(Minghui.org) وقتی مدت دو سال در تزکیه‌ام سست شدم، وابستگی‌هایم رشد کردند و یک دوره سخت کارمای بیماری را تجربه کردم. مشکل خونریزی داشتم که از 6مارس2019 بدتر شد. درک خوبی از آموزه‌های دافا نداشتم تا بفهمم چه اتفاقی می‌افتد. پزشک به من گفت آن احتمالاً سرطان دهانه رحم است. قلبم فرو ریخت، اما هنوز زورکی لبخند زدم.

خوشبختانه سایر تمرین‌کنندگان کمکم کردند که مشکلاتم را شناسایی و توانستم خودم را اصلاح کنم.

کارمای بیماری

وقتی پزشک تشخیص داد، پیشنهاد کرد برای دریافت نظر دیگری، به بیمارستان بزرگتری در شهر بروم.

اولین فکرم باید انکار ابتلا به سرطان باشد، اما من از فا دور شده بودم و وحشت کردم. شوهرم به من تسلی می‌داد و می‌گفت کار را متوقف می‌کند تا بتواند از من مراقبت کند، اما من نپذیرفتم.

باوجودی‌که در تزکیه سست شده بودم، هرگز فراموش نکردم که تمرین‌کننده هستم. این درست بود که خودآگاه اصلی‌ام قوی نبود. درنتیجه این یک زنگ بیدارشو بود.

استاد بیان کردند:

«اگر شما، به‌عنوان يک شاگرد [دافا]، شرايط [و درخواست‌هاي] استاد را دنبال نکنيد، قطعاً مسئلۀ ساده‌اي نيست. نيروهاي کهن براي همۀ مريدان دافا مجموعه‌اي از نظم و ترتيب‌های خودشان را درنظر گرفته‌اند، بنابراين اگر يک مريد دافا شرايط [و درخواست‌هاي] استاد را دنبال نکند، بايد اين‌طور باشد که در حال پيروي از نظم و ترتيب‌هاي نيروهاي کهن است.» («ذهن‌تان هشیار باشد» نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

به شوهرم گفتم: «این یک توهم است. من مرید دافا و سالم هستم!» افکارم درست بودند، اما ذهنم پایدار نبود.

آن شب جرئت نداشتم چشم‌هایم را ببندم، زیرا از چیزی که ممکن بود برایم رخ دهد، می‌ترسیدم.

روز بعد برای معاینه دیگر به بیمارستان شهر رفتم. پزشکی که معاینه‌ام کرد، گفت هفت روز بعد برای دریافت نتایج مراجعه کنم.

نظم و ترتیبات نیروهای کهن

آن شب شوهرم رؤیایی داشت که توانست ببیند نیروهای کهن می‌خواستند نابودمان کنند. ما هر دو وابستگی قوی به احساسات داشتیم. می‌دانستیم که بیش‌ازحد به این عقاید و تصورات بشری وابسته هستیم و می‌خواستیم بر آن غلبه کنیم، اما تمایلی به رها کردن آن نداشتیم.

استاد بیان کردند:

«مردم فقط به‌خاطر احساسات زندگی می‌کنند. علایق بین اعضای خانواده، عشق بین زن و مرد، عشق به والدین، احساس‌ها، دوستی‌ها، انجام دادن کارهایی به‌خاطر دوستی، مهم نیست کجا می‌روید نمی‌توانید از احساسات خارج شوید. می‌خواهید کاری انجام دهید، نمی‌خواهید کاری انجام دهید، خوشحال هستید، غمگین هستید، به چیزی عشق می‌ورزید، از چیزی متنفر هستید، هر چیزی در جامعه کاملاً از احساسات می‌آید. اگر احساسات را قطع نکنید نمی‌توانید تزکیه کنید. اما اگر از احساسات بیرون بیایید هیچ کسی نمی‌تواند شما را تحت تأثیر قرار دهد و وابستگی‌های عادی نمی‌توانند شما را نوسان دهند. آنچه که جایگزین می‌شود نیک‌خواهی بوده که باشکوه‌تر است.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

صبح روز بعد وقتی شوهرم درباره رؤیایش به من گفت، برای ازبین بردن مداخله شهوت و احساسات افکار درست فرستادم. به خواندن فای استاد ادامه دادم: «فکر کنید که آنها می‌میرند، آنگاه آنها ازبین خواهند رفت.» (آموزش فا در کنفرانس فای 2001 کانادا)

آن روز من در منزل ماندم و شوهرم از تمرین‌کنندگان شهری در همان نزدیکی خواست تا با فرستادن افکار درست به من کمک کنند.

روز سوم، به آپارتمان‌مان در شهر رفتم تا با سایر تمرین‌کنندگان فا را مطالعه کنم. زمان مطالعه ذهنم آرام‌تر بود، اما وقتی همه رفتند، دوباره ترس به من هجوم آورد. به‌سرعت برای ازبین بردن آنها افکار درست فرستادم و مرتب تکرار کردم: «فالون دافا خوب است.»

