(Minghui.org) این مقاله سفر پرماجرای شش‌ساله من برای بازپس‌گیری حقوق بازنشستگی‌ام را شرح می‌دهد. می‌خواهم ازطریق تجربه‌ام، به تمرین‌کنندگانی که هنوز توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) از حقوق بازنشستگی محروم هستند کمک کنم تا بفهمند این یک آزار و شکنجه اقتصادی است. ما تمرین‌کنندگان فالون دافا هرگز نباید با آن همراهی کنیم. متوجه شده‌ام که روند بازگرداندن حقوق بازنشستگی درواقع روندی از اطلاع‌رسانی درباره آزار و شکنجه و همچنین روندی از تزکیه و بهبود است.

آغازی دشوار

در سال 2015، به‌دلیل شکایت از جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ که آزار و شکنجه فالون گونگ را راه‌اندازی کرد، توسط ح.ک.چ به‌طور غیرقانونی به سه سال زندان محکوم شدم. پس از آزادی در سال 2018، متوجه شدم که مستمری بازنشستگی‌ام به حالت تعلیق درآمده است. بلافاصله به اداره تأمین اجتماعی محلی رفتم تا علت را جویا شوم و یکی از منشی‌ها گفت: «در مدت حبس کارکنان بازنشسته، به آن‌ها مستمری تعلق نمی‌گیرد. اسنادی رسمی در‌این‌باره وجود دارد.» وقتی درخواست کردم که مدارک را ببینم، او گفت: «[آن‌ها را] اینجا نداریم، می‌توانی به سازمان تأمین اجتماعی شهرداری مراجعه کنی تا آن‌ها را پیدا کنی.»

به اداره تأمین اجتماعی شهرداری رفتم و ماجرا را توضیح دادم. یک منشی یک کتاب ضخیم از اسناد را به من نشان داد. وی پس از بازکردن آن، به یک بند اشاره کرد و گفت: «این پاسخ اداره منابع انسانی و تأمین اجتماعی استان درباره پرداخت حق بیمه بازنشستگی و دریافت مزایای بیمه بازنشستگی زندانیان است. آن مقرر می‌دارد "به افرادی که در مدت محکومیت از مستمری پایه برخوردارند مستمری پایه پرداخت‌ نمی‌شود."»

توضیح دادم که من مجرم نیستم و به‌ناحق زندانی شدم. او گفت: «گفتن این‌ها به ما فایده‌ای ندارد. می‌توانی به دادگاه شکایت کنی. ما فقط اسناد رسمی را دنبال می‌کنیم.» درخواست کردم که ‌مدیر را ببینم و آن‌ها گفتند وی در جلسه است. بعداً سعی کردم با ‌مدیر صحبت کنم، اما دفتر مدیر در طبقه چهارم بود. در هر طبقه، ‌نگهبانانی مستقر بودند. اگر قراری قبلی نداشتم،‌ نمی‌گذاشتند او را ببینم. می‌گفتند مدیر در جلسه است. این جریان چند بار اتفاق افتاد.

به اداره تأمین اجتماعی محلی برگشتم و برای مدیر توضیح دادم که تنها زندگی می‌کنم و مستمری‌ام تنها منبع درآمدم است. گفتم: «نمی‌توانید معیشت مرا قطع کنید.» مدیر، مسئول بخش را پیدا کرد و از او خواست که محاسبه کند هنوز چقدر پول بدهکار هستم. رئیس بخش گفت: «آن اطلاعات را اینجا نداریم. فقط می‌توانی آن‌ها را در دفتر شهرداری پیدا کنی.»

روز بعد رئیس بخش برگه تسویه کسورات را از سازمان تأمین اجتماعی شهرداری آورد و گفت که من 16 ماه مستمری مازاد دریافت کرده‌ام و قبل از اینکه بتوانم دوباره مستمری‌ام را دریافت کنم، باید آن بدهی را پس بدهم. گفتم: «این مربوط به زمانی است که در بازداشتگاه بودم. حقوق بازنشستگی حق من بود و مبلغ اضافه‌ای پرداخت نشد.» ‌مدیر پاسخ داد: «ما کارها را طبق اسناد رسمی انجام می‌دهیم. بیا این‌طور پیش برویم. از دفتر اماکن بخواه گواهی‌ای صادر کند مبنی بر اینکه در مضیقه مالی هستی و‌ نمی‌توانی این بدهی را یکجا بازپرداخت کنی. سپس، من و تو توافقنامه‌ای را امضا می‌کنیم که ماهیانه 650 یوان برای هزینه‌های زندگی به تو بدهیم و مابقی تا زمانی که کل بدهی پرداخت شود، کسر می‌شود.»

با این کار موافق نبودم، زیرا امضای قراردادِ بازپرداخت به این معنی بود که من به آن‌ها بدهکار هستم. پس از آن، کسورات ماهانه آن‌ها منطقی و قانونی می‌شد و من‌ نمی‌توانستم این نوع آزار و شکنجه اقتصادی را تصدیق کنم. من شهروند خوبی هستم که به قانون پایبند هستم، اما به‌ناحق به سه سال حبس محکوم شدم، فقط به این علت که از جیانگ زمین به‌دلیل راه‌اندازی آزار و شکنجه فالون گونگ شکایت کردم. حالا آن‌ها می‌خواستند مرا از نظر مالی ویران کنند تا بدون غذا بمانم و از این طریق مرا «تبدیل کنند»، زیرا وقتی به دیدن رئیس اداره امنیت داخلی رفتم، او گفت که «نگرش» خود را بگویم (اظهاریه‌های انکار فالون دافا را امضا کنم) تا بتواند به من کمک کند مشکل مستمری بازنشستگی را حل کنم. من‌ نمی‌توانم کاری خلاف وجدانم انجام دهم و به استاد و فا تهمت بزنم. می‌خواستم حقوق بازنشستگی‌ام را به شکلی درست پس بگیرم.

