(Minghui.org) در اواخر سال 2019، پس از 9 سال کار تمام‌وقت برای پروژه‌ای که تمرین‌کنندگان در ایالات متحده اداره‌اش می‌کردند، درخواست مرخصی کردم. می‌خواستم تصمیم بگیرم که آیا باید به روند درخواست گرین ‌کارت (کارت سبز) ادامه دهم یا ایالات متحده را ترک کنم. سان ‌فرانسیسکو را در ژانویه 2020 ترک کردم و برای کار در مدرسه‌ای در سوئیس درخواست دادم تا ببینم شانسم چقدر است. سپس به هند سفر کردم تا به تمرین‌کننده‌ای در آنجا کمک کنم که فالون دافا را به مدارس معرفی کند و در طول مسیر نیز حقایق را برای محلی‌ها و گردشگران روشن کنم.

چند هفته پس از ورودم به هند، مدارس و مکان‌های گردشگری کم‌کم تعطیل شدند. پروازها لغو شد و دولت‌ها، از‌جمله دولت سوئیس، به شهروندانشان گفتند که به کشورهای خود بازگردند. چون نمی‌خواستم در هند گیر بیفتم و بدون گرین کارت، دیگر اجازه ورود به ایالات متحده را نداشتم، به سوئیس بازگشتم. به این ترتیب این سؤال که آیا باید به ایالات متحده بازگردم یا خیر، با پاندمی کووید پاسخ داده شد.

در سوئیس، متوجه احساسات متفاوتی از رنجش شدم (کینه)، اما نمی‌توانستم ریشه‌شان را بیابم یا آن‌ها را از بین ببرم. وقتی از من خواسته شد برای تمرین‌کننده‌ای که با مشکلاتی روبرو بود افکار درست بفرستم، افکار درستم بسیار روشن و قوی بود. در این روند، شروع به بررسی کامل خودم کردم. از خودم پرسیدم که وضعیت او چه ربطی به من دارد. حس دلسوزی برای خودم را پیدا کردم و متوجه شدم که این حس دلسوزی برای خودم درواقع دلیل اصلی پشت احساسات رنجشم هست. درحین فرستادن افکار درست برای این تمرین‌کننده، سعی کردم عمیق‌تر کاوش کنم. ریشه حس دلسوزی برای خودم را پیدا کردم. این ساده به‌نظر می‌رسد، اما برای من پیشرفت بزرگی در تزکیه‌ام بود. فهمیدم که ریشه‌اش وابستگی به منیت است.

استاد بیان کردند:

«آيا این مسئله هنوز برایتان روشن نیست؟! رنجش و نارضایتی خود را رها کنید؛ این صرفاً یک وابستگی است.» («هشداری جدی و فوری»)

در حالی که این مقاله را می‌نویسم و مسیری را که طی سه سال گذشته طی کرده‌ام به یاد می‌آورم، در گوشه‌ای ساکت از رستورانی تقریباً خالی نشسته‌ام و به کوه‌های سوئیس نگاه می‌کنم. چشم‌انداز روبرویم مرا به یاد مسیر تزکیه‌ام می‌اندازد: ناامیدی و تجربیات موفقیت‌آمیز در طول ده روز انزوا به‌دلیل علائم کووید، درد و لحظات شاد و هیجان‌انگیز در طی سه ماه ترویج فشرده شن یون، و نیز استرس و تجربیات الهام‌بخش در محل کار.

اغلب احساس می‌کنم که پس از یک پیشرفت، استاد با برخوردها و گفتگوهای الهام‌بخش تشویقم می‌کنند و در عین حال به کاستی‌های پنهانم نیز اشاره می‌کنند.