می‌توانستم افکار بدی را که در ذهنم رسوخ می‌کردند، احساس کنم، ازاینرو ذهنم را به قلعه‌ای غیرقابل‌نفوذ تبدیل کردم تا هیچ چیزی نتواند در آن نفوذ کند. هر فکر خارجی به ذهنم خطور می‌کرد، ازبین می‌رفت. به فرستادن افکار درست ادامه دادم و احساس کردم که همه عقاید و تصورات بشری ازبین می‌روند.

روز بعد چند تمرین‌کننده دیگری آمدند تا فا را با من مطالعه کنند. وقتی تمرین‌کنندگان آنجا بودند همه چیز خوب بود، اما وقتی رفتند، ترس مجدداً مرا تحت تأثیر قرار ‌داد. از خودم پرسیدم: «از چه می‌ترسم؟ آیا از مرگ می‌ترسم؟»

استاد بیان کردند:

«اگر کسی در صبح دائو را شنیده باشد، در بعدازظهر می‌تواند بمیرد.» («در فا ذوب شوید» نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

من قبلاً فا را کسب کرده‌ام، پس از چه چیزی باید ‌بترسم؟

سخنان استاد را ازبر خواندم:

«من مرید لی هنگجی هستم، نظم و ترتیب‌های دیگر را نمی‌خواهم و آنها را به‌رسمیت نمی‌شناسم.» (آموزش فا طی جشن فانوس سال 2003 در کنفرانس فای غرب ایالات متحده)
«با استاد و فا در کنارم، چه چیزی برای ترسیدن وجود دارد؟» (ارائه آموزش فا در کنفرانس فای سیدنی)

آنگاه تمام ترس ناپدید شد.

روز پنجم، گروه کوچک مطالعه فای ما تمام بعدازظهر را صرف خواندن سخنرانی‌های استاد کردند. قبل از رفتن همه، یکی از آنها از من پرسید که چه احساسی دارم. گفتم عالی هستم. او لبخند زد و گفت: «این سختی اکنون تمام شده است.»

روز ششم، من و شوهرم برای دیدن تمرین‌کننده‌ای به نام لئی رفتیم. درباره وضعیتم به او گفتم، او گفت: «فراموش نکن که استاد در کنارت است. باید احساسات بشری را رها کنی، آنگاه همه چیز درست خواهد شد و به حالت عادی برمی‌گردد.»

بعد از خداحافظی با لئی، شوهرم به زادگاه‌مان برگشت، درحالی‌که من به آپارتمان‌مان در شهر رفتم. تمرینات را آنجا انجام دادم و سپس به خواب رفتم.

آن شب خواب دیدم که من و دخترم و فرد دیگری را که نمی‌شناختیم، هر یک سرنگ بزرگ پر از مایع در دست داشتیم. من خیس عرق بیدار شدم و با خودم فکر کردم: «باید استاد باشند که برای ازبین بردن کارما به من کمک می‌کنند.»

شوهرم به من گفت صبح روز بعد نتایج را از پزشک بگیرم، اما من گفتم: «من بیمار نیستم، بنابراین نمی‌خواهم بروم.»

به‌آرامی از استاد به‌خاطر نیک‌خواهی عظیم‌شان تشکر کردم، هم‌چنین از لئی و سایر تمرین‌کنندگان به‌خاطر کمک بزرگ‌شان قدردانی کردم.

آن حادثه اتفاق خوبی بود

فکری قوی وارد ذهنم شد: این تشخیص از ابتدا تا انتها نادرست بود. انگیزه‌اش جدا کردن من از استاد و دافا بود.

استاد بسیان کردند:

«هیچ یک از چیزهایی که با آن‌‏ها مواجه می‌‏شوید تصادفی نیستند،» (آموزش فی ارائه شده در کنفرانس فای نیویورک 2010)
«با هرچیزی که مواجه می‌شوید- خوب یا بد- آن چیز خوبی است.» (آموزش فا در سن فرانسیسكو، ۲۰۰۵)

از طریق این واقعه، توانستم بسیاری از عقاید و تصورات بشری مخصوصاً احساسات به شوهرم را رها کنم.

سه موضوع وجود داشت که باید به آنها توجه می‌کردم، به استاد و فا احترام کامل قائل نبودم، در ذهنم یا با رفتارم تزکیه را جدی نمی‌گرفتم و وابستگی‌های بشری بسیار زیادی داشتم.

قبلاً زمان مطالعه فا احساس می‌کردم که مانعی وجود داشت که مرا از فا جدا می‌کرد و نمی‌توانستم در آن جذب شوم. اما حالا همه چیز متفاوت است.

استاد بیان کردند:

«فا می‌تواند تمام وابستگی‌ها را درهم شکند، فا می‌تواند تمام شیطان‌ها را منهدم کند، فا می‌تواند تمام دروغ‌ها را متلاشی کند و فا می‌تواند تمام افکار درست را نیرومند کند.» («مداخله را دور کنید» نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)