پس از آن، هر چند روز یک بار به مدیر اداره تأمین اجتماعی محلی مراجعه می‌کردم و توضیح می‌دادم: «سند شماره 24 و 287 اداره منابع انسانی و تأمین اجتماعی هردو خلاف قانون اساسی و اسناد اداری غیرقانونی هستند. آن‌ها هیچ تأثیر قانونی‌ای ندارند و‌ نمی‌توانند مبنای اجرای اقدامات اداری باشند. این کارتان اشتباه است.» ‌یک بار مدیر ‌گفت: «این قانون از بالاست.» بعد از آن، دیگر از من دوری می‌کرد.

بیش از 20 روز بعد، این مدیر بازنشسته شد و مدیر جدیدی وارد هیئت مدیره شد. به دیدن مدیر جدید رفتم، اما از من خواستند که نزد معاون مدیر بروم. معاون مدیر به‌گرمی از من استقبال کرد. به او گفتم: «من قبلاً بیمار بودم و تقریباً فلج شده بودم. بسیاری از درمان‌ها مؤثر نبودند، بنابراین ده سال زودتر، برای بازنشستگی پزشکی اقدام کردم. بعداً با تمرین فالون گونگ بهتر شدم. چنین تمرین عالی‌ای توسط گروه جیانگ زمین مورد آزار و شکنجه وحشیانه قرار گرفته است. آن‌ها تمرین‌کنندگان را ردیابی و به‌طور غیرقانونی دستگیرشان کرده‌اند، خانه‌هایشان را تفتیش و آن‌ها را محکوم کرده‌اند. آن‌ها افراد خوبى را كه به ‌حقیقت، نیک‌خواهی و بردبارى معتقدند، تحت آزار و شکنجه قرار مى‏دهند. این افراد تا سرحد ناتوانی، جنون و مرگ مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرند و حتی درحالی‌که هنوز زنده هستند تحت برداشت اعضای بدنشان قرار می‌گیرند. من به‌ناحق به سه سال زندان محکوم شدم فقط به این دلیل که نامه‌ای نوشتم و از جیانگ زمین به‌دلیل راه‌اندازی آزار و شکنجه فالون گونگ شکایت کردم. بالاخره توانستم از زندان بیرون بیایم، اما اکنون مستمری‌ام قطع شده و‌ [با این وضعیت] نمی‌توانم زنده بمانم.» معاون مدیر ضمن ابراز همدردی، گفت که‌ نمی‌تواند کاری برای کمک به من انجام دهد.

او فقط توصیه کرد که اول قرارداد را امضا کنم تا فعلاً غذایی تهیه کنم و سپس آرام‌آرام به‌دنبال راه‌حل باشم. گفتم: «هرگز نمی‌توانم این را امضا کنم. اگر آن را امضا کنم، به این معنی است که از نظر قانونی اعتراف می‌کنم به شما پول بدهکارم. مستمری بازنشستگی دارایی قانونی من است، اما شما آن را نزد خود نگه داشته‌اید. این پولی است که به من بدهکارید. چرا از من می‌خواهید که تصدیق بدهی را امضا کنم؟ آیا این برعکس کردن حق و ناحق و خلاف واقعیت نیست؟» او گفت: «من هم نمی‌خواهم آن را نپردازیم. این سند صادره از سوی مافوق‌ها بود که به من گفت از پرداخت آن خودداری کنم. بنابراین می‌توانی در سطوح بالاتر به‌دنبالش باشی.» با صحبت‌های او می‌توانستم این موضوع را به تمام سطوح سازمان‌های دولتی برسانم.

بلافاصله به سازمان تأمین اجتماعی شهرداری رفتم. مدیر اداره بازنشستگی در سالن خدمات، از من پذیرایی کرد. به او گفتم که چرا فالون گونگ را تمرین می‌کنم، چگونه دستگیر شدم، خانه‌ام را تفتیش کردند، به‌ناحق زندانی شدم، و چگونه در زندان مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. به او گفتم که تمرین فالون گونگ غیرقانونی نیست. سند [2000] (39) وزارت امنیت عمومی و دستور شماره 50 اداره کل مطبوعات و انتشارات را به او نشان دادم. او متحیر شد: «آیا چنین سندی وجود دارد؟» سپس (از ترس اینکه دیگران آن را ببینند) به‌سرعت دو سند را در جیبش گذاشت، قیافه‌اش از حالت سخت‌گیری به مهربانی تغییر کرد و درنهایت لبخند زد. اما گفت که حتی با در دست داشتن این مدارک هم هیچ‌کس جرئت نقض حکم قطع مستمری بازنشستگی را ندارد. او از من خواست که برگردم و ابتدا مدیر تأمین اجتماعی محلی را ببینم، به این معنا که او با مدیر تأمین اجتماعی منطقه صحبت می‌کند و به فکر راه‌حل‌های دیگری خواهد بود.

چند روز بعد به ملاقات مدیر اداره تأمین اجتماعی محلی رفتم. نتیجه بحث آن‌ها این بود که من باید یک برنامه بازپرداخت تنظیم کنم و آن را طی پنج سال پرداخت کنم، به‌طوری که فقط باید کمی بیش از 4000 یوان در سال بپردازم. فکر می‌کردم تمام تلاششان را کرده‌اند. از لطفشان سپاسگزار بودم، که این نیز جلوه‌ای از آگاه شدنشان از حقایق آزار و شکنجه بود. اما نمی‌توانستم آن شرایط را بپذیرم، زیرا آزار و شکنجه واقعاً حذف نشده بود.

