(Minghui.org) درود بر استاد نیکخواه! درود بر همتمرینکنندگان!
در سال 2019 به تورنتو آمدم و با تمرینکنندگان محلی تماس گرفتم. با کمک آنها، به سرعت با محیط تزکیه اینجا سازگار شدم و به پارک کوئینز، کنسولگری چین، آبشار نیاگارا و محل خروج از حکچ در محله چینیها میرفتم تا حقیقت آزار و شکنجه را برای مردم روشن کنم.
روشنگری حقیقت در محله چینیها
سه سال است که به محله چینیها میروم. رنگ های روی غرفه اطلاعرسانی متحرک بسیار زیبا و چشم نواز بود. تمرینکننده دیگری به من گفت که چگونه این غرفه چرخدار به محله چینیها آورده شده است. آن در خیابان فینچ مونتاژ شده بود و سپس تمرینکنندگان آن را از خیابان فینچ تا تقاطع شلوغ در محله چینیها هل میدادند، در حالی که در تمام طول مسیر موسیقی پودو پخش میکردند. در طول سال، تمرینکنندگان این غرفه متحرک را به محله چینیها میآورند تا درباره آزار و شکنجه به مردم بگویند و به آنها کمک کنند تا از سازمانهای حکچ خارج شوند.این غرفه چرخدار، پس از 17 سال فرسودگی، هنوز در وضعیت خوبی قرار دارد. از این ماجرا بسیار تحت تأثیر واقع شدم و احساس کردم که بودن ما در آنجا بسیار مهم است.
این مکان در محله چینیها مورد ترس و نفرت عوامل شیطانی است و همیشه روشنگری حقیقت در آنجا برای ما آسان نیست. مداخله زیاد است. یکی از مزاحمتها از جانب یک مرد چینی بود که هر روز با بلندگو میآمد و داد و فریاد میزد. با او صحبت کردم و وقتی صحبت میکردیم رفتار خوبی داشت، اما به این کار ادامه داد. ما در فرستادن افکار درست پافشاری کردیم و به پخش قطعات موسیقی پودو و جیشی ادامه دادیم.
یک روز یک اتفاق غیرعادی افتاد. در حالی که این مرد همان جا ایستاده بود و طبق معمول فریاد میزد، ناگهان غریبهای آمد، به شدت از او انتقاد کرد، کیفهایش را برداشت و وسط راه انداخت. کیفها توسط خودروهای عبوری زیر گرفته شدند. کنار غرفهمان ایستاده بودم و نگاه میکردم. وقتی برگشتم، آن غریبه رفته بود. از کجا آمد و کجا رفت؟ از آن زمان تا کنون هیچکس نیامده است که در کار ما مداخله ایجاد کند.
متوجه شدم که استاد نیکخواه (بنیانگذار فالون دافا) به ما کمک کردند و مانع او از مداخله شدند.
محله چینیهای تورنتو یک جاذبه گردشگری محبوب است. هر روز بازدیدکنندگان زیادی از چین از جمله دانشجویان بین المللی وجود دارد. اکثر آنها هنگام عبور، به غرفه ما، شش تابلوی بزرگ و بنرها نگاه میکنند.
یک روز که با تمرینکننده دیگری بروشور توزیع میکردم، یک آقای چینی با عجله به سمت ما آمد. او با اشاره به تابلوی دادخواست «پایان دادن به حکچ» از من پرسید: «آیا اینجا مکان مناسبی برای خروج از حزب است؟ من اینجا هستم و میخواهم از حزب کمونیست چین خارج شوم، آیا اینجا محل ثبت نام است؟» یک تکه کاغذ سفید بیرون آوردم، به او دادم و گفتم: «لطفا اینجا بنویس، من از سازمانهای حکچ کنارهگیری میکنم و حاضر نیستم قربانی آن باشم!» او افزود: «مدتهاست که میدانم حکچ اهریمنی است! بسیار شیطانی! من به چشم خودم دیدم که حتی پیرزنها را هم کتک زدند. وقتی مردم تمرینات فالون گونگ را انجام میدادند، اجازه نمیدادند، رفتند و آنها را کتک زدند. انسانیت در آن نیست! در گذشته به پیشگامان جوان پیوستم و امروز از آن کنارهگیری میکنم!» او به زیبایی نوشت: «پیشگامان جوان را کنار گذاشتم! باشد که خدا حزب کمونیست چین را نابود کند!» بعد اسمش را بهعنوان امضا درج کرد، اسم واقعیاش.
