(Minghui.org) درود استاد! درود همتمرینکنندگان!
تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۷ شروع کردم و اکنون ۶۲ساله هستم. اصلاح }}فا در آستانۀ پایان است، و من مسئولیتی فوری برای نجات هرچه بیشتر مردم احساس میکنم.
استاد بیان کردند:
«مطمئن باشید که سست نشوید. شما نباید سست شوید و نباید خونسرد و بیتفاوت شوید.» (آموزش فا در کنفرانس لسآنجلس)
روشنگری حقیقت در طول پاندمی
پاندمی کووید در اکتبر۲۰۲۲ در شهرستان من تشدید و منجر به یک قرنطینه شدید شد. مردم در خانههایشان منزوی بودند و فقط میتوانستند هر روز برای آزمایش اسید نوکلئیک بیرون بروند. بهدلیل افزایش فشار، مناطق خاصی یک ماه بعد، تا حدودی بازگشایی شدند. اما با فرارسیدن دسامبر، شیوع بهسرعت شدت پیدا کرد. بهدلیل افزایش تعداد افرادی که نتیجه آزمایش اسید نوکلئیکشان مثبت بود، خیابانها و سوپرمارکتها و سایر مکانهای عمومی که زمانی شلوغ بودند، خلوت شدند.
با دوستان و خانوادهام تماس گرفتم و به آنها یادآوری کردم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» را خالصانه تکرار کنند. آنها به من اطمینان دادند که هر روز این عبارات را تکرار میکنند.
پدر و مادر شوهرم هر دو حدود هشتاد سال دارند. پدرشوهرم روزهای سختی را پشت سر گذاشت، اما علائمش شدید نبود. از طرف دیگر، مادرشوهرم هیچ ناراحتیای را تجربه نکرد. او با اطمینان گفت: «من هر روز عبارات را تکرار میکنم و حالم کاملاً خوب است.»
یک روز، شوهرم که تمرینکننده نیست، احساس ضعف کرد و درد داشت. از من خواست که در اتاق دیگری غذا بخورم، اما این کار را نکردم. به او اطمینان دادم که آلوده نخواهم شد. همچنین مقاله استاد خردمند بمانید را برایش خواندم.
استاد بیان کردند:
«اما درحالحاضر، پاندمی مانند ویروس ح.ک.چ (یا «ویروس ووهان») با هدفی آمده است و نشانهگیری خود را دارد. آن اینجاست تا اعضای حزب و آنهایی را که در کنارش هستند ازبین ببرد.» («خردمند بمانید»)
«مریدان دافای واقعی انرژی بالاتری دارند و میتوانند کارما و میکروبها را نابود کنند؛ آنها فرستادگان نجات در این دوران پایانی هستند. آنها میدانند که در نجات مردم و روشنگری حقیقت، چگونه خرد خود را بهکار گیرند.» («خردمند بمانید»)
شوهرم از شنیدن حرفهایم احساس راحتی کرد و گفت: «میدانم که خوب خواهیم شد.» طولی نکشید که بهبود یافت.
چند تمرینکننده در گروه مطالعه {{فای ما سطوح مختلفی از ناراحتی را تجربه کردند. برخی معتقد بودند که آلوده شدند و احساس سردرگمی میکردند. به دیدن هریک از آنها رفتم و فا را خواندیم و درباره وضعیتشان تبادلنظر کردیم. آنها اصول فا را به یاد آوردند و افکار درست خود را تقویت کردند. طولی نکشید که بهبود یافتند و به انجام سه کار ادامه دادند.
یک روز صبح، همکارم تماس گرفت و گفت: «آزمایش تمام خانواده ما مثبت شد. حال شما دو نفر چطور است؟» شوهرم پاسخ داد: «من علائم خفیفی داشتم، اما الان خوبم. برای همسرم اتفاقی نیفتاد. او هر روز با بیماران در تماس است، اما کاملاً سالم است. به نظر میرسد که او در برابر ویروسها مصون است!»
همکارم گفت: «فکر نمیکنم او آلوده شود. فالون دافا خیلی قدرتمند است، متقاعد شدهام که آن خوب است!»
فالون دافا به ما میآموزد که انسانهای بهتر و فداکارتری شویم. ما تمرینکنندگان در مواجهه با پاندمی درحالوقوع نمیتوانیم فقط در خانه بمانیم. باید برای نجات مردم بیرون برویم و به آنها امید بدهیم.