در حالی که به کوه‌های بلند بالای سرم و ساختمان‌های اسباب‌بازی‌مانند در پایین دره نگاه می‌کنم؛ جایی که در بهار 2021 همراه شش تمرین‌کننده دیگر مقدار زیادی از مطالب فالون دافا را در آنجا توزیع کردیم، تجربیات و افکارم در طول آن هفته را به یاد می‌آورم. هوا به‌طور متناوب بین برفی و سرمای یخبندان تغییر می‌کرد. گاهی فکر می‌کردم چند نفر را می‌توان با مطالبمان نجات داد. گاهی حتی نگران بودم که ممکن است با تلاش‌های ما تعداد کافی از مردم نجات نیابند. بعداً در همان سال زوجی مسن با من تماس گرفتند و ‌گفتند که دوست دارند تمرینات را یاد بگیرند. تحت تأثیر قرار گرفتم و پیشنهاد دادم که به دیدارشان بروم و تمرینات را به آن‌ها نشان دهم. هر دو حدود 80 سال داشتند. معلوم شد که آن‌ها آپارتمانی در یک روستای کوهستانی داشتند که در تعطیلات به آنجا می‌رفتند. همین کوه‌هایی که از پنجره رستوران به آن نگاه می‌کنم. آن‌ها کمی قبل از فروش آپارتمانشان، بروشور ما را در صندوق پستی خود پیدا کردند. در حالی که این جریان برایم دلگرم‌کننده بود، در عین حال متوجه شدم که نباید نگران باشم. در عوض باید به استاد ایمان داشته باشم.

ترک یکی از شهرهای بزرگ ایالات متحده و زندگی در روستایی کوچک در سوئیس در تپه‌ها برایم بسیار شوک‌آور بود. پس از مدتی متوجه شدم که وقتی مطالب فالون دافا را توزیع می‌کنم، افکارم جای دیگری است. گویا چیزی جلویم را می‌گرفت. گرچه بارها سعی کردم بفهمم آن چیست، اما نمی‌توانستم وابستگی یا دلیلی را تشخیص دهم. درنهایت از استاد کمک خواستم. بعداً فراموشش کردم. یک شب استاد را در خواب دیدم. احساس می‌کردم به اندازه کافی لیاقت دیدن ایشان را ندارم. در خواب استاد با چند نفر به‌صورت انفرادی صحبت ‌کردند. جزئیات را به خاطر نمی‌آورم، اما وقتی نوبت به من رسید، استاد گفتند: «به‌خاطر این همه آزار و شکنجه در کل جهان ناامید نشو.» این خواب ریشه آن حسم را برایم آشکار کرد: ناامیدی.

استاد بیان کردند: «مریدان دافا تنها امید نجات بشریت هستند.» («به کنفرانس فای اروپا»)

اگر ناامید باشیم، چگونه می‌توانیم «... تنها امید نجات بشریت» باشیم؟ از آن زمان مدام به خودم یادآوری می‌کنم که چقدر خوش‌اقبال هستیم که مرید دافاییم و باید سرشار از اعتماد و قدردانی باشیم و به استاد ایمان داشته باشیم. همچنین احساس انرژی بیشتری کردم و متوجه شدم که می‌توانم حقایق را دوباره با تمام وجود برای مردم روشن کنم.

اندکی پس از آن، در طول یک هفتۀ دیگر که مطالب را در مناطق کوهستانی دورافتاده سوئیس توزیع می‌کردم،استاد ازطریق گروهی از گردشگران تشویقم کردند. تازه مطالبی را در چند صندوق پست گذاشته بودم که گروهی از گردشگران از اتریش به‌سمتم آمدند. شروع به صحبت با یکی دو نفر از کوهنوردان کردم و به آن‌ها فلایر دادم. خیلی زود، تقریباً تمام گروه دورم جمع شدند. خانمی گفت که فقط ده روز قبل در وین، تمرین‌کنندگانی را دید که تمرین‌های فالون دافا را نشان می‌دادند و فلایرهایی را توزیع می‌کردند. چنین نظراتی همیشه برایم الهام‌بخش بوده است! آن‌ها به من یادآوری می‌‌کنند که ما تمرین‌کنندگان بدنی واحد هستیم. کار انجام‌شده در وین اکنون می‌تواند در اینجا ادامه یابد. چنین نظراتی از سوی یکی از اعضای یک گروه می‌تواند تأثیر معجزه آسایی بر سایرین نیز داشته باشد. اگر فردی از گروه خودشان دافا را تأیید کند، بلافاصله دیگران به ما اعتماد می‌کنند. افزایش قدرت میدان انرژی را احساس کردم و ناگهان تقریباً همه فلایر خواستند. حتی خانمی به زبان آلمانی گفت: «چه رحمتی!»