بار دیگر داشتم اعداد روی تابلوی سه خروج را تغییر میدادم که تمرینکنندهای به من گفت: «دو چینی در حال نگاه کردن به تابلوی نمایش هستند.» سرم را بلند کردم و دیدم دو خانم چینی در حال خواندن ماجرای روی صفحه نمایش بزرگ بودند: «لحظهای بحرانی: معجزه یک فکر». به آنها سلام کردم و یکی از خانمها به جملهای اشاره کرد و از من پرسید: «این شخص سرفه میکرد و تب داشت و به محض اینکه گفت: «فالون دافا خوب است! سرفه و تبش از بین رفت، چطور؟» به آنها گفتم: «فالون دافا قانون بودا است! حقیقت، نیکخواهی و بردباری از ویژگیهای جهان هستی است. فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است. این عبارات مقدس است. بسیاری از مردم با گفتن آنها از بیماری همهگیر در امان ماندهاند! وقتی این دو عبارت را صمیمانه تکرار کنید، میتوانید انرژی مثبت کائنات را برای برقراری ارتباط با بدن خود بسیج کنید، بدن خود را پاکسازی کنید، چیزهای بد را دور کنید و از برکات خدایان و بوداها بهره مند شوید.
دو خانم گوش دادند و لبخند زدند. به آنها گفتم: «اگر به سازمانهای حکچ ملحق شدید، لطفاً سریعاً از آنها خارج شوید. چرا؟ وقتی در چین بزرگ میشوید، به محض رفتن به مدرسه، شما را وادار میکنند به پیشگامان جوان بپیوندید و سوگند یاد میکنید که جانتان را برای آن میدهید، تمام عمرتان برایش میجنگید، و وقتی بزرگتر شدید شما را وادار میکنند که به اتحادیه جوانان، به حزب بپیوندید، دوباره قسم بخورید که جان خود را برای آن میدهید و تمام عمر برای آن مبارزه میکنید. شاید ندانید که سوگندهایی که خوردید سمی است. حزب کمونیست چین (حکچ) این ویروس را ایجاد کرد تا جان مردم را از بین ببرد، اما بیشتر مردم نمیدانند چه خبر است. مردم سوگند یاد میکنند که زندگی خود را وقف حکچ کنند، برای آن بجنگند و جان خود را برای آن بدهند. لطفا عجله کنید و از هر سازمان حکچ که به آن ملحق شدهاید، خارج شوید تا بتوانید آینده بهتری داشته باشید، از پنجههای شیطانی آن دور شوید و جان خود را نجات دهید.
آن دو خانم گفتند که متوجه شدند. یکی گفت: «من قبلاً از حزب خارج شدم. تمرینکنندگان به من کمک کردند خارج شوم.» سپس به خانم دیگر اشاره کرد و گفت: «او از حزب خارج نشده است، به او کمک کنید از حزب خارج شود» بانوی دیگر بهراحتی موافقت کرد که از پیشگامان جوان و لیگ جوانان خارج شود. به تابلوی دیگری اشاره کردم و به آنها گفتم که خودسوزی تیان آنمن یک فریب است. توسط حکچ سازماندهی شد تا فالون دافا را بیاعتبار کند. تمرینکنندگان افراد خوبی هستند که بر اساس معیارهای حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار میکنند. آنها افراد دیگر را نمیکشند و خودکشی نمیکنند. حکچ به مردم اجازه نمیدهد خوب باشند، بنابراین آنها فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار میدهند و بدنام میکنند. آنها حتی اعضای بدن تمرینکنندگان زنده فالون گونگ را برداشت میکنند. هرگز چیزی به این بدی وجود نداشته است، و پیشنهاد میکنم برای درک بهتر حکچ، هدف نهایی کمونیسم را در اینترنت بخوانید.»
میدانم که استاد نیکخواه ما درست در کنار ماست و افراد مقدر شده را نزد ما میآورند تا حقیقت را بشنوند و از سازمان های حکچ خارج شوند تا از جان آنها محافظت کنند. انجام این وظیفه در محله چینیها باعث خوشحالی است و همه ما بسیار خوب همکاری میکنیم.