پس از آن، به دفتر محله، دفتر خیابان، ایستگاه پلیس، دادگستری، بخش امنیت داخلی شهرداری و دفاتر دادخواست منطقه، شهرداری و استان مراجعه کردم تا دادخواهی کنم. برای احقاق حق و حل مشکل معیشتی‌ام به شهرداری، دادگستری، اداره تأمین اجتماعی، منابع انسانی و تأمین اجتماعی، اداره تأمین اجتماعی و منابع انسانی استان و سایر ادارات مراجعه کردم. همه کارکنان بخش از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردند.

درنهایت فقط می‌توانستم روند قضایی را طی کنم. اما چگونه شکایت می‌نوشتم؟ به کدام اداره شکایت می‌کردم؟ چیزی از قانون‌ نمی‌دانستم. شروع به جستجوی مقالات مشابه در اینترنت کردم. سرانجام یک روز، تجربه تمرین‌کننده‌ای را دیدم که پس از هشت سال شغل ازدست‌رفته‌اش را پس گرفت، سپس به سن بازنشستگی رسید و مراحل بازنشستگی‌اش را انجام داد. این تمرین‌کننده نیز مانند من با قانون آشنا نبود، اما درباره وب‌سایت انجمن عدالت شنید و با کمک این وب‌سایت قدم به قدم پیش رفت و موفق شد. سفرش دشوار بود و در طی آن، خانواده و دارایی خود را از دست داد.

از خودم پرسیدم، اگر من هم به هشت سال یا حتی زمان بیشتری نیاز داشته باشم، آیا می‌توانم در طول چنین آزمایشی مقاومت کنم؟ بعد از چند روز فکر کردن، بالاخره مصمم شدم: بله، می‌توانم. با استاد و فا، از هیچ‌چیز‌ نمی‌ترسم. بنابراین شروع به گرفتن مشاوره از وب‌سایت انجمن عدالت کردم.

تمرین‌کنندگان در این انجمن، با حوصله و دقت مرا راهنمایی کردند که چگونه مراحل را گام به گام طی کنم، و برای هر مرحله، الگوهایی ارائه کردند. یکی‌یکی دانلودشان کردم. یک هفته طول کشید تا آن‌ها را به‌دقت خواندم و فهمیدم و سپس اولین «شکایت اداری» را طبق الگوی ارائه‌شده توسط وب‌سایت انجمن عدالت نوشتم. پس از بررسی آن توسط سایر تمرین‌کنندگان، آن را به دادگاه منطقه بردم.

شکایت رد می‌شود

در آن زمان، در یک حکم دادگاه آمده بود که پرونده‌های اداری باید به‌طور متناوب رسیدگی شوند، یعنی پرونده‌های منطقه الف باید در منطقه ب رسیدگی شود. بنابراین مجبور شدم برای تشکیل پرونده دعوی قضایی، به یک مکان دور که برای مسافرت نامناسب بود بروم. اولین بار که به دادگستری آن منطقه رفتم، نزدیک به دو ساعت در صف ایستادم. شکایت را تحویل دادم و منشی فقط نگاهی به آن انداخت و گفت: «در حوزه صلاحیت اینجا نیست.» او دلیلش را نگفت، اما به آخرین پیشخوان سمت راست اشاره کرد و گفت: «برای مشاوره به آنجا برو.»

وقتی به آنجا رفتم، روی میز تابلوی کوچکی دیدم که رویش نوشته شده بود «مکان مشاوره» و دختری با نشان کارآموزی روی سینه‌اش، پشت میز نشسته بود. وقتی نوبت من شد، دختر از من پرسید که برای چه چیزی به کمک نیاز دارم. از او خواستم به من کمک و بررسی کند که آیا شکایتم واجد شرایط است یا خیر. بعد از اینکه آن را به‌دقت خواند، راهنمایی کرد که چگونه آن را بنویسم. گفت که باید آن را دوباره بنویسم، اما با حرفش موافق نبودم.

بعد از اینکه به خانه رسیدم، چند اصلاح ساده انجام دادم و روز بعد دوباره آن را ارائه کردم. با تجربه آخرین دفعه، این بار اول به میز مشاوره رفتم. کارآموز مرد پشت میز پیشنهاد داد که دو ادعا را حذف و فقط یکی را در متن بگذارم، در غیر این صورت پرونده تشکیل‌ نمی‌شد و هیچ قاضی‌ای قانونی بودن سند را برایم بررسی‌ نمی‌کرد. می‌دانستم حرفش درست است و آن را انجام دادم.

بار سوم که برای ارائه شکایت رفتم، به من گفتند که «کد شناسایی وب‌سایت» موجود نیست. متوجه نمی‌شدم کد شناسایی وب‌سایت چیست. شخصی توضیح داد: «معادل کارت شناسایی متهم است.» اما از کجا می‌توانستم آن را پیدا کنم؟ فردی مهربان به من گفت که می‌توانم برای بررسی به دفتر حقوقی مراجعه کنم. به آنجا رفتم، ولی پیدایش نکردم. هیچ کدی برای اداره تأمین اجتماعی محلی وجود نداشت، اما کدی برای اداره تأمین اجتماعی شهرداری وجود داشت. درنهایت وکیل به من کمک کرد تا آن را تجزیه‌وتحلیل کنم: اینکه ممکن است اداره تأمین اجتماعی محلی وضعیت قانونی نداشته باشد و اداره تأمین اجتماعی شهرداری شخص حقوقی باشد.

بعد از تأیید، آن درست بود. فقط در آن زمان متوجه شدم که واحد متهم باید یک موجودیت قانونی باشد. اداره تأمین اجتماعی محلی یک اداره زیرمجموعه است و وضعیت قانونی ندارد. آن نمی‌تواند متهم باشد. باید از سازمان تأمین اجتماعی شهرداری شکایت می‌کردم.

پس از بررسی شکایت، برای بار چهارم آن را ارائه کردم و به من گفتند که پیوست (کپی برگه محکومیت) فاقد صلاحیت است و مهر بایگانی دادگاه نخورده است (حکم را به‌صورت دستی کپی کرده بودم)، و قبل از اینکه آن بتواند مهر شود باید یک نسخه از آن را از بایگانی دادگاه می‌گرفتم. درنتیجه شش بار به دادگاه رفتم و برگشتم که دو هفته طول کشید.

