(Minghui.org) احتمالاً همه از عنوان این مقاله میتوانند حدس بزنند که قبل از تمرین فالون دافا چقدر بیمسئولیت بودم. من در اوایل دهه 1960 به دنیا آمدم که با زمان کمبود شدید غذا در چین مصادف بود. در طول انقلاب فرهنگی که کمپینهای «انتقاد از لین بیائو، که زمانی رهبر شماره 2 حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) بود و به یک توطئهگر تبدیل شد، و انتقاد از کنفوسیوس» و «نقد روشنفکران» در سراسر کشور درحال اجرا بود به مدرسه رفتم. بچهها در مدرسه با هم دعوا میکردند، اما معلمان جرئت دخالت نداشتند. اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که بعد از اتمام دوره راهنمایی، هنوز بیسواد بودم.
وقتی فقط هفت سال داشتم، از قبل سیگار میکشیدم و مشروب مینوشیدم. قبل از اتمام دوره راهنمایی قمار میکردم. بعد از ازدواجم همچنان اصلاحناپذیر بودم و همسرم نمیتوانست مرا تغییر دهد. یک بار در دعوایی درگیر و مجبور شدم برای جراحاتی که وارد کردم 35هزار یوان (حدود 4922 دلار) به طرف مقابل بپردازم. همسرم برای پرداخت این جریمه، از خانوادهاش پول قرض کرد. او مرا متقاعد کرد که دعوا و قمار را کنار بگذارم و زندگی صلحجویانهای را آغاز کنم. مصمم شدم عادات بدم را ترک کنم، اما در برخورد با بازیهایی که شامل شرطبندی بودند، هنوز وسوسه میشدم بازی کنم. ترک سیگار و الکل حتی سختتر بود. وضعیت سلامتیام رو به زوال بود و دچار گرفتگی معده، فتق دیسک کمر و انتریت (التهاب روده کوچک) بودم.
یک روز همکلاسیهایم با من تماس گرفتند و خواستند یک نوشیدنی با آنها بخورم. خوشحال شدم و بلافاصله گفتم بله. همسرم گفت: «هنوز میخواهی بروی؟» با شنیدن همین چند کلمه، سرشت اهریمنیام ظاهر شد. انواعواقسام شیاطین را دیدم که اتاق را پر کرده بودند. همیشه میخواستم چیزهایی را خُرد کنم و قبلاً چیزی به بزرگی یک تلویزیون را خرد کرده بودم. میخواستم گوشی را در دستم بشکنم. درست همان موقع همسرم یکی از هدفونهایش را در گوشم گذاشت. او درحال گوش دادن به یکی از سخنرانیهای فای استاد لی (بنیانگذار دافا) بود. آن شیاطین فوراً ناپدید شدند. بعد از اینکه متوجه شدم چه اتفاقی افتاد، نمیخواستم هدفون را از گوشم درآورم. فایی که استاد لی آموزش میدادند قلب مرا که مشتاق محبت و مراقبت بود تشویق کرد. در آن هدف زندگیام را یافتم که در تمام این سالها بدون آن زندگی میکردم.
از همسرم پرسیدم: «آیا استاد هنوز مرا میپذیرند؟» همسرم هیجانزده گفت: «بله. نیکخواهی استاد بیکران است. استاد میتوانند هر کسی را نجات دهند. تا زمانی که بخواهی تزکیه کنی، استاد لی قطعاً تو را خواهند پذیرفت.» خیلی خوشحال شدم. بالاخره استاد را داشتم که از من مراقبت میکردند. کسی مثل من، با چنین شخصیت جنگجو و بیپروایی در گذشته، سرانجام در مسیر تزکیه فالون دافا بود.
یاد گرفتم فردی واقعاً مهربان باشم
وقتی تزکیه فالون دافا را شروع کردم، اولین کاری که باید انجام میدادم این بود که تمام عادات بدم را ترک کنم. پس از مدتی تزکیه، بیماریهایم شفا یافت. در خانه، شوهری خوب و پدری خوب شدم. در محلهمان، هر زمان دیگران با مشکلی روبرو میشدند، با کمال میل کمکشان میکردم.
