(Minghui.org) من در دهه 1970 در چین متولد شدم. از کودکی به انواعواقسام بیماریها مبتلا بودم، ازجمله عفونت سینوسی، نوراستنی، بیخوابی و ضعف سیستم گوارشی. از 14 یا 15سالگی، هر روز شش نوع دارو مصرف میکردم. بعد از تولد پسرم در سال 1997 وضعیت سلامتیام بدتر شد.
مادرم در سال 1995 تمرین فالون دافا را شروع کرد و متعقباً مشکلات قلب، کبد و کیسه صفرایش برطرف شد و تمام داروهایش را قطع کرد. در سال 1998 پس از مشاهده اثرات شگفتانگیز دافا بر مادرم، شروع به تزکیه کردم.
در ابتدا با هدف شفای بیماریهایم، تمرین فالون دافا را شروع کردم. بااینحال پس از 20 سال تزکیه و پیشرفت در مطالعه فا، بهتدریج متوجه شدم که تزکیه فقط برای شفای بیماریها نیست. مأموریت یک مرید دافا این است که به استاد لی کمک کند فا را اصلاح کنند، حقایق درباره آزار و شکنجه را روشن کند و موجودات ذیشعور را نجات دهد.
من و مادرم، و نیز سایر تمرینکنندگان، در سال 2015 متوجه شدیم که باید با سرعت اصلاح فا همگام شویم و علیه جیانگ زمین (رهبر سابق حزب کمونیست چین) بهدلیل راهاندازی آزار و شکنجه فالون دافا شکایت کنیم. ما شکایات خود را به دادستانی عالی و دیوان عالی کشور ارسال کردیم. چندی بعد پلیس با من تماس گرفت و پرسید که آیا از جیانگ زمین شکایت کردهام یا نه. وقتی پرسید کجا کار میکنم، گفتم کار نمیکنم. فکرم این بود که از ایجاد مشکل برای رئیسم جلوگیری کنم. اما دقیقاً همین فکر بود که ما را به دردسر انداخت.
ظاهراً برخی عناصر بد در بٌعدی دیگر بر منطقه ما فرود آمده بود؛ تمام تمرینکنندگانی که علیه جیانگ زمین شکایت کرده بودند مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. مدیریت مدرسه محل کارم اغلب با من تماس میگرفت. اشتهایم را از دست داده بودم و خوابم نمیبرد. من و مادرم میزان مطالعه فا را بیشتر کردیم، افکار درست فرستادیم و به درون نگاه کردیم.
معاون دبیر حزب در مدرسهام به من گفت که دستور دارد تمام معلمانی را که از جیانگ زمین شکایت کردهاند به مرکز شستشوی مغزی ببرد. ترسیده بودم و بهشدت تحت فشار بودم. با حمایت استاد، تصمیم گرفتم حقیقت درباره دافا را برای کارکنان در دفتر آموزش روشن کنم. همتمرینکنندگان نیز قبل از رفتنم، برایم افکار درست فرستادند.
استاد بیان کردند:
«رحمت میتواند زمین و آسمان را هماهنگ کند، بهار را بیاورد
افکار درست میتواند مردم دنیا را نجات دهد»
(«فا جهان را اصلاح میکند» در هنگ یین 2)
درحالیکه این شعر را در ذهنم تکرار میکردم به دیدن دبیر حزب در دفتر آموزش رفتم. به او گفتم: «میخواهم بدانم آیا از مافوقت دستور داری که ما را به مرکز شستشوی مغزی ببری؟ بهتر است این کار را انجام ندهی. آزار و شکنجه فالون دافا خلاف قانون است. بو شیلای و ژو یونگکانگ هر دو بهخاطر مشارکت در آزار و شکنجه، مجازات آسمانی (کیفر) دریافت کردند. باید هشیار باشی و با پیروی از جیانگ زمین در سمت اشتباه قرار نگیری.» پس از پایان صحبتهایم، دبیر حزب در حمایت از من و تأیید صحبتهایم چیزهایی گفت.
