(Minghui.org) در آوریل سال ۱۹۹۹ تمرین فالون گونگ را آغاز کردم و این روش، زندگیام را از بنیان تغییر داد. آموختم که هنگام مقابله با مشکلات بردبار باشم و بزرگوارانهتر رفتار کنم.
قبل از اینکه تزکیه را شروع کنم، شخصی بودم که گذشت و مهربانی نداشتم. هرکسی که با من بهطور ناشایستی رفتار میکرد، بدون توجه به اینکه چه کسی بود، رفتاری دو برابر بدتر از آنچه با من کرده بود را نسبت به او نشان میدادم. خصوصاً با مادرشوهرم روابط بدی داشتم. او شخصی سلطهجو و بسیار غیرمنطقی بود و هر وقت بحث میکردیم، واقعاً نمیتوانستم در بحث پیروز شوم. وقتی تحملم تمام میشد و کنترلم را از دست میدادم، به جای او عصبانیتم را بر سر شوهرم خالی میکردم. بیشتر اوقات خیلی بد اخلاق بودم.
روزی غدهای به اندازۀ تخم مرغ در قفسۀ سینهام ظاهر شد و شبها نمیتوانستم چیزی بخورم. وقتی شرایطم بدتر و طاقتفرسا شد، شکمم ورم کرد و مانند خانمهای باردار بهنظر میرسیدم. اکثر اوقات سرگیجه داشتم و جرأت نمیکردم روی صندلی چرخدار اداره بنشینم.
همسرم در سال ۱۹۹۶، شروع به تمرین فالون گونگ کرد. مرتباً به من میگفت که تمرین فالون گونگ به سلامتیام کمک خواهد کرد، اما باور نمیکردم. در آوریل ۱۹۹۹، کنفرانس تبادل تجربهای برای تمرینکنندگان محلی برگزار شد و همسرم مرا تشویق کرد در آن شرکت کنم. بعد از اینکه همسرم تمرین فالون گونگ را شروع کرد، شاهد تغییرات شگرفی در او بودم، بنابراین اینبار با درخواست او موافقت کردم. طی کنفرانس، تمام سخنرانیهایی که توسط تمرینکنندگان فالون گونگ ارائه شد، مرا تحت تأثیر قرار داد.
بهطور خاصی تحت تأثیر سخنرانی تمرینکنندهای قرار گرفتم که اظهار میکرد قبلاً خصوصیات اخلاقی بدی داشت، علاقۀ زیادی داشت که دیگران را بهطور لفظی مورد اذیت و آزار و توهین قرار دهد و اغلب اوقات همسرش را مورد سرزنش قرار میداد. او گفت یکبار بهقدری عصبانی شده بود که با استفاده از کمربند، شوهرش را کتک زده بود. پس از شروع به تزکیه، از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی کرد و رفتارش نسبت به شوهرش شدیداً تغییر کرد. خشم خود را کنترل کرد و رابطهاش را با همکاران و همچنین همسایگانش بهبود بخشید.
خیلی تحت تأثیر سخنان این تمرینکننده قرار گرفتم. با خود فکر کردم که این بسیار فوقالعاده و شگفتانگیز است. نه تنها توانست خشم خود را کنترل کند بلکه سلامتیاش نیز بهبود یافته و دیگر اطرافیان را مورد اذیت و آزار قرار نمیدهد. من نیز تصمیم گرفتم تمرین فالون گونگ را بیاموزم و از همان روز قدم در مسیر تزکیه گذاشتم.
به خواندن کتابهای فالون گونگ و انجام تمرینها ادامه دادم و بهسرعت سلامتیام را بازیافتم. از همه مهمتر، آموختم که چطور بردبار و مهربان باشم و دیگران را درنظر بگیرم. وابستگیام به منافع مادی کم شد. کسانی که مرا میشناختند از تغییراتی که در من رخ داده بود شوکه شدند. فالون گونگ آنها را شگفتزده کرده بود.
از بین بردن وابستگی به منافع مادی
همسرم سه برادر دارد و او از همه بزرگتر است. در سال ۱۹۷۸، روستا شروع به هموار کردن برخی از زمینهای زراعی کرد. ما نیز برای هموار کردن زمینمان پولی پرداخت کردیم و سه خانه در آن ساختیم. آن موقع، پول کافی برای پرداخت آن نداشتیم، بنابراین مقداری پول قرض کردیم. در سال ۲۰۰۱، اعضای خانواده خانهها را بین خود تقسیم کردند. البته مادرشوهرم تصمیم نهایی را میگرفت. او تصمیم گرفت مزرعه را به سه قسمت تقسیم کند و پسر دوم و سوم هر یک خانهای را بردارند و آخرین خانه برای مادرشوهرم و همسرش ماند. هیچ کدام از آنها به خود زحمت ندادند که اصلاً ما را در جریان بگذارند.