جاده جلوی خانهام در یک شیب بود. در زمستان که برف میبارید مردم بهراحتی ممکن بود سٌر بخورند و به زمین بیفتند. من داوطلب شدم برفهای این جاده را تمیز کنم. همسایهها از من تعریف و تمجید و اشاره کردند که رفتارم آنها را شگفتزده کرده است. تحسین ازسوی کسانی بود که مرا خیلی نمیشناختند. اکثر آنها میگفتند: «تو واقعاً مهربانی. متشکرم.» شگفتزدگی ازسوی کسانی بود که از گذشته مرا میشناختند. بیشتر آنها میپرسیدند: «چرا اینقدر خوب شدی؟ آیا از لی فنگ (سربازی که رهبران کمونیست در دهه 1960 بهعنوان الگو معرفی میکردند) یاد میگیری؟» در پاسخ میگفتم: «اینطور نیست که من خوب هستم، و ارتباطی به لی فنگ هم ندارد. این استادم هستند که خوبند. این فالون دافا است که خوب است.» نهتنها فرد خوبی شدهام، استاد بدنم را نیز پاکسازی کردند، بدنم سبک شده است و از شر همه بیماریهایم خلاص شدهام.
یک روز حدود شش ماه پس از کسب فا، برای فروش جنس بیرون رفته بودم. سوار موتورسیکلتم بودم که ناگهان موتورسیکلت دیگری که از سمت مقابل میآمد و دو نفر سوارش بودند با سرعت تمام بهسمت من آمدند. منِ بیخبر ضربهای خوردم و روی زمین پرت شدم. بعداً یکی به من گفت، تو خیلی خوشاقبال بودی. قبل از برخورد با زمین، خیلی بلند به هوا پرت شدی. در آن زمان، تنها چیزی که در ذهنم بود این بود که استاد را دارم و هیچ اتفاقی برایم نخواهد افتاد. معلوم شد درواقع هیچ اتفاقی برایم نیفتاده است. استاد در برابر آسیب، از من محافظت کردند. در اعماق قلبم از استاد سپاسگزار بودم. استاد لی، متشکرم.
بهسمت آن دو نفر رفتم تا ببینم حالشان خوب است یا نه. خوشاقبال بودم که استاد در این حادثه فاجعهبار از من محافظت کردند. حالشان را پرسیدم. آنها گفتند: «خوبیم. اما شما باید تاوان خسارت موتورسیکلت ما را بپردازید.» مردمی که دور ما جمع شده بودند نتوانستند جلوی خود را بگیرند و گفتند: «شما دو نفر از طرف مقابل به او زدید و حالا از او میخواهید که خسارتتان را بپردازد؟ موتورسیکلت او بهکلی نابود شده است و او از شما چیزی نخواسته است. اگر در گذشته بود، اگر به دعوا ختم میشد، شما دو نفر با هم از پس او برنمیآمدید.»
دستم را به طرف جمعیت تکان دادم و جلوتر رفتم. از آن دو نفر پرسیدم چقدر میخواهند؟ آنها گفتند: «دستکم 2000 یوان (حدود 281 دلار).» این مبلغ برای خانوادهام زیاد بود، چون یارانه دریافت میکردیم و آن معادل حدود شش ماه درآمد ما بود. بااینحال من مرید فالون دافا بودم، باید به آنچه استاد به من آموختند گوش میدادم و نسبت به دیگران باملاحظه میبودم. به خانه رفتم، 2000 یوان برداشتم، برگشتم و پول را به آنها دادم. مردم از من پرسیدند: «چرا اینقدر مسائل را راحت میگیری؟» لبخندی زدم و چیزی نگفتم. اصل ازدست دادن و بهدست آوردن را درک کردم.