مدتی بعد در وبسایت مینگهویی افشا کردم که مقامات قصد دارند یک مرکز شستشوی مغزی در منطقه ما راهاندازی کنند. همه تمرینکنندگان در شهر با هم متحد شدند و برای جلوگیری از آن، افکار درست فرستادند. درنهایت آن مرکز شستشوی مغزی راهاندازی نشد.
یک بار دو مأمور پلیس برای صحبت با من به منزلم آمدند. یکی که اغلب سعی میکرد تمرینکنندگان را «تبدیل» کند، از من پرسید: «میخواهی در آینده چه نوع شخصی باشی؟» خندیدم و گفتم: «مطمئنم که میخواهم از حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنم و فرد خوبی باشم.» او ناراحت شد و گفت: «میدانی چگونه شغلت را به دست آوردهای؟» مکثی کردم و جواب دادم: «هر کسی سرنوشت خودش را دارد. شغل مرا سرنوشتم تعیین میکند. آن توسط آسمان نظم و ترتیب داده شده است.»
مأموران زبانشان بند آمده بود. یکی از آنها به نشان حزب که روی سینهاش بود اشاره کرد و غرولندکنان گفت: «فالون دافای شما گفت که آسمان حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را نابود خواهد کرد. چرا مرا نابود نمیکنی؟» گفتم: «اگر در انجام کارهای بد با ح.ک.چ همراهی نکنی، نابود نمیشوی. روی سنگ بزرگی که در استان گوئیژو پیدا شد شش کلمه بهطور طبیعی حک شده بود که میگفت ح.ک.چ نابود خواهد شد. آسمان ح.ک.چ را مجازات خواهد کرد. هدف ما از شکایت از جیانگ زمین این است که مردم حقیقت را بفهمند تا از دنبال کردن او برای اجرای آزار و شکنجه دافا دست بردارند.»
آن مأمور گفت که تزکیه فالون دافا ممنوع است و تمرینکنندگان باید «تبدیل» شوند. در پاسخ گفتم: «درحالحاضر قوانین جدیدی برای مقامات دولتی وجود دارد: یکی این است که بابت هر آنچه در تمام زندگی خود انجام میدهند مسئول هستند. جیانگ زمین را دنبال نکن و کارهای بد انجام نده.» آنها با دیدن اینکه تحت تأثیر قرار نگرفتهام، بالاخره منصرف شدند و رفتند. یکی از آنها درحال رفتن گفت: «ما اخراجت میکنیم.» پاسخ دادم: «چرا کاری خوب نمیکنی؟»
بعد از رفتن آنها به درون نگاه کردم. گرچه حقایق دافا را به آنها گفته بودم و شیطان را بهطور مؤثری سرکوب کرده بودم، اما مبارزهجو بودم.بنابراین زمان زیادی را صرف فرستادن افکار درست، مطالعه فا و نگاه به درون کردم.
آنها مدعی بودند که از سوی استانداری تحت فشار هستند و در صورت عدم تمکین، مدیر و دبیر حزب مدرسه مجازات میشوند. گفتم اگر قرار باشد رؤسای مدرسه را تنبیه کنند استعفا میدهم. رؤسای مدرسه استعفای مرا رد کردند. بعداً فهمیدم که نباید استعفا بدهم، چون کار اشتباهی انجام نداده بودم. اگر استعفا میدادم، به دروغ میگفتند که بهخاطر تمرین فالون دافا اخراج شدهام. این باعث میشد مردم تصور اشتباهی درباره ما داشته باشند.