معضل واکسیناسیون

در نوامبر 2021، تمرین‌کنندگان استدلال آوردند که همه تمرین‌کنندگان باید واکسن کووید را بزنند تا شن یون به سوئیس بیاید. در ابتدا مردد بودم زیرا تقریباً همه اطرافیانم، خانواده، همسایه‌ها، دوستان و همکارانم، می‌دانستند که تصمیم گرفته‌ام واکسن نزنم. با این حال، وقتی آن شب در خانه یکی از هم‌تمرین‌کنندگان افکار درست می‌فرستادیم، این گزینه را پذیرفتم و به استاد گفتم که اگر واقعاً مجبور باشم، آن را خواهم زد.

ده روز بعد، مقالۀ جدید استاد، «بیدار شوید»، منتشر شد:

«برخی از تمرین‌کنندگان از آلوده‌شدن ترسیده‌اند در حالی که برخی به‌طور سرسختانه‌ای از تزریق واکسن امتناع می‌ورزند. در هر دو حالت باید درنگ کنید و از خود بپرسید که آیا هنوز لایق این هستید که "مرید دافا" نامیده شوید.»

از سخنان جدی استاد شوکه شدم، اما خوشحال بودم که دیگر به‌طور مطلق مخالف تزریق واکسن نیستم. دو هفته بعد، کنفرانس فای سوئیس برگزار شد. در محل کار تحت فشار شدید بودم و یک دقیقه وقت آزاد نداشتم که حتی برای واکسیناسیون به شهر مجاور سفر کنم، بنابراین هنوز آن را تزریق نکرده بودم.

روز بعد از کنفرانس فای سوئیس، احساس خستگی شدیدی داشتم. آن شب دچار سردرد وحشتناکی شدم که برایم غیرعادی بود. احساس می کردم دچار مسمومیت غذایی شده‌ام. دو روز بعد دچار اسهال شدید شدم و آنقدر خسته بودم که حتی نتوانستم تمرین دوم را به‌طور کامل انجام دهم. با خودم فکر‌ کردم: اگر همین حالا بمیرم چه خواهد شد؟ نمی‌ترسیدم. فقط برای همه افرادی که نتوانسته بودم با آن‌ها ارتباط برقرار کنم بسیار ناراحت بودم. آن شب دست‌کم توانستم تمرین دوم را کامل کنم. روز بعد، حالم بهتر نشد. در عوض سرفه‌هایم شروع شد. ابتدا فکر کردم غیرعادی نیست؛ در نهایت، احساس ضعف بعد از چند روز پاکسازیِ بدن غیرعادی نیست! سپس به درون نگاه کردم. یکی از همکارانم پرسید که آیا به کووید مبتلا شده‌ام؟

روز بعد، تمرینات را همراه یکی از تمرین‌کنندگان جدید در منطقه خودم که پزشک است، انجام دادم. به او هشدار داده بودم که حالم خوب نیست، اما او نگران نبود و بدون تردید خواست که تمرینات را با من انجام دهد. او کسی بود که تشویقم کرد آزمایش کووید بدهم. او گفت که برای مرخصی گرفتن از کار و گرفتن گواهی (که قبلاً به کووید مبتلا شده‌ام) به آن نیاز دارم.

نتیجه آزمایش مثبت بود. بنا به‌دلایلی احساس آرامش کردم. آن این امکان را فراهم می‌کرد که در خانه بمانم و بدون واکسیناسیون گواهی بگیرم. از دوره قرنطینه، به‌عنوان یک نظم و ترتیب فوق‌العاده توسط استاد استقبال کردم. چند روز گذشت. حتی با وجود این‌که افکار درستی قوی می‌فرستادم، علائم فروکش نمی‌کرد. کم‌کم نگران شدم. با دقت بیشتری به درون نگاه کردم و از وابستگی‌های زیادی که یافتم شوکه شدم. متوجه شدم که خودم را خیلی بالا در نظر می‌گیرم، متکبر هستم، فاقد فروتنی و قدردانی‌ام. سخت‌گیر بودم و به دیده تحقیر به دیگران نگاه می‌کردم. احساس می‌کردم دافا یک سپر محافظ است. تنبل بودم و حاضر نبودم موجودات ذی‌شعور را نجات دهم. به راحت‌طلبی وابستگی داشتم و آرزو داشتم بتوانم استراحتی کنم. افکار ناامیدی، درماندگی، بی‌حوصلگی و رنجش را در سر داشتم. می‌خواستم به آمریکا برگردم. اگرچه سوئیسی هستم، اما احساس می‌کردم ریشه‌ای در سوئیس ندارم. احساس می‌کردم به اینجا تعلق ندارم. در عوض، نسبت به خودم احساس ترحم داشتم و ناامید بودم.