وقتی منطقه ما تا حدی بازگشایی شد، تمرینکنندگان از فرصت استفاده کردند و تقویمها و مطالبی را که حاوی اطلاعاتی درباره فالون دافا بودند توزیع کردند. ازآنجاکه در بیشتر مناطق روستایی اطراف هیچ تمرینکنندهای وجود نداشت، سه نفر از ما تصمیم گرفتیم به حومه شهر بریم. در طول راه، درباره فالون دافا به مردم گفتیم، به آنها تقویم و نشان یادبود دادیم و آنها را تشویق کردیم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن را ترک کنند.
حقیقت را برای افراد مستقر در ورودی روستاها روشن میکردیم و گاهی اجازه ورود میگرفتیم. بیشتر روستائیان وقتی درباره فالون دافا به آنها گفتیم استقبال کردند.
پس از اینکه مطالب را در کل یک روستا توزیع کردیم، یکی از ساکنان به ما نشان داد که چگونه از تقاطع دیگری خارج شویم. وقتی به در خروجی رسیدیم، متوجه شدیم که حدود هفت هشت نفر از اهالی روستا بیرون از فروشگاهی کوچک نشستهاند. انگار منتظر ما بودند و با اشتیاق تقویمها و بروشورها را پذیرفتند.
صاحب فروشگاه گفت: «لطفاً همه چیزهای خوبی را که آوردهاید به من بدهید. من مشتریان زیادی دارم و آنها را برای شما توزیع خواهم کرد. شما اینهمه راه را آمدهاید تا بهخاطر منفعت ما حقیقت را با ما در میان بگذارید و از هیچچیز نمیترسید، بنابراین من هم باید کاری انجام دهم.»
وقتی دو نفر از اهالی روستا دیدند که در دادن چند بروشور باقیمانده به او کمی تردید دارم، هردو گفتند: «لطفاً آنها را به او بدهید. او فردی فوقالعاده است و به شما کمک میکند تا آنها را توزیع کنید.»
همانطور که به سمت خروجی حرکت میکردیم، روستائیان فریاد زدند: «متشکریم، لطفاً در آینده گاهی به اینجا بیایید!» قلب پاک و مهربان آنها ما را تحت تأثیر قرار داد. در طول سالها، بهطور خستگیناپذیری حقیقت را روستا به روستا، و خانه به خانه به اشتراک گذاشتهایم و تلاشهایمان بیهوده نبوده است.
ما کاملاً آگاه هستیم که بدون حمایت نیکخواهانه استاد، رسیدن به این نقطه برایمان غیرممکن بود. صمیمانه قدردان موهبتهایی هستیم که استاد نیکخواهمان و فالون دافا عطا کردهاند! همچنین احساس مسئولیت بیشتری برای نجات همه موجودات ذیشعور داریم.
انسان چگونه پدید آمد منتشر شد
هنگامی که استاد مقاله انسان چگونه پدید آمد را در ۲۰ژانویه۲۰۲۳ منتشر کردند، اسرار آسمانی جهان و انسانها آشکار شد.
هر زمان که حقیقت را روشن میکردیم، دو مقاله استاد را میبردیم: انسان چگونه پدید آمد و چرا آفریدگار بهدنبال نجات همۀ موجودات است. پس از روشنگری حقیقت، خواندن این مقالات را به مردم پیشنهاد میدادیم و میگفتیم: «لطفاً این مطالب را بخوانید و با دوستان و خانواده خود به اشتراک بگذارید. با این کار، عمل نیک انجام میدهید و تقوا جمع میکنید. حتماً این مقالات را گرامی بدارید.» همه به ما اطمینان میدادند که این کار را خواهند کرد.
چند روز پیش با افرادی که در نزدیکی جاده کار میکردند صحبت و آنها را تشویق کردیم که از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند. همه آنها کنارهگیری کردند بهجز یک نفر. سرپرست به ما کمک کرد و همه آنها با خوشحالی یادبودهای فالون دافا را پذیرفتند.
