(Minghui.org) زمانی که من در سال 1996 دانشجوی سال اول دانشگاه بودم، مادرم شروع به تمرین فالون دافا کرد، در آن زمان دچار بیماری لاعلاج بود. او پس از 15 روز تمرین فالون دافا به‌طور معجزه‌آسایی بهبود یافت. بیماری او از بین رفت.

کنجکاوی من باعث شد شروع به خواندن جوآن فالون کنم. در حین خواندن شگفت‌زده شدم. درونم فریاد می‌زد: «این چیزی است که من در جستجوی آن بودم. من قطعاً فالون دافا را تمرین خواهم کرد.» من در آن لحظه به این فای گرانبها وصل شدم.

حقیقت به من اجازه داد متوجه دروغ شوم

من در سال 1999 در یک کارگاه ساختمانی دورافتاده در یک کوهستان کار می‌کردم. آن مکان جدا‌افتاده بود. در آن زمان افراد کمی ‌تلفن همراه داشتند. یک روز برای خرید به مرکز شهر رفتم. در فروشگاهی تلویزیون در حال پخش این خبر بود که تمرین‌کنندگان فالون دافا برای حق تمرین فالون دافا در پکن دادخواهی کردند. خبر گفت که تمرین‌کنندگان در حال محاصره مقر حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) بودند. اولین واکنش من این بود که غیرممکن است که تمرین‌کنندگان فالون دافا به کسی یا مکانی حمله کنند.

استاد بارها به ما بیان کردند که وارد سیاست نشویم و از ما خواسته‌اند که قلب بشری را رها کنیم و خود را به‌طور راسخ تزکیه کنیم. تمرین‌کنندگانی که به شهرت، منافع شخصی یا احساسات وابسته نبودند، احتمالاً نمی‌توانستند مقر ح.‌ک.‌چ را محاصره کنند. بدیهی است که ح.ک.چ برای تمرین‌کنندگان پاپوش درست می‌‌کرد.

ح.ک.چ برای تشدید آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون دافا، حادثه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من را در 23 ژانویه 2001 ترتیب داد. چنین تبلیغات تهمت‌آمیز گسترده‌ای مردم چین و همچنین بسیاری از مردم کشورهای غربی را فریب داد. هیچ تمرین‌کننده‌ای آنقدر احمق نیست که خودش

را به آتش بکشد، زیرا تمرین‌کنندگان می‌دانند که به دست آوردن بدن انسانی آسان نیست. بسیاری از تمرین‌کنندگان سالخورده می‌ترسیدند که زمان کافی برای تکمیل تزکیه خود در طول زندگی‌شان نداشته باشند. آنها برای زندگی خود ارزش زیادی قائل بودند. چگونه ممکن است آنها خودکشی کنند؟ دروغ‌ها در برابر حقیقت رنگ باختند.

باور درست به رفع محنت‌ها کمک می‌کند

هر تمرین‌کننده‌ای مسیر تزکیه خود را دارد، زیرا هر یک دارای ذهنیت متفاوت، درک متفاوتی از فا، کیفیت روشن‌بینی متفاوت و مقادیر متفاوتی از کارما هستند. بعد از شروع تمرین فالون دافا، استاد همه چیز را برای من نظم و ترتیب دادند. چه من حوادث را به‌عنوان چیزهای خوب یا بد در نظر بگیرم، همه آنها توسط استاد ترتیب داده شده بود تا من رشد و بهبود پیدا کنم. من به نظم و ترتیبات نیروهای کهن زیاد فکر نکرده‌ام، زیرا آنها شایسته آزمایش تمرین‌کنندگان یا ترتیب دادن مسیرهای تزکیه برای تمرین‌کنندگان نیستند. من می‌خواهم دو واقعه را در اینجا به اشتراک بگذارم.

پسر عمویم تمرین‌کننده فالون دافا است. ما در دو شهر مختلف زندگی می‌کنیم. من پروژه‌های تجاری در شهر او داشتم، بنابراین اغلب برای تجارت به آنجا می‌رفتم. وقتی نزد او می‌رفتم، تجربیات تزکیه را با یکدیگر به اشتراک می‌گذاشتیم.