بار ششم بالاخره آن را گرفتند. اما منشی پشت پنجرۀ دریافت از من خواست منتظر بمانم و گفت که آن را برای دستورالعمل به داخل می‌برد. بیش از نیم ساعت بعد برگشت و گفت: «به دفتری در آن‌یکی حیاط برو. دو قاضی می‌خواهند با تو صحبت کنند.» به آنجا رفتم و سه نفر را دیدم. بعد از معارفه متوجه شدم که آن‌ها دو قاضی دادگاه و یک منشی هستند.

یکی از قضات دادگاه به‌طور جدی سندی را بیرون آورد و گفت: «این پاسخ "اداره منابع انسانی و تأمین اجتماعی استان درباره پرداخت حق بیمه بازنشستگی و دریافت مزایای بیمه مستمری زندانیان" است که مقرر می‌دارد "برای افرادی که در مدت حبس از مستمری پایه برخوردار هستند مستمری پایه صادر‌ نمی‌شود."»

به آن‌ها گفتم: «این سند خلاف قانون اساسی و غیرقانونی است و با قانون مافوق مغایرت دارد، پس باید بی‌اعتبار باشد. به شکایت من نگاه کنید؛ به‌وضوح در آن نوشته شده است.» او گفت: «ما نمی‌توانیم به حرف تو گوش کنیم، ما به حرف‌ مافوق‌هایمان گوش می‌دهیم. ما سال‌هاست که این سند را اجرا می‌کنیم، مگر اینکه سند باطل شود.» درخواست پاسخ کتبی مبنی بر عدم پذیرش کردم، اما حاضر به دادن چنین چیزی نشدند.

در این رفت و آمدها، با دشواری زیاد صدها کیلومتر را طی کرده و نصف ماه را سپری کرده بودم، اما صرفاً پذیرفته نشدم. آنقدر غمگین بودم که می‌توانستم گریه کنم.

گفتن به مردم درباره آزار و شکنجه

در سپتامبر و دسامبر2019، دو بار بلیت قطار خریدم تا برای عدالت‌خواهی به پکن بروم. چون کارت شناسایی‌ام توسط پلیس فهرست شده بود، در گیت بلیت، جلو مرا گرفتند و توسط ایستگاه پلیس محلی رهگیری شدم.

اولین بار که توسط پلیس محلی رهگیری شدم و به دفتر محله منتقل شدم، منشی محله ناراحت شد. حوالی ساعت هفت شب بود و او دم در منتظرم بود. به‌محض اینکه وارد دفتر شدم، او گلایه کرد: «چرا به من نگفتی چه زمانی به پکن رفتی؟ اگر اتفاقی برایت می‌افتاد، شغلم را از دست می‌دادم.»

با آرامش به او گفتم که چگونه مورد آزار و اذیت قرار گرفتم، به خانه‌ام حمله کردند و به زندان افتادم. به‌سختی از مرگ فرار کردم و سرانجام از زندان آزاد شدم. حالا حقوق بازنشستگی‌ام متوقف شده بود و‌ نمی‌توانستم [با این وضعیت] زنده بمانم. این‌ها را قبلاً به او گفته بودم، اما نه با جزئیات. شکایتم، سند شماره [2000] (39) وزارت امنیت عمومی، دستور شماره 50 اداره کل مطبوعات و انتشارات، و اظهارات دفاعی وکلای مشهور یو ون‌شنگ و گوئو لیانهویی از تمرین‌کنندگان فالون گونگ را پیش منشی و مأمور پلیس گذاشتم ( قصد داشتم از چندین اداره در پکن دادخواهی کنم، بنابراین چندین نسخه از مطالب تهیه کرده بودم).

منشی انجمن بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و موافقت کرد که به من کمک کند تا راه‌حلی پیدا کنم. دو ماه بعد، به من کمک کرد تا برای یارانه سختی 1000یوانی درخواست بدهم و مرا با پلیس به اداره تأمین اجتماعی محلی برد. اگرچه مشکل حل نشد، اما او از آزار و شکنجه فالون گونگ مطلع شد. بعداً یک نسخه از مطالب دعاوی کیفری و اداری را به آن‌ها دادم و همگی آن‌ها را به‌دقت مطالعه کردند. حتی گاهی از من سؤالات حقوقی می‌پرسیدند و از من تعریف می‌کردند که «تو از کجا اینقدر می‌دانی؟»

پس از انتشار مقالات جدید استاد «انسان چگونه پدید آمد» و «چرا آفریدگار به‌دنبال نجات همه موجودات است»، مقالات را به آن‌ها نیز دادم. بعداً منشی محله که حقیقت را می‌دانست و با تمرین‌کنندگان فالون گونگ به‌خوبی رفتار می‌کرد، مورد برکت قرار گرفت و به دفتر اداری محله (یک مؤسسه کارمندان دولت) منتقل شد.

در این مدت، به بیش از 20 مؤسسه حقوقی نیز مراجعه کردم تا به‌نام استخدام وکیل برای دادخواهی، حقیقت را روشن کنم. اکثر وکلا جرئت نداشتند به پرونده من رسیدگی کنند. برخی مستقیماً می‌گفتند: «اداره امنیت عمومی شهرداری مقرراتی دارد که موارد مربوط به فالون گونگ را مجاز نمی‌داند.» برخی مؤدبانه و با بهانه‌های مختلف امتناع می‌کردند؛ دو نفری که جرئت کردند پرونده را تحویل بگیرند، 30هزار یوان هزینه وکالت خواستند و گفتند که ممکن است موفق نشوند. بعضی‌ها هم مرا بیرون کردند، اما من فقط می‌خندیدم. با انواع‌واقسام موقعیت‌ها روبرو شدم.