درنهایت مجبور شدم دوباره از استاد کمک بخواهم. چشمانم را بستم و متوجه شدم که هسته‌ای در درونم وجود دارد که هیچ‌کدام از این وابستگی‌ها بر آن تأثیری ندارند. فهمیدم که من این وابستگی‌ها نیستم. من فقط همین هسته خالص هستم. ناامیدی، خودِ واقعی من نیست.

با افکاری درست و قوی و درکی روشن از این‌که من این ناامیدی نیستم، پس از هشت روز علائم کوویدم به‌آرامی شروع به بهبود کرد. تمرین‌کننده‌ای توصیه کرد که سخنرانی‌های استاد را صرفاً نخوانم، بلکه به آن‌ها گوش دهم. انجام این کار کمک زیادی به بازیابی تدریجی توانم و بهبودی‌ام از این روزهای سیاه و ناامید کرد.

اصلاح مجدد وضعیت تزکیه‌ام

از استاد سپاسگزار بودم که کمک کردند نظم و ترتیبات نیروهای کهن را نفی کنم. سپس استانداردهای جدید و بالاتری را برای خودم در نظر گرفتم:
• بیشتر افکار درست بفرستم
• بیشتر حقایق را روشن کنم
• درحین مدیتیشن نشسته هشیار بمانم
• کمتر شیرینی‌جات بخورم
• همه رنجش‌ها و ناامیدی‌ها را رها کنم
• کمتر بخوابم
• وابستگی به خواندن و تماشای اخبار را رها کنم

چندی بعد، راهپیمایی بزرگی در اعتراض به اقدامات کووید در زوریخ برگزار شد. احساس می‌کردم پر از انرژی هستم و همراه تمرین‌کننده دیگری، فلایر‌های «پایان دادن به ح.‌ک.‌چ (حزب کمونیست چین)» را توزیع و سعی می‌کردم تا حد امکان امضا جمع کنم. بهترین تجربه‌ام زمانی بود که متوجه شدم یکی از همکاران معلمم در این راهپیمایی حضور دارد. او همانقدر از دیدن من خوشحال شد که من از دیدن او شگفت‌زده شدم. او بلافاصله دادخواست را امضا کرد. یک بار دیگر احساس کردم استاد تشویقم می‌کنند.

کمک به ترویج شن یون

بلافاصله پس از آن، ترویج شن یون آغاز شد. وضعیت تزکیه‌ام نسبتاً خوب بود. می‌توانستم دو روز در هفته بیرون بروم و بروشورهای شن یون را توزیع کنم و با مردم در محله و محل کارم صحبت کنم. برای مثال، در یک کارگاه آموزش معلم در نرم‌افزار هندسه، یک معلم ریاضی بازنشسته بود که به مشکلات شدید کمر مبتلا بود و نمی‌توانست راحت بنشیند یا صاف بایستد. وقتی رایانه‌اش به او اجازه دسترسی به مطالب آموزشی آنلاین را نمی‌داد، کمکش کردم مرورگر دیگری را نصب کند و او توانست به مطالب دسترسی یابد. در پایان آموزش، یک بار دیگر از من تشکر کرد و من هم یک بروشور شن یون به او دادم. فقط با نگاه به بروشور، کمرش حدود 20 درصد صاف شد. شوکه شده بودم. به‌تازگی شاهد تأثیر مثبتی بودم که نگاه کردن به بروشور شن یون می‌تواند روی یک فرد داشته باشد. او بعداً آدرس ایمیل مرا از وب‌سایت مدرسه‌ام پیدا کرد و برایم نوشت که برای اجرا در بازل بلیت خریده است. بهترین‌ها را برایش آرزو و ابراز امیدواری کردم که بعداً نظرش را به من بگوید. پس از اجرا، بازخورد گسترده، مفصل و بسیار مثبتش را دریافت کردم. واقعاً برایش خوشحال بودم و اگر از آن زمان کمرش حتی بیشتر صاف می‌شد، تعجب نمی‌کردم!