دی ماه امسال دو بارش برف سنگین داشتیم و کمترین دما حدود منفی 20 درجه بود. چون جادهها برفی و لغزنده بود، مجبور شدیم دو روز توقف کنیم. روز پنجشنبه 20 ژانویه، دوباره به محله چینیها رفتیم. دما خیلی پایین بود، حدود منفی 15. قرار بود برای شیفت دوم از ساعت 2:30 تا 4:00 بروم و آن روز برف نبارید. دما بسیار پایین بود و همچنین باد میوزید. به این فکر کردم که آیا کسی به خیابان نمک ریخته یا برف را پارو کرده است، بنابراین یک ساعت زودتر رسیدم. یک دستگاه برف روب و پارو همراه خود آوردم. تمرینکنندگان در شیفت اول گفتند: «خیلی زود آمدی.» توضیح دادم که میخواهم برفهای منطقهمان را پارو کنم. بلافاصله دستگاه برف روب و پارو را از من گرفتند و شروع به برف روبی کردند. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و با گوشیام چند فیلم گرفتم. با نگاه کردن به ویدیوها، فکر کردم، «تمرینکنندگان دافا خیلی عالی هستند!»
بعدازظهر روز بعد که برای پوشش شیفت رفتم، تنها بودم. کنار غرفه ایستاده بودم و مطالب را توزیع میکردم که همان موقع مردی که به کبوترها غذا میداد با لبخند به سمتم آمد و سلام کرد. به عکس روی غرفه اشاره کردم و از او پرسیدم: «آیا درباره سه خروج اطلاع دارید؟» او گفت: «من خیلی وقت پیش از حزب کنارهگیری و دادخواست را امضا کردم.» گفتم: «خوب است!» او گفت: «حکچ خیلی شرور است! همه بچههایشان را به خارج میفرستند...» خیلی خوشحال شدم که او حقیقت را میدانست.
او متوجه شد که اطراف غرفه ما برفی وجود ندارد و کاملاً جادار است. یک مشت برنج از کیفش برداشت و کنار غرفه ما روی زمین پخش کرد و گفت: بگذار کبوترها با شما همراهی کنند! فورا کبوترها از هر طرف برای خوردن برنج پرواز کردند. وقتی کبوترها پرواز کردند، کبوترها دور غرفه ما را احاطه کردند. فکر کردم: «هیچ چیز تصادفی نیست.» چرا او این کار را کرد؟ آیا کاری بوده که ما درست انجام ندادیم؟ آیا ما خیلی خودخواه بودیم و فقط به فکر خودمان بودیم؟
استاد بیان کردند: «...و همیشه در هر کاری که انجام میدهیم، ابتدا دیگران را درنظر داشته باشیم.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون) «... و همیشه رعایت حال دیگران را مدنظر داشته باشیم.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)
ما فقط به فکر خودمان بودیم نه دیگران. اگر جلوی درِ آنها یک مسیر را پارو زده بودیم، شاید او این کار را نمیکرد. محل خروج از حزب جایی است که نیروهای کهن از شکاف های ما سوء استفاده می کنند. ما تمرینکنندگان دافا هستیم، آیا نباید عاری از خودخواهی باشیم؟
روز یکشنبه، به آنجا رفتم تا جایگزین تمرینکننده دیگری شوم. آن روز حداقل منفی 10 درجه بود، دست و پایم یخ زده بود. تمرینکنندگان طبق معمول برای پوشش شیفتهای خود آمدند. یک ساعت زودتر رسیدم تا برفها را پارو کنم. به تمرینکنندگان در شیفت اول گفتم که قصد دارم چه کار کنم. سه نفر از ما به نوبت برف را پارو میکردیم و خیلی تحت تأثیر واقع شدم.
ما مسیری را در اطراف غرفه و تابلوهای نمایش پارو کردیم. چون آخر هفته بود خیلیها میآمدند و میرفتند و خیلیها که از آنجا رد میشدند لبخند میزدند و ما را تشویق میکردند و بعضیها میگفتند: «عالی!» برای جلوگیری از افتادن عابران پیاده، برف و یخبندان تقاطع در اطراف چراغ راهنمایی را پارو کردیم. وقتی پارو م میزدیم، مردم ما را تماشا میکردند. یک خانم غربی که در چهارراه منتظر سبز شدن چراغ ایستاده بود، خیلی از ما تشکر کرد.
هر حرکتی را که انجام میدهیم مردم تماشا میکنند. از آن روز به بعد مردی که به کبوترها غذا میداد هرگز به محل ما نیامد.
هر زمان که برای روشنگری حقیقت و اعتبار بخشی به فا در کنار غرفه میایستم، احساس بسیار مقدسی دارم، به خصوص وقتی میبینم افرادی که حقیقت را میدانند از کنار ما عبور میکنند و برای ما دست تکان میدهند، یا میگویند: «خیلی خوب است!» این احساس حتی قویتر است.