اگرچه نتوانستم مشکل را حل کنم، اما خوبی‌اش این بود که بسیاری از افراد در جامعه حقوقی، درباره آزار و شکنجه فالون گونگ باخبر شدند. دوازده نسخه از اظهارات دفاعی وکلای مشهور چینی یو ونشنگ و گوئو لیانهویی از تمرین‌کنندگان فالون گونگ را تهیه و آن‌ها را توزیع کردم. این امر افق دید آن‌ها را گسترده‌تر کرد و متوجه شدند که وکلای مشهور از فالون گونگ دفاع می‌کنند. فالون گونگ واقعاً قانون را نقض‌ نمی‌کند. تمرین‌کنندگان فالون گونگ گروهی از افراد مهربان و خوب هستند. در برخی از مؤسسات حقوقی کوچک، فقط یک یا دو نفر درحال انجام وظیفه بودند. وقتی کارکنان وقتشان آزاد بود، می‌نشستم و حقیقت را برایشان روشن می‌کردم. حتی برخی افراد از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شدند.

تزکیه بردباری درحین رنج کشیدن

در روند پیگیری حقوق بازنشستگی، اغلب مورد بدرفتاری قرار می‌گرفتم و تهدید می‌شدم. یک بار که برای دادن نامه به مدیر، به سازمان تأمین اجتماعی شهرداری رفتم، در پله‌های طبقه چهارم مأمور حراست جلو مرا گرفت و گفت مدیر به جلسه رفته است. از او خواستم فقط نامه را تحویل دهد یا زیر درب دفتر مدیر بگذارد، اما او نپذیرفت. می‌خواستم صبر کنم، اما اجازه نداد. حتی با رئیس دفتر تماس گرفت که مرا بیرون کند. از رئیس دفتر خواستم که نامه را تحویل دهد، اما او با این ادعا که قصد دارد با پلیس تماس بگیرد، سرم داد زد و مرا به داخل آسانسور هل داد. بینی‌ام درد گرفت و چشمانم پر از اشک بود. فکر کردم دیگر هرگز‌ دوباره به آنجا برنمی‌گردم.

یاد این سخن استاد افتادم:

«به هر حال، هن شین شخصی عادی بود. ما تمرین‌کنندگان باید به‌مراتب بهتر از او باشیم. هدف ما این است که به سطحی فراتر از مردم عادی برسیم و به‌سوی سطوح بالاتر به پیش رویم. گرچه با موقعیتی که هن شین مواجه شد روبرو نمی‌شویم، اما در حالی که در بین مردم عادی تزکیه می‌کنیم با توهین یا تحقیر مواجه می‌شویم و الزاماً راحت‌تر از آن نیست.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

فکر کردم: آه، استاد درست در کنار من بودند و می‌دانستند به چه فکر می‌کنم. آیا این برایم محیطی برای تزکیه فراهم‌ نمی‌کند و به من امکان رشد نمی‌دهد؟ بدون این حادثه، چگونه می‌توانستم این‌همه افراد از ‌بخش‌های مختلف را پیدا کنم و شرایطی را فراهم کنم تا حقیقت را بشنوند؟ دسترسی به این افراد از نهادهای امنیتی عمومی، دادستانی، دادگستری و نهادهای دولتی در همه سطوح معمولاً سخت است؛ چگونه می‌توانستند نجات یابند؟ پس از یک نبرد شدید بین خیر و شر در قلبم، سرانجام «خود واقعی»ام پیروز شد.

این فکر نادرست را اصلاح کردم. من تزکیه‌کننده هستم، بنابراین وابستگی‌های نارضایتی، شهرت، جنگ و تنبلی‌ام را از بین خواهم برد. روز بعد، به حرکت رو به جلو ادامه دادم، افکارم را اصلاح کردم و تصمیم گرفتم به‌طور منطقی و عاقلانه به فا اعتبار ببخشم و مردم را نجات دهم.

بارقه‌ای از امید

با گذشت زمان، تمرین‌کنندگان بیشتر و بیشتری از نظر مالی مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند. وب‌سایت انجمن عدالت به‌طور مداوم راه‌حل‌هایی را برای تمرین‌‌کنندگانی که در حبس غیرقانونی از مزایای بازنشستگی خود محروم شده‌اند، ارائه کرده است. محرومیت از حقوق بازنشستگی بخشی از سیاست «ویرانی اقتصادی» ح.ک.چ علیه تمرین‌کنندگان است.

متوجه شدم که این ممکن است یک وضعیت اصلاح فا نیز باشد که ما را ملزم به انجام اقدامی جامع برای مقاومت در برابر آزار و شکنجه می‌کند. در این زمان، دوره پیگرد قضایی برای عدم پرداخت مستمری بازنشستگی‌ام از دو سال بیشتر شده بود، اما تمرین‌کنندگانی که در وب‌سایت انجمن عدالت با قانون آشنا هستند راهی برای صرف‌نظر کردن از دوره پیگرد، یعنی شروع مراحل قانونی ازطریق «فرم درخواست افشای اطلاعات دولت» یا راه‌های دیگر ارائه می‌کردند.

بدون هیچ‌گونه روال قانونی‌ای، به‌زور از مستمری‌ام کسر شد، بنابراین مراحل شروع من این است: اولین قدم ارائه «درخواست پرداخت قانونی مستمری» به اداره تأمین اجتماعی شهرداری، ارسال آن با پست سفارشی و نگه داشتن رسید؛ مرحله دوم این است که «فرم درخواستی مبنی بر درخواست از سازمان تأمین اجتماعی برای پرداخت مستمری طبق قانون» ازطریق پست سفارشی به اداره منابع انسانی و تأمین اجتماعی شهرداری ارسال شود و رسید آن نگه داشته شود؛ مرحله سوم شروع دعوی قضایی است.