پس از مدتی، متوجه شدم که توزیع مطالب شن یون در صندوق‌های پستی بیش از آنچه انتظار داشتم پرزحمت است. در روز دوم از دو هفته تعطیلاتی که قصد داشتم هر روزش را صرف توزیع این مطالب کنم، به‌سختی می‌توانستم راه بروم. فقط پس از فرستادن افکار درست به‌مدت نیم ساعت، واقعاً به درون نگاه کردم و متوجه شدم که هنوز وابستگی‌ام به شیرینی‌جات را رها نکرده‌ام. مصرف شیرینی‌جاتم را کاهش دادم و از استاد سپاسگزار بودم که پس از مدت کوتاهی ‌توانستم دوباره پیاده‌روی کنم، در حالی که به‌ندرت دردی داشتم.

روزی که اجراها در بازل آغاز شد دوباره شاهد تشویق استاد بودم. روز قبل هنوز دو دسته بزرگ از بروشورهای شن یون باقی مانده بود. با خودم فکر کردم خیلی شرم‌آور است که آن‌ها دور ریخته شوند، بنابراین دسته‌ بزرگی از آن‌ها را با خودم به بازل بردم. شب اول در تیم امنیتی نبودم. وقتی به بازل رسیدم، احساس کردم انرژی بالایی که همیشه موقع اجرای شن یون احساس می‌کردم، در آنجا وجود ندارد. در سان فرانسیسکو، به‌محض شروع ترویج شن یون حسش می‌کردم. بنابراین تصمیم گرفتم آن را امتحان کنم و برای پخش فلایرها بیرون رفتم.

در نزدیکی سالن تئاتر، در رستورانی که پیراشکی می‌فروخت، وقتی از پیشخدمت پرسیدم که آیا می‌توانم چند فلایر شن یون را به نمایش بگذارم او بسیار هیجان‌زده شد. او گفت که چگونه هنرمندان شن یون روز قبل آنجا بودند و آن‌ها خیلی خوب بودند. سپس فلایری را نشانم داد با امضای بسیاری از هنرمندان. تنها کاری که باید می‌کردم این بود که هیجانش را تقویت و تشویقش کنم که خودش برای دیدن اجرا برود.

بسیاری از جاها هیچ فلایری نداشتند. به‌طرز معجزه‌آسایی، در کمتر از یک ساعت توانستم کل آن دسته بزرگ را توزیع کنم. اکثر مردم از گرفتن آن‌ بسیار خوشحال می‌شدند. دسته بزرگ دیگری را کمی قبل از اجرای برگنتس در سنت گالن توزیع کردم، و از استاد سپاسگزار بودم که مجبور نشدم هیچ‌یک از فلایرها را دور بیندازم.

محیط کارم فرصت‌های تزکیه‌ای را در اختیارم می‌گذارد

یکی دیگر از چالش‌های بزرگ دو سال گذشته من محیط کارم بود. گرچه اجازه پیدا کردم که یک کارگاه کوچک فالون دافا را برای معلمان علاقه‌مند در مدرسۀ محل کارم برگزار کنم، چالش‌ها یکی روی دیگری درحال انباشته شدن بودند. وابستگی‌هایم آشکار می‌شدند، مانند ناراحت شدن، احساس غرور از برخی دستاوردها، ترحم بیشتر نسبت به خود، و حتی بداندیشی و بدگویی درباره دیگران. درباره چگونگی تزکیه خودم در طول این چالش‌های روزانه، مقاله تبادل تجربه‌ای را به کنفرانس فای سوئیس که به‌زودی برگزار خواهد شد ارائه خواهم کرد، بنابراین فعلاً وارد جزئیات نمی‌شوم.