کمک به هماهنگی محل میدان شهرداری
در ماه آوریل، هماهنگکننده گفت: «تمرینکنندهای که حقیقت را روشن میکند و بنرهایی در آنجا نگه میدارد باید سر کار برود، و امیدوارم بتوانم جایگزینهایی پیدا کنم.» از من خواسته شد تا امور هماهنگی محل روشنگری حقیقت در تالار شهر را با یک تمرینکننده دیگر انجام دهم. فکر کردم، «من در حال حاضر محله چینیها را هماهنگ میکنم، بنابراین نگران هستم که کار هماهنگی اینجا را به خوبی انجام ندهم.»
اما وقتی متوجه شدم که گردشگران زیادی از سراسر جهان برای دیدن مناظر و عکسبرداری به آنجا میروند، فهمیدم که اینجا مکان خوبی برای روشنگری حقیقت است. موافقت کردم که به هماهنگی امور کمک کنم و ترتیبی دادم که تمرینکنندگان هفت روز هفته در محل حضور داشته باشند. تمرینکنندگان هر روز بنرهایی با پیامهای «فالون دافا خوب است» و «جهان به حقیقت، نیکخواهی و بردباری نیاز دارد» در میدان شهرداری نصب میکنند. اولین کاری که هر روز با رسیدن به آنجا انجام میدهیم فرستادن افکار درست است.
یک روز، حوالی ساعت 1:30 بعد از ظهر، یک تمرینکننده مرد که میتواند انگلیسی صحبت کند، پس از شیفت کاریاش در یک محل روشنگری حقیقت دیگر به کمک ما آمد. حدود ساعت 14:00 مردی از پشت سر ما آمد و یکی از بنرها را قاپید و سعی کرد آن را پایین بکشد. او فریاد زد: «این کشور انگلیسی زبان است.» آن تمرینکننده مرد جلو رفت تا او را متوقف کند. آن مرد با یک دست تمرینکننده را گرفت، او را به دیوار سیمانی هل داد و با دست دیگرش سعی داشت او را خفه کند. با دیدن این، فریاد زدم: «استاد لطفا کمک کنید!» افکار درست قوی را فرستادم تا اهریمن را در بُعدهای دیگر پاک و مرد را متوقف کنم. مرد بلافاصله رها کرد.
یک روز مراسمی در میدان شهرداری برگزار شد. افراد زیادی آمدند و ما هنوز آن دو بنر بزرگ را بالا نگه داشته بودیم. همینکه بنرها را پایین آوردیم آقایی نزدمان آمد. او یک نشان روی سینه داشت و شبیه کسی بود که در ساختمان کار میکرد. او به ما لبخند زد و دستش را تکان داد و به زبان چینی گفت: «وای! حکچ شیطان است!» من هم به او علامت تأیید نشان دادم و گفتم: «شما عالی هستی!»
همه موجودات در حال بیداری هستند و من میدانم که این استاد بزرگ نیکخواه ماست که افراد مقدر شده را نزد ما میآورند تا ما را تشویق کنند. همه چیز توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است، ما فقط لبهایمان را حرکت میدهیم.
معرفی فالون دافا در آبشار نیاگارا
آبشار نیاگارا بازدیدکنندگان زیادی را از سراسر جهان جذب میکند و مکانی عالی برای روشنگری حقیقت است.
سه سال است که هفتهای یکبار دوشنبهها به آبشار میروم. ما لونیو (درباره دافا) را میخوانیم، به یکی از سخنرانیهای استاد گوش میدهیم، و تمرینات را در پارک نمایش میدهیم. از انگلیسی کمی که یاد گرفتم برای پخش بروشور و روشنگری حقیقت برای مردم استفاده میکنم. هر گروه از افرادی که میخواهند تمرینات را یاد بگیرند از کشور دیگری میآیند و ما هر روز با بازدیدکنندگان از سراسر جهان ملاقات میکنیم.
یک روز در حالی که تمرینکننده دیگری در پارک مدیتیشن میکرد، بروشوری را به آقایی دادم. او آن را گرفت و گفت: «خیلیها میخواهند مدیتیشن یاد بگیرند، میتوانید به ما بیاموزید؟» گفتم: «البته.» از او نپرسیدم اهل کدام کشور است چون انگلیسی صحبت میکرد. او یکی از گروه هفت نفرهای بود که از آبشار بازدید میکرد و ما تمرینات فالون دافا را به آنها آموزش دادیم.
آن آقا قبل از رفتن گفت: «میتوانیم با شما عکس بگیریم؟» گفتم «بله.» از احترام آنها به فالون دافا بسیار تحت تأثیر واقع شدم.
میدانم که استاد افراد مقدرشده را نزد ما میآورند تا حقیقت را بشنوند و تمرینها را بیاموزند.