بعداً وقتی این موضوع را فهمیدم، ناراحت شدم و از فکرم بیرون نمیرفت. طبق معمول، ما کسانی بودیم که بیش از همه کار کردیم و سهممان را برای زمین پرداختیم. برادر دوم و سوم ازنظر مالی وضعشان بهتر از ما بود. بههیچوجه نمیتوانستم موضوع را نادیده بگیرم و تمام مدت به آن فکر میکردم. گرچه نمیتوانستم آن را رها کنم، با این حال به خود یادآوری میکردم که یک تزکیهکننده هستم و نباید مانند گذشته رفتار کنم. بنابراین با مادر شوهرم در این مورد مخالفتی نکردم.
وقتی فا را مطالعه میکردم، به آنچه استاد در این مورد بیان کردهاند رسیدم:
"بهطور مثال یک روز در محل کار او یک واحد آپارتمان تقسیم میکردند. سرپرست گفت: هر کسی که به آپارتمان نیاز دارد به اینجا بیاید و شرایط خود را شرح داده و توضیح دهد که چرا به آپارتمان نیاز دارد. هر کسی دلایل خود را ذکر کرد در حالی که این شخص کلمهای به زبان نیاورد. در آخر، سرپرست دریافت که این شخص بیشتر از دیگران به آپارتمان نیاز دارد و آپارتمان باید به او داده شود. دیگران گفتند: نه، آپارتمان نباید به او داده شود. باید به من داده شود زیرا بدجور به آن نیاز دارم. این شخص گفت: 'بسیار خوب، پس میتوانید آن را بگیرید.'" (سخنرانی نهم از جوآن فالون)
با خواندن این مطلب، افکارم را سامان داده و آن مسئله را رها کردم. اگر تزکیه را شروع نکرده بودم، مطمئناً بهشدت اعتراض میکردم. فالون دافا به من آموخت که بردبار، بخشنده و انسان واقعاً خوبی باشم.
بخت و اقبال خوب برای پسر چهارده سالهام
در سال ۲۰۰۰، پسر بزرگم چهارده ساله شد. او خیلی لاغر بود و ناراحتی معده داشت. وقتی ناراحتی معدهاش ظاهر میشد، به علت درد رنگپریده به نظر میرسید. صورتش به شدت عرق میکرد و نمیتوانست صاف بایستد. او را برای انجام آزمایشهایی به بیمارستان بردیم و اینطور تشخیص دادند که او زخم اثنیعشر دارد. شوکه شده بودم، چون فکر نمیکردم وضعیتش آنقدر وخیم باشد. پزشک گفت که معالجهاش نیاز به زمان دارد و داروهایی از طب سنتی چینی را برای او تجویز کرد.
در آن زمان آزار و شکنجۀ فالون گونگ در اوج خود بود. چین پر از شایعات و تهمت و افترا علیه فالون گونگ بود و گویا آسمان بر سرمان در حال خراب شدن بود. با وجود شرایط خطرناک، بسیاری از تمرینکنندگان فالون گونگ در مقابل فشارها مقاومت کرده و جانشان را به خطر انداختند تا بهمنظور دادخواهی برای فالون گونگ به پکن بروند. من و شوهرم به همراه دهها نفر دیگر، آمادۀ رفتن به پکن شدیم و برنامه اصلیمان این بود که بعدازظهر عازم آنجا شویم.
آن روز صبح، کمی مردد بودم. با خود فکر میکردم پسر بزرگم بیمار است و پسر کوچکم فقط نه سال دارد. اگر هردوی ما برویم، چه اتفاقی برای فرزندانمان خواهد افتاد؟ کمی نگران بودم. این بار پسرم پیشقدم شد و گفت: "مادر، حالم خوب میشود. شما هر دو میتوانید بروید. ما مواظب خانه هستیم. از برادر کوچکم نیز مراقبت میکنم." بنابراین عازم پکن شدیم. بعداً توسط پلیس ربوده شده و بیش از یک ماه زندانی شدیم.
وقتی بالاخره به خانه برگشتیم، از پسرم پرسیدم: "داروهایت را خوردی؟ بهتر شدی؟" پسرم گفت: "فقط چند روز دارو خوردم و خوب شدم! از زمانی که هر دو نفر شما عازم پکن شدید، دردی احساس نکردم. واقعاً حالم خیلی بهتر است." خیلی خوشحال شدم. درکم این است که استاد برای حمایت و تشویق ما، بدن پسرم را پاک کردند.