یادگیری نحوه روشن کردن حقیقت
وقتی میدیدم همتمرینکنندگان بهمنظور روشنگری حقیقت برای مردم قدم پیش میگذارند، واقعاً مضطرب میشدم. در حقیقت حتی گریه میکردم. اولاً اینکه بیسواد بودم. ثانیاً نمیدانستم چگونه با مردم درباره فالون دافا صحبت کنم. امینگ، یکی از همتمرینکنندگان، از وضعیت من مطلع شد و وقتی بیرون میرفت تا با مردم صحبت کند، مرا همراهش میبرد. بهتدریج یاد گرفتم که چگونه حقایق فالون دافا را به دیگران بگویم. وابستگی زیادی به ترس نداشتم و بهدلیل فروش اجناس در بازار، با افراد زیادی آشنا شده بودم. درنتیجه بدون درنظر گرفتن پیشینه افراد، به همه درباره فالون دافا میگفتم، ازجمله به کسانی که آن منطقه را زیر نظر داشتند و گشتزنی میکردند، و تمرینکنندگان فالون دافا را تحتنظر داشتند.
در ابتدا وقتی به سراغ مردم میرفتم، رنجش و ذهنیت رقابتجویی داشتم. نمیتوانستم مردم را بیدار کنم و حتی برخی از آنها را میترساندم. پس از تبادلنظر در مورد این موضوع با سایر تمرینکنندگان، آنها گفتند که من وابستگی شدیدی به رنجش و رقابتجویی دارم و باید با نیکخواهی بسیار زیاد دیگران را نجات دهم. آنها این سخن استاد را به من یادآوری کردند:
«بگذارید به شما بگویم، هر فردی که هرجایی از دنیاست زمانی عضوی از خانواده من بوده است» («آموزش فا طی جشن فانوس سال 2003»)
تمرینکنندگان با حوصله برایم توضیح دادند: «اگر ما عضوی از خانواده استاد هستیم، آیا مردم نیز اعضای خانواده ما نیستند؟ وقتی خانوادهات را نجات میدهی، آیا رنجش در دل داری یا رقابتجویی داری؟ ازسوی دیگر، برای روشن کردن حقیقت، باید با موضوعاتی در مورد زندگی روزمره شروع کنی، با مردم ارتباط برقرار کنی و سپس صحبت بهطور طبیعی به واقعیتها منتهی میشود...» حرفشان را درک کردم.
یک روز داشتم حقایق فالون دافا را به کسی میگفتم که برای تحتنظر داشتن مستمر من استخدام شده بود. وقتی شروع به صحبت با او کردم، وی گفت: «من هنوز غذایی نخوردهام.» گفتم: «من در خانه غذا دارم. بفرما به خانهام.» او کاملاً تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «نه، اشکالی ندارد. بههرحال متشکرم.» سپس به او گفتم که فالون دافا فای بوداست. چگونه کسی میتواند در فای بودا اختلال ایجاد کند؟ ح.ک.چ به این بدنام است که هر کسی را که قبلاً برایش کار کثیفی انجام داده، رها کرده است. کسانی که در آزار و شکنجه تمرینکنندگان دافا مشارکت کردند، با مجازات روبرو شدند. این یک اصل آسمانی است که اعمال نیک پاداش دارد و اعمال بد با کیفر روبرو میشود. بعد از آن روز، هرگز آن شخص را ندیدم که مرا تحتنظر داشته باشد.
خانم سالخوردهای که در همسایگیام زندگی میکرد، خانم محجوبی بود. با او مهربان بودم و همیشه به او کمک میکردم. اما او فریب منافع مالی را خورد و بیسروصدا مرا برای ح.ک.چ زیر نظر داشت. هر وقت درِ خانهام باز میشد، بیرون میآمد تا ببیند چهکار میکنم. وقتی فهمیدم چهکار میکند، رفتم تا با او صحبت کنم و واقعیتها را به او گفتم. اما نظرش در مورد فالون دافا تغییر نکرد و به جاسوسی از من ادامه داد. در طول پاندمی کووید19، یک روز سبزیجات و گوشتش تمام شده بود. غذاهایی پختم و برایش بردم. او بهشدت تحت تأثیر قرار گرفت و بارها تشکر کرد. دوباره حقایق فالون دافا را به او گفتم و کمکش کردم از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شود.