در یک جمعه بعدازظهر قبل از اتمام کار از مدیر کل پروژه پرسیدم که آیا می‌توانم شنبه برای کار به شهر پسر عمویم بروم. حتی قبل از اینکه حرفم را تمام کنم، خیلی عصبانی شد و گفت: «فردا نمی‌توانی بروی. اگر می‌خواهی به آنجا بروی، یکشنبه صبح برو.» غافلگیر شدم. او تا به حال اینطور با من صحبت نکرده بود، اما من ناراحت نشدم. با خودم گفتم حتماً دلیلی وجود دارد و ممکن است استاد از طریق او به من راهنمایی می‌کنند. به او لبخند زدم و قبول کردم.

روز یکشنبه قبل از اینکه خودرو‌ام از شهر خارج شود، پسر عمویم با من تماس گرفت. او گفت شب قبل در خانه‌اش اتفاقی افتاده اما جان سالم به در برده است. از من خواست که نگران نباشم. تعجب کردم و نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است. من بعداً با استفاده از نرم‌افزار ضد سانسور از وب‌سایت مینگهویی بازدید کردم و متوجه شدم که بیش از 10 تمرین‌کننده توسط پلیس در حالی که در حال مطالعه فا و تبادل تجربه در خانه پسر عمویم بودند، دستگیر شده‌اند. اگر برای کار به شهر او رفته بودم به خانه‌اش می‌رفتم و ممکن بود دستگیر شوم. استاد دوباره از من محافظت کردند. این اولین واقعه بود.

مدتی با چند هماهنگ‌کننده محلی در ارتباط بودم. من باید کاری برای آنها انجام می‌دادم. یکی از هماهنگ‌کننده‌ها از من خواست که مقاله‌ای بنویسم و در آن آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان محلی دافا را افشا کنم. مقاله را تمام کردم و خواستم به هماهنگ‌کننده اطلاع دهم. نرم‌افزار ارتباطی تلفن همراهم به‌طور ناگهانی ناپدید شد، انگار که نصب نشده باشد.

هیچ چیز تصادفی نبود متوجه شدم که استاد آن را حذف کرده‌اند و نمی‌خواهند به من اجازه استفاده از آن را بدهند. به استاد گوش دادم و دوباره نصبش نکردم. سپس به‌شدت مشغول کار شدم. من پروژه‌های دیگر دافا را نیز برای انجام دادن داشتم. با هماهنگ‌کننده‌های محلی تماس نگرفتم.

دو ماه بعد یک روز از وب‌سایت مینگهویی بازدید کردم. دیدم که تمرین‌کنندگان محلی، از جمله هماهنگ‌کنندگان، دستگیر شده‌اند. شوکه و غمگین شدم. آنها چنین تمرین‌کنندگان خوبی هستند. متوجه شدم که پلیس حدود سه ماه یکی از تمرین‌کنندگان را تحت‌نظر گرفته بود.

این اتفاق بعد از زمان ناپدید شدن نرم‌افزار ارتباطی‌ام بود که معتقد بودم استاد نظم و ترتیب داده بودند. من با آن مخالفت نکردم. اگر برای دانلود دوبارۀ نرم‌افزار اصرار می‌کردم و به استفاده از آن ادامه می‌دادم، ممکن بود برای خودم خطر ایجاد کنم. استاد در این راه به من اشاره کردند.

واقعۀ دیگری برای یک تمرین‌کننده رخ داد. او در پکن زندگی می‌کرد و در یک گروه بزرگ مطالعه فا شرکت می‌کرد. تمرین‌کنندگان آنجا مراقب ایمنی نبودند. یک روز او برای شرکت در مطالعه فا رفت. در نزدیکی خانۀ تمرین‌کننده گم شد و بیش از یک ساعت در اطراف سرگردان بود. او نتوانست راهش را پیدا کند. او فکر می‌کرد که نیروهای کهن ‌به او اجازه نمی‌دهند فا را با گروه مطالعه کند، اما او قطعاً به آنجا می‌رفت. در آن لحظه او فرزند آن تمرین‌کننده را دید و به دنبال او به خانه‌اش رفت.