وقتی مقالات اخیر استاد را به آنها پیشنهاد دادیم، بسیار پذیرا بودند. گفتند که آنها را در زمان استراحت میخوانند. ما تأکید کردیم: «لطفاً آنها را گرامی بدارید و آنها را با سهلانگاری جایی رها نکنید.» قبل از رفتن ما، سرپرست گفت که میخواهد سیدیها را تماشا کند، اما ما هیچ نسخهای با خود نداشتیم. قول دادیم روز بعد برگردیم و تعدادی برایشان ببریم.
روز بعد چند سیدی برایشان بردیم. کارگران خوشحال شدند و سرپرست گفت: «دیروز، همه چیزهایی را که به ما دادید تماشا کردیم. محتوایشان واقعاً روشنگرانه است. بهزودی به کارگاه دیگری میرویم و آن منطقه خطرناک است. به همه دستور دادم که مقالات جدید استاد را بخوانند. امروز صبح همه آنها یادبودهای فالون دافا را که شما به آنها دادید همراه داشتند.»
کارگران به ما گفتند: «ببینید، مطالبی که دیروز به ما دادید در کیف مرتب قرار داده شدند. ما آنها را هر جایی رها نکردیم.»
متوجه شدم که مطالب روشنگری حقیقت در سمت راننده است، بنابراین سیدی را کنار آنها قرار دادم. هنگام ترک آنجا، همه از ما تشکر کردند و فریاد زدند: «متشکریم، متشکریم!»
از صمیم قلب برایشان خوشحال بودیم و میدانستیم که آنها تحت تأثیر نیکخواهی بیکران استاد هستند!
تندبادِ سطح هفت مرا منصرف نکرد
یکی از روزهای مارس امسال هوا سرد و همراه با وزش باد بود. تمرینکنندگانی که قرار بود با من بیرون بیایند، نتوانستند بیایند. مصمم بودم که اجازه ندهم هیچچیز مانع نجات مردم شود، بنابراین بیرون رفتم. اعضای خانوادهام بعداً به من گفتند که آن یک بارندگی سطح هفت بود، اتفاقی غیرعادی در منطقه ما.
باد شدید ساختمانهای دو طرف جاده را به لرزه درمیآورد و به نظر میرسید هر لحظه ممکن است چیزی سقوط کند. خیابانها تقریباً خلوت بود. متوجه شدم خانمی مسنتر، تقریباً هفتادساله، تلاش میکند از خیابان رد شود. او برای حفظ تعادلش در باد شدید تقلا میکرد. به او نزدیک شدم و پرسیدم: «چرا در این هوا بیرون هستی؟» او توضیح داد: «برای چند روز از روستا به دیدن دخترم آمدهام. میخواستم بعد از نهار قدم بزنم، اما فکر نمیکردم امروز اینقدر باد شدید باشد.»
کمکش کردم تا تعادلش را حفظ کند و گفتم: «این دست تقدیر بود که امروز با هم ملاقات کردیم. آیا درباره فالون دافا چیزی شنیدهاید؟ او گفت: «بله، دربارهاش شنیدهام. شخصی در روستای ما سالها پیش آن را تمرین میکرد.»
توضیح دادم: «فالون دافا تمرینی مبتنی بر اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری است. آنطور که ح.ک.چ در تلویزیون به تصویر کشیده نیست. بیش از ۱۰۰میلیون نفر فالون دافا را تمرین میکردند. این محبوبیت باعث حسادت جیانگ، رئیس سابق ح.ک.چ، شد. جیانگ آزار و شکنجه را آغاز کرد و دستور خودسوزی صحنهسازیشده در میدان تیانآنمن را صادر کرد.»
توضیح دادم که چرا این حادثه صحنهسازی شد و او موضوع را درک کرد. گفت: «به نظرم تو فرد خوبی هستی.» پاسخ دادم: «من تمرینکننده فالون دافا هستم.» نشان یادبودی به او دادم و تشویقش کردم که ۹ کلمه فرخنده را تکرار کند.
همچنین به او پیشنهاد دادم که برای اطمینان از امنیت خود، از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شود. توضیح دادم: «اخیراً بلایای طبیعی و ساخت دست بشر متعددی رخ داده است و پاندمی مرگبار است. از زمانی که ح.ک.چ قدرت را به دست گرفت، کمپینهای مختلفی را آغاز کرد که منجر به مرگ نابهنگام حدود هشتادمیلیون چینی شد. ح.ک.چ مرتکب اعمال شرورانۀ متعددی شده است و عذاب الهی در انتظارش است. وقتی عضوی از سازمان آن شدیم، عهد کردیم که زندگی خود را وقف آن کنیم. هنگامی که آسمان ح.ک.چ را از بین میبرد، در جنایات آن نقش خواهیم داشت، مگر اینکه سوگند خود را باطل اعلام کنیم.»