در مرحله سوم، برای مشاوره درباره نحوه اقامه دعوی اداری به دادگاه میانی شهرداری مراجعه کردم. منشی از پشت پنجره به من گفت که «کلیه پرونده‌های اداری اکنون برای محاکمه به دادگاه حمل‌ونقل راه‌آهن منتقل شده است.» از 1مه‌2021، این یک مقررات ملی واحد بود. آدرس و مسیر اتوبوس به دادگاه حمل‌ونقل راه‌آهن را پرسیدم و برای تنظیم شکایت به خانه رفتم. خیالم خیلی راحت شد. این بار می‌توانستم از دادگاه منطقه‌ای که شکایت مرا رد کرد اجتناب کنم.

به‌دلیل تمام آمادگی‌هایم برای اولین دعوی اداری، آن این بار آسان بود. دو بار به دادگاه تشکیل پرونده دادگاه حمل‌ونقل راه‌آهن رفتم و متصدی پنجره آن را پذیرفت. یک ماه بعد، ازطریق پیک یک اطلاعیه دریافت کردم: دادگاه پرونده را پذیرفته بود، و من برای پرداخت هزینه 50یوانی دادرسی به بانک رفتم. حتی اگر پرونده با موفقیت تشکیل می‌شد، باید منتظر اطلاعیه پیک در خانه می‌بودم تا تاریخ جلسه دادرسی را تأیید کند.

در این مدت، چندین بار با قاضی تماس گرفتم تا قراری بگذارم، می‌خواستم حقیقت را برایش روشن کنم و یک دستگاه پخش کوچک یا کارت حافظه شامل اطلاعات فالون گونگ به او بدهم. او به من گفت: «دادگاه مقرراتی دارد که طبق آن اجازه ندارد قبل از محاکمه، با شاکی یا متهم ارتباط خصوصی داشته باشی.» می‌خواستم مطالب اطلاع‌رسانی را به او بدهم، اما او مصر بود که ملاقات نکند. درنهایت ازطریق اتاق پست، نامه‌ای برایش فرستادم و نامه را برای همه اعضای شرکت‌کننده در محاکمه پست کردم. بعداً با او تماس گرفتم و پرسیدم که آیا نامه را دریافت کرده است؟ او گفت بله و به من یادآوری کرد: «دیگر مطالب بیشتری برایم نفرست، آن‌ها در پرونده قرار می‌گیرند.» به او گفتم: «این شخصاً برای شماست. این سرنوشت است که ما را به هم نزدیک کرده است، بنابراین برایم مهم هستید.» او ابراز قدردانی کرد.

الهام شگفت‌انگیز

در یک بعدازظهر در دسامبر2021، جلسه دادگاه برگزار شد. دو روز قبل از افتتاح دادگاه، گزارشی را در اینترنت خواندم درباره پرستاری در نانچانگ که به‌دنبال حقوق بازنشستگی خود بود؛ وکیل مدافع می‌گفت: «مقررات مربوط به پاکسازی منظم اسناد نظارتی در استان جیانگشی: اسناد نظارتی‌ای که برای مدت معینی قابل‌اجرا هستند باید مدت اعتبار مشخص شود. اگر سند تنظیمی مدت اعتبار را مشخص نکرده باشد، حداکثر مدت اعتبار پنج سال است. اگر به‌عنوان "موقت" یا "آزمایشی" علامت‌گذاری شود، مدت اعتبار نباید از دو سال تجاوز کند. وقتی مدت اعتبار منقضی شود، سند تنظیمی به‌طور خودکار بی‌اعتبار می‌شود. خوانده‌ نمی‌تواند براساس سندی که باید باطل باشد، مستمری شاکی را کسر کند.»

از این اطلاعات، الهام گرفتم. استان‌های دیگر چنین سندی دارند و استان من هم باید داشته باشد. بنابراین به‌صورت آنلاین «مقررات استانی و اسناد تنظیمی مقررات پاکسازی منظم» را جستجو کردم و واقعاً آن را پیدا کردم. ساعت 11:30 شب بود و بلافاصله آن را چاپ کردم.

روز بعد که جلسه دادگاه تشکیل شد، قاضی دادگاه از شاکی خواست دلایل را به‌اختصار بیان کند و من صرفاً آن‌ها را در سه نکته زیر خلاصه کردم:

1. قانون اداری اداره تأمین اجتماعی شهرداری مبنی بر قطع مستمری فاقد وجاهت قانونی است. اداره تأمین اجتماعی یک نهاد بیمه اجتماعی است نه نهاد مدیریت بیمه اجتماعی و هیچ‌گونه اختیارات مدیریت اداری و مجازات اداری ندارد. حتی اختیارات مدیریت اداری و تنبیهیِ اداره منابع انسانی و تأمین اجتماعی مافوق آن باید دارای اختیارات عملكردی روشن باشد و در محدوده اختیارات قوانین، مقررات اداری و مقررات بخش عمل كند. بدیهی است که محرومیت از حقوق بازنشستگی محرومیت از حقوق مالکیت شهروندان است.

2. مبنای قانونی اداره تأمین اجتماعی شهرداری سند شماره 24 و سند شماره 287 اداره منابع انسانی و تأمین اجتماعی می‌باشد. این دو سند مبنای قانونی و مقرراتی ندارند و فاقد اعتبار هستند. این اسناد خودسرانه حقوق شهروندی را کاهش می‌دهند و تدابیر اجباری اداری را وضع می‌کنند که خلاف بند 2 ماده 80 قانون مقننه و بند 4 ماده 10 قانون اجبار اداری هستند، و اسناد اداری غیرقانونی و فاقد اعتبار هستند.