بعداً مدرسه اعلام کرد که پاداشهای عملکردی کل کارکنان آموزشی مدرسه را حذف خواهد کرد، زیرا برخی از معلمان فالون دافا را تمرین میکنند. این موضوع ما را بیشتر تحت فشار قرار داد. اگر آنها پاداشهای معلمان را نمیدادند، ممکن بود همکارانم از من و دافا رنجش به دل بگیرند و برای خود کارما ایجاد کنند. شیطان در تلاش بود موجودات ذیشعور را نابود کند. همه تمرینکنندگان محلی به من کمک کردند افکار درست بفرستم.
سپس استاد «تبریک به کنفرانس فای اروپا» را منتشر کردند. آن را بارها خواندم و از بر کردم. با حمایت و راهنماییهای استاد، فکر کردم که نباید از مدیران و همکاران مدرسهام رنجش به دل بگیرم. باید نیکخواه باشم و در عوض حقایق دافا را برایشان روشن کنم.
به مدیر مدرسه گفتم: «تو خیلی جوانی و چشمانداز خوبی برای آیندهات میبینم. لطفاً با مشارکت در آزار و شکنجه فالون دافا، از شیطان پیروی نکن. اگر بتوانی این کار را انجام دهی، آینده خوبی خواهی داشت.» همکارانم به سرپرست منطقه نامه نوشتند تا از مدیریت مدرسه بهخاطر نپرداختن پاداشها شکایت کنند. در این بین معلم جوانی بهطور تصادفی با خودرویش به ساختمان مدرسه برخورد کرد.
با توجه به این اتفاقات، مدیر مدرسه کوتاه آمد. او جلسهای تشکیل داد و به همه گفت که احتمالاً همچنان پاداششان را دریافت میکنند و از آنها خواست که به هیچ مقام بالاتری شکایت نکنند.
متعاقباً مدیر، معاون دبیر حزب، سه معاون مدیر و سایر مدیران جلسهای تشکیل دادند تا با من صحبت کنند. برای نجات آنها از استاد کمک خواستم. هیچ مشکلی برای رویارویی با آنها نداشتم و کاملاً راحت بودم. مدیر از من خواست مطالب دافا را در مدرسه توزیع نکنم. گفتم: «این آزادی عقیده و بیان من است. اما نگران نباش، برایت دردسر ایجاد نمیکنم.»
او گفت: «تو نهتنها دیویدی توزیع کردهای، بلکه تقویم هم پخش کردهای. من خودم هم دیویدیات را گرفتم.» خنده آرامی کردم و گفتم: «چقدر خوشاقبالی که دیویدی مرا گرفتی. سمت آگاهت باید خوشحال باشد.» در پایان جلسه، مدیر مدرسه از من درباره تمرینات دافا پرسید. برخی دیگر نیز میخواستند حرکات تمرینات را ببینند و ظاهراً میخواستند یاد بگیرند. مدرسه بعداً تصمیم گرفت تمام پاداشها را پرداخت کند.
پس از آن، رؤسای مدرسه فهمیدند که هرچه بیشتر با مقامات بالاتر، در راستای ایجاد دردسر برای تمرینکنندگان همکاری کنند، برای خودشان دردسر بیشتری ایجاد میکنند. مدیر مدرسه گفت که در آینده، دیگر با مافوقش برای آزار و اذیت من همکاری نخواهد کرد.
ازطریق این حوادث، به اهمیت تزکیه تکتک افکارم پی بردم. نیروهای کهن افکار منفی زیادی را به ما تحمیل میکنند. باید فوراً آنها را رد کنیم. اما من اغلب افکار منفی آنها را دنبال میکردم و به فکر کردن درباره آنها ادامه میدادم، بنابراین دردسرهای زیادی برای خودم ایجاد میکردم.
اکنون اهمیت فرستادن افکار درست، نگاه به درون و بررسی هر فکرم را عمیقاً درک میکنم. احساس میکنم تا زمانی که فرد واقعاً به استاد و دافا ایمان داشته باشد و از سخنان استاد پیروی کند، هیچ آزمونی وجود ندارد که نتواند آن را پشت سر بگذارد. استاد، متشکرم که مرا نجات دادید!
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.