او پاسخ داد: «من به پیشگامان جوان پیوستم. لطفاً به من کمک کن آن را ترک کنم.» او با احتیاط نشان یادبود را در جیب کتش گذاشت. مکرراً میگفت: «تو خیلی مهربانی، و خیلی ممنونم که امروز با تو آشنا شدم.»
بهسمت شلوغترین چهارراه شهر به راه افتادم. همین که به آنجا رسیدم، مردی حدوداً چهل یا پنجاهساله به من نزدیک شد و پرسید: «آیا میدانید ایستگاه اتوبوس کجاست؟» احساس کردم که این یک رابطه کارمایی است که توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است. تصمیم گرفتم او را تا ایستگاه همراهی کنم. با خوشحالی پاسخ دادم: «ایستگاه اتوبوس کمی پیادهروی دارد. بگذار تو را به آنجا ببرم.» با خوشحالی گفت: «خیلی ممنون.»
در حین راهرفتن با هم حرف زدیم. او توضیح داد که سالها در شهر دیگری کار میکرده و قصد دارد برای دیدار پدر پیرش به خانه بازگردد. اما نتوانست راهش را پیدا کند. اشاره کردم: «دست سرنوشت بود که مسیرهای ما با هم تلاقی کرد! میخواهم چیز ارزشمندی را به شما پیشنهاد کنم.» یک نشان یادبود فالون دافا به او دادم و توضیح دادم که آن به حفظ امنیت او کمک میکند. با خوشحالی پذیرفت و کلمات روی آن را خواند. سپس درباره فالون دافا توضیح دادم و او با خوشحالی تأیید کرد.
وقتی به ایستگاه نزدیک شدیم، ناگهان از من پرسید: «پدرم عضو ح.ک.چ است، میتوانی به او کمک کنی از حزب خارج شود؟» پاسخ دادم: «فقط اگر خودش با آن موافقت کند.»
توضیح داد: «ما دور از اینجا زندگی میکنیم و بعید است که دوباره همدیگر را ببینیم. پدرم قطعاً موافق خواهد بود. او مدتهاست که از ح.ک.چ سرخورده شده است و اغلب میگوید که چقدر نادرست و مضر است. میتوانم تضمین کنم که او موافقت خواهد کرد.»
به او گفتم: «لطفاً وقتی به خانه برگشتی، هر آنچه امروز به تو گفتم به او بگو تا پدرت از صمیم قلب با ترک ح.ک.چ موافقت کند.» او نام واقعی پدرش را به من داد و بهطور جدی از من خواست که به پدرش کمک کنم از ح.ک.چ کنارهگیری کند. مطالبی را به او دادم. وقتی وارد ایستگاه شد، گفت: «خیلی سرد است و تو مرا تا ایستگاه همراهی کردی. خیلی مهربانی. واقعاً از تو و استاد دافا سپاسگزارم! هر وقت فرصت کردی به خانه من بیا تا برایت خوراکی خوشمزهای آماده کنم.» چشمانم پر از اشک شد و نیکخواهی بیکران استاد را احساس کردم!
برخلاف جریان باد بهسمت خانه برگشتم. قبل از رسیدن به خانه، حقایق را برای دو نفر دیگر روشن و به آنها کمک کردم از ح.ک.چ خارج شوند. ظهر بود که برگشتم. با اینکه هوا سرد بود، اما خوشحال بودم. شوهرم با دیدن صورت برافروختهام پرسید: «در این هوا بهندرت کسی در خیابانها هست. ببین چقدر سرد هستی. بیا کنار بخاری.» پاسخ دادم: «بیهوده بیرون نرفتهام.» به او گفتم که با افراد زیادی صحبت کردم و او خوشحال شد.
رئیس پلیس بازنشسته از ح.ک.چ کنارهکیری میکند
در ژوئن امسال، من و تمرینکنندهای دیگر بیرون رفتیم تا حقیقت را روشن کنیم. سوار دوچرخههای الکتریکی شدیم و هر وقت با مردم روبرو میشدیم توقف میکردیم و با آنها صحبت میکردیم. وقتی به یک منطقه مسکونی رسیدیم، دو نفر منتظر اتوبوس بودند. تمرینکننده همراهم به خانمی جوان نزدیک شد، و من به سراغ مردی رفتم که شصتساله به نظر میرسید.
بهگرمی احوالپرسی کردم و او گوشیاش را کنار گذاشت. پرسیدم: «آیا یادبود دافا دارید؟ میتوانم یکی به شما بدهم.» او با سردی پاسخ داد: «این چه فایده دارد؟ من به هیچچیز جز خودم باور ندارم.» پرسیدم: «پس، شما یک ملحد هستید، درست است؟ به خدا یا بودا اعتقاد ندارید؟» گفت: «نه، به خدا اعتقاد ندارم. آیا تا به حال یکی را دیدهای؟»
گفتم: «آیا تا به حال فکر کردهاید که طبیعت چگونه به وجود آمده است؟ فصول - بهار، تابستان، پاییز و زمستان - رودخانهها، دریاچهها، دریاها، کل اکوسیستم، حتی مدارهای ۹ سیاره در منظومه شمسی. چه کسی مسئول تضمین چنین نظمی است؟ درواقع این فراتر از توانایی انسان است، بنابراین باید موجودی بالاتر و باهوشتر از ما انسانها مسئول باشد. بیایید به این موجود بهعنوان موجودی آگاه یا خدا اشاره کنیم. درباره آن فکر کنید، هوا، امواج رادیویی، و سیگنالهای تلفن همراه، آنها وجود دارند، اما ما نمیتوانیم آنها را با چشم غیرمسلح خود ببینیم. آیا میتوانیم ادعا کنیم چیزی که نمیبینیم وجود ندارد؟»
لبخندی زد و گفت: «به نظر میرسد تو خیلی چیزها را میدانی.» پاسخ دادم: «به نظر میرسد که شما یک مأمور عالیرتبه هستید.» او پاسخ داد: «اگر شغل سابقم را به تو بگویم، شاید دیگر نخواهی با من صحبت کنی.» به او اطمینان دادم و گفتم: «در هر صورت، من امروز خیلی چیزها را به اشتراک گذاشتهام، و به نظر میرسد که شما فردی مهربان هستید.»
او گفت که در طی سالهایی که آزار و شکنجه فالون دافا به اوج خود رسیده بود، رئیس اداره پلیس در یک شهرستان بود. پرسیدم: «پس شما درگیر آزار و شکنجه بودید؟» او توضیح داد: «من معتقد بودم که تمرینکنندگان فالون دافا افراد بدی نیستند، بنابراین فقط به مأموران میگفتم که مراقب آنها باشند. بعداً نقش مدیریت را در شهرستان دیگری بهعهده گرفتم و درنهایت از اداره پلیس بازنشسته شدم.» حقایق بیشتری درباره دافا به او گفتم و او را تشویق کردم که ح.ک.چ را ترک کند.
در آن لحظه، اتوبوس رسید و من بهسرعت نام مستعاری برای خروج از ح.ک.چ به او دادم. او موافقت کرد، یک نشان یادبود برداشت و سوار اتوبوس شد. موقع رفتن لبخندی زد و گفت: «خدانگهدار. ممنونم! متشکرم!»
آن روز صبح، حقیقت را برای بیش از بیست نفر روشن کردم و پانزده یا شانزده نفر را متقاعد کردم که از ح.ک.چ کنارهگیری کنند.
در روند روشنگری حقیقت بهصورت رو در رو، تزکیهام بهبود یافته است. مهم نیست که شرایط چقدر وخیم است، عمیقاً به استاد و دافا ایمان دارم و با آرامش به چالشها رسیدگی میکنم. مواردی وجود داشت که مرا به پلیس گزارش دادند و برخی دیگر سعی کردند با تلفن همراه خود از من عکس بگیرند، اما با حمایت نیکخواهانه استاد، خطرات بهآرامی از بین رفت.
با تأمل درخصوص بیش از دو دهه تزکیهام در فالون دافا و ارزیابی خودم با فا میدانم که بین وضعیت فعلی من و الزامات استاد شکافی اساسی وجود دارد. از زمانم خردمندانه استفاده خواهم کرد، فا را به خوبی مطالعه و به درون نگاه خواهم کرد و افراد بیشتری را نجات خواهم داد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.