3. مقررات مربوط به پاکسازی منظم مقررات و اسناد استانی (فرمان شماره 237 حکومت استانی) ماده 10: در صورتی که اسناد هنجارگذاری برای مدت معینی قابل‌اجرا باشد، مدت اعتبار آن مشخص می‌شود. اگر مدت اعتبار در سند تنظیمی مشخص نشده باشد، حداکثر مدت اعتبار 5 سال است. اگر به‌عنوان «موقت» یا «آزمایشی» علامت‌گذاری شده باشد، مدت اعتبار نباید از 2 سال تجاوز کند. اگر مدت اعتبار منقضی شود، سند تنظیمی به‌طور خودکار بی‌اعتبار می‌شود.

مبنای حقوقی متهم: سند شماره 24 دقیقاً از این نوعِ علامت‌گذاری‌شده به‌صورت «آزمایشی» است و مدت اعتبار آن از 20 سال گذشته است. طبق ماده 10 فرمان شماره 237 دولت استانی، این سند باید خودبه‌خود بی‌اعتبار باشد؛ و این سند شش ماه قبل از انقضای مدت اعتبارش بازنشر نشده است. بنابراین خوانده نمی‌تواند براساس سند باطل، مستمری شاکی را کسر کند.

به‌محض اینکه این را گفتم، رئیس دادگاه مات و مبهوت شد و پرسید: «شاکی، آیا چنین موردی در کیفرخواست شما وجود دارد؟» پاسخ دادم: «ببخشید رئیس، من فقط ساعت 11:30 دیشب آن را در اینترنت پیدا کردم و وقت نکردم آن را به رئیس دادگاه گزارش کنم. اکنون این سند را به دادگاه ارائه می‌کنم.» سپس ازطریق دستیار دادگاه، سند را به رئیس دادگاه ارائه کردم. وقتی به میز محاکمه نگاه کردم، دیدم هیئت منصفه با تأیید به من نگاه می‌کنند. کل دادگاه چند دقیقه ساکت بود.

وقتی قاضی دادگاه از متهم چندین سؤال پرسید، وکیل دادگستری بود که به آن‌ها پاسخ داد. وکیل ظاهراً آمادگی نداشت و حتی جمله آخرش را تمام نکرد. قاضی دادگاه آن را برایش تمام کرد. وکیل متهم دیگر، مدیر بخش پرداخت مستمری که حقیقت را برایش روشن کرده بودم، چیزی نگفت و سرش را پایین نگه داشته بود. ظاهراً این ‌مدیر حقیقت را درک کرده و جایگاه خود را به‌خوبی تعیین کرده بود.

بدیهی بود که من، شاکی، بر کل دادگاه تسلط داشتم، که این نیز نتیجه همکاری کلی تمرین‌کنندگان بود. روزی برفی و سرد بود، اما چندین تمرین‌کننده در آن نزدیکی، افکار درست می‌فرستادند. تعدادی تمرین‌کننده نیز در سالن بودند و افکار درست می‌فرستادند. رئیس دادگاه که حقیقت را درک کرده بود نیز مهربانانه عمل کرد و به یک تمرین‌کننده اجازه داد برای همراهی من وارد سالن دادگاه شود. احساس می‌کردم دادخواست موفقیت‌آمیز بوده است.

در راه خانه، از تمرین‌کننده دیگری که وارد دادگاه شد پرسیدم: «چرا صدای وکیل متهم می‌لرزید؟ او حتی در دو سؤال آخر لکنت داشت.» آن تمرین‌کننده گفت: «من افکار درست فرستادم تا او از صحبت کردن و ارتکاب جرم علیه دافا دست بردارد.» قلبم پر از هیجان شد؛ چقدر مهم است که هم‌تمرین‌کنندگان در لحظات حساس همکاری کنند!

ازخودراضی بودن منجر به مشکل می‌شود

همانطور که با اطمینان منتظر حکم بودم، به‌طور غیرمنتظره‌ای کیفرخواست منتفی شد. واقعاً در آن زمان‌ نمی‌توانستم آن را بپذیرم. چطور ممکن بود این اتفاق بیفتد؟! کارهای زیادی انجام داده بودم و از قبل برای پنج نفرِ درگیر در این دادگاه نامه فرستاده بودم. در طول محاکمه هم عملکرد خوبی داشتم و خونسردی‌ام را حفظ کردم و خودم را به خوبی ابراز کردم.

روز بعد از دادگاه، باد می‌وزید و برف می‌بارید و جاده بسیار لغزنده بود. دو تمرین‌کننده دیگر که وارد سالن انتظار شدند، تاکسی‌ای گرفتند تا مرا به خانه ببرند و بحث طولانی‌ای با من داشتند. آن‌ها موافق بودند که این دعوی موفقیت‌آمیز بود، اما می‌گفتند که ما هنوز باید اطلاع‌رسانی کنیم و این مشکل را کنار بگذاریم. نکته اساسی نجات همه موجودات ذی‌شعور است. در روز دوم و سوم، آن‌ها یکی پس از دیگری به خانه من آمدند تا تجربیات خود را به اشتراک بگذارند، به این امید که من درباره این واقعه بنویسم تا تمرین‌کنندگان بیشتری را تشویق کنم که به جلو پیش بروند و با آزار و شکنجه مبارزه کنند. اما این پرونده به‌طور غیرمنتظره‌ای منتفی شد.

آن شب آنقدر افسرده بودم که پیامی اشک‌آلود برای وب‌سایت انجمن عدالت نوشتم و گفتم که سربلند بیرون نیامدم. این بدیهی است که فکرم درست نبود و نگران آبرویم بودم، به همین علت این‌طور نوشتم. چندین تمرین‌کننده از وب‌سایت انجمن عدالت به من نوشتند و اشاره کردند که منیتم قوی است. سخنان هم‌تمرین‌کنندگان به‌جا و تند بود، و بلافاصله به نکته کلیدی من برخورد کرد: وابستگی من به خودم.