تمرین‌کننده کتابچه‌هایی از نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست درست می‌کرد و ابزارها در اطراف محل پراکنده بودند. دست تمرین‌کننده به تیغه چاقو خورد و انگشت وسطش خونریزی کرد. او در آن زمان فکرش روشن نبود و متوجه هشدارها نشد و فا را با گروه مطالعه کرد. سپس شنیدند که کسی در می‌زند. تعداد زیادی مأمور پلیس وارد شدند و تمام تمرین‌کنندگان را دستگیر کردند. او یک ماه در بازداشت بود. پس از آزادی، متوجه شد که استاد خطر را دیده و به او اجازه نداد خانه تمرین‌کننده را پیدا کند و سعی کرده بود او را متوقف کند. اما او متوجه نشد و دردسر بزرگی برای خودش درست کرد.

در واقع استاد مراقب هر تمرین‌کننده‌ای هستند که واقعاً تزکیه می‌کند. وقتی خطر نزدیک است، استاد به تمرین‌کنندگان راهنمایی می‌کنند. این بستگی به فرد تمرین‌کننده دارد که متوجه شود یا خیر. تا زمانی که ما به استاد باور درستی داشته باشیم، خطر برطرف خواهد شد.

محنت‌های خانوادگی

شوهر من تمرین‌کننده نیست. زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، با پشتکار تزکیه نمی‌کردم. من با مادرشوهرم اختلافات زیادی داشتم و رابطه ما پرتنش بود. او به‌دلیل عادات متفاوت ما حتی در حضور دوستانم به‌شدت مرا سرزنش می‌کرد. نمی‌توانستم آن را در قلبم بپذیرم، هرچند که به‌طور شفاهی پاسخی نمی‌دادم. من هرگز به او نمی‌گفتم متأسفم و با او مهربان نبودم.

شوهرم آدم کم‌حرفی بود و هیچ‌وقت مرا دلداری نمی‌داد. من پر از کینه و رنجش شدم نارضایتی‌های من مانند کوهی یخی انباشته شده بود که هرگز آب نمی‌شد.

به کمک یک تمرین‌کننده، یاد گرفتم که به درون نگاه کنم. پس از مطالعه بیشتر فا و تبادل تجربه بیشتر با سایر تمرین‌کنندگان، متوجه شدم که اگر با یک فرد عادی اختلافی داشته باشم، قطعاً تقصیر من است. وقتی بیشتر نگاه کردم، متوجه شدم کاستی من کجاست و به موقع آن را برطرف کردم. محیطم عوض شد تصمیم گرفتم برای حل اختلافات خانوادگی‌ام پیش قدم شوم. من نتوانستم به کار اشتباهم ادامه دهم. پس منیتم را رها کردم، غرور و ذهنیت از دست دادن وجهه و آبرو را کنار گذاشتم. بی‌قیدو

شرط با مادرشوهرم خوب شدم.

در ابتدا، زمانی که نظرات متفاوتی در مورد موضوعی داشتیم، هنوز با او جر و بحث می‌کردم. هر دوی ما در نهایت ناراضی بودیم. بعد از کاری که کرده بودم پشیمان می‌شدم. من شین شینگم را حفظ نمی‌کردم. من باید از رقابت‌جویی کنار می‌رفتم. افکار درست فرستادم تا آن را از بین ببرم. کم‌کم توانستم خودم را کنترل کنم. من حقیقت را برای او روشن کردم. او موافقت کرد که از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود.

اغلب در طول قرنطینه به‌دلیل پاندمی برای او سبزیجات می‌بردم. از او مراقبت می‌کردم. وقتی او چیزهایی را به من و خواهر شوهرم بخشید، از او خواستم که همه آنها را به خواهر شوهرم بدهد. من هیچ وقت چیزی نخواستم الان همیشه جلوی دیگران از من تعریف می‌کند. او به من افتخار می‌کند و بسیار خوشحال است.