فردی عادی که تزکیه نمیکند، فقط به دلیل انتخاب درستش و حمایت از اعتباربخشی پدر و مادرش به فا در آن لحظۀ بحرانی، چنین اقبال معجزهآسایی را بهدست آورده بود. این تجلی قدرت فالون دافا است. این تجلی نیکخواهی بیکران استاد است.
"فقط به شما اعتماد دارم"
کسب و کار خانوادهام تعمیرات و نوسازی بود، درحالیکه همسایهمان در کار فروش ابزارآلات موتوری الکتریکی، شامل ابزارهای دستی کوچک، دریل، اره و غیره بود. آنها اهل استان دیگری بودند و در گذشته وقتی برای تعطیلات به زادگاهشان میرفتند، از معلمی که روابط بسیار خوبی با آنها داشت میخواستند که از مغازۀ آنها مراقبت کند.
اخیراً در تعطیلات سال نوی چینی، از ما خواستند که مراقب مغازۀ آنها باشیم. نميخواستم پشت سر من حرفي زده شود و به همین دلیل گفتم: "این کار عملی نیست. لوازمی که در مغازۀ شما به فروش میرسد دقیقاً ابزاری هستند که در کارهای تعمیرات و نوسازی ما بهکار میروند. احتمالش زیاد است این تصور اشتباه پیش آید که ما از این شرایط سوءاستفاده کرده و نفعی خواهیم برد." آنها گفتند: "در این چند سال شما را شناختهایم و فقط به تمرینکنندگان فالون گونگ اعتماد داریم!" بنابراین، سالهای بعد هنگامی که برای تعطیلات به زادگاهشان میرفتند، تا هنگام بازگشتشان، مراقب مغازهشان بودیم.
دلیلی وجود داشت که آنها اعتماد بسیار زیادی به ما داشتند. سالها همسایه بودیم و میدانستند که هیچگاه از دیگران سوءاستفاده نمیکنیم. بهعنوان مثال، من پانصد یوآن از خانم همسایه قرض کرده بودم و آن را به او برگرداندم. پس از مدتی، بهخاطر نمیآوردم که پول را برگرداندهام، پس پانصد یوآن دیگر به او دادم. او گفت: "مگر قبلاً این پول را به من ندادهاید؟" پاسخ دادم: "مطمئن نبودم و بهخاطر نمیآوردم. اگر اشتباه کرده بودم، موجب ناراحتی شما میشدم." او گفت: "روزی با یکدیگر بیرون رفته بودیم و شما پول را به من برگرداندید."
در حقیقت، ما پیوسته سالهای بسیاری هنگام تعطیلات سال نوی چینی، به این همسایههایمان در مراقبت از مغازهشان کمک میکردیم. به هیچکدام از کالاهایشان دست نمیزدیم. خانم همسایه که خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود میگفت: "واقعاً تمرینکنندگان فالون گونگ را تحسین میکنم!" وقتی رفتار ما را مشاهده میکردند، میدانستند که تمرینکنندگان فالون گونگ انسانهای خوبی هستند. وقتی که کارکنان ح.ک.چ برای آزار و شکنجۀ ما به آنجا میآمدند، آنها میتوانستند در حمایت از ما عادلانه و درست صحبت کنند. یکبار وقتی که پلیس برای اذیت کردن ما آمده بود، این خانم خیلی خشمگین شد و گفت: "آنها واقعاً افراد خوبی هستند. هرگز کار خطایی انجام ندادهاند، پس چرا به اینجا آمدهاید؟" وقتی پلیس صحبتهای او را شنید، چیزی برای گفتن نداشت.
یکبار، کارکنان ادارۀ ۶۱۰، افراد در هر واحد کاری، مدرسه و در تمام سطوح مختلف اجتماعی را وادار به امضای دادخواست و شرکت در تظاهرات علیه فالون گونگ کردند. همسایۀ ما عضو کلیسایی بود که این کلیسا اعضایش را سازماندهی میکرد تا در تظاهرات خیابانی با شعار و پرچمهایی افتراآمیز علیه فالون گونگ شرکت کنند. او به من گفت که در این تظاهرات شرکت نمیکند. همچنین گفت فرزندانش نیز نمیخواهند شرکت کنند، زیرا میدانند تمرینکنندگان فالون گونگ افراد خوبی هستند که هرگز کارهای بد و نادرستی انجام نمیدهند.
آنها بعداً برای کار به شهر رفتند و مغازه را به ما واگذار کردند. سالی یکبار برای دیدن ما میآمدند. کسب و کارشان در شهر رونق گرفته و حالا میلیاردر شدهاند. این خوشبختی نصیبشان شد، زیرا حقایق فالون گونگ را درک کردند، توانستند خوب و بد را از هم تمیز دهند و در لحظات بحرانی با تمرینکنندگان فالون گونگ رفتار خوبی داشته باشند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.