دبیر ح.ک.چ محلهمان یک روز با من تماس گرفت و خواست که به دفترشان بروم. فکر کردم این فرصتی است که حقایق فالون دافا را به آنها بگویم تا با تبلیغات منفی مورداستفاده برای آزار و شکنجه دافا و پیروانش مقابله کنم. پس از قطع کردن تلفن، بهسمت عکس استاد رفتم و گفتم: «استاد، من برای روشن کردن حقیقت به دفتر محلهمان میروم. لطفاً به مرید خود قدرت ببخشید تا کارکنان آنجا مرتکب جرمی علیه دافا نشوند و به حقیقت آگاه شوند.»
وقتی به دفتر رسیدم، دبیر و چند نفر دیگر مؤدبانه با من صحبت کردند. دبیر پرسید: «آیا از جیانگ زمین (رهبر سابق حزب کمونیست) شکایت کردهای؟» پاسخ دادم: «بله.» او گفت: «مقامات بالاتر میخواهند بیانیهای را امضا کنی که تضمین میکند دیگر فالون دافا را تمرین نمیکنی.» گفتم: «قطعاً امضایش نمیکنم. همه شما میدانید من چه شخصیتی داشتم. برای مثال یارانه درآمد را در نظر بگیرید. بدون تمرین فالون دافا، چگونه میتوانم از شر بیماریها و هزینههای پزشکی خلاص شوم؟ چه کسی میتوانست یارانهام را متوقف کند، وقتی آنقدر بیمار بودم که توانایی امرارمعاش نداشتم؟ اکنون که دافا را تزکیه کردهام، از مزایای ذهنی و جسمی بهره بردهام و توانایی مالی حمایت از خودم را دارم، نیازی به یارانه نیست. آیا به جامعه کمک نمیکنم؟ در دنیای امروز چه خبر است؟ آیا اینطور نیست که همهچیز وارونه شده است؟ آیا فکر نمیکنید که جیانگ زمین مستحق این شکایت است؟ جیانگ بهدلیل حسادت خود، از افزایش تعداد افراد خوب میترسید. او چه تعداد تمرینکننده فالون دافا را کشته و حتی برخی را تحت برداشت اعضای بدنشان قرار داده تا برای پیوند عضو به فروش برساند؟»
وقتی درباره برداشت اعضای بدن شنیدند، شوکه شدند و ترسیدند: «واقعاً چنین چیزهایی حقیقت دارد؟» به آنها گفتم: «من جِن، شَن، رن (حقیقت، نیکخواهی، بردباری) را تزکیه میکنم و فقط حقایق را به شما میگویم.» در مورد خودسوزی صحنهسازیشده تیانآنمن، خاستگاه ح.ک.چ و مجازاتهایی که بسیاری از مقامات عالیرتبه ح.ک.چ با آن روبرو شدهاند نیز به آنها گفتم. بیش از یک ساعت پیش آنها بودم. درنهایت آنها لبخندی زدند و گفتند: «ما را شستشوی مغزی دادی.» در پاسخ گفتم: «هر چیزی که گفتم واقعیت است. امیدوارم به حقیقت پی برده باشید و در زندگی برکت بیابید و ثواب درو کنید و آیندهای روشن را برای خود رقم بزنید. مریدان دافا را مورد آزار و اذیت قرار ندهید، زیرا این یک اصل آسمانی است که اعمال خوب پاداش میگیرند و اعمال شیطانی با مجازات روبرو میشوند.»
درنهایت در میان خندههایشان، از دفتر خارج شدم.
وقتی پس از بازگشت به خانه، این تجربه را با سایر تمرینکنندگان در میان گذاشتم، نمیتوانستم تمام آنچه را که در دفتر محله گفته بودم به خاطر بیاورم. بعداً متوجه شدم این استاد بودند که همه این کارها را انجام دادند. کاری که من انجام دادم این بود که با قلبی صالح، از راهنماییهای استاد پیروی کردم.
چیزهای بیشتری نیز برای بهاشتراک گذاشتن دارم. هر قدمی که برداشتهام تحت مراقبت و محافظت استاد بوده است. باید از این به بعد بهتر تزکیه کنم تا برکات استاد را جبران کنم. استاد لی، متشکرم. از تمرینکنندگانی که با مهربانی به من کمک کردند نیز متشکرم.
(مقاله منتخب ارسالی به وبسایت مینگهویی، به مناسبت بیستوچهارمین روز جهانی فالون دافا)
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همانطور که وبسایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.