برای چندین روز، در سکوت پاسخ‌های آن چند تمرین‌کننده را بارها خواندم و همه آن‌ها بسیار مناسب بودند. درحین خواندن، گریه و به درون نگاه می‌کردم. نگرانی‌های زیادی درباره حفظ وجهه، لذت، خودنمایی، و ذهنیت مبارزه‌طلبی وجود داشت. به این فکر می‌کردم که چقدر در دادگاه خوب عمل کردم و چقدر آماده بودم و رقیب را کاملاً رد کردم و بسیار خوشحال بودم و فراموش کرده بودم که این استاد هستند که همه موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهند. بدون روشن‌بینی و برکت استاد و بدون کمک سایر تمرین‌کنندگان، چه کاری می‌توانستم انجام دهم؟!حتی‌ نمی‌توانم شکایت بنویسم. به چه چیزی افتخار می‌کنم؟!

در ذهنم به استاد گفتم: «استاد، می‌دانم که اشتباه کردم. خودم را مطابق فا اصلاح خواهم کرد و اقدامات عملی انجام خواهم داد تا در آینده، هر قدم از اعتباربخشی به دافا را به‌خوبی طی کنم.»

به روند توجه کنید و ذهنتان را مشغول نتایج نکنید

درکم را اصلاح کردم، ذهنیتم را دوباره اصلاح کردم، خوشرو شدم و به دادخواهی از دادگاه میانی راه‌آهن ادامه دادم. پس از دو محاکمه در دادگاه‌های بدوی و دو جلسه دادرسی در دادگاه‌های میانی، در نوامبر 2023، حکم نهایی را از دادگاه میانی راه‌آهن دریافت کردم که برخی از ادعاهای مرا تأیید می‌کرد: 1) لغو رأی اولیه دادگاه بدوی. 2) جبران مستمری پرداخت‌نشده پس از آزادی از زندان. یعنی بخشی که در حبس تعلیق شده است مسترد‌ نمی‌شود.

در گذشته، چون ذهنم خیلی مشغول پول بود، خوشحال می‌شدم مقداری از پول را پس بگیرم. اما اکنون، انگار نه انگار که چنین چیزی وجود دارد و موجی در قلبم وجود ندارد. فکر می‌کنم این نشانه بهبود قلمرو معنوی من است.

عمیقاً دریافتم که اگر این محنت نبود و همه‌چیز به‌آرامی پیش‌ می‌رفت، فقط خوشحال می‌شدم که مبلغی را پس بگیرم و وابستگی‌هایی مانند خودنمایی، سود بردن و مبارزه‌طلبی را رشد می‌دادم. به‌جای بهبود نتیجه نهایی، اُفت می‌کردم. پس از این محنت، سایر تمرین‌کنندگان از فا استفاده کردند تا فوراً به من یادآوری کنند که در برخورد با مشکلات، دیگر «من» را در اولویت قرار ندهم، بلکه از فا برای ارزیابی آن استفاده کنم. هر کاری را که دافا از من بخواهد، بدون تردید انجام خواهم داد. من یک ذرۀ‌ دافا هستم و تحت کنترل دافا هستم.

همچنان از دادگاه عالی استان برای محاکمه مجدد دادخواهی می‌کنم تا به بازپس‌گیری مستمری‌ای که در زمان زندان به حالت تعلیق درآمده بود ادامه دهم. در این زمان، دیگر مفهوم باخت یا برد در ذهنم نیست. تنها کاری که می‌خواهم انجام دهم این است که همه موجودات ذی‌شعور را نجات دهم. این درس را در ذهن خواهم داشت. در آینده، روی روند تمرکز خواهم کرد، ذهنم را مشغول نتایج نخواهم کرد و این کار را با ذهنیت نجات مردم انجام خواهم داد.

کلام آخر

با نگاهی به شش سال گذشته در روند درخواست برای بازگرداندن مستمری بازنشستگی، سختی‌ها، فراز و نشیب‌ها، گرما و سرمای سوزان و بی‌تفاوتی و تلخی‌هایی را متحمل شده‌ام که همیشه با من بوده است، و در دهه‌های گذشته با آن‌ها روبرو نشده‌ بودم. اما دقیقاً به این دلیل که قوی و مصمم شدم، توانستم تحقیر را تحمل کنم و بار را تحمل کنم و سرشت خودخواهم را تغییر دهم.

در اصل، من فردی ترسو بودم که برای شهرت بیشتر از زندگی ارزش قائل بودم. استاد برای رها شدن من از وابستگی‌هایم به من کمک کردند تا در این زمینه به موفقیت برسم. این موضوع درواقع در ابتدا دشوار بود، اما وقتی واقعاً وارد این روند شوید، تا زمانی که این کار را به قصد نجات همه موجودات ذی‌شعور انجام دهید، اصلاً دشوار نخواهد بود. درحال‌حاضر بسیاری از مشکلات هیچ به نظر می‌رسند.

امیدوارم آن تمرین‌کنندگانی که هنوز توسط ح.ک.چ تحت آزار و اذیت قرار می‌گیرند و از حقوق بازنشستگی خود محروم هستند، به‌سرعت بیرون بیایند و تصدیق کنند که این یک آزار و شکنجه اقتصادی است. ما تمرین‌کنندگان دافا هرگز نباید آن را بپذیریم. روند ایستادگی برای گفتن حقیقت به موجودات ذی‌شعور، افشای شیطان، مهار شیطان و نجات موجودات ذی‌شعور نیز روندی برای بهبود تزكیه خود است.

مسیرم هنوز کامل نشده است. مثل همیشه پیوسته، و فقط به‌منظور کمک به استاد در اصلاح فا برای نجات موجودات ذی‌شعور، گام به گام به پیمودن این مسیر ادامه خواهم داد.

سطح من محدود است. اگر چیزی هست که با فا مطابقت ندارد، لطفاً به آن اشاره کنید.

استاد، متشکرم! همچنین از تمرین‌کنندگانی که به من کمک کردند متشکرم!