من به رنجشی که از شوهرم در قلبم داشتم چندان توجه نکردم. یک روز که با دخترم به خانه می‌رفتم، به تمام رفتارهایی که شوهرم با من کرده بود فکر کردم و عصبانی شدم. ناگهان دخترم گفت: «همه تقصیر توست! همه اینها تقصیر توست!» شگفت‌زده شدم. من چیزی نگفته بودم دخترم از کجا فهمید که من به چه فکر می‌کنم؟ سپس متوجه شدم که استاد از طریق دخترم با من صحبت می‌کنند.

سه مورد ماجراهای این‌چنینی اتفاق افتاد. هر وقت فکر بدی علیه شوهرم به ذهنم می‌رسید، با خودم می‌گفتم: «تقصیر من است. او خوب است.» کم‌کم رنجشم نسبت به شوهرم از بین رفت. هر وقت مردم به اتفاقات بین ما اشاره می‌کنند، قلبم تکان نمی‌خورد، انگار در مورد امور دیگران صحبت می‌کنند. من حتی اتفاقات قبلی را به‌خاطر ندارم.

مظنون به «مأمور مخفی» بودن

وقتی قرنطینه برداشته شد و من به سر کار برگشتم، توسط تمرین‌کنندگان محلی به من برچسب «مأمور مخفی» اداره امنیت ملی زده شد. اولین بار که این خبر را شنیدم خیلی ناراحت شدم. این ضربه بزرگی برای من بود. خیلی ناراحت شدم. اما می‌دانستم که باید به درون نگاه کنم و بدون قید و شرط خودم را تزکیه کنم.

استاد بیان کردند:

«به‌عنوان مریدان دافا، شما نباید تزکیه خود را رها کنید. شما باید از فرصت استفاده کنید و خودتان را تزکیه کنید. هر چه چیزها آشفته‌تر باشند، بیشتر می‌توانید خود را در میان هرج و مرج تزکیه کنید. هر چه بیشتر با سختی‌‌ها یا چیزهای ناخوشایند روبرو شوید، بیشتر فرصتی است که به مشکلات به گونه‌ای دیگر نگاه کنید و با خود فکر کنید. «همه اینها پله‌هایی برای تزکیه و بهبود هستند.»» («مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند»)

من به‌وضوح از فای استاد فهمیدم که این محنت عظیم چیز خوبی برای یک تمرین‌کننده و فرصت خوبی برای بهبود خودم بود. من باید از آن برای بهبود شین شینگم به‌خوبی استفاده کنم. فقط لازم بود در طول محنت به درون نگاه کنم و نیازی به تأیید دیگران نداشتم. من باور داشتم که استاد می‌دانستند من چه کار کرده‌ام و نقطه شروع من برای همه چیز است. تا زمانی که استاد مرا به‌عنوان یک تمرین‌کننده می‌شناختند، همه چیز خوب بود. من به استاد ایمان دارم از خودم پرسیدم چرا احساس ناراحتی می‌کنم و منفعل شده‌ام؟ چه وابستگی‌هایی منجر به چنین رفتاری شده بود؟ وابستگی‌هایم را از ترس، شهرت‌طلبی، نگاه تحقیرآمیز به برخی تمرین‌کنندگان، حسادت و کینه یافتم.

به‌عنوان نمونه ترس را در نظر بگیرید: می‌ترسیدم مورد انتقاد دیگران قرار بگیرم. به‌ویژه می‌ترسیدم که افکار و اعمالم با فا مطابقت نداشته باشد. هر فکر و عملم را با اصول فا و هر چیزی که در محل کار، خانواده و زندگی‌ام اتفاق افتاده بود را از منظر فا می‌سنجیدم. سعی کردم همه چیز را مطابق با فا انجام دهم و اگر کارها را طبق فا انجام نمی‌دادم احساس ترس می‌کردم. این وابستگی بزرگ من بود.