فقط می‌خواهم اشاره کنم که چگونه در طول تمام این چالش‌ها به بدترین مرحله رسیدم. از این‌که مدیر مدرسه‌مان برخلاف میل رئیس بخش من، معلمی فاقد صلاحیت را استخدام کرد ناراحت و آزرده شدم. اگرچه احتمالاً قضاوتم درست بود، اما حق ناراحت شدن نداشتم. یک روز واقعاً از خودم پرسیدم که چرا اینقدر ناراحتم؟ با نگاه به درون، از خودم پرسیدم که استاد درحال اشاره به چه‌چیزی هستند. ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد: اگر نتوانم بر احساسم درباره این واقعیت غلبه کنم که مدرسه‌ام یک معلم فاقد صلاحیت را استخدام کرده است، آیا شایستگی مرید دافا بودن را دارم؟ این فکر فروتنانه سرانجام به من کمک کرد که آن را رها کنم.

طبق اصل «… بدون ازدست‌دادن، چیزی به دست نمی‌آید.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون) در حالی که محیط کارم بسیار سخت است، فرصت‌های زیادی به من می‌دهد تا با افرادی ارتباط برقرار کنم که ممکن است در غیر این صورت لزوماً امکان ارتباط با آن‌ها وجود نداشته باشد. وقتی با مردم عادی سروکار دارم، سعی می‌کنم سخنان استاد را در ذهن داشته باشم که اکنون بسیاری از مردم در این دنیا پیشینه‌های خاصی دارند و به تعبیری درحال تزکیه هستند.

استاد بیان کردند:

«به‌عبارت دیگر، این جهان و مردم آن را دست‌کم نگیرید. مریدان دافا تنها کسانی نیستند که درحال "تزکیه" هستند یا روی خودشان کار می‌کنند؛ دیگران نیز به‌نوعی درحال انجام همین کار هستند. آن‌ها نیز آبدیده می‌شوند. همانطور که مردم در هر جا که هستند، زندگی خود را به پیش می‌برند، به مشاغل خود می‌پردازند و با مشکلاتی مواجه می‌شوند، درباره آن مسائل فکر می‌کنند و در این دنیا عمل می‌کنند، همه آن‌ها، در جدال بین نیکی و پلیدی، درحال تصمیم‌گیری و انتخاب‌هایی هستند که آینده آن‌ها را تحت ‌تأثیر قرار می‌دهد.» («آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی 2018»)

برای مثال، یک معلم موسیقی و پیانیست بااستعداد جاز، دو سال در چین زندگی می‌کرد. او حتی از کوه تای شان صعود کرد. سال‌هاست که چینی یاد می‌گیرد. وقتی درباره فالون دافا به او گفتم، او به‌نوعی محتاط بود. با این حال، یک روز عصر، صادقانه از من پرسید که چرا فالون دافا مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است. بنابراین بالاخره این فرصت را یافتم که حقیقت را عمیقاً برایش روشن کنم. او تصمیم گرفت به دیدن شن یون برود. درنهایت نتوانست امسال بلیتش را بخرد، اما دفعه بعد که مرا دید، عذرخواهی کرد که موفق نشده است.

یک معلم آلمانی که به او فلایر داده بودم، تمایلی به دیدن شن یون نداشت، زیرا رقصنده اختصاصی باله است و نظر چندان خوبی درباره سایر شکل‌های رقص ندارد. با این حال، او مایل بود چند فلایر به استودیوی باله خود ببرد. بعداً هیجان‌زده به کلاسم آمد تا بگوید که معلم باله‌اش شن یون را دیده و واقعاً تحت تأثیر قرار گرفته است، نه فقط از کل اجرا، بلکه از استعداد بسیار زیاد تک‌تک رقصندگان. به‌گفته معلم باله همکارم، هر کدام از رقصندگان شن یون می‌توانستد یک رقصنده اصلی باشند.

اگرچه می‌توان خیلی بیشتر نوشت، اما مایلم با چنین نمونه‌هایی از تشویق استاد، گزارشم را به پایان برسانم. وقتی از پنجره رستوران به بیرون نگاه می‌کنم، قله‌های سفید کوه و دره‌های سبز مرا به یاد فرازونشیب‌های تزکیه‌ام در طول سال‌های گذشته می‌اندازد و این‌که چگونه تجربیاتم «وسیله‌ای برای آبدیده کردن» من بود.

لطفاً به هر چیزی که مطابق با فا نیست یا نامناسب است اشاره کنید.

استاد بزرگوار، متشکرم! هم‌تمرین‌کنندگان، متشکرم!

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.