با نگاه کردن به گردشگرانی که رفت و آمد میکردند، از صمیم قلب خوشحال شدم. وقتی لبخند زدم و به آنها سلام کردم، آنها به من سلام کردند و بروشورها را گرفتند. احساس میکنم آنها از اقوام من هستند. آنها دادخواست را دو سه تایی امضا کردند. ناگهان سه نفر با لبخند در مقابلم ایستادند، بعد از اینکه بروشورها را گرفتند و دادخواست را امضا کردند، به هر کدام یک گل نیلوفر آبی کوچک دادم. یکی از خانمهای جوان گفت: این گل نیلوفر آبی کوچک بسیار زیباست. آنها با خوشحالی خندیدند و وقتی چهرههای شادشان را دیدم، نمیدانستم چرا، اشکهایم سرازیر شدند، انگار از اقوام گذشتهام هستند که در این دوران بحرانی حقیقت را یافتهاند. آنقدر برایشان خوشحال شدم که اشک از چشمانم سرازیر شد! به آنها گفتم: «موفق باشید!» آنها گفتند: شما هم همینطور.
مکانهای جاذبهای که موثر هستند گاهی اوقات مداخله را تجربه میکنند. یک روز به محض اینکه بنر را آویزان کردیم، ماشین پلیس آمد. دو مأمور پلیس آمدند و به ما گفتند: «یکی گزارش شما را داد. بنر را پایین بیاورید هیچ کاری نمیتوانیم در مورد آن انجام دهیم.»
پلیس اینجا خیلی مهربان است و ما هم به دستور آنها عمل کردیم. ما بلافاصله بنر را پایین آوردیم و بروشورها، گل های کوچک نیلوفر آبی و تابلو را روی سنگهای حصار پارک گذاشتیم تا مردم بتوانند به خودشان کمک کنند. تمرینات را در پارک انجام دادیم و بازدیدکنندگان آمدند تا دادخواست را امضا کنند و بروشورها و گل های کوچک نیلوفر آبی را ببرند. در یک مقطع شش نفر برای امضای دادخواست صف کشیدند. با دیدن این موضوع همه ما شگفت زده شدیم. میدانستیم که تا زمانی که قلب ما در نجات مردم پاک باشد، استاد افرادی را میآورند که مقدر شدهاند تا حقیقت را درک کنند و نجات یابند.
استاد بیان کردند:
«زمانی كه مشكلی بهوجود میآید، فرصتی برای آشكارسازی حقیقت برای شما مهیا میكند.» (آموزش فا در كانادا، ۲۰۰۶)
پلیس اینجا با پلیس چین کاملا متفاوت است. چند نفر از ما که میتوانیم انگلیسی صحبت کنیم، بارها به اداره پلیس رفتهایم تا حقایق دافا را به آنها بگوییم، و پلیسی که با ما ملاقات کرد، بیشتر و بیشتر درباره ما میداند. همه آنها میدانند که فالون دافا خوب است، اما وقتی کسی درباره ما گزارش میدهد باید واکنش نشان دهند.
آبشار نیاگارا یک جاذبه گردشگری مشهور است که هر ساله پذیرای گردشگران زیادی از سراسر جهان است. بروشور توزیع میکنیم، حقیقت را روشن، و به مردم کمک می کنیم تا از سازمان های حکچ خارج شوند. هر روز بسیاری از مردم درک میکنند فالون دافا چیست. خیلیها میآیند تا تمرینها را یادبگیرندو حقیقت را درک کنند. برخی از مردم چین در این محل از سازمانهای حکچ خارج شدند. اما اخیراً مداخلههای زیادی رخ داده است.
تمرینکنندگان باید در هر چیزی که با آن برخورد میکنند، به درون نگاه کنند. ابتدا باید به دنبال کارهایی باشم که خوب انجام ندادهام و اینکه آیا وابستگی به شوق و اشتیاق بیش از حد دارم یا خیر. هر بار در راه بازگشت از آبشار، برای مردمی که حقیقت را درک کردهاند، احساس شادی میکنم. در سطح عمیقتری در قلبم، وابستگی بالقوه شوق و اشتیاق بیش از حد نیز وجود دارد که باید رها شود.
با یافتن این وابستگی، با خودم سختگیر بودهام، فا را بیشتر مطالعه میکنم، افکار درست میفرستم، پیوسته این وابستگی را رد میکنم و آن را نمیخواهم، و سعی میکنم با قلبی آرام مردم را نجات دهم.
(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافا در کانادا در سال 2022)
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.