدند.

یکی از همکاران در همان ابتدا می‌خواست این نمایش را با ما تماشا کند. بار دوم که او را دیدم گفت که وقتی به خانه رسید یادش رفت بلیت بخرد. این موضوع را چند بار مطرح کرد. بعد از آن پالایش داشتم. به‌خاطر معده‌درد نمی‌توانستم به سر کار بروم. بعداً همکارم گفت که گونه جدیدی از کووید شیوع پیدا کرده و ممکن است کارمندان اجازه نداشته باشند به اداره بروند. فکر کردم او هنوز بلیت نخریده است، قبل از قرنطینه باید او را ببینم. با وجود ناراحتی جسمی به اداره رفتم. با دیدنش به او یادآوری کردم که باید بلیت بخرد. وی گفت بعد از اتمام کار یکی می‌خرد. ظهر به او یادآوری کردم. او گفت به‌دلیل مشغله زیاد فراموش کرده است و فوراً یکی می‌خرد. بعد از مدتی دیدم که هیچ اقدامی نکرده است. فهمیدم که باید مداخله‌ای وجود داشته باشد. نه، من باید کمک کنم که مداخله شیطانی پاک شود. مستقیماً سر میزش رفتم و گفتم: «بیا با هم بلیت‌ها را بررسی کنیم.» او بلافاصله به وب‌سایت شن یون رفت، بلیت را رزرو و زمان و صندلی را با من قطعی کرد. تا زمانی که خرید را تمام نکرده بود، پیشش بودم. درکم این بود که در آخرین لحظه نمی‌توانم سست شوم. بعضی‌ها می‌خواستند بلیت بخرند اما مداخله زیادی داشتند. باید به آن‌ها کمک می‌کردم. من روش یکسانی را درخصوص همه اتخاذ نمی‌کنم. احساس می‌کردم که قلباً می‌خواهد این نمایش را ببیند، اما مزاحمت خارجی وجود دارد. فقط افکار درست تمرین‌کنندگان دافا می‌تواند بر عناصر بد غلبه کند.

در ابتدا پنج نفر از ما می‌خواستیم نمایش را تماشا کنیم. درنهایت 24 همکار با هم رفتیم. متوجه شدم مؤثرترین راه این است که آن‌ها را به تماشای نمایش هدایت کنم. باید نقش رهبری را ایفا می‌کردم و منفعل نمی‌بودم. بخش مهم این بود که باید وارد عمل می‌شدم. چند نفر از همکاران به من گفتند که بلیت خریدند، زیرا من شن یون را خیلی روشن به آن‌ها معرفی کردم. می‌دانستم که استاد مرا تشویق می‌کنند و این فرصت را به من می‌دهند تا در ترویج شن یون اعتمادبه‌نفس بیشتری پیدا کنم. فهمیدم اینکه بلیت را به چه قیمتی ‌خریداری می‌کنند تصادفی نیست. به آن‌ها توصیه کردم که بلیت‌ها را با بالاترین قیمت خریداری کنند زیرا سزاوار بهترین صندلی‌ها هستند. امیدوار بودم که بتوانند بهترین‌ صندلی‌ها را به دست آورند.

تجربه سختی‌ها برای تماشای شن یون

تمرین‌کنندگان می‌گفتند ‌که حتی پس از خرید بلیت، نباید سست شویم. بسیار مهم بود که همه برای تماشای نمایش بیایند. بنابراین هنوز باید برای آن دسته از اطرافیانمان که بلیت‌ خریده بودند افکار درست می‌فرستادیم. این را موضوع در قلبم جدی نمی‌گرفتم. اما چند هفته قبل از نمایش مداخله‌های مختلفی رخ داد.

یکی از همکاران به من گفت که نمی‌تواند به دیدن این نمایش برود، زیرا خدمتکارشان وقت ندارد از نوزادشان مراقبت کند. سپس یکی از همکاران از روسیه و دیگری از اوکراین گفتند که به‌دلیل جنگ روسیه و اوکراین حوصله تماشای این نمایش را ندارند. بعداً اعلام شد که کارگران متروی لندن در روز نمایش اعتصاب خواهند کرد. چند نفر از همكاران درخصوص رفتن به نمايش مردد شدند، زيرا مشكلات زيادی در مسیرشان به آنجا پيش می‌آمد. ابتدا با خودم فکر کردم قبلاً کاری را که باید انجام می‌دادم انجام داده‌ام. موفق شدم آن‌ها را به خرید بلیت متقاعد کنم. این انتخاب آن‌ها است که برای تماشای برنامه بروند یا نه. نمی‌خواستم آن‌ها را مجبور کنم. اما وقتی به حرف‌های آن تمرین‌کننده فکر کردم، برای رفع مداخله شروع به فرستادن افکار درست کردم.

همکارانم به‌دلیل اعتصاب مترو از خانه کار می‌کردند. درباره اینکه چگونه از مداخله ناشی از اعتصاب جلوگیری کنم و بهترین مسیرها برای رسیدن به تئاتر را پیدا کنم تحقیق کردم تا شیطان نتواند از هیچ روزنه‌ای استفاده کند. یک روز قبل از نمایش، به‌منظور ارتباط آسان‌تر، گروهی برای گفت‌وگو راه‌ا‌ندازی کردم. ترافیک را بررسی کردم و مسیرها و زمان‌های مختلف مانند زمان برای تاکسی، زمان برای خودروی شخصی، مسیرهای اتوبوس و مسیرهای حمل‌ونقل را برای اعضای گروه ارسال کردم. به همه اعلام کردم که یک ساعت قبل از نمایش در سالن حضور داشته باشند. برای اینکه به‌خاطر شرایط ترافیکی دیر نکنم، روز نمایش برای کار در کافه‌تریای نزدیک تئاتر درخواست دادم و از آن‌ها دعوت کردم که به کافه‌تریا بیایند. بلیت‌های آن‌ها را چاپ کردم تا در صورت بروز مشکل در تلفن همراه‌‌شان، مداخله‌ای ایجاد نشود.

روز نمایش باران نم‌نم می‌بارید. روز قبل احساس ناخوشایندی داشتم. قدرتی نداشتم. تردید داشتم که باید بروم یا نه. با کمی بیشتر فکر کردن، فهمیدم که اگر من نروم، همکارانم هم نمی‌روند. این به‌طور آشکار یک مداخله بود. در مطالعه صبحگاهی فا شرکت کردم و تمرینات را دو بار انجام دادم. تا ظهر کسی به پیامم پاسخ نداده بود. بازهم به افراد در گروه پیام فرستادم و به آن‌ها گفتم وضعیت ترافیک چگونه است و من کجا هستم. گفتم که خیلی مشتاق نمایش هستم و اینکه لباسی برای این مراسم آماده کرده‌ام تا به این ترتیب تشویقشان کنم. بعدازظهر چند نفر از همکاران آمدند و در کافه‌تریا نشستند. کافه ساعت 5 بسته شد. به رستوران رفتیم. بلافاصله به گروه پیام دادم. پنج شش نفر از همکاران نیم ساعت بعد آمدند. بعد از مدتی گروه دیگری آمدند. تمام تلاشم را کردم که ناراحتی‌ جسمی‌ام را برطرف کنم و با هیجان به آن‌ها گفتم که شن یون چیست. بالاخره هر 24 نفر آمدند. حتی همکار روسی‌ام هم آمد. آن همکار دیگرم نیز موفق شد مشکل را با خدمتکارش حل کند.

آن رستوران کوچک پر از همکارانم شده بود. برخی به من گفتند که برای مسیری که معمولاً نیم ساعت طول می‌کشد دو ساعت زمان صرف کرده‌اند. بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. آن‌ها نیز قبل از رسیدن، یک سفر تزکیه را تجربه کردند. آن‌ها با وجود باران و ترافیک آمدند و در زمان توافق‌شده به‌موقع رسیدند. هیچ‌کسی برای نمایش دیر نکرد.

بعد از نمایش همه خوشحال بودند. همه آن‌ها از من تشکر کردند که این فرصت را برایشان فراهم کردم که این تجربه خاص را داشته باشند. متوجه شدم که باید مسئولیت کل سفر هریک از آن‌ها را بپذیرم و در قبال هر فردی مسئولیت‌پذیر باشم. مأموریت من بعد از فروختن بلیت به آن‌ها کامل نمی‌شد. باید مسئولیت همکارانم را که هر روز زیر یک سقف با من کار می‌کردند از ابتدا تا انتها به عهده می‌گرفتم و از شر تمام مداخله‌هایی که مانع از نجات آن‌ها می‌شد خلاص می‌شدم.

سخن پایانی

در طول تبلیغ شن یون، برایم آسان بود که آن را یک شغل در نظر بگیرم و بلیت‌های فروخته‌شده را یک موفقیت تلقی کنم. باید همیشه به خودم یادآوری می‌کردم که هدف واقعی من نجات موجودات ذی‌شعور است. بنابراین این روند بسیار مهم بود. در این روند الزامی بود که به رفع مداخله برای آن‌ها کمک کنم. در تمام این مراحل تشویق استاد را احساس می‌کردم. قبلاً فردی بودم که اصلاً شغل فروشندگی را دوست نداشتم. به‌تدریج ازطریق تمرین، تجربه کسب کردم و متوجه شدم که کار فروش چندان سخت نیست. برخی از افرادی که بلیت می‌خریدند، می‌گفتند چون من خیلی واضح و صمیمانه صحبت کردم، تحت تأثیر قرار گرفتند. آن‌ها می‌خواستند که بدانم که خوب عمل کرده‌ام. متوجه شدم که نباید بگذارم وابستگی‌های بشری‌ام، مانند احساس خجالت، احساس ناتوانی و ترس از رد‌شدن، مانع از نجات آن‌ها شود. استاد، سپاسگزارم که به من این فرصت را دادید که در ترویج شن یون شرکت کنم و به من اجازه دادید به عهد خود عمل کنم.

مطالب فوق درک‌هایم در سطح کنونی‌ام هستند. لطفاً به هر مطلب نامناسب اشاره کنید.

سپاسگزارم استاد، متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان!

(ارائه‌‌شده در کنفرانس فای اسکاندیناوی 2022)

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.