چگونه باید با چنین اتفاق بزرگی برخورد می‌کردم؟ می‌دانستم که باید به‌سرعت خودم را در فا اصلاح کنم. وقتی وابستگی‌هایم را رها می‌کردم و همه مواد بد در میدان بُعدی‌ام پاک می‌شد، این محنت حل و فصل می‌شد. من باید این مداخله را در کوتاه‌ترین زمان پاک می‌کردم.

اول، باید اصول فا را بشناسم و افکارم را اصلاح کنم و همه آن را نفی کنم. نیروهای کهن شیطانی ‌در بُعدهای دیگر می‌خواهند تمرین‌کنندگان را از هم جدا کنند و از اجرای خوب پروژه‌های ما جلوگیری کنند و توانایی ما را به‌عنوان یک کل برای نجات موجودات ذی‌شعور تضعیف کنند. به آسمان گفتم: «نیروهای شیطانی، گوش کنید، من تمرین‌کننده واقعی استاد هستم. نمی‌گذارم توطئه‌تان موفق شود. تمرین‌کنندگان ما به‌دلیل توطئه شما از هم جدا نخواهند شد. منیتم را رها خواهم کرد و تمام بدنم را هماهنگ خواهم کرد. من از تمرین‌کننده‌ای که شایعات را منتشر کرده است رنجشی ندارم. من به شما اجازه نمی‌دهم که تمرین‌کنندگان ما را مورد آزار و اذیت قرار دهید. شما را حذف خواهم کرد.»

کمی ‌آرام شدم. اما باز هم کمی ‌رنجش به ذهنم خطور کرد. متوجۀ فکر بدم شدم و خواستم آن را از بین ببرم. با خود گفتم: «آن تمرین‌کننده شاگرد استاد است. او بهترین است. تمام سخنان او که با فا مطابقت نداشت متعلق به او نبود. این من هستم که خوب عمل نکرد‌ه‌ام. من خودم را در فا اصلاح خواهم کرد.» این را بارها تکرار کردم. آن افکار بد ضعیف‌تر و ضعیف‌تر شدند. اکنون ناپدید شده‌اند.

هنوز بعد از دو روز دلیل اصلی این اتفاق را نیافتم. مشکل من کجا بود؟ وقتی برای من اتفاق افتاد، استاد ‌خواستند چه چیزی را بدانم؟ مدتی در این مورد فکر کردم. یک تمرین‌کننده به دیدن من آمد. او گفت که چرا تمرین‌کنندگان دیگر مشکوک بودند که من یک مأمور مخفی هستم. او گفت که چند هماهنگ‌کننده دستگیر و خانه‌شان تفتیش شده، اما برای من اتفاقی نیفتاده است. بنابراین آن‌ها فکر کردند که شاید من مأمور مخفی هستم.

یکی از تمرین‌کنندگانی که دستگیر شد، برای مدت طولانی تحت‌نظر بود. خودش این موضوع را می‌دانست. اما او همچنان در تمام جنبه‌های رهاسازی سایر تمرین‌کنندگان، از استخدام وکلا و بحث با دیگر تمرین‌کنندگان مشارکت می‌کرد، زیرا زمان محدود بود. او اصلاً متوقف نشد. این فرصتی را برای شیطان فراهم کرد که منجر به دستگیری‌های گسترده شد. خسارات ما بسیار زیاد بود.

در آن موقع چه رفتارهایی از خودم نشان داده بودم که به من مشکوک شدند مأمور مخفی باشم؟ به تلفن همراه فکر کردم. استاد درباره تلفن همراه در سخنرانی‌های فا صحبت کردند. ما بارها در مورد این موضوع تبادل تجربه کرده بودیم. من با دقت از آن استفاده کرده بودم، اما با گذشت زمان، کم توجه شدم.

من پشتیبان فنی محلی بودم و برای چند گروه مطالب تهیه می‌کردم. زمانی که تمرین‌کنندگان برای کمک به من نیاز داشتند با من تماس می‌گرفتند. اگرچه ما بادقت صحبت می‌کردیم و از کلمات رمز استفاده می‌کردیم، پلیس می‌توانست حدس بزند که در مورد چه چیزی صحبت می‌کنیم. انجام این کار خطرناک بود. پلیس قبل از دستگیری گروهی ما، ممکن بود مطلع شده باشد هر تمرین‌کننده چه می‌کرده است.

روز بعد به جلسۀ مطالعه گروهی فا رفتم و با تمرین‌کنندگان در مورد ارتباط از طریق تلفن همراه تبادل تجربه کردم. همه آنها متوجه جدی بودن این موضوع شدند. آنها یا شماره تلفن خود را تغییر دادند یا از طریق تلفن همراه ارتباط برقرار نکردند.

چند روز بعد، تمرین‌کننده‌ای که شایعه‌ای را منتشر کرد مبنی بر اینکه من «مأمور مخفی» هستم، به تمرین‌کنندگان محلی اطلاع داد که دیگر به این موضوع اشاره نکنند. این محنت دردسرآفرین پس از بهبود شین شینگ و اصلاح خودم در فا برطرف شد.

دریافت رسید

این اتفاق زمانی رخ داد که من در شرکت دیگری کار می‌کردم. شرکت ما یک خودروی آئودی را به یک شرکت دولتی در استان دیگری فروخت تا بخشی از بدهی‌هایش را به آنها پرداخت کند. مدیرکل از من خواست تا همراه او خودرو را به آن شرکت تحویل دهم. حسابدار شرکت بارها به ما گفت که باید از شرکت دیگر بخواهیم که برای ما رسید صادر کند. با فردی که برای تحویل گرفتن ماشین به شهرمان آمده بود در هتل ملاقات کردیم و سوئيچ را به او دادیم. بعد آنجا را ترک کردیم. هر سه ما از جمله راننده‌مان، فراموش کردیم که رسید بخواهیم.

وقتی به خانه رسیدم و نشستم دیدم یک قرقره پایین افتاد و آرام آرام باز شد. نیت ذهنی‌ام به من گفت که ما رسید را دریافت نکردیم. ترسیده بودم. چطور شد که هر سه ما موضوع به این مهمی ‌را فراموش کردیم؟ با شخصی که ماشین را تحویل گرفت تماس گرفتم. خوشبختانه او هنوز در هتل بود و قرار شد روز بعد رسید دریافت خودرو را به من ارائه کند.

هیچ چیز اتفاقی رخ نمی‌دهد. متوجه شدم که این شخص باید رابطه تقدیری داشته باشد و استاد به من فرصت داده بودند تا حقیقت را برایش روشن کنم، زیرا زمانی که ما سه نفر آنجا بودیم فرصت نداشتم حقیقت را برای او روشن کنم.

صبح روز بعد به دیدنش رفتم. در هتلش در حالی که داشت رسید را برای من می‌نوشت حقیقت را برایش روشن کردم. به او گفتم فالون دافا چیست و حادثه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من چگونه صحنه‌سازی شد. او بادقت گوش داد و با خروج از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن موافقت کرد. من همچنین از او خواستم تا به اعضای خانواده‌اش اطلاع دهد و به‌خاطر بسپارند که «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است». سرش را تکان داد و موافقت کرد.

اظهارات پایانی

معجزات و داستان‌های تکان‌دهنده زیادی وجود دارد که در طول تزکیه من در فالون دافا در بیش از 20 سال گذشته اتفاق افتاده است. این نگرانی وجود داشت که من خوب عمل نکرده باشم، اما بعد از اینکه به روشن‌بینی راستین دست یافتم، شادی و شعف بیشتری داشتم. استاد در تمام جنبه‌های زندگی از ما مراقبت می‌کنند. شاگرد فالون دافا بودن خیلی خوب است.

من با پشتکار تزکیه خواهم کرد، سه کار را به‌خوبی انجام خواهم داد و مسئولیت‌های یک مرید را در دوره اصلاح فا به عهده خواهم گرفت.

سپاس از شما استاد برای نجات نیک‌خواهانه